eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.5هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
16.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼🍃🌼🍃🌼 جلسه سوم آشنایی با بیش‌فعالی تقدیم نگاه شما مادر و پدرهای دغدغه‌مند و اهل دانش 😊👇 🟢 آشنایی با «بیش‌فعالی» 🥳 (جلسه سوم) 🔹انواع درمانهای بیش‌فعالی 🔸اولویت بندی در درمان https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
. 🔰مجموعه مطالب گفته شده پیرامون اختلال «بیش‌فعالی» : 👈 جلسه اول (تعریف) 👈 جلسه دوم (علائم) 👈 جلسه سوم (درمان) .
تو این لحظه شادن ولی خیلی وقتها سرچیزای کوچیک جیغ و گریه راه میندازن... لبخندشون دل آدم رو میبره ولی دراومدن هر دندون پشت این لبخند با کلی شب بیداری همراهه... حرف زدنشون شیرین و با مزه‌ست ولی بزرگ که میشن ممکنه با حرفاشون دلت رو بشکنن... چند سال پیش وقتی یه مامان و بابا با یه بچه تو بغلشون میدیدم میگفتم چه حس خوبی داره ولی وقتی نیم ساعت بیرون از خونه حمل میشدن دیدم چقدر میتونه این کار خسته کننده باشه... خلاصه که بچه‌ داشتن در کنار سختیهاش خیلی زیبایی داره و در کنار زیبایی‌هاش خیلی چالش و مشکلات ... شاید هرکاری تو این دنیا همینطوریه به قول امام علی (ع): [اَلدُّنیا] دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
Mohsen Chavoshi - Raz - 128 - musicsweb.ir.mp3
4.01M
دلی بی‌غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم.‌.. + حس خوبی داشت 🥲 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_پنجاهو_چهار تا اینکه چندباری صدا زدم بابا، آخرش باز کردن. بابام روی مبل نشسته بود و ت
🌱 ❤️ یعنی دقیقا چیزی که سهیل میخواد، باباجان خیلی دلم میخواد حال این بی سروپای بی همه چیزو بگیرم که برنداره واسه مهریه این همه بلا سرتو بیاره ولی باشه من خوبیتو میخوام، صبح زنگ میزنم وکیلت و میگم با سهیل هرچه زودتر حرف بزنه بگه که تو مهرتو میبخشی اونم میاد و مثل پسرای خوب طلاقتو راحت میده، از خداشه البته از اولم همینو میخواست، امشبم نرو دیگه اینجا بمونید. خلاصه که صبحش بابام به وکیلم زنگ زد و گفت ما از خیر مهریه گذشتیم، دخترم داره از نظر روحی خیلی آسیب میبینه میخوام هرچه زوووودتر طلاق بگیره و یه زندگی جدید شروع کنه. وکیل گفت والا دامادتونم چندباری گفت حالا که پای مهریه وسط اومده انقد طلاقش نمیدم تا موهاش رنگ دندوناش سفید شه یعنی این پرونده با اون حرفای اون روز دامادت به نظرم وحشتناک سخته، نه قسمت مهریه اش هااا نه! اونو که یجوری میگیریم، قسمت طلاقش، ولی خب حالا که مهریه رو میبخشید فکر کنم دامادتون با کله قبول کنه. بابام قطع کرد و همینجور که توی جام دراز کشیده بودم اومد بالای سرم و گفت بیا باباجون اینم تمومه، طلاقتو که بگیرم برمیگردم کویت ولی بعدش میخوام برگردم همینجا، دیگه بسه نمیتونم غربتو تحمل کنم. کلی خوشحال بودیم از حرفاش، یکی دو ساعت بعد سهیل پیام داد انگار خیلی مشتاق طلاقی.. بعد این همه بلا که سرم آوردی مهریتو میدم، دادگاه قسط بندی میکنه ولی طلاقت نمیدم انقد طلاقت نمیدم که تو خونه بابات بمیری و تا عمر داری نتونی شوهر کنی، نتونی از این مملکت بری، یا نه اصلا عدم تمکینتو میگیرم و کاری میکنم مجبورشی برگردی خونه... 💐💐💐💐 با هر جملش اشکام سرازیر میشد و هری دلم میریخت، گوشیمو برداشتم و دویدم سمت بابام که توی حیاط نشسته بود، پا برهنه درحالی که از چشمام اشک میریخت رفتم سمتش و گوشیمو گرفتم روبه روش، تو چشمام نگاه کرد و گفت میدونم باباجون.. وکیلت گفت. گفتم اگه عدم تمکین بگیره چی؟ گفت با کتک هایی که بهت زده بود و رفتی پزشکی قانونی نمیتونه اینکارو بکنه، نترس اگه من باباتم و به من ایمان داری که بسپارش به من. این جمله بسپارش به من زیباترین جمله دنیاست، از هزارتا دوست دارم و قربونت بشم و عزیزم بهتره.. خیالم جمع شد. نشستم کنار بابام و دست انداختم دور گردنش گفتم بابا تموم پشت و پناهم تویی توروخدا یه وقت یه بلایی سرش نیاری که پات گیر باشه.. ماچم کرد و گفت نه باباجون مگه من بچم، حالام برو بالا به مامانتم چیزی نگو حال و حوصله غرغراشو ندارم. ماچی ازش کردم و برگشتم توی خونه، خیالم جمع جمع بود وقتی بابام میگه میشه پس یعنی میشه، درسته که توی بچگی با اعتیادش خیلی آزارمون داد ولی به قول خودش الان هست که جبران همه اون سالها رو بکنه… خودم به سهیل زنگ زدم که التماسش کنم نمیخواستم بابام کار بدی بکنه یا تو دردسر بیوفته، حاضر بودم خودم به پای سهیل بیوفتم ولی بابام روش خودشو پیش نگیره، روش بابای من مساوی بود با بدبختی.. مساوی بود با اتفاقای بد. خلاصه که چهاربار زنگ زدم دفعه پنجم برداشت گفت چته ستاره؟ چرا دست از سرم برنمیداری؟ من نمیخوام طلاقت بدم، مهریتم میدم. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_پنجاهو_پنج یعنی دقیقا چیزی که سهیل میخواد، باباجان خیلی دلم میخواد حال این بی سروپای
🌱 ❤️ . خیالش از بابت مهریه با وجود قسطی شدنش راحت بود اون موقعم قیمت سکه اندازه ای نبود که بخواد اذیتش کنه و حالا میخواست جولان بده و اذیت کنه گفتم سهیل ازت خواهش میکنم بیا طلاقم بده ببین من دارم مهرمو میبخشم مگه تو از اولشم اینو نمیخواستی؟ اون همه نقشه، بهنام، همه اینا بخاطر این بوده.. کوتاه نمی اومد گفت هان عشقت بهنام جونت مرده؟ اصلا چرا بهنام خودشو حلق آویز کرد؟ نکنه با تو سرو سری داشته، من طلاقت ندادم اینکارو کرد هان؟ تعجب کردم گفتم مگه بهنام تصادف نکرده؟ گفت نه کی گفته، بهنام خودش این بلا رو سر خودش آورده، زیاد جای تعجب نداشت، شخصیت بهنام از اولش مثل دیوونه ها بود متمارض بود شرط میبندم با یه دختر دعواش شده خواسته فقط یکم اونو بترسونه یا یه همچین چیزی، یه همچین شخصیتی داشت… به سهیل گفتم واقعا برات متاسفم چقدر راحت میتونی دروغ بگی خودتم خوب میدونی که من با بهنام نبودم نقشه ی خودت بوده ولی بازم دروغ میگی.. بهش گفتم ببین سهیل من میترسم بابام بلایی سرت بیاره بخدا، روی من حساسه.. بیا و کوتاه بیا، خواهش میکنم! اما فایده نداشت، در نهایت بهم گفت خیلی ناراحتی برگرد سر زندگیت، یا برمیگردی سرزندگیت یا اون چینی هایی که بابات شکست و اون سکه هایی که گرفتید رو بهم برمیگردونی، پول ماشینم که خورد کردی با یه مقدار دیگه میدی تا طلاقت بدم والا نه! گفتم اون چینیا که جهاز خودم بودن، چه ربطی داره؟ گفت دیگه خودت میدونی هرچیزی تاوان داره توام باید تاوان طلاقتو بدی، میای به من پول میدی تا طلاقت بدم. حالا میفهمیدم حرفش چیه و چرا نظرش برگشته و طلاق نمیده، ولی خب اونم مگه نمیخواست به معشوقش که خواهر پرهام بود برسه؟ پس چی شده بود؟ به شقایق گفتم به پرهام زنگ بزنه و بپرسه چی شده؟ بعد با بابام مشورت میکنم و یه فکری میکنیم. پرهام به شقایق گفت بخدا خواهر من به زور و حرفای مهسا بوده که با سهیل دوست شده بوده، 💐💐💐💐 ، دیگه اینکه نمیدونم چی شده که مثل قبل گوشیشو نمیگیره دستش و بره با کسی حرف بزنه. مشخص بود با سهیل بهم زده، شاید بخاطر اون تهدیدی بود که من کردم ترسیده! چند ساعت توی خونه راه رفتم تا فکری کنم، حاضر بودم بمیرم ولی به سهیل باج ندم. دوباره بهش پیام دادم سهیل از خر شیطون بیا پایین، بیا راحت طلاقم بده بدون دغدغه، تو الان معشوقت باهات بهم زده سر من داری خالی میکنی، اگه برگرده باهات اونوقت من لج میکنم و به طلاق راضی نمیشم تا قرون آخر مهرمم میگیرم هااا پس بیا و لج نکن.. اما مرغ سهیل یه پا داشت گفت همون که گفتم اون دختر حتی برگرده هم من دیگه نمیخوامش. پیامشو به بابا نشون دادم، گفتم بابا من تصمیممو گرفتم فکرامو کردم میخوام برگردم سر زندگیم! نمیخوام کسی توی دردسر بیوفته. بابام گفت چه دردسری؟ میری اونجا میزنتت، نمیذارم بری. گفتم چرا من میرم که تو نخوای باج بدی. هرچی بابام اصرار کرد گفتم لااقل دوماه، انقدری میرم که از بودن با من اذیت شه و راضی شه طلاقم بده بدون مهریم. مامانم میزد تو سر و صورتش و میگفت این دختر این بار بره زنده برنمیگرده، نذار بره مرد، میکشتش... بابام گفت خودش میدونه و زندگیش، طلاقشو بگیرم بعد بیاد بگه من عاشق شوهرم بودم. دست بابامو گرفتم و گفتم نه بخدا بابا اینجور نیست. لپشو بوس کردم و گفتم من از تو میترسم، درسته تو پشتمی هرکاری برام میکنی ولی من از همین میترسم، همین که تو هرکاری برای من از دستت برمیاد میکنی، اگه بلایی سر سهیل بیاری چی میشه بابا؟ من بخاطر تو دارم میرم، دارم میرم انقدر آزرده خاطرش کنم که مجبور شه. بابام گفت باشه ولی بازم من پشتتم. خلاصه به سهیل زنگ زدم، تا گوشی رو جواب داد گفت مگه نمیگم طلاقت نمیدم خیلی ناراحتی پاشو بیا سرزندگیت. گفتم اتفاقا میخوام همینکارو بکنم، حالا که طلاق نمیدی خب منم برمیگردم سر زندگیم.. چند لحظه سکوت بود... بعد آروم گفت جدی میخوای بیای؟ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_پنجاهو_هفت . خیالش از بابت مهریه با وجود قسطی شدنش راحت بود اون موقعم قیمت سکه اندازه
🌱 ❤️ چند لحظه سکوت بود... بعد آروم گفت جدی میخوای بیای؟ گفتم آره گفت من خونه ندارم خونه رو کرایه دادم با مامانم اینا زندگی میکنم.. داشت دروغ میگفت! گفتم خب عیبی نداره این همه زن با خانواده شوهرشون زندگی میکنن منم روش، میای دنبالم یا خودم بیام؟ گفت خودت رفتی خودتم برگرد گفتم باشه بهشون زنگ بزن و بگو، اگه راهم ندی میرم ازت شکایت میکنم. اگه راهم نمیداد راحت تر میتونستم شکایت کنم و جداشم، ولی اون زرنگ تر از این حرفا بود. بابام رسوندم در خونه با یه ساک با سه دست لباس تو خونه ای، میدونستم روزای سختی در انتظارمه ولی با توجه به شناختی که از پدرم و سهیل داشتم این عاقلانه ترین کار بود، توی ماشین بابام یه گوشی خیلی کوچیک اندازه قوطی کبریت بهم داد و گفت اینو شارژش کردم پره، خیلی دیر خالی میکنه ولی خاموشش بزار و همیشه همراهت باشه، مطمئنم نیازت میشه... بغلش کردم و دوتامون گریه کردیم، گفت بابا من بازم میگم دلم نمیخواد بری با اینا زندگی کنی ولی فقط میخوام به تصمیمت احترام گذاشته باشم، فقط نمیخوام تو استرس بکشی. گفتم بابا من از اینا کتکم بخورم خیلی بهتر از اینه که هر لحظه تن و بدنم بلرزه که تو سهیلو کشتیش، بخدا بهتره اینجوری. زنگ درو زدم، بابام منتظر ایستاد تا برم توی خونه، خود سهیل درو باز کرد، بابام بدون اینکه بهش نگاه کنه گاز داد و رفت. همون اول با تیکه شروع شد، سهیل گفت چیه؟ خسته شدن ازت؟ باباجونت حاضر نشد بخاطر دخترش پول بده که آزاد بشه؟ گفتم آره دقیقا! بابام گفت برگرد سر زندگیت یه نون خور کمتر، حرفی داری؟ از اینکه از خودم دفاع نکردم و جوابشو ندادم موند بهم چی بگه، هاج و واج در حیاطو بست، تنها کسی که اون مدت با من کمی خوب بود و سر جنگ نداشت مادر سهیل بود که چندباری هم بدون اجازه سهیل اومده بود دنبالم که برنگشته بودم، اومد توی حیاط بغلم کرد، فهمیده بود بچه هاش چه آدمای وحشتناکی هستن، 💐💐💐💐 گفت خیلی خوشحالم اینجایی دختر. مهسا با چشم غره نگاهمون میکرد، رفتم سمتش و گفتم خواهرشوهر عزیزم چطوره؟ مهسا جون نمیخوای به عروستون خوش آمد بگی؟ مادرش گفت اینو ولش کن این اخلاقش همینجوریه. رفتیم تو خونه و لباسامو عوض کردم، میخواستم خودمو مدام بچسبونم به مادرشون که از شر تیکه ها و اعصاب خوردیاشون در امان باشم، با مادرشون چپیدم توی آشپزخونه، داشتم سالاد درست میکردم که مهسا اومد گفت هزار بار اومدیم دنبالت نیومدی حالا چه نقشه ای تو کلته که برا کلفتی اومدی.. میخواستم با طرز حرف زدنم بترسونمش، با لبخند گفتم چه عیبی داره آدم کنیزیه مادرشوهر مهربونی مثل ایشونو بکنه. ابروهاشو از تعجب داد بالا، گفتم مهسا جون چیه چرا تعجب میکنی؟ گفت چی بگم والا آروم در گوشش گفتم از صبا چه خبر؟ ازم فاصله گرفت و گفت هیچی با لبخند گفتم اونوقت از پرهام چه خبر؟ بهم اخم کرد و گفت تو اونو از کجا میشناسی؟ گفتم مگه میشه معشوقتو نشناسم؟ مادرش که از اومدن من خوشحال بود گفت چی میگید شما عروس و خواهرشوهر توروخدا بهم نپرید و باهم خوب باشید، ستاره جون تو جواب مهسارو نده مهسا زبونش نیش داره منم میدونم تو جوابشو نده. مهسا از اینکه اسم پرهامو میدونستم رفت توی خودش، بعد شام اومد کنارم نشست و گفت تو اومدی یه بلایی سر تک تک ما بیاری که برگشتی، نقشه ات چیه بگو بریز بیرون، ببین ما عزاداریم نرو رو مخ ما. آروم گفتم چرا فکر میکنی همه مثل خودت دارن نقشه میکشن؟ تو منو میشناسی، من همچین آدمیم مهسا؟ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_پنجاهو_نه چند لحظه سکوت بود... بعد آروم گفت جدی میخوای بیای؟ گفتم آره گفت من خونه ن
🌱 ❤️ ، گفت خیلی خوشحالم اینجایی دختر. مهسا با چشم غره نگاهمون میکرد، رفتم سمتش و گفتم خواهرشوهر عزیزم چطوره؟ مهسا جون نمیخوای به عروستون خوش آمد بگی؟ مادرش گفت اینو ولش کن این اخلاقش همینجوریه. رفتیم تو خونه و لباسامو عوض کردم، میخواستم خودمو مدام بچسبونم به مادرشون که از شر تیکه ها و اعصاب خوردیاشون در امان باشم، با مادرشون چپیدم توی آشپزخونه، داشتم سالاد درست میکردم که مهسا اومد گفت هزار بار اومدیم دنبالت نیومدی حالا چه نقشه ای تو کلته که برا کلفتی اومدی.. میخواستم با طرز حرف زدنم بترسونمش، با لبخند گفتم چه عیبی داره آدم کنیزیه مادرشوهر مهربونی مثل ایشونو بکنه. ابروهاشو از تعجب داد بالا، گفتم مهسا جون چیه چرا تعجب میکنی؟ گفت چی بگم والا آروم در گوشش گفتم از صبا چه خبر؟ ازم فاصله گرفت و گفت هیچی با لبخند گفتم اونوقت از پرهام چه خبر؟ بهم اخم کرد و گفت تو اونو از کجا میشناسی؟ گفتم مگه میشه معشوقتو نشناسم؟ مادرش که از اومدن من خوشحال بود گفت چی میگید شما عروس و خواهرشوهر توروخدا بهم نپرید و باهم خوب باشید، ستاره جون تو جواب مهسارو نده مهسا زبونش نیش داره منم میدونم تو جوابشو نده. مهسا از اینکه اسم پرهامو میدونستم رفت توی خودش، بعد شام اومد کنارم نشست و گفت تو اومدی یه بلایی سر تک تک ما بیاری که برگشتی، نقشه ات چیه بگو بریز بیرون، ببین ما عزاداریم نرو رو مخ ما. آروم گفتم چرا فکر میکنی همه مثل خودت دارن نقشه میکشن؟ تو منو میشناسی، من همچین آدمیم مهسا؟ 💐💐💐💐 گفت چی بگم ازت برمیاد، هرکاری از هرکسی برمیاد. گفتم راستی چرا صبا با سهیل بهم زد؟ و با یه لبخند تو صورتش خیره شدم. گفت چون ریقوعه از ترس تو، مگه اون روز دم بیمارستان تهدیدش نکرده بودی که وقتی از خیابون رد میشه مواظب ماشینا باشه؟ بعدم که شیشه های ماشین سهیلو آوردید پایین، ترسید.. گفتم واا من فقط گفتم مواظب خودش باشه! تهدیدش نکردم، توام مواظب خودت باش، این تهدیده؟ راستی این جمعه میای باهم بریم کوه؟ گفت تو چی میگی ستاره؟ یعنی چی؟ میخوای ببریم کوه بلایی سرم بیاری؟ گفتم بلا چیه؟ با گروه میخوایم بریم، بیا بریم دیگه. میخواستم هرجوری هست شقایق و پرهامو باهم ببینه، گویا هنوز از رابطه این دوتا خبر نداشت. گفت نه من نمیام حال ندارم، یه جمعه شیفتم نیست میخوام بخوابم. گفتم ولی نوک قله یه سوپرایز دارم برات، من جای تو بودم حتی مرخصی میگرفتم و میومدم، تو بیا کاریت نباشه نترس از من. گفت بخدا تو میخوای یه بلایی سرم بیاری. گفتم تو واقعا با این روحیه و این ترسو بودنت اون همه نقشه ریختی و بلا سر زندگیم آوردی؟… خب باشه سهیلم ببریم عیبی نداره. و به سهیل چشم دوختم، سهیلی که از همین الان جنگو شروع کرده بود و اون گوشه داشت با یه دختر حرف میزد تا لج منو دراره، منم خودمو حسابی زده بودم به نفهمی. از جام پا شدم به مادرشون شب بخیر گفتم و گفتم میرم بخوابم صبح زود بیدارم کنید برا سهیل جان چایی بزارم. دم اتاق به سهیل گفتم مکالمت با دوستت تموم شد توام بیا بخواب صبح راحت پاشی. آروم گفت دوستم نیست دوست دختر جدیدمه.. با خنده گفتم خب حالا هرکی، زودتر بخواب روزو که ازتون نگرفتن.. سهیل با تعجب بیشتر نگام کرد و گفت باشه. از لای در نگاه کردم رفت کنار مهسا نشست و شروع کردن پچ پچ کردن. گوشیمو درآوردم، ده تماس بی پاسخ از بابام داشتم، پیام دادم من حالم خوبه، یه عکسم از خودم گرفتم و فرستادم که خیالش جمع شه. خوابیدن بدون دیازپام برام شده بود آرزو، با این قرص همین که میرفتم توی جام بیهوش میشدم.. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_شصت ، گفت خیلی خوشحالم اینجایی دختر. مهسا با چشم غره نگاهمون میکرد، رفتم سمتش و گفتم خ
🌱 ❤️ اینکه هیچ جوابی نمیدادمو دعوا درست نمیکردم از هر سمی برای سهیل بدتر بود، اون میخواست با من توی بحث باشه اومد توی اتاق که مثلا پیشم بخوابه اما با گوشیش شروع کرد حرف زدن… عزیزم قربونت برم بوس بوس برو بخواب.. اصلا حسادت نمیکردم، سهیل برای من تموم شده بود و دیگه هیچ حسی نسبت بهش نداشتم حتی ازش متنفرم نبودم، کسی که عکس لخت زنشو بده به پسرعمش یه بی غیرته که ارزش اینو نداره که حتی بخوام ناراحت شم. صبح با صدای ساعت از همه زودتر پاشدم خیلی سختم بود اما رفتم توی آشپزخونه، مادر سهیلم نشسته بود و چایی میخورد، گفتم باهم صبحونه بخوریم. خوشحال از اینکه من انقدر مهربون شدم و قرار نیست مهریمو بزارم اجرا با ذوق گفت الان پا میشم میچینم دستشو گرفتم و گفتم نیاز نیست خودم میچینم در کسری از ثانیه میزو پر کردم بعدم مثل زن های خوب، مهربون رفتم بالای سر سهیل و صداش کردم که بیدار شه پا شد یه نگاهی به دور و برش کرد و گفت امروز اصلا حال ندارم برم سرکار نه که دیشب تا نصف شب با گوشی حرف میزدم گفتم خودت میدونی من برات میز صبحونه چیدم، بیا بخور تا همه رو مهسا نبلعیده.. و زدم زیر خنده مهسا کلا میترسید، لب به هیچ چی نزد فکر میکرد سمی چیزی ریختم توی صبحونه، خودش برا خودش لقمه درست کرد وقتی از در میرفت بیرون گفتم جمعه کوه یادت نره مهسا خانم. خب روز اول بد نبود، مادرشوهرم هوامو داشت منم دختر خوبی بودم، تصمیم گرفتم از در اون وارد شم که سهیل راحت طلاقمو بده، باهاش خیلی خوب رفتار میکردم، ولی میدیدم مدام به سهیل چشم غره میره که چرا با گوشیت داری حرف میزنی و چرا تو گوشیتی پس ستاره چی میشه؟.. از اونور به شقایق زنگ زدم و گفتم به آرزوت میرسی، بالاخره قراره مهسا تو رو با پرهام ببینه. شقایق گفت زهرمار ساعت هشت صبح منو بیدار کردی اینو بگی؟ 💐💐💐💐 گفتم آره جونم تو که نمیدونی زور انتقام چقد قویه، تازه دیشب سه خوابیدم صبحم شیش پاشدم، میخوام از امشبم قرص نخورم و بخوابم، وای که چقدر انرژی دارم، فقط به پرهام نگو که مهسا هست فقط جمعه بردارو بیارش کوه. گفت من میترسم بخدا گفتم تو و ترس؟ گفت آخه اگه پرهام فکر کنه عشق من همش نقشه ست چی؟ گفتم اصلا به تو چه؟.. تو به پرهام بگو جمعه هوس کوه کردی دیگه به باقیش کاری نداشته باش. با لج گفت باشه اگه اجازه میدی به ادامه خوابم برسم و قطع کرد. خیلی ذوق و انرژی داشتم، این ضربه ی بدی بعد از اون همه نقشه به مهسا بود، آروم آروم حال سهیلم میگرفتم ولی اول مهسا! بی صبرانه منتظر روز جمعه بودم… مهسا راضی شده بود بیاد، گفتم آب و هوات عوض میشه من میخوام دیگه با تو خوب باشم و از این حرفا… میترسید تنها باهام بیاد، راست راستی فکر میکرد اون حرفایی که به صبا زدم و گفتم از خیابون که رد میشی جدیه گفت سهیلم باید بیاد من تنها نمیام گفتم سهیلم بیاد اصلا ما یه گروهیم سهیلم خب بیاد دیگه. دل توی دلم نبود، قرار بود ما یکمی راهپیمایی کنیم تا برسیم به پایه کوه، از اون طرفم پرهام و شقایق با گروهشون بیان همونجا و بعد باهم بریم بالا. توی راه سهیل همش با گوشیش حرف میزد، گفتم آقا سهیل من فهمیدم دوست دختر داری دیگه لازم نیست کل گروه اینو بفهمن، لطف کن گوشیتو غلاف کن جلوی دخترداییم نمیخوام بفهمه. سهیل که کلا دنبال دعوا میگشت گفت میخوام اصلا همه بفهمن، خوب کاری میکنم، چیه میترسی همه بفهمن تو بی لیاقتی؟ شونمو انداختم بالا و گفتم خوددانی... مهسا که میدونست پرهام یا دوستاش احتمالا توی این گروه هستن گفت عههه راست میگه داداش همکارای من هستن زشته بگن هم زن داره هم دوست دختر، ول کن گوشیو. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_شصتو_دو اینکه هیچ جوابی نمیدادمو دعوا درست نمیکردم از هر سمی برای سهیل بدتر بود، اون می
🌱 ❤️ . رو به من گفت اصلا فکر نکنم اونجا آنتن باشه هست؟ با لبخند بهش گفتم نمیدونم مهسا جون حالا تا ببینیم چی میشه. کم کم بچه های گروه اضافه شدن، روز شلوغی بود، گفتن دیگه راه بیفتیم. تند تند به شقایق زنگ زدم جواب نمیداد، گفتن بخوایم صبر کنیم ظهر میشه و بدون توجه به اصرارهای من راه افتادن، به شقایق پیام دادم اصلا برو گمشو تو همش عادت داری نقشه های منو نقش برآب کنی.. و شروع کردیم راه افتادن. صد قدم رفته بودیم جلو که دیدم شقایق داد میزنه وایسید ماهم برسیم.. پشت سرشم پرهام بود، این صحنه قشنگ ترین صحنه کل عمرم از بدو تولد تا امروز بود، هنوز حسرت میخورم چرا با گوشی اون لحظه از مهسا فیلم نگرفتم که هروقت دلم گرفت بشینم نگاه کنم. دست شقایق که تو دست پرهام بود و باهم مثل دیوونه ها میدویدن، قد و بالای پرهام که هر دختری رو جذب خودش میکرد و مهسا که چندباری چشماشو باز و بسته کرد و فکر کرد داره اشتباه میبینه.. با لبخند نگاهش کردم و گفتم چیزی شده مهسا جون؟.. دیدم که دستشو روی قلبش فشار داد، یک آن ترسیدم نکنه سکته کنه! بالاخره شقایق و پرهام بهمون رسیدن، پریدم بغل شقایق و گفتم وای دلم برات تنگ شده بود، چقدر دیر اومدین آقا پرهام؟ پرهام که تا اون لحظه اصلا متوجه حضور مهسا نشده بود گفت والا از شقایق بپرس که عادت داره تا لنگ ظهر بخوابه. منم میخواستم بگم که اولین بارشون نبوده باهم اومدن کوه گفتم دفعه های قبلی اون اوایل رابطتون و فنچ بازیا بود که شقایق میخواست بگه دختر زرنگیه بخاطر همین پنج صبح بیدار بود. با خنده گفتم بچه ها من یه شب خونشون بودم هر وقت پلکمو وا کردم دیدم شقایق تو گوشیه و نیشش بازه.. وسط حرفای من نگاه پرهام به نگاه مهسا گره خورد… 💐💐💐💐 وسط حرفای من نگاه پرهام به نگاه مهسا گره خورد… مدام زیر نظرشون داشتم، انتظار یه اتفاق بد داشتم... تو گوش شقایق گفتم شر نشه این وسط؟.. گفت نبابا نترس چه شری مثلا وسط این همه آدم بگه چرا با دوست پسر سابق من ریختی روهم..؟ نیمه های راهو رفته بودیم، ابدا با مهسا و سهیل راه نمیرفتم و همش با شقایق بودم نمیخواستم الان چیزی بشنوم که مهسا گفت حالم خیلی بده نمیتونم ادامه بدم من میخوام برگردم پایین.. سهیل به من گفت توام بیا بریم تو گوشش گفتم راستش سهیل خان من جمعو بخاطر اینکه خواهرت دچار فقدان عاطفی شده و نمیتونه راه بره خراب نمیکنم خودتون دوتا برید شقایق جون منو میرسونه، مگه نه آقا پرهام؟ پرهام با لبخند گفت بعله سهیل چون قبلا خاطر صبا رو میخواست واقعا نمیتونست به پرهام چیزی بگه، اصلا چی داشت که بگه.. به شقایق گفتم خدا بخیر کنه نمیدونم چی توی خونه در انتظارمه.. گفت دختر قبل از اینکه مهسا برسه خونه برو خونتون تازه تونستی مادرشوهرتو بکشی سمت خودت که نتونن پرش کنن. گفتم با همین عقل ناقصت بخدا که راست میگی، میای برگردیم؟ خلاصه که با پرهام از یه مسیر سریعتر برگشتیم سمت ماشینامون، سوار شدم و راستشو به پرهام گفتم و خودمو زدم به موش مردگی، گریه کردم و گفتم حالا سهیل منو میکشه که شما با شقایقی.. اونم گفت آخه به شما چه شما که گناه نکردی اونم با سرعت زیاد میروند که ما سریعتر برسیم خونه، ماشین سهیل دم در نبود این یعنی اونا هنوز نرسیده بودن https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_شصتو_چهار . رو به من گفت اصلا فکر نکنم اونجا آنتن باشه هست؟ با لبخند بهش گفتم نمیدونم
🌱 ❤️ کلید انداختم و رفتم تو، مادرشوهرم اومد گفت چیزی شده؟ چرا انقد زود اومدید؟.. دستشو گرفتم و گفتم بیا تو برات تعریف کنم مامان جون گفت هان؟ چی شده؟ گفتم ببین، مهسا عشق سابقشو دید… گفت اون پسره پرهام؟ نکنه دوباره با پرهام رفت؟.. گفتم نه بابا پرهام دوست دختر داشت، مهسام حالش بد شد از کوه اومد پایین با سهیل، من نیومدم ولی بعد پشیمون شدم گفتم این دختر بلایی سر خودش نیاره... سریع تر خودمو رسوندم که آرومش کنم… مامانش زد روی دستش و گفت صدبار گفتم بیمارستانتو عوض کن که این پسره رو نبینی، ستاره بخدا از اولشم معلوم بود که دختر منو نمیخواد، اون موقعم که باهم بودن هرروز دعوا و جنگ داشتن. گفتم پس از اول مشکل داشتن؟ گفت آره بخدا گفتم مهسا منو میکشه مامان جون من ازش میترسم گفت آخه به تو چه گفتم راستش پرهام با یکی از فامیلای ما دوست شده، من صد بار گفتم امروز نیاید کوه ما میخوایم بیایم ولی گوش نداده مامانش سریع فهمید گفت شقایق آره؟ سرمو انداختم پایین و گفتم بخدا خودمم تازگیا فهمیدم گفت ولی به مهسا چه، اون پسر با هرکی میخواد باشه.. گفتم حالا از چشم من میبینه من میترسم یه وقت بلایی سر من یا خودش بیاره مامان جون اخماشو تو هم کشید و گفت… 💐💐💐💐 مادرشوهرم اخماشو تو هم کشید و گفت غلط میکنه، مگه همین یه پسر از آسمون افتاده که مهسا پیله کرده بهش ول کن ماجرام نیست گفتم مامان جون من این چیزا حالیم نیست سهیل و مهسا وقتی داشتن میرفتن پایین به من گفتن برسیم خونه پدرتو درمیاریم، من میترسم راستش، بخدا یه بلایی یا سر خودشون میارن یا من.. گفت غلط کردن حالا پرهام چی هست که بخواد سر عروس من یه بلا بیاره بخاطرش مردشورشو میخوام ببرن گفتم من نگران خودم نیستم، دستشو گرفتم و گفتم یادتونه یبار قلبتون گرفت؟ من نگران شمام عشقم اگه دعوا کردیم شما نیا بین ما، در گوشتو بگیر اصلا هیچی نشنوی میترسم حالت بد شه پاشدم لپشو بوس کردم و گفتم قربونت بشم من تا اینا برسن میرم لباس عوض میکنم توی اتاق خواب لباسمو عوض کردم و اومدم توی حال روی مبل لم دادم و به شقایق زنگ زدم در دسترس نبود یعنی هنوز روی کوه بودن. صدای چرخش کلید توی در حیاط اومد، چهره نگران به خودم گرفتم و روبه مامان سهیل گفتم یاخدا مامان جون اومدن گفت وایسا بیام بغلت بشینم الکی مثلا تو چیزی بهم نگفتی اومد کنارم نشست و گفت نگاه کن این فیلم محمدطاهاست توی تولدش جات خالی تو نبودی حیف بیا اینو ببینیم، سرمون توی گوشی بود که مهسا در پذیرایی رو باز کرد و اومد تو، آروم و زیرچشمی نگاش کردم گفتم سلام، … چشماش از شدتی که گریه کرده بود ورم کرده بودن، یدفعه دوباره زد زیر گریه و گفت دارم برات من برای تو دارم عجوزه… داشت بهم فحش میداد که وسط گریه هاش یدفعه یه حباب از بینیش زد بیرون و تمومیم نداشت من و مامانش یدفعه زدیم زیر خنده، گفتم شما فعلا بینیتو پاک کن بر حباب بینیت غلبه کن بعد برا من داشته باش مامانش دلشو گرفته بود از شدت خنده از چشماش اشک میومد، https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_شصتو_شش کلید انداختم و رفتم تو، مادرشوهرم اومد گفت چیزی شده؟ چرا انقد زود اومدید؟..
🌱 ❤️ مهسا عصبی شد و حمله کرد سمتم و موهامو گرفت.. خنده رو لب مامانش خشک شد گفت ولش کن دختره رو وحشی ای خدا ملت دختر دارن من عنتر، دختره نفهم این پسره چی داره که بخاطرش مثل سگ به همه میپری، بخاطرش زندگی سهیلو خراب کردی بخاطرش منو به سکته دادی ول کن وا بده مگه خواستن زورکیه؟ مهسا عقب عقب رفت، داد زد خیلی پستی ستاره از تو عوضی تر ندیدم.. پس بگو دلت برا من نسوخته بود که گفتی بریم کوه، میخواستی منو با اون دوتا روبه رو کنی میخواستی کاری کنی من بفهمم رابطشونو آره؟ گفتم نه بخدا من اصلا قصدم این نبود عشقم، ولی حالا گیریمم بود تو باید با واقعیت روبه رو میشدی تا کی میخواستی توی رویا سیر کنی؟ باید میفهمیدی این پسر با کسیه، دوست نداره، عشق و دوست داشتن که زورکی نیست، حالا باز خداروشکر نمیاد یه سال باهات بمونه و فقط تظاهر کنه که عاشقته! مگه نه سهیل؟ تظاهر سخته، سهیل میفهمه که تظاهر سخته.. به مامان سهیل گفتم مامان جون بزار تنهاش بزاریم بریم ناهار بپزیم باهم یه غذای جدید ایتالیایی یاد گرفتم. اونم که عاشق این چیزا بود گفت پاشو پاشو بریم وقتی میخواستم رد شم سهیل دستمو گرفت و آروم تو گوشم گفت بالاخره زهرتو ریختی بی همه چیز؟ آروم توی گوشش گفتم نه هنوز نریختم عشقم، نوبت تو نرسیده این فقط خواهرت بود، منتظر بمون نوبت تو و صبا هم میرسه.. گفت تو به صبا چیکار داری طرف حسابت منم گفتم بالاخره اونم یه تاوان کوچیک باید بده، میدونست تو زن داری و بازم باهات بود مگه نه؟ تاوان اون سه روزی که من توی خونه تنها بودم و تو با اون به مسافرت و عشق بازی… خیره توی چشمام نگاه کرد دیدم که ترسیده، ترس توی چشماش دقیقا مثل صبا بود.. ناهارو درست کردیم و خوردیم، مهسا از اتاقش نیومد بیرون پشت در اتاقش میرفتم ببینم داره با کی حرف میزنه و چی میگه، پای لپتابش ولو شده بود و فیلم عاشقونه میدید و گریه میکرد شنیدمم که زنگ زد و گفت سه روز مرخصی میخواد و نمیتونه بیاد سرکار …. 💐💐💐💐 قاعدتا باید دلم براش میسوخت دل سوختم داشت ولی من لذت میبردم از این وضعیت و از این حالش. اصلا از اتاقش بیرون نمی اومد و شام و ناهار شو میبردیم توی اتاقش، برای اینکه حالشو ببینم و دلم خنک شه من غذا شو میبردم. بهم گفت الان دلت خنک شده داری منو تو این وضعیت میبینی؟ با لبخند سرمو تکون دادم دست به سینه شدم و به دیوار تکیه دادم وگفتم خیلی منتظرش بودم، خیلی.. روی تخت کنارش نشستم و گفتم چطور تونستی اون همه نقشه برای بهم ریختن زندگی من بریزی؟چطور دلت اومد زندگی برادرتو زندگی منو خراب کنی؟... دستشو گرفتم و گفتم تو باعث شدی مادرت سکته کنه چه بسا فشارای شما باعث شد بهنام خودشو از بین ببره، بیا و دست بردار از این همه بد بودن و پست بودن... دستشو از تو دستم کشید وگفت چی میگی پاشو گمشو از اتاقم بیرون تا کاسه ماستو تو سرت خورد نکردم بهش نزدیک شدم شونه هاشو گرفتم و گفتم کاسه ماستو؟ دوس دارم اینکارو بکنی! اینکارو بکن و منتظر باش تا بابام بیاد و خونتونو جوری به آتیش بکشه که خاکستر این لبتاپی که جلوته رو نتونی پیدا کنی فهمیدی؟ زد زیر گریه و با جیغ گفت گمشو از اتاقم بیرون از اتاقش اومدم بیرون مامانش بی حوصله گفت بازچشه؟ تا کی میخواد نره سرکار؟ گفتم والا نمیدونم من فقط بهش گفتم پرهامو فراموش کن وقتی نمیخوادت اونم گفت که گم شم بیرون گفت ولش کن امروز کلی کار داریما، کمکم میکنی ستاره جان؟ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱 ❤️ #قسمت_شصتو_هشت مهسا عصبی شد و حمله کرد سمتم و موهامو گرفت.. خنده رو لب مامانش خشک شد گفت ول
باذوق گفتم آره! گفت توروخدا باهام میای بریم خرید؟ میخوام مادر بهنام و خانوادشو دعوت کنم بنده خداها داغدارن.. کلا مادرش زن ترسو و تنهایی بود هیچکسو دور و برش نداشت دلش خوش بود دختر داره، اصلا هیچوقت با مهسا حرف نمیزد و هروقتم حرف میزد مهسا بخاطر قدیمی بودنش مسخرش میکرد، پدرشوهرم بهش پول میداد ولی اکثرا پی عیاشی و دوست و رفیق بود هیچوقت برای مادرشوهرم یه همدم نبود و الان که من بهش میگفتم بریم خرید کنیم کلی ذوق میکرد، رانندگیم بلد بود ولی جراتشو نداشت که پشت رول بشینه خلاصه ماشین پدرشوهرمو دراوردم و خودم نشستم که باهم بریم بیرون کلی ترسید و گفت بزنیش یه جا میکشن منو گفتم نترس بابا بردم خریداشو کرد، بعد بهش گفتم مامان جون میای بریم سینما؟ امروز رو برا خودمون باشیم اصلا؟ گفت آخه مهمون داریم گفتم نترس تو که برنجتو خیس کردی کاری نداری بیا بریم یکم خوش بگذرونیم. خلاصه رفتیم سینما، میخواستم ببرمش آرایشگاه که نیومد گفت میگن عذادارن بچشون مرده این رفته خودشو مثل عروسا درست کرده لابد خوشحاله! خلاصه باهم بستنی خوردیم و برگشتیم خونه. مشغول سرخ کردن بادمجون شدم، اونم رفت که مرغ سرخ کنه، گفت عجیبه انگار صدای فیلم دیدن مهسا نمیاد برو صداش کن بگو بره دوش بگیره اصلا حموم نرفته بوی عرق میده شب اینا میان زشته گفتم من نمیرم مادرجون، منو معاف کن میخواد بپره به من بگه به توچه که نرفتم حموم و لیچار بارم کنه، دست خودتو میبوسه من مواظب غذاها هستم شما برو. خلاصه که رفت به مهسا بگه پاشه بره حموم، پای گاز بودم که صدای جیغ بلند مادرشوهرمو شنیدم.... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
بهترین آرزویی که میتونم امشب براتون داشته باشم اینه که خدا آنقدرعاشقانه نگاهتون کنه که حس کنید مهم ترین و خوشبخت ترین موجود کائنات هستید ✨💫 💖↝ ↜💖 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✴️پنجشنبه 👈27 مهر/‌ میزان 1402 👈3 ربیع الثانی 1445 👈19 اکتبر 2023 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🐪 سفر امام حسن عسگری علیه السلام به جرجان با طی الارض. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 📛امروز برای امور ازدواجی خوب نیست. 👶زایمان خوب و نوزاد روزی دار و عمرش طولانی باشد. 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه و مباشرت امروز: مباشرت هنگام زوال ظهر مستحب و فرزند حاصل، هیچگونه انحراف و نادرستی در او راه ندارد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج قوس و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️ و آغاز کارهای تعلیمی و امور تجاری خوب است. 📛ولی فروش طلا. 📛 و حیوان خوب نیست. 🔲 این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه و مباشرت. 👩‍❤️‍👨 امشب: امشب ( شب جمعه)،امید است فرزند پس از فضیلت نماز عشاء، از ابدال و یاران امام زمان علیه السلام خواهد بود. 💇💇‍♂  اصلاح سر و صورت. طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث طول عمر می شود. 💉💉 حجامت. فصد زالو انداختن یا در این روز از ماه قمری ، باعث ضعف مغز می شود 😴😴 تعبیر خواب امشب : خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 5 سوره مبارکه "مائده " است. الیوم احل لکم الطیبات.. و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که منفعتی به خواب بیننده برسد و یا به شکلی خوشحال شود.  ان شاءالله. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد. 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 📚 منبع مطالب : تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان انتشارات حسنین قم تلفن. 09032516300 0912353 2816 ☝️ 🌸از تعقیبات نمازهامخصوصاً بعداز نماز صبح غافل نباشیم، با این دعاها،لایه های عفلت که وجودمون وپر کرده را میزداییم. نگوییم تکرار است، چون این جان که غفلت پیدا می کند نیاز به تلقین دارد. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌟⭐️👨‍🍳 بروز باش 🧑‍🍳⭐️🌟 وقتی وسایل خونت شیک و مدرن باشن اگه تموم وقتتو تو آشپزخونه باشی خسته نمیشی🥣🥂🍷 اینجا میتونی همه چیزو با قیمت ارزون پیدا کنی https://eitaa.com/ashpazchooneh
📌هروز با قرآن ♦️ بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🔸والَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ 🔹و کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‌اند -البته هیچ کس را جز به اندازه تواناییش تکلیف نمی‌کنیم- آنها اهل بهشتند؛ و جاودانه در آن خواهند ماند. 📚 سوره اعراف ، آیه ۴۲ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌼الهی بانام و یادت 🍁روزمان را آغاز میکنیم 🌼خدایا به اندازه مهربانیت 🍁درکار همه برکت 🌼درمشکلشان گشایش 🍁در وجودشان سلامتی 🌼در زندگَیشان 🍁خوشبختی قراربده 🌼بسم الله الرحمن الرحیم 🍁الهـــی به امیــــد تـــو🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍁🌼آخرین پنجشنبه مهرماهتون 🍁🌼معطر به عطر خوش صلوات 🍁🌼بر حضرت محمد و خاندان 🍁🌼پاک و مطهرش 🍁🌼اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍁🌼وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🍁🌼وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌼سـلام صبحتون بخیر 🍃پیشکش اول صبحم 🌼یک سـلام گرم با عطر 🍃گلهـای بهشتی 🌼از باغ آرامش 🍃و پر مهر خداست 🌼روزتون متبسم 🍃به نگاه مهربان خدا 🌼و پراز عطر گلهـا 🍁سـلام ☕️صبح پنجشنبه تون بخیر و شادی 🍁امیدوارم دراین صبح پاییزی ☕️کلبه دلتون گرم باشه 🍁چراغ امیدتون روشن ☕️وجودتون سبـز و سلامت 🍁لبتون همیشه خنـدون ☕️ودعای خیرهمراه زندگیتون 🍁الهی همیشه زندگیتون ☕️پراز عشق ومحبت باشه 🍁✨آخرین پنجشنبه 🌷✨مهرماهتون پر از بهترینها💓 🍁✨امیدوارم خداوند 🌷✨ به زندگیتوڹ برکت 💓✨به رابطه هاتون محبت 🍁✨به قلبتون مهربانی 🌷✨و به روحتون آرامش بده 💓✨و از نعمتهای بیکرانش 🍁✨بی نیاز تون کنه... 🌷✨آخرهفته تون عالی و بینظیر 💓✨ نگـاه خـدا بدرقـه راهتون🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
نیایش صبحگاهی 🌻🍃 🌻خدای مهربان من ✨میدانی که چقدر به رحمت تو 🌻امید بسته ایم و چقدر ✨آرام میشویم از اینکه تو 🌻و مهربانی و لطفتت را ✨همیشه در جان لحظاتمان 🌻احساس می کنیم ... ✨حس داشتنت ، حس بودنت ، 🌻حس حضورت ، ✨در تار و پود لحظاتمان جاریست 🌻و چقدر با تو خوشبختیم.. ✨و چقدر با تو ای خدای مهربانم 🌻پر از آرامشیم، ✨الـهـی، 🌻خانواده و دوستانم را از ✨خطرات و بلایا محفوظ بدار و این 🌻آرامش را برایمان ابدی گردان... ✨آمیـن🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸جایی که سکوت باشد ✨رضایت هست. 🦚جایی که رضایت باشد ✨آرامش هست. 🌸جایی که آرامش باشد ✨صلح هست. 🦚جایی که صلح باشد ✨شادمانی خواهد بود 🌸جایی که شادمانی باشد ✨عشق خواهد بود 🦚جایی که عشق باشد ✨شفقت خواهد بود 🌸جایی که شفقت باشد ✨حکمت خواهد بود. 🦚جایی که حکمت باشد ✨♡خـدا ♡آنجا است.🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
متن زیبا👌👌 🌸🕊وقتی بغضت گرفته پیش هرکی گریه نکن شاید همون دشمنت باشه ازته دل خوشحال بشه 🌸🕊وقتی بایکی قهرکردی پشت سرش حرف نزن شاید دوباره بخوای باهاش دوست بشی🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
هر قدر سنم بیشتر می شود کمتر به قضاوت مردم در مورد خودم اهمیت می دهم. از این رو هر چقدر مسن تر می شوم بیشتر از زندگی لذت می برم .. حذف کردن آدم ها از زندگیم به این معنی نیست که از آنها متنفرم !! معنای ساده اش این است که برای خودم احترام قائلم ... هر کسی قرار نیست به هر قیمتی تا ابد با من بماند ... لطف بسیار بزرگی در حق خودمان خواهیم کرد اگر کسانی که روحمان را، مسموم می کنند را رها کرده و به آرامش پناه ببریم ... زندگی به من آموخت که هر اشتباهی تاوانی دارد، و هر پاداشی بهایی... پنیر مجانی فقط در تله موش یافت می شود...   🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
بیماری با فکر و توجه بیش از حد به آن در بدن ماندگار می شود اگر حالتان زیاد خوب نیست در موردش با دیگران حرف نزنید مگر این که دنبال درد و بیماری بیشتر باشید وقتی به حرف های مردم در مورد مریضی‌ شان گوش می‌کنید انرژی بیماریشان را افزایش میدهید. به جای این کار موضوع صحبت را عوض کنید و درباره چیزهای خوب حرف بزنید و با قدرت روی سلامتی آن ها تمرکز کنید. به حرف هایی که مردم در مورد پیری و فرسودگی و بیماری‌ های مختلف میزنند گـوش نکنید .... حرف‌های منفی برایتان هیچ سودی ندارند و تنها ارتعاشتان را منفی میکند ...👌👌 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
واقعا زیباست 👌 فروغ فرخزاد میگويد: در حیرتم از "خلقت آب " اگر با درخت همنشین شود آنرا شکوفا میکند اگر با آتش تماس بگیرد آنرا خاموش میکند. اگر با ناپاکی ها برخورد کند آنرا تمیز میکند. اگر با آرد هم آغوش شود آنرا آماده طبخ میکند. اگر با خورشید متفق شود رنگین کمان ایجاد میشود. ولی اگر تنها بماند رفته رفته گنداب میگردد. دل ما نیز بسان آب است وقتی با دیگران است زنده و تأثیر پذیر است و در تنهایی مرده وگرفته است... ♥️باهم بودنهایمان را قدر بدانیم...♥️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁در زندگی، غصۀ از دست دادن 🍂هیچ چیز را نخورید 🍁چون وقتی یک درخت 🍂برگی را از دست می دهد 🍁برگی دیگر از قبل 🍂آمادۀ جایگزین شدن است 🍁برخیزوبه کرامت خدا امیدوار باش🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d