🌸آمده دو نور
🎊 آمده دو جان
🌸دلبر ارباب
🎊 یوسف سلطان
🌸هم ولادت گل پیغمبر است
🎊هم ولادت علیّ اصغر است
🎊میلاد امام جواد(علیه السلام)
🌸و حضرت علی اصغر(علیه السلام) مبارک باد🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖ای روضۀ
🌸رضوان رضا ادركنی
💖سرحلقۀ خوبان خدا ادركنی
🌸درجود و كرم نيامده در عالم
💖دستی به كريمی شما ادركنی
🌸🎊میلاد باسعادت
امام جواد (ع) مبارک باد 🎉💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸پدرت شاه خراسان
🎊و خودت گنج مقامی
🌸پدرت حضرت خورشید
🎉 و خودت گنج تمامی
🌸غنچه ای نیست
🎊که عطر نفست را نشناسد
🌸تو که ذکر صلواتی و درودی و سلامی
🎊ولادت امام
جواد (ع) مبارک باد💝🎊🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸خدای مهربانم امشب
✨به حرمت امام جواد (ع)
🌸و دستان کوچک علی اصغر (ع)
✨هرکسی هرگونه
🌸 گرفتاری یا غم و
✨اندوهی داره
🌸برایش چاره ساز و رفعش فرما
✨دل دردمندان را شاد
🌸و دوستانم را حاجت روا بفرما
شبتون بخیر 🌙🎉🎊
عیـدتون مبارک 💐🎉
🌙 شب خوش ⭐️
💐 عیـدتون مبـارک 💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
دو چیز رو خوب یاد بگیرین و خودتون رو نجات بدین :
🔵سردی
🔴گرمی
نبض خودتون رو بگیرین، اگر ارتفاع داشت و براحتی قابل لمس بود یعنی گرم مزاج هستین. اما اگر اینطور نبود چکار کنیم؟ اونقدر گرمی بخورین تا نبضتون گرم بشه.
خانم ها وقتی سرد مزاج میشن بشدت بدبین و بدگو و تندخو و افسرده و مریض میشن! راه درمانشم خوردن گرمیه، واسه همینه که ابوعلی سینا میگه "کند فهمی ناشی از سردی مغزه" و میگه " اگه میخواین بر جامعه ای حاکم بشین به اونا ترشی (به شدت سرد) بدین ولی خودتون عسل (به شدت گرم) بخورین؛ و این مصداق همونه که میگن ترشی نخوری یه چیزی میشی!
🔻 مادرها،اگه فرزند زیبا، شجاع، باهوش و قوی میخواین باید غذاهای گرم مزاج را سر سفره تون زیاد کنین.
ترسویی، افسردگی، ضعف، بیحالی و بی ارادگی ناشی از سردی بدنه. شبها اصلا غذای سرد نخورین چون صبح با کسالت و رخوت از خواب بیدار میشین. ضمنا در وعده شام از ماست، ماهی، مرغ، برنج و انواع غذاهای سرد استفاده نکنین، چون احتمال سکته را بشدت افزایش میده. شام باید گرمی باشه که هم با مقدار کم سیر بشین و خواب خوب و سنگینی داشته باشین و هم صبح سحر خیز باشین و قبراق. شام با طبع گرم حجمش کمتره و قوتش بیشتر. غذاهای گرم زود هضم تر هم هستن.
🔻یکی از موادی که میتونه معده را جمع کنه و بدن را گرم کنه نعناست. نعنا استریل کننده و ضد سم در معده و گوارشه و طبیعتش گرمه! خانم ها به روش های مختلف از نعنا استفاده کنید! توی انواع غذاها، دوغ، ماست، نعنا بریزید. چای نعنا از بهترین چای ها برای اعضای خانواده هاست و کوکوی نعنا یکی از بهترین غذاها برای وعده شامه. نعنا توی سبزی خوردن بریزید. دختری 21 ساله از شدت سستی پاها و ضعف میگه دارم ام اس میگیرم! دلیل سستی بدن و پاهاتون فقط و فقط سردی بدنتونه! بچه هاتون جون ندارن. دائم مریضن؟ هوششون خوب نیس؟ نعناع را دریابید! مشکل این دختر خانم با تغییر رژیم غذایی شکر خدا حل میشه. مشکل بچه هام با ماست و نعنا حل میشه! پس سردی و گرمی بدنتان را تنظیم کنید!
🔻مادرهای عزیز، خانوما، بدنتون را دریابید! خیلی از خانوما بعد از زایمان افسردگی میگیرن. خیلیا خودشون نمیفهمن ! بیخود از قدیم نبود میگفتن کاچی بخورید بعد از زایمان. خانوما نمیدونید این سردی چه میکنه با بدن. ریشه همه مریضی های خیلیا بعد از زایمان همین سردی طبعه. لطفاً نشر بدین شاید خیلی ها نمیدونن و با استفاده از این مطالب مشکلشون حل بشه.
🔻از قدیم خوراک ایرانی ضد درد بی دوا بوده. ما زردچوبه داریم. تاجرای ادویه مال ایران و هند بودن! ادویه بزنید به غذا. پودر کاری آماده نه. خودتون درست کنید. میدونیم گرفتارید ولی سلامتی شما قیمت نداره. ﻃﺮﺯ ﺗﻬﯿﻪ ﭘﻮﺩﺭ ﮐﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﺩﺭﻣﺎﻥ و پیشگیری از ﺗﻮﻣﻮﺭﻫﺎو ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯼ ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ👇
40 ﻣﯿﻠﯽ ﮔﺮﻡ، ﺯﺭﺩﭼﻮﺑﻪ
20 ﻣﯿﻠﯽ ﮔﺮﻡ، ﺩﺍﺭﭼﯿﻦ
20 ﻣﯿﻠﯽ ﮔﺮﻡ،ﭘﻮﺩﺭ ﺳﯿﺮ
20 ﻣﯿﻠﯽ ﮔﺮﻡ،ﭘﻮﺩﺭﻫﻞ
20 ﻣﯿﻠﯽ ﮔﺮﻡ،ﭘﻮﺩﺭ ﺯﯾﺮﻩ
20 ﻣﯿﻠﯽ ﮔﺮﻡ،ﭘﻮﺩﺭ ﻓﻠﻔﻞ
20 ﻣﯿﻠﯽ ﮔﺮﻡ،ﭘﻮﺩﺭ ﮔﺸﻨﯿﺰ
ﺍﯾﻦ ﺍﺩﻭﯾﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﺨﻠﻮﻁ ﮐنید. توی غذا میتونید بریزید. اگه خوشتون نمیاد تو غذا، توی ﮐﭙﺴﻮﻝ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻨﺪﯼ ﮐﻨﯿﺪ. ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻭ ﻋﺪﺩ از این کپسول ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﻏﺬﺍ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ 3 ﻣﺎﻩ ﻣﯿﻞ ﮐﻨﯿﺪ. دور باشه مریضی ازتون ولی اگر مریض باشید، ﻧﺘﯿﺠﻪ اش ﺭﺍ ﺩﺭ ﻋﺮﺽ ﯾﮑﻤﺎﻩ میبینید.
🔴ﺩﻭﺳﺖ ﻋﺰﯾﺰ ، ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ اگر ﺷﻤﺎ ﺳﺎﻟﻢ ﻫﺴﺘﯿﺪ، ﻣﻤﮑﻨﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺭﻭﯼ های ﮔﯿﺎﻫﯽ ﺷﻔﺎﺑﺨﺶ ﺑﺎﺷﻨﺪ و به شما دعای خیر کنند!
✨با ارسال مطالب برای دیگران در اجر معنوی سهیم باشیم✨
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
1_9253912486.mp3
9.17M
مثل قناری غزل خونم امشب
غرق عطای فراوونم امشب
خونه ی آقای خراسان مهمونم امشب
خدا به آقام دلبری داده
رو لب سلطان و ان یکاده
دل تو دلم نیست
دلم توی امانت داری باب الجواده
به به به ببین چقدر فرشته تا حرم اومده
به به به جواد خونواده ی کرم اومده
مولانا یا جواد ابن الرضا
****
خدا میدونه رجب ماهه عشقه
راه ولایت همون راه عشقه
باب المراده کاظمینش درگاه عشقه
تو کاظمینش میشی هوایی
دو گنبد طلا عجب صفایی
میبینیم آخر یه روز
توی بقیع چهارتا گنبد طلایی
جان جان جان چه آرزویی توی سرم اومده
جان جان جان واد خونواده ی کرم اومده
مولانا یا جواد ابن الرضا
****
شاد دل من به شادی ارباب
گرفته خورشید به دست قرص مهتاب
بی بی رباب چشم تو روشن سائلو دریاب
رفته به زهرا نور نگاشو
رفته به مولا زنگ صداشو
غدیریه که حسین
فقط علی میزاره اسم بچه هاشو
لالایی میخونه و میخنده باز به روش ابالفضل
لالایی میخوابه روی دستای عموش ابالفضل
مولانا علی اصغرِ حسین
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸آمده دو نور
🎊 آمده دو جان
🌸دلبر ارباب
🎊 یوسف سلطان
🌸هم ولادت گل پیغمبر است
🎊هم ولادت علیّ اصغر است
🎊میلاد امام جواد(علیه السلام)
🌸و حضرت علی اصغر(علیه السلام) مبارک باد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نقارهزنی شب میلاد امام جواد(ع) در حرم مطهر رضوی
در بغل امشب یکى قرص قمر دارد رضا...🌸
بر زبان شکر خداى دادگر دارد رضا🌸
بارگاه زاده موسى چراغان مى شود🌸
در حریمش جشن میلاد پسر دارد رضا
------------------------------🌸🌸🌸
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر کسی سه روز نماز نخونه ...
آیت الله مجتهدی تهرانی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلادحضرت امام جواد(عليهالسلام) مبارک باد 💐
💠
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💢فضيلت تسبیحات امیرالمومنین (ع)📿
🎁هر کس تسبیحات حضرت علی (ع) را بعد از هر نماز بخواند، خدا هزار بلای دنیوی را از او دور میکند، که آسانترین آن بازگشت از دین است و در آخرت برای او هزار منزلگاه آماده میکند که یکی از آن منزلتها مجاورت رسول خدا (ص) است.
🟪ثواب تسبیح عرش برای شیعه حضرت علی (ع)
🟩آیا میدانید که تسبیحاتی داریم به نام تسبیحات امیرالمؤمنین علیه السلام که دارای فضیلت بسیار زیادی هست؟ و در عین حال خیلی راحت هست؟!
در کنار تسبیحات حضرت زهرا (س)، تسبیحات امیرالمومنین (ع) نیز وجود دارد که دارای فضیلت زیادی است.
🟨کیفیت تسبیحات حضرت امیرالمومنین به شرح زیر است:
✨١٠ بار سبحان الله
✨١٠ بار الحمدلله
✨١٠ بار الله اکبر
✨١٠ بار لا اله الا الله
بعد از هر نماز.
💫فضیلت این تسبیحات:
امیرالمؤمنین (ع) به براء بن عازب فرمودند:
آیا کاری به تو یاد دهم که، چون آن را انجام دهی، از اولیای خدا خواهی بود؟
براء گفت: بله.
حضرت تسبیحات فوق را به او آموزش دادند و سپس فرمودند: هر کس این تسبیحات را بعد از هر نماز بخواند، خدا هزار بلای دنیوی را از او دور میکند، که آسانترین آن بازگشت از دین است و در آخرت برای او هزار منزلگاه آماده میکند که یکی از آن منزلتها مجاورت رسول خدا (ص) است.
منبع:مستدرک الوسائل، ج٥، ص ٨٢- و بحار الانوار، چ بیروت، ج ٨٣.
♻️لطفا این پیام را آنقدر نشر دهید تا عید غدیر مانند تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها درکل کشور فراگیر شود.
ঊঈ🌺🍃ঊঈ
═✧❁°یاحسیـــــــــن❁✧═
ঊঈ🍃🌺ঊঈ
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فقط حیدر امیرالمومنین است
🍃❤️🍃
🌹 بارالها
امشب به حرمت امام جواد (ع)
و دستان کوچک علی اصغر (ع)
گرفتاری و مشکلات و غم واندوه
مردم سرزمینم را برطرف بفرما
🌹 مهربانا
دل دردمندان را شــــاد
و دوستان و عزیزانم را
سلامت و سعادتمند بدار
آمیـــن یا رَبَّ العالمین
🌹 امیدوارم در این شب معنوی
به حق حضرت امام
جواد الائمه علیه السلام
و باب الحوائج کوچک کربلا
حضـرت علی اصغر علیه السلام
همگی حاجت روا باشید.
⭐️ عیدتون مبارک
⭐️ التماس دعا
⭐️ شب خوش
🍃❤️🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
یاد خدا 13.mp3
11.02M
مجموعه #یاد_خدا ۱۳
#آیتالله_فاطمینیا | #استاد_شجاعی
آدما مجبورن برن سراغ مشغله های دنیا!
شغل، ازدواج، فرزند، تحصیل و ....
خب چطوری ممکنه آدم وسط اینهمه شلوغی با مشکلات و مصائب مربوط به هرکدوم، از یاد خدا غافل نشه ؟
✘ چرا من نمی تونم؟
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
♥️ صاحب الزمان دوستت دارم ♥️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
EsteghfarAmirAlmomenin[09].mp3
3.42M
⬆️⬆️⬆️
#بند 9⃣
📝بند 9 استغفار امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
(از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام")
🎤 حاج میثم مطیعی
بند 9️⃣
اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ سَهِرْتُ لَهُ لَيْلِي فِي التَّأَنِّي لِإِتْيَانِهِ وَ التَّخَلُّصِ إِلَى وُجُودِهِ حَتَّى إِذَا أَصْبَحْتُ تَخَطَّأْتُ إِلَيْكَ بِحِلْيَةِ الصَّالِحِينَ وَ أَنَا مُضْمِرٌ خِلَافَ رِضَاكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ
ترجمه🔽
بارخدایا! از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که با صرف وقت و تأمل برای انجام آن، شب را به بیداری گذراندم تا توانستم مرتکب شوم، ولی صبح که شد در زیّ صالحین به سوی تو گام برداشتم، در حالی که خلاف رضایتت را درون خود پنهان کرده بودم. ای پروردگار عالمیان! پس بر محمد و خاندانش درود و رحمت فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان🌸
#استغفار_70_بندی_امیر_المؤمنین علیهالسلام
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_صدو_چهلو_پنج ...-سلام..خوش اومدید..ابروشو انداخت بالا و با همون لبخند گفت:سلام...ممنونم...نگا
#قسمت_صدو_چهلو_شش
هم تو این مهمونی باشیم؟...پرهام کمی سکوت کرد وبعد روشو کرد سمت هومن و دیگه نشنیدم چی بهش گفت...خب میمردی اینو هم زیر لبی می گفتی ؟همین یه جمله مونده بودا...اه...خانم بزرگ رو به شروین گفت: شروین پسرم خیلی بی وفا شدیا...نباید به منه پیرزن یه سر بزنی؟اولا اینطور نبودی..شروین لبخند مردونه ای زد وگفت:شرمنده ام خانم بزرگ..از طرفی به خاطر پروازهایی که داشتم و سرم خیلی شلوغ بود و از طرف دیگه شما ورود اقایون رو ممنوع کرده بودید واسه ی همین من هم جرات نداشتم پامو بذارم اینجا...خانم بزرگ خندید وگفت:تو فرق می کردی پسرم..این حرفا چیه؟شروین لبخند زد و تشکرکرد...خانم بزرگ از وضعیت کار شروین و سفرهایی که داشته سوال می کرد و شروین هم یکی یکی جواب خانم بزرگ رو می داد...من هم بدون هیچ منظوری زل زده بودم بهش و داشتم نگاش می کردم که یه دفعه سرشو برگردوند و نگام کرد..دیگه دیر بود بخوام نگامو ازش بدزدم چون نگاهمو با نگاهش غافلگیر کرده بود..لبخند جذاب و مردونه ای زد که منم ناخداگاه لبخند زدم ...هنوز نگاش به من بود که پرهام تک سرفه ی بلندی کرد .. با ترس تو جام پریدم و با اخم نگاش کردم...چپ چپ نگام کرد و زیر لب غرید:نخوریش؟...اخمام باز شد و با تعجب پرسیدم:چی رو؟پوزخند زد وبه شروین نگاه کرد : چی رو نه...کی رو..با ابرو به شروین اشاره کرد وگفت:اینو...از لحن بیانش که همراه با حرص و خشم پنهانی بود خنده ام گرفته بود...سعی می کرد لحنش عصبی نشون داده نشه ولی با این حال معلوم بود داره حرص می خوره...از تیکه ای که بهم انداخته بود اصلا ناراحت نشدم برعکس خنده ام گرفته بود..برای همین لبخند بزرگی زدم و به شروین نگاه کردم..شروین هنوز داشت با خانم بزرگ حرف می زد وحواسش به اینجا نبود...لبخندم به خاطر حرصی بود که پرهام می خورد ولی مثل اینکه اون بد برداشت کرد..چون با خشم زیر لب غرید:عجب رویی داری تو دختر...البته از یه دختر فراری بیش ازاین هم نمیشه توقع داشت..چیز عجیبی نیست.ای خدااااااااا باز می خواست حرص منو در بیاره..ولی کور خوندی تازه نقطه ضعفت اومده دستم..دیگه نمیذارم با این حرفات اذیتم کنی...فقط با حرفام تلافیه حرفای بیخودت رو در میارم...اروم خندیدم تا بیشتر حرصش در بیاد...بعد زیر لب گفتم:اگر من دختر فراری هستم و این کارا هم ازم بعید نیست پس چرا دم به دقیقه حواستون به منه و با من هم کلام می شید؟..سرمو چرخوندم و نگاش کردم...حالت صورتش نشون می داد که تعجب کرده...زل زدم توی چشماش و ادامه دادم: خدایی نکرده واسه تون کسر شأن نباشه دارید با یه دختر فراری حرف می زنید اقای دکتر؟...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_صدو_چهلو_هفت
..پیروزمندانه نگاش کردم..ابروشو انداخت بالا و نگاشو دوخت توی چشمام...ولی از لبای به هم فشردش می تونستم بفهمم که بدجور داره حرص می خوره...روشو کرد اونور و دیگه حرف نزد...حقته..روت کم شد؟...خانم بزرگ مرتب از شروین سوالای جور واجور می پرسید...از کار و زندگیش و موقعیت اجتماعیش و خانواده اش و محیط کارش...یه لحظه احساس کردم شروین اومده خواستگاری...اخه خانم بزرگ هی سوال می پرسید شروین هم سرشو مینداخت پایین و جواب می داد و بعد هم با رضایت به خانم بزرگ نگاه می کرد...پرهام و هومن اصلا با شروین حرف نمی زدند...خیلی دوست داشتم بدونم دلیل این کارشون چیه؟..موقع صرف شام رسید..خدمتکارا میز رو چیده بودن...خانم بزرگ بالا نشست و پرهام سمت راست خانم بزرگ و هومن هم کنار پرهام نشست..شروین سمت چپ خانم بزرگ نشست ...منم رفتم که کنار هومن بشینم که خانم بزرگ سریع گفت:فرشته جان اینجا بشین دخترم..با تعجب به جایی که گفته بود نگاه کردم...چرا کنار شروین؟!...نگاه متعجبم رو به خانم بزرگ دوختم...بامهربونی نگام می کرد..سرشو اروم تکون داد و بهم اشاره کرد که بنشینم...پرهام و هومن و شروین زل زده بودن به من...زیر اون همه نگاه که به من خیره شده بود داشتم اب می شدم..نگاه هومن بی تفاوت بود...نگاه شروین معمولی بود ولی لبخند مردونه ای روی لباش بود...ولی نگاه پرهام متفاوت بود..اخم نداشت ولی صورتش سرخ شده بود..قاشق رو محکم توی دستاش گرفته بود...خوبه دسته اش فلزیه اگر پلاستیکی بود حتما تا الان شکسته بود... خب برای حرص دادن پرهام بد هم نبود...نشستم کنار شروین...هومن بشقاب خانم بزرگ رو بداشت و براش غذا کشید...بشقابمو برداشتم وجلو بردم تا غذا بکشم که شروین گفت: بدید من براتون بکشم؟..لبخند زدم و گفتم:نه ممنونم...راضی به زحمتتون نیستم.لبخند زد وگفت:این چه حرفیه؟..وظیفه ست...-نه ممنون...خواستم باز تعارف کنم که بشقاب از دستم کشیده شد..با تعجب به پرهام که تند تند توی بشقابم برنج می ریخت نگاه کردم..سالاد و خورش هم گذاشت کنارش و با اخم گذاشت جلوم و گفت:چقدر تعارف می کنی..بعد هم یه لیوان دوغ ونوشابه ریخت و هر دوتا رو گذاشت جلوم..دیگه چیزی نبود که برام بریزه و بذاره جلوم ..تموم این کارا رو با حرص انجام می داد و تقریبا می کوبید رو میز.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_صدو_چهلو_هشت
تعجب کرده بودم و هم خنده ام گرفته بود..این کارا ازش بعید بود واسه ی همین وقتی اینکارا رو می کرد ناخداگاه خنده ام می گرفت چون قیافه اش توی اون لحظه واقعا دیدنی می شد..شروین نفس عمیقی کشید و سرشو تکون داد و برای خودش غذا کشید..یه نگاه به بشقابم کردم..نزدیک بود بزنم زیر خنده..معلوم بود تا حالا واسه کسی غذا نکشیده و بلد نیست...از طرفی هم با حرص برام غذا کشیده بود واسه ی همین برنجا و سالادا رو با هم قاطی کرده بود...جرات نکردم اعتراض کنم..همه تو سکوت داشتن غذاشونو می خوردن..من هم شروع کردم به خوردن...به پرهام نگاه کردم..اخم نداشت و مرتب نگاش بین من وشروین در رفت و امد بود..وقتی نگاه منو روی خودش دید نگاش روی من ثابت موند..با ابروش اشاره کرد به بشقابم و سرشو تکون داد..یعنی بخور دیگه چرا داری منو نگاه می کنی؟..لبخند بزرگی زدم و دیگه نگاش نکردم و بقیه ی غذامو خوردم..تقریبا غذامو تموم کرده بودم که سرمو بلند کردم و نگام افتاد به خانم بزرگ...لبخند روی لباش بود و به من نگاه می کرد..من هم لبخند زدم و سرمو انداختم پایین..صدای خانم بزرگ رو شنیدم : مرغ و برنج امشب رو فرشته جان زحمتش رو کشیده...بعد رو به من گفت :ممنونم عزیزم...غذات واقعا عالی شده...با شرم نگاش کردم وگفتم:نوش جانتون خانم بزرگ...ممنون.صدای شروین رو شنیدم که گفت:جدا عالی شده..دستتون درد نکنه فرشته خانم..نگام کرد و با لبخند ادامه داد :بهتون نمیاد چنین دست پختی داشته باشید...البته این فقط نظر منه...با تعجب گفتم:چطور؟...مگه ظاهرم باید به غذا درست کردنم بیاد؟..خندید وگفت : نه ...گفتم که این فقط نظر منه...ولی در کل می تونم بگم دست پخت عالی دارید...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_صدو_چهلو_نه
...باز هم ممنونم.لبخند کمرنگی زدم و تشکرکردم.پسره هنوز از راه نرسیده واسه من نظر هم میده...هومن هم تشکرکرد و بهم لبخند زد من هم با لبخند تشکرکردم..به پرهام نگاه کردم..سرگرم خوردن بود و به اطرافش توجهی نداشت..بعد از چند لحظه اروم قاشقش رو گذاشت توی بشقابش و سرشو بلند کرد و نگام کرد..لحنش سرد نبود ولی کاملا جدی بود ..رو به من گفت: خوشمزه بود..مرسی.اروم تشکر کردم وگفتم : نوش جان....پرهام به صندلیش تکیه داد و نگاشو به میز دوخت...بعد از اون من کشیدم کنار وبعد هم شروین و هومن و خانم بزرگ...خانم بزرگ که بلند شد..همگی بلند شدیم و رفتیم توی سالن...بعد از شام هم پرهام و هومن چیزی نمی گفتن و شروین بیشتر با خانم بزرگ حرف می زد..ساعت 11 بود که شروین از همگی خداحافظی کرد و بابت شام هم از من و هم از خانم بزرگ تشکرکرد و رفت.تا دم در فقط خانم بزرگ بدرقه اش کرد..ما 3 تا هم تو خونه موندیم..من رفتم تو اشپزخونه و پرهام و هومن هم تو سالن بودن..برگشتن خانم بزرگ یه کم طول کشید...وقتی صدای در رو شنیدم از اشپزخونه اومدم بیرون..پرهام و هومن از جاشون بلند شدن و خواستن خداحافظی کنن و برن که خانم بزرگ با لحن جدی گفت:هر دوتاتون بمونید..می خوام در مورد موضوع مهمی باهاتون حرف بزنم..پرهام و هومن نگاهی به هم انداختن و نشستن روی مبل...رو به خانم بزرگ شب بخیر گفتم که اون هم با لبخند مهربونش جوابم رو داد...از پرهام و هومن هم خداحافظی کردم..پرهام زل زده بود به من.. هومن جوابم رو داد ولی پرهام فقط سرشو تکون داد.. بعد هم به خانم بزرگ نگاه کرد..رفتم توی اتاقم ولی خیلی کنجکاو بودم بدونم خانم بزرگ میخواد بهشون چی بگه؟اون موضوع مهمی که میخواست در موردش با پرهام و هومن حرف بزنه چیه؟...لباسامو عوض کردم و روتختم دراز کشیدم..به همه ی اتفاقات امشب فکر کردم..به شروین که رفتار معمولی با من داشت به حرص خوردنای پرهام به حرکتی که سر میز شام انجام داد و برام غذا کشید...نا خداگاه لبخند زدم..کاراش امشب خیلی خنده دار بود..به پهلو خوابیدم ...صدای مبهمی از بیرون می اومد...انگار داشتن با هم حرف می زدند..اروم اروم چشمامو بستم و به خواب رفتم.. پرهام و هومن روی مبل نشسته بودند و منتظر چشم به خانم بزرگ دوخته بودند... خانم بزرگ نگاهی به هر دو انداخت و گفت:من امشب شروین رو به اینجا دعوت کردم ...چون از این دعوت منظور خاصی داشتم.. پرهام با اخم گفت:منظور داشتید؟..اخه چه منظوری خانم بزرگ؟..اون .. خانم بزرگ دستشو بالا گرفت که پرهام هم ساکت شد... خانم بزرگ :توی خونه ی من حق ندارید هیچ کدومتون در مورد شروین بد بگید..شنیدید چی گفتم؟ پرهام به پشتی مبل تکیه داد و پا روی پا انداخت و پوزخند زد : نمی دونستم شروین از من و هومن که نوه هاتون هم هستیم براتون عزیزتره... نگاهی به هومن کرد..هومن رو به خانم بزرگ گفت:خانمی این دیگه چه کاریه؟...اصلا بگید ببینم منظورتون از اینکه شروین رو به اینجا دعوت کردید چی بوده؟ خانم بزرگ با لحن جدی رو به هر دو گفت:یادتونه بهتون گفته بودم من اون شخصی که قراره با فرشته ازدواج صوری بکنه رو در نظر گرفتم؟... هر دو سرشان را به نشانه ی مثبت تکان دادند....پرهام نگاه مشکوکی به خانم بزرگ انداخت..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_صدو_پنجاه
خانم بزرگ گفت :اون شخص...کسی نیست جزء...شروین. پرهام به تندی از جایش بلند شد و تقریبا داد زد:چی؟...شروین؟!... هومن هم از جایش بلند شد و رو به خانم بزرگ گفت:چی دارید میگید خانم بزرگ؟...چرا شروین؟..شما که.. خانم بزرگ حرفش را قطع کرد وگفت :من همه چیزو می دونم حتی بیشتر از شماها...پس بی دلیل پشت سر کسی حرفی نزنید و به کسی هم تهمت نزنید... پرهام با خشم گفت:تهمت؟...هه..شما که دیدید اون با سارا چکار کرد..دیدید چطور منو بیچاره کرد..دیدید اون نامرد..اون.. کلافه دور خودش چرخید و در حالی که صورتش سرخ شده بود داد زد:د اخه من به کی بگم؟..شما که خودتون در جریان همه چیز بودید..شما چرا خانم بزرگ؟.. خانم بزرگ با ارامش رو به پرهام گفت:اروم باش پرهام..صداتو بیار پایین ممکنه فرشته بیدار بشه..گفتم که من همه چیزو در مورد شروین می دونم..همه چیزو حتی بیشتر از شماها...اون هیچ گناهی مرتکب نشده..برای این حرفم هم دلیل و مدرک دارم. پرهام چشمانش را ریز کرد و با عصبانیت غرید :چه مدرکی؟چه دلیلی خانم بزرگ؟جلوی چشم خودم با زن عقدی من... ..خودم دیدمشون خانم بزرگ..پس اون عکسا چی بود؟اون عکسایی که هر هفته می اومد دم در خونه چی؟..مگه توی اون عکسا شروین دست تو دست سارا نبود؟..مگه بغلش نکرده بود؟مگه گونهشو نمی بوسید؟.. به طرف اتاق فرشته رفت و داد زد:من باید همین الان همه چیزو به فرشته بگم...اون باید همه چیزو درمورد شروین بدونه..نباید بزارم این اتفاق بیافته..نباید.. با صدای داد خانم بزرگ پرهام سرجایش ایستاد... -صبر کن پرهام...اگر بری و چیزی به فرشته بگی دیگه تا اخر عمرم اسمت رو نمیارم.. پرهام اروم به طرف خانم بزرگ برگشت وگفت: یعنی انقدر شروین براتون مهمه؟که حاضرید به خاطرش از نوه تون بگذرید؟ خانم بزرگ عصا زنان به طرفش رفت وگفت:پرهام تو نوه ی منی..یکی از بهترین نوه هام..تو وهومن پسرای مهرداده من هستید..هر دوتاتون روی تخم چشمای من جا دارید...ولی تا کی میخوای این بازی رو ادامه بدی پرهام؟تا کی؟ پرهام به طرف خانم بزرگ رفت و با تعجب گفت:بازی؟چه بازیی؟.. خانم بزرگ سرش را تکان داد و گفت:تا کی می خوای با نفرت به زن ها نگاه کنی؟..تا کی میخوای همه رو مثل سارا ببینی؟چرا به خودت و زندگیت نمی رسی؟..چرا توی این سن هنوز مجردی واز زن ها فراری هستی؟... با لحن ارومی ادامه داد: عزیزم من ارزومه عروسیه تو رو ببینم..دوست دارم سر و سامون بگیری...به نظرت کار سارا ارزشش رو داره که به خاطرش خودت رو ازار بدی و زندگی رو به خودت زهر کنی؟..چرا نمی خوای طعم خوشبختی رو بچشی؟..چرا؟.. پرهام برگشت و روی مبل نشست...سکوت کرده بود و حرفی نمی زد... هومن رو به خانم بزرگ گفت: خانمی گفتی یه سری دلیل و مدرک داری که نشون میده شروین بی گناهه درسته؟..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_صدو_پنجاهو_یک
خانم بزرگ نگاهش را از پرهام گرفت و به هومن نگاه کرد :درسته..من مدرک دارم که نشون میده...شروین و سارا خواهر و برادرن.. پرهام و هومن سریع به خانم بزرگ نگاه کردن و با تعجب گفتن:چی؟... خانم بزرگ لبخند زد وگفت:درست شنیدید...شروین و سارا با هم خواهر و برادرن..اون ها فرزند واقعی مریم هستند...اون دوتا از همسر سابق مریم هستند و همسر فعلیش فرزندی نداره..یعنی یکی داشته که سالها قبل فوت کرده...ظاهرا تو یه تصادف کشته شده...سارا پیش ناپدری و نامادریش بزرگ میشه..اونها بچه ای نداشتن..تا اینکه وقتی سارا نوجوون بوده میفهمه مادر واقعیش زنده ست و یه برادر هم داره...من هم جریان اینکه چطور از وجود مادرش و برادرش بی اطلاع بوده رو نمی دونم .. همه ی اینها رو هم از شروین و مریم شنیدم..چیز زیادی نمی دونم.. پرهام که با چشمان پر از تعجب به خانم بزرگ زل زده بود گفت:یعنی چی؟...پس یعنی من..من سارا رو بی دلیل طلاق دادم؟..یعنی اون بی گناه بوده؟..پس..پس اون عکسا چی؟..اون عکسایی که تو رختخواب با...با شروین تو بغل هم انداخته بودن چی؟... خانم بزرگ گفت:تو خودت تو عکس ها دیدی که اون مردی که سارا تو بغلشه شروینه؟..صورتشو دیدی؟.. پرهام کمی فکر کرد و گفت:نه...توی پارک و وقتی شروین بغلش کرده بود و گونهشو می بوسید اره شروین صورتش معلوم بود ولی...ولی توی رختخواب و...نه..صورت شروین معلوم نبود بیشتر از پشت سر گرفته شده بود و از سینه به پایین..ولی صورتش معلوم نبود... خانم بزرگ لبخند زد وگفت :وقتی از چیزی مطمئن نیستی پس چرا این حرفا رو می زنی؟..شروین برادر ساراست پس طبیعیه بغلش کنه و ببوستش...ولی اون عکسایی که تو دیدی از یه مرد دیگه بوده که همراه عکسای سارا و شروین برات فرستاده بودن..سارا به تو خیانت کرده بوده ولی نه باشروین با یه کس دیگه ..که... خانم بزرگ ساکت شد..پرهام نگاهش را به او دوخت و زمزمه کرد:که چی؟..بگید خانم بزرگ...شما می دونید اون مردی که با سارا بوده کیه درسته؟.. خانم بزرگ نگاهش را از پرهام گرفت و سرش را تکان داد:اره میدونم...ولی.. پرهام سریع از جایش بلند شد و رو به خانم بزرگ گفت:بگید اون کیه؟..مطمئن باشید
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_صدو_پنجاهو_دو
هیچ کاری باهاش ندارم..من دیگه سارا رو برای همیشه فراموش کردم..پس بگید اونی که با سارا بوده کیه؟.. خانم بزرگ به پرهام نگاه کرد وگفت:اگر سارا رو فراموش کردی پس چرا هنوز از زن ها متنفری؟.. پرهام با کلافگی بین موهایش دست کشید وگفت:من سارا رو فراموش کردم.برای همیشه..ولی کاری رو که باهام کرد رو نمی تونم فراموش کنم..اون بهم خیانت کرد...اون به خاطر من از خونهشون فرار کرد..چون می گفت دوستم داره ولی نا پدریش اجازه نمیده با من ازدواج کنه..من هم دوستش داشتم..برای همین انقدر رفتم و اومدم و به ناپدریش اصرار کردم و شما رو فرستادم جلو تا قبول کرد اون هم با هزارتا شرط و شروط...هنوز یادم نرفته اون شبی که فرار کرده بود چه بلاهایی که سرش نیومد..2 شب ازش بی خبر بودیم تا اینکه تو کلانتری پیداش کردیم..میون یه مشت اراذل و اوباش...به عنوان دختر فراری گرفته بودنش..ولی منه دیوونه چون دوستش داشتم اینا رو نمی دیدم..عقدش کردم...همیششه بهم ابراز عشق می کرد ومی گفت دوستم داره ..تا اینکه این عکسا اومد دم خونه...شروین تا اون موقع یکی از دوستان خوبم بود ولی بعد برام از دشمن هم بدتر شد..من پدرومادر واقعی سارا رو نمی شناختم..نمی دونم چرا ولی اون هم هیچ وقت چیزی در این مورد بهم نگفته بود...می دونستم پدرش پدر واقعیش نیست ولی همیشه فکر می کردم مادرش مادرو اقعی خودشه...هیچ وقت بهم نگفت شروین برادرشه..هیچ وقت بهم نگفت پدر و مادر واقعیش کیا هستن...ولی به جاش بهم خیانت کرد...وقتی ازش پرسیدم اولش انکار کرد ولی بعد که عکسا رو دید با پررویی گفت که اینکارو کرده ولی نگفت با کی..من هم شکم به شروین رفت..نمی دونستم برادرشه..هیچ وقت بهم نگفت..هیچ وقت...از همون موقع از زن ها متنفر شدم..همشون خیانتکارن..همشون.. خانم بزرگ گفت:چرا میگی همشون؟..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_صدو_پنجاهو_سه
؟..این همه زن اطرافت هستن این همه دختر ...چرا همه رو به یه چوب میزنی پسرم؟..بین ما ادم ها هم ادم خوب هست و هم بد...ولی خب...تقدیر این بوده پسرم..کاریش نمیشه کرد...تو هم باید به فکر اینده ات باشی.. پرهام به خانم بزرگ نگاه کرد وگفت:من اینده رو بی خیال شدم خانم بزرگ..گفتم که سارا رو هم فراموش کردم..فقط می خوام بدونم اون کسی که با سارا بوده کیه؟..بهم بگید.. خانم بزرگ نگاهش کرد وگفت:چرا می خوای بدونی؟برات مهمه؟.. پرهام :برام مهم نیست..ولی من یه زمانی شوهر سارا بودم..نباید بدونم زنم با کی رابطه داشته؟..خواهش می کنم بهم بگید.. خانم بزرگ نفس عمیقی کشید...هومن تمام مدت با تعجب به خانم بززرگ و پرهام نگاه می کرد وسکوت کرده بود.. خانم بزرگ گفت:قول میدی وقتی شنیدی کار اشتباهی نمی کنی؟..تو که میگی سارا رو فراموش کردی پس این هم نباید برات مهم باشه درسته؟.. پرهام سرش را تکان داد و گفت:درسته خانم بزرگ..بهتون قول میدم..حالا بگید اون کیه؟.. خانم بزرگ نگاهش را به هومن دوخت و زمزمه کرد :کامران.. هومن و پرهام هر دو داد زدن:کامران؟.. هومن سریع گفت:کدوم کامران؟..کامران برادر کتی..یا...یا کامران نامزد ویدا؟... خانم بزرگ سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت.. بعد از چند لحظه سرش را بلند کرد و رو به هومن گفت:کامران..نامزد ویدا... هومن از جایش بلند شد وداد زد:کامران؟..اون..اون اشغال؟..ولی اون که..شما.. کلافه شه بود واز زور عصبانیت به خود می لرزید.. پرهام رو به هومن گفت:اروم باش هومن...صبر کن ببینیم خانم بزرگ چی میگه؟.. هومن با حرص به پرهام نگاه کرد وگفت:مگه نمی بینی؟..نمی بینی خانم بزرگ داره چی میگه؟..میگه کامران ..نامزد ویدا کسیه که با زن عقدی تو رابطه داشته..اینو می فهمی؟..اون عوضی...یه اشغاله... خانم بزرگ رو به هر دوی انها گفت:بهتره اروم باشید وبه تموم حرفای من گوش کنید..من ازهمه ی کارای کامران با خبرم..از همه ش..اون و سارا عاشق هم بودن..برای همین هم کامران وقتی دید سارا زن پرهام شده اومد خواستگاری ویدا و خیلی هم اصرار داشت که با ویدا ازدواج کنه.. هومن کلافه بود و صورتش از زور عصبانیت سرخ شده بود.. پرهام با اخم رو به خانم بزرگ گفت:شما که می دونستید کامران چطور ادمیه..پس چرا اجازه دادید با ویدا نامزد بشه؟.. خانم بزرگ سرش را تکان داد وگفت:من زمانی فهمیدم که کار از کار گذشته بود و نامزدی انجام شده بود.. هومن تقریبا داد زد:ویدا تا چند روز دیگه زنش میشه...اونوقت شما دست روی دست گذاشتید و هیچ کاری نمی کنید؟ خانم بزرگ لبخند زد وبا ارامش گفت:شما از کجا می دونید که من بیکار نشستم و کاری نمی کنم؟.. هر دو با تعجب به خانم بزرگ نگاه کردن..هومن نگاه مشکوکی به خانم بزرگ انداخت وگفت: چی میخواید بگید خانم بزرگ؟.. خانم بزرگ با ارامش لبخند زد وگفت:به موقعش می فهمی پسرم..فقط کمی صبر کن...همه چیز درست میشه. ادامه دارد... هومن لبخند کمرنگی زد وگفت:یعنی ما خیالمون راحت باشه که کامران دستش رو میشه و این عقد صورت نمی گیره؟ خانم بزرگ سرش را تکان داد وگفت:اره مطمئن باش.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_صدو_پنجاهو_چهار
ولی به کمک تو خیلی نیاز دارم.. هومن دستش را روی سینه اش گذاشت و با لبخند بزرگی گفت:من چاکر شما هم هستم خانمی..در خدمتم. خانم بزرگ خندید و به پرهام نگاه کرد.. پرهام با لحن کنجکاوی رو به خانم بزرگ گفت:خانم بزرگ واقعا می خواید شروین رو به فرشته واسه این ازدواج صوری پیشنهاد بدید؟ خانم بزرگ با لبخند نگاهش کرد و گفت:تو کیس بهتری رو سراغ داری؟ پرهام کمی هول شد ..اخم هایش را در هم کشید و گفت:نه نه..کسی رو سراغ ندارم.فقط سوال کردم همین... خانم بزرگ با همان لبخند چشمانش را ریز کرد وگفت:چرا این موضوع انقدر برات مهمه؟.. پرهام خواست اعتراض کند که خانم بزرگ دستش را بالا اورد وگفت:نمی خواد انکارش بکنی...مثل روز روشنه که دوست نداری فرشته با شروین ازدواج بکنه..فقط دلیلشو بگو.. پرهام کلافه نگاهش کرد وگفت:دلیله چی رو باید بگم خانم بزرگ؟این زندگی خود فرشته ست..به من ربطی نداره..فقط... خانم بزرگ سریع گفت:فقط چی؟ پرهام سریع گفت:فقط هیچی... هومن خندید .. خانم بزرگ هم با خنده گفت:تو چت شده پرهام؟..چرا اینجوری می کنی؟..مرد و مردونه بگو چی می خوای؟ پرهام نگاهی به هومن انداخت و بعد با صدای ارومی رو به خانم بزرگ گفت:من چیزی نمی خوام خانم بزرگ..فقط میگم که فرشته بهتر از شروین هم براش پیدا میشه..درسته ازدواجش صوریه ولی..ولی خب.. پرهام کلافه شده بود...خانم بزرگ خندید وگفت:خیلی خب منظورتو فهمیدم..حالا تو کیس بهتری سراغ داری؟به ما هم پیشنهاد بده... هومن سریع گفت:من... پرهام و خانم بزرگ متعجب به چشم به او که خیلی جدی این حرف را زده بود دوختند... پرهام با حرص گفت:چرا تو؟.. هومن ابروشو اندخت بالا و گفت:پ نه پ لابد تو..مگه من چمه؟ پرهام سرش را تکان داد و با حرص گفت:مگه من گفتم چیزیت هست؟..ولی مگه تو نگفتی من تا اخر عمرم نمی خوام ازدواج کنم؟ هومن پا روی پا انداخت و به پشتی مبل تکیه داد و گفت:اره گفتم ولی اون واسه ازدواج دائم بود ولی این یکی موقته..واسه ازدواج صوری که اینو نگفتم..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_صدو_پنجاهو_پنج
.. با شیطنت رو به پرهام گفت:تو که منو می شناسی ..از خودگذشتگی تو خونمه...جون پری. پرهام با حرص زد به پهلوی هومن وگفت:خفه شو هومن...این کار به ازخودگذشتگی تو نیاز نداره..هومن بیخودی خودتو قاطی نکن. هومن لبهایش را کج کرد وگفت:تو چرا جوش می زنی؟..من می خوام بگیرمش ..اونوقت تو.. پرهام به طرف هومن خیز برداشت و دستش را مشت کرد وداد زد:یه بار دیگه بگی می گیرمش ..می زنم همین جا لهت می کنم هومن..شنیدی؟... همه ساکت شدند..خانم بزرگ با تعجب به انها نگاه می کرد..هومن لبخند روی لبانش بود وپرهام هم با چشمان به خون نشسته به هومن زل زده بود... هومن با خنده رو به خانم بزرگ گفت:خانمی گزینه ی دوم رو هم به لیست خواستگارای فرشته واسه این ازدواج اضافه کن... پرهام با خشم نگاهش کرد که هومن سریع گفت:خانمی بنویس..پرهام بزرگ نیا.. خانم بزرگ خندید و به پرهام نگاه کرد..پرهام یک دفعه اروم شد و مات و مبهوت با تعجب توی صورت هومن نگاه کرد وگفت:چی داری میگی؟خل شدی؟ هومن ابروش انداخت بالا و گفت:نه .. ولی خدا بخواد تو می خوای خل بشی بری فرشته رو بگیری... پرهام چپ چپ نگاش کرد که هومن هم سریع گفت:خیلی خب اونجوری نگام نکن شب خوابم نمی بره.. پرهام لبخند کمرنگی زد که هومن گفت:چیه خوشت اومد؟..میخوای برو عقد دائمش بکن اونوقت بیا برامون قهقه بزن... پرهام مشت ارومی به بازوی هومن زد : خفه هومن.. هومن لب هایش را کج کرد وگفت:چشم... خانم بزرگ به پرهام و هومن که با هم کل کل می کردند نگاه می کرد و می خندید... خانم بزرگ رو به پرهام گفت:اتفاقا هومن حرف خوبی زد..من تو و هومن و شروین رو میذارم تو لیست و حق انتخاب رو به فرشته میدم..اون همه چیزو به من سپرده ..به نظر من این بهترین کاره که خودش از بین شماها یکی رو انتخاب بکنه.. هومن با تعجب گفت:منو هم میذارید تو لیست؟..بابا بی خیال خانمی..من یه حرفی زدم..تو چرا جدی گرفتی؟ خانم بزرگ لحنش جدی شد وگفت:من با کسی شوخی ندارم..هومن می خوای تو لیست باشی یا نه؟.. خانم بزرگ توی چشمان هومن زل زد ..نگاهش جور خاصی بود که باعث شد لبخند روی لبان هومن بنشیند:اره بابااااا..چی از این بهتر...هستم تا اخرش..نوکر شما و ف... نگاهش به چشمان پر از خشم پرهام افتاد که سریع حرفش را من من کنان عوض کرد وگفت :اااا چیزه..همون نوکر خودتونم دیگه..بقیه نداشت. پرهام لبخند کمرنگی زد ولی خانم بزرگ خندید ...رو به پرهام گفت:پرهام نظر تو چیه؟می خوای تو لیست باشی؟..با فرشته عقد دائم که نمی کنی..فقط به صورت موقت و صوری این کار انجام میشه..قبول می کنی؟.. هومن و خانم بزرگ چشم به دهان پرهام دوخته بودند..پرهام نگاهی به هر دوی انها انداخت و بعد از چند لحظه گفت :نه...من اینکارو نمی کنم.. از جایش بلند شد که خانم بزرگ با لحن جدی سریع گفت:بسیار خب..پس به فرشته میگم از بین شروین و هومن یکی رو انتخاب بکنه...از نگاه هایی که شروین به فرشته مینداخت معلوم بود ازش خوشش اومده
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_صدو_پنجاهو_شش
اون می تونه کاری بکنه که فرشته با اون ازدواج بکنه... پرهام سریع نشست و غرید:اون خیلی بیجا کرده بخواد ازاین غلطای اضافه بکنه...از کجا معلوم شاید فرشته هومن رو انتخاب کرد... خانم بزرگ با لبخند گفت:اگر فرشته گفت من هومن رو جای برادری دوست دارم چی؟به هر حال شروین رو تا حالا ندیده وبراش غریبه ست نمی تونه این حرفو بزنه..درضمن اون الان به هر کسی که من پیشنهاد بکنم ازدواج می کنه چون به من اعتماد کرده واینجا هم به جز من کسی رو نداره و روی کسی هم شناخت نداره...اینو چی میگی؟.. پرهام به پشتی مبل تکیه داد وبا لحن ارومی گفت:خب اگر بگه منو هم مثل برادرش دوست داره چی؟.. خانم بزرگ خندید وگفت:خب این که برای تو بد نمیشه..تو که راضی به این ازدواج نیستی..پس نباید نگران باشی. پرهام با اخم نگاهش کرد وگفت:پس در اون صورت باید بره زن شروین بشه؟.. خانم بزرگ گفت :شاید هم زن هومن...معلوم نیست..همه چیز به نظر فرشته بستگی داره. پرهام کلافه نگاهش کرد وگفت:گیج شدم خانم بزرگ..منظورتون چیه؟ خانم بزرگ با لبخند گفت:من منظوری ندارم..فقط میگم اگر مایل هستی اسمت رو به عنوان نفرسوم به فرشته بگم..اون هم از بین شما 3نفر یکی رو انتخاب می کنه. پرهام کمی فکر کرد و در اخر گفت:الان نمی تونم چیزی بگم..فردا صبح باهاتون تماس می گیرم.. خانم بزرگ سرش را تکان داد و لبخند زد... پرهام و هومن هر دو از خانم بزرگ خداحافظی کردند و رفتند. *** توی ماشین نشسته بودند .پرهام پشت فرمان بود و هومن هم کنارش نشسته بود.. هومن گفت:تو که از زنا متنفر بودی پس چی شد قبول کردی؟ پرهام نگاهش کرد وگفت:قبول نکردم..فقط گفتم فردا زنگ می زنم و جوابو میگم.. هومن خندید وگفت:دقت کردی امروز خانم بزرگ ازت خواستگاری کرد؟..فردا هم جواب مثبت یا منفیتو باید بهش اعلام کنی. پرهام لبخند زد وسکوت کرد... هومن گفت:این کامران چقدر نامرده...هیچ فکر نمی کردم انقدر عوضی باشه... پرهام سرش را تکان داد وگفت:اره منم باهات موافقم..من سارا رو فراموش کردم هومن...خیلی وقته.فقط کاری که باهام کرد و نمی تونم فراموش کنم..اون با این کارش به خودم و شخصیتم توهین کرد..من شوهرش بودم ولی بهم خیانت کرد.. فرمان را توی دستانش فشرد و ادامه داد:برای همین از زن ها متنفرم...برای همین نمی خوام دیگه ازدواج کنم..چون می ترسم اون هم بهم خیانت کنه..چون دیگه طاقت ندارم برای بار دوم شکست بخورم..نمی تونم... هومن نفس عمیقی کشید وگفت:ولی پرهام همه که مثل هم نیستن..دختر خوب هم اطرافت زیاده..فقط باید با دید بازتری انتخاب بکنی ... هومن از گوشه ی چشم به پرهام نگاه کرد وادامه داد:مثلا همین فرشته...به نظر من نکات مثبته زیادی داره ومی تونه یه همسر خوب..واسه ی.. پرهام داد زد:ساکت شو هومن...گفتم که از زن جماعت بیزارم و حاضر نیستم ازدواج کنم. هومن گفت:پس چرا می خوای باهاش ازدواج کنی؟ پرهام با حرص نگاهش کرد وگفت:من کی گفتم می خوام باهاش ازدواج کنم؟گفتم می خوام فکر کنم.اگر هم به خانم بزرگ جواب مثبت بدم که بعیده همچین کاری بکنم..واسه ی اینه که خیالم راحته این ازدواج صوریه و دائمی نیست و خیلی زود تموم میشه..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
May 11