💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
💠 #علت بیماری ۲۳ ملیون ایرانی😳
✍علت بیماری کبد : #ترک_یک_مستحب
🍃پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم:
👌آب را #بمڪید و آن را یڪجا ســر نڪشید ؛ چرا ڪه #درد_جگـــر ، از آن میخیزد!!!
📚الکافی ، جلد 6 ، صفحه 381
🔻البته اشتباه آب خوردن یکی از دلایل مشکلات کبدی است.
👌و ترک این مستحب باعث شده خیلی از مردم مشکل کبد داشته باشن.
🤓نوشیدن آب باید در روز ایستاده،در شب نشسته باشه
✍آب یا مایعات بین غذا و بعد غذای چرب و گوشتی ممنوع‼️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
☄کم خونی نوع گرم.☄
💢 کم خونی نوع گرم: اولین علت کمخونی نوع گرم این است که از سامانه ی گوارشی، صفرا خارج می شود. (به واسطه ی خوردن غذاهای گرم و خشک، صفرازا).
💢علت دیگرش به علت حرارت زیاد کبد است که کبد خون را غلیظ و کم می کند و صفرای زیادی تولید می شود. به طوری که در آزمایش اندازه ی گلبول ها کوچکتر از حد معمول است. (تالاسمی مینور)
💢علت سوم کم خونی نوع گرم، خونریزی های شدید زنانه است که علتش حرارت بالای کبد یا ورم کبد است.
📶پرهیز از غذاهای گرم و خشک مثل ادویه جات گرم و خرما و سیر و پیاز خام و امثال این ها است.
📶درمان: شیره ی انگور هفت واحد و سرکه انگور طبیعی سه واحد مخلوط شود و به مدت 5 الی 10 دقیقه در حرارت ملایم بجوشد و سپس هربار 5 قاشق غذاخوری از این شربت را در یک استکان عرق بیدمشک میل شود که معروف به شربت دوشاب است. (داروی مجرب)
📶خوردن غذاهای گرم و تر مثل آبگوشت و شیربادام و مویز و فسنجان مَلس که نصف بادام و نصف گردو باشد. فالوده ی سیب که داخلش تخم شربتی باشد وووو.
👌نکته: زمانی که پرهیزات رعایت شود و کبد خنک شد، در بدن خونسوزی اتفاق نمی افتد و شخص دچار کمخونی نمی شود و زمانیکه حرارت کبد متعادل شود، حجم خونریزی کم می شود.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
☄انواع کم خونی☄:
💦کم خونی نوع سرد.
🔥کم خونی نوع گرم.
🥀کم خونی به خاطر جراحت ها و تصادفات ایجاد شده باشد که شخص خون زیادی از دست داده و منجر به کم خونی شده است.
🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆
💢کم خونی نوع بلغمی(سرد) : یعنی شخص مزاجش سرد و تر است و در بدن تولید بلغم بیشتر از تولید دم است.
به عبارتی کبد بجای تولید خون قرمز، خون سفید یا همان خلط خام تولید می کند و علتش سردی کبد و رطوبت بالای بدن است؛ که می تواند به خاطر مزاج پایه اش باشد و یا علتش تغذیه های سرد و تر باشد یا بی تحرکی و امثال این ها.
درمان کم خونی نوع بلغمی:
📶درمان این نوع کم خونی با تغذیه های گرم و خشک است تا تعدیل خلط غالب انجام شود. ( البته باید به گرمی کبد افراد توجه کرد)
📶خوردن قرص خون طب اسلامی یا خونسازهای گرم مثل چهارشیره و امثال این ها.
📶این اشخاص باید فعالیت شان را زیاد کنند. به عبارتی با فعالیت حرارت و گرما به بدن برساند و بلغم را تبدیل به دم کنند.
با استفاده از ماساژها و روغن مالیها با روغن های گرم در موضع استخوان های درشت و پهن بدن خصوصاً موضع کبد و بادکش گرم و تعریق به واسطه ی پیاده روی و غیره است.
📶 پرهیز از ترشیجات و لبنیات و خیار و گوجه و هندوانه و ... داشته باشد.
✍زمانی که شخص بلغمی که غلبه ی بلغم هم دارد، با دادن ماساژ و روغنمالی بدن با روغن های گرم به واسطه ی رساندن گرما و حرارت به بدن، حرارت جایگزین برودت (سردی) می شود و بلغم به دم تبدیل می شود. یعنی سردی و تری تبدیل به گرمی و تری می شود. گرمی و تری معادل دم یا همان خون است.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🍃فوائد حنا گذاشتن بر سر و بدن
🔸امام صادق علیه السلام می فرمایند: حنا بوی بد عرق را از بین می برد، چهره را شاداب، دهان را خوشبو و فرزند را زیبا می کند.
📗 کافی ج۶، ص۴۸۴، ح۵
📙من لا یحضر الفقیه ج۱، ص۱۲۱، ح۲۷۳
➕یکی از مکانسیمهای عمل حنا،دفع ریح و اخلاط فاسد است .
#حنا_درمانی
#سنت_روز_جمعه
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔮درمان #ترڪ_لب
⭐️در رسالهی ذهبیه آمده است:
کسی که میخواهد لب هایش ترک پیدا نکند و زخمی یا تبخالی یا شقاقی در لب و اطراف لبش به وجود نیاید، از روغنی که به سر خود میمالد به ابروهای خود بمالد.
✍🏻درمان ترڪ لب ڪه گاهی اوقات با زخم شدن و آزار و اذیت همراه است به سادگی ممکن است.
🔆 هر شب قبل از خواب ۳ تا ۵ قطره #روغن_بنفشه یا #زیتون در ناف بچڪانید و به ابرو ها بمالید تا اثر فورے آن را حس ڪنید.
🔆چڪاندن روغن در ناف باعث نرم شدن پوست بدن می شود، پوست #لب ڪه از بقیه نازڪ تر است سریع تر واڪنش نشان می دهد.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✴️ شنبه 👈 7 اسفند /حوت 1400
👈 24 رجب 1443 👈26 فوریه 2022
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🗡فتح قلعه خیبر به دست حضرت علی علیه السلام " 7 هجری قمری "
🐪 بازگشت جعفر طیار از حبشه " 7 ه.ق "
🌙🌟 احکام اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛 صبح اول هفته را با صدقه آغاز کنید.
📛 امروز برای امور زیر مناسب نیست:
📛 مسافرت.
📛 و دیدارها و ملاقات ها خوب نیست.
🚘مسافرت: خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
👶 زایمان مناسب نیست.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج جدی و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ از شیر گرفتن کودک.
✳️ برداشت محصولات کشاورزی.
✳️ قرض و وام دادن و گرفتن.
✳️ شکار و صید و دام گذاری.
✳️ عمل جراحی.
✳️ و امور زراعی و کشاورزی نیک است.
📛 ولی ازدواج خوب نیست.
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
👩❤️👨 امشب: امشب ( شب یکشنبه )، دستور خاصی ندارد.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث اصلاح امور می شود.
💉💉 حجامت فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث دفع صفرا می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب :خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه ی 25 سوره مبارکه "فرقان" است.
و یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکه تنزیلا..
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را امری ناخوش و خصومت و گفت و گوی ناشایسته ببیند صدقه بدهد تا رفع بلا شود.ان شاءالله.و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد .
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🚶🏿🚶🏿🚶🏾🚶🏽🚶🏻
🏽 هرکس راه رفتن را ترک کند، سلامتی او را رها می کند (چون پوست اسید لپتونیک ترشح می کند) هورمون تنبلی.
چرا باید پیاده روی کنیم؟
از همه می خواهم جواب را بخوانند.
1- برای مبارزه با استرس، فشارهای روانی... پیاده روی می کنیم.
2- برای کاهش وزن پیاده روی می کنیم
3 - برای درمان دیابت، کلسترول...
4- پیاده روی می کنیم تا عملکرد کلیه، کبد، چشم...
5- برای انرژی بخشیدن به عمل قلب و کاهش سختی رگ ها راه می رویم.
6- برای جلوگیری از التهاب روده بزرگ و اختلالات گوارشی پیاده روی می کنیم.
7- راه می رویم تا سیستم ایمنی خود را فعال کنیم
8 - برای فعال کردن ماهیچه ها، استخوان ها و تقویت سلامت خود راه می رویم.
هر عنصر فوق الذکر شایسته جلسات پیاده روی است. پزشکان و کارشناسان اتفاق نظر دارند که راه رفتن دارویی است که همه این بیماری ها را درمان می کند.
پزشکان همچنان تایید می کنند که: ■پیاده روی نقش بسیار مهمی در درمان تمامی بیماری های ارگانیک، روانی، روان تنی ایفا می کند و اگر دارویی به اندازه پیاده روی در بازار وجود داشت، پزشکان آن را در تمام نسخه ها تجویز می کردند. پیاده روی یک درمان موثر و رایگان است، اما متأسفانه بیماران همچنان تمایلی به استفاده از آن ندارند.
یکی از پزشکان برجسته این جمله زیبا را بیان میکند: «اگر در اطراف هر بیمارستان زمین ورزشی ایجاد میشد و بیماران در آن پیادهروی میکردند، نیمی از بیماران در آنجا اینترن نمیشوند و نیمی از بیماران به طور قطعی آنها را ترک میکنند.
خداوند ما را آفریده که راه برویم. اما ما به صندلی ها میخکوب شده ایم. وقتی بیماری ها به ما هجوم می آورند، به جای اینکه ما را وادار به راه رفتن کنند، ما را روی ملحفه های سفید پخش می کنند.
حرکت کنیم تا سلامتی و تندرستی ما بماند....!
لطفا این اطلاعات را فوروارد کنید!
متشکرم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃🌸
🍃🌸
👈 همه میتوانند از اولیاء خدا باشند؛ خودت را ارزان نفروش! نگو «من که نمیتوانم مثل آقای بهجت بشوم!»
🔸 فردی بهنام «حاج عیسی» پیش حضرت امام(ره) خدمت میکرد و چای میآورد. امام(ره) گاهی با گریه، دعا میکرد که «خدایا، من را با حاج عیسی محشور کن.» روز قیامت یکدفعه دیدی، حاج عیسی هم رفت پیش امام(ره)! چون او هم مثل امام، در حدّ توان خود، وظایفش را درست انجام داده و کارهای خوب کرده است.
🔸 هیچکسی حق ندارد مأیوس شود و خودش را از تمنّای وصال محروم کند. نگو: «همه که مثلِ آقای بهجت(ره) نمیشوند!» خیلیها با اصرار و سماجت، به خیلی جاها رسیدهاند؛ چون در پُشت این سماجت، امید و ایمان هست. همه میتوانند به همهجا برسند و از اولیاء خدا باشند؛ یأس ابلیسی را نابود کن! منتظرِ کشف و کرامت یا اتفاق خاصی هم نباش. شاید برایت بهتر بوده که جلوه و کرامتی ندیدهای، چون اگر میدیدی، خراب میشدی(دچار عُجب میشدی)
🔸شاید توفیق نماز شب نداشته باشی؛ اما واقعاً ناراحت باشی از اینکه توفیق پیدا نمیکنی. خُب، این ناراحتیِ خودت را حفظ کن و ادامه بده. یکوقت دیدی با توفیقندادن به نماز شب، تو را به همهجا رساندند! اهل دل میگویند: بعضی از اولیاء خدا، هم خودشان میدانند که از اولیاء خدا هستند و هم دیگران. بعضیها خودشان میدانند اما مردم نمیدانند. بعضیها خودشان هم نمیدانند! شاید شما هم از اولیاء خدا باشی؛ خودت را ارزان نفروش.
👤 استاد علیرضا پناهیان
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌸
🌸🍃🌸
داستان واقعی ارسالی خانم ناهید.ف ❤️
#قسمت_اول
گوشیمو روشن کردم و به پیام شوهرم که نوشته بود رسیدی زنگ بزن بیام ترمینال دنبالت نگاه کردم
جفتمون بچه شهرستان بودیم و به خاطر کار شوهرم اومدیم تهران ،من و شوهرم هم کلاس بودیم ولی باهم دوست نبودیم از من خوشش اومده بود و اومد خاستگاری،توی یکی از بیمارستانای تهران کار میکرد و من توی کلینیک خصوصی
تقریبا نزدیک تهران بودم که پیام دادم بیا دنبالم،سوار ماشین که شدم بوی عطر حمید تو فضا پیچید خندیدم و گفتم ترگل ورگل کردی جواب داد خب خانومم اومده باید به خودم برسم یا نه؟ باهم رفتیم سمت خونه
سه روز خونه مامانم بودم مریض بود و مجبور بودم بهش سر بزنم روز بعد حمید که رفت سر کار مشغول مرتب کردن خونه شدم همه جا مرتب بود ولی افتادم به جون خونه و همه جا رو تمیز کردم
به ملافه بالشت نگاه کردم که رد رژم روش مونده بود با خودم گفتم رو تختی رو هم بشورم
رو تختی و روبالشی رو دراوردم که یهو یه دسته موی گوله شده توی بالشتم دیدم رنگش یاسی بود من تا حالا هیچ وقت موهای خرمایی خودمو رنگ نکرده بودم قلبم تند میزد ولی مطمئن بودم کار شوهرم نیست با خودم گفتم حتما وقتی من نبودم کلید خونه رو داده دست دوست و رفیقی،دوس دختر اونم که براش مهم نبوده موهاشو ریخته رو تخت
با دقت نگاه به رو تختی انداختم ولی مویی روش نبود با خودم گفتم یا یکی میخاد منو با شوهرم بد کنه یا کلید خونه رو داده دست کسی
نشسته بودم رو تخت و زل زده بودم به دسته موها رفتم از تو کشو چسب پهن دراوردم و به کل مبلا کشیدم چیزی نبود روی تختم کشیدم نبود رفتم توی حمومم حسابی گشتم بازم چیزی نبود
موهارو گذاشتم تو یه نایلون و به حمیدم چیزی نگفتم
با خودم گفتم دفه بعد که رفتم شهرستان سر زده میام خونه اگر چیزی باشه حتما متوجه میشم
یک ماهی گذشت و حمید رو کاملا زیر نظر داشتم هیچ کار خطایی نمیکرد گوشیشو میذاشت رو کانتر و میرفت کاراشو میکرد منم دیگه بیخیال ماجرا شده بودم حدود یک ماه بعد سر شیفت بودم که بهم زنگ زدن و گفتن حال مادرت خوب نیس نمیدونم چجوری جمع کردم و رفتم شهرستان
هفت روز شهرستان بودم تا حال مادرم خوب بشه تک دختر بودم و مادرم غیر من کسی رو نداشت
حمید تو این مدت اصرار داشت که بمون خونه مامانت و نیا تا حالش بهتر بشه
مامانم میگفت من خوبم برگرد خونه،بعد از پنج روز بدون اینکه به حمید چیزی بگم برگشتم تهران نزدیک ترمینال بودم که بهش زنگ زدم جواب نداد پیام دادم جواب نداد دست اخر تاکسی گرفتم و راه افتادم سمت خونه رسیدم سر کوچه که حمید زنگ زد و گفت مگه اومدی تهران؟ چرا به من نگفتی
رفتم خونه به هم ریخته بود حمید میگفت داشته دوش میگرفته ولی فقط سرش خیس بود اصرار داشت خونه رو جارو بکشه و مرتب کنه که گفتم برو شام بخر بعدش باهم خونه رو مرتب میکنیم
همین که حمید رفت دوباره با چسب پهن افتادم به جون تخت ایندفه چند تا تار موی یاسی روی تخت بود مطمئن شدم یه خبرایی هست ولی باید بهم ثابت میشد حمید اومد باهم شام خوردیم و چیزی به روم نیاوردم.
روز بعد رفتم دنبال نصب دوربین یا خریدن ریکوردر،چهار سال تو شهر غریب پابه پاش دویده بودم و حالا به این آسونی ها بیخیال ماجرا نمیشدم
💍💜
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ادامه_دارد👇👇
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان واقعی ارسالی خانم ناهید.ف ❤️ #قسمت_اول گوشیمو روشن کردم و به پیام شوهرم که نوشته بود رسیدی
#قسمت_دوم
قیمت دوربین خیلی زیاد بود و خریدنش برام سخت بود باید نصاب میومد خونه و در و همسایه اگر میدیدن اونوقت جواب شوهرمو نمیدونستم چی بدم از طرفی بین من و حمید همیشه اعتماد بود دلم نمیخاست به خاطر چند تا تار مویی که دلیل خیانت نمیشد ازم طلبکار بشه
دست اخر مجبور شدم یه ریکوردر بخرم فروشنده بهم گفت تا حدود سه روز صدا ضبط میکنه ،یه ماه تهران بودم ولی دنبال بهونه بودم برم شهرستان میخاستم برم و ریکوردر رو بزارم تو خونه، بالاخره ریکورد رو تو آباژور کنار تختم گذاشتمشو به بهونه ی مادرم رفتم شهرستان
تو این چند سال خیلی کم پیش میومد که تنها برم شهرستان ولی این چند وقت مجبور بودم و این دفه هم به خاطر مادرم نبود و واسه خودم بود
سه روز پیش مادرم بودم ولی دلم آروم نمیگرفت همش با خودم میگفتم خدا کنه برم تهران و ببینم شوهرم کاری نکرده ولی مشخص بود یه زن اومده بود تو اون خونه
بالاخره برگشتم تهران خونه عین روز اول دسته گل بود هیچ جا هیچ مویی از زن نبود ولی شب تا صبح کنار حمید فکرم مشغول ریکورد بود ،صبح همین که حمید رفت شیفت، ریکورد رو روشن کردم و وصل لپ تاپ کردم رو دور تند گذاشته بودمو صدایی نبود گهگاهی صدای پا یا آواز خوندن حمید بود فقط
شش ساعت تمام پای لپ تاپ بودم تا اینکه به روز اخر رسید
بی حوصله صداهارو رد میکردم که یهو دیدم صدای حمید و یه زن میاد برگشتم عقب تر اولین چیزی که اومد صدای خنده های بلند حمید بود که میگفت فقط بگو عشق من کیه؟؟؟
بعدشم حرفای تهوع اور و صدای خنده ی زنی که ملیکا صداش میزد
صدای رابطشون تو گوشم پیچیده بود زنه با ناز و عشوه میگفت تو رو خدا بگو دوست دارم ، حمید میگفت دوست ندارم عاشقتم ملیکا
بعد از چند دقیقه ای که ساکت بودن حمید گفت امشب میاد باید خونه رو مرتب کنم ملیکا گفت کاش هیچ وقت نیاد تا راحت کنار هم زندگی کنیم
حمید گفت چیکار به اون داری ؟ بیچاره یه گوشه نشسته ماستشو میخوره میره سرکار بعدشم میره دهات خودشون
💍💜
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ادامه_دارد👇👇
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_دوم قیمت دوربین خیلی زیاد بود و خریدنش برام سخت بود باید نصاب میومد خونه و در و همسایه اگر می
#قسمت_سوم
از شنیدن حرفاش چشام سیاهی میرفت ،من و حمید میخاستیم بچه دار بشیم حالا اون با من اینکارو کرد،نشسته بودم گوشه خونه و سرمو بین دستام گرفته بودم نفهمیدم پنج ساعت گذشته و حمید اومده خونه،شنگول بود و واسه خودش آواز میخوند ،گفت ناهار نداریم؟ همین که از جام پاشدم سرم گیج خورد و افتادم حمید اومد کنارم و گفت چی شدی؟؟؟ چند لحظه ای توانایی حرکت نداشتم و بعدشم حالم بد بود اونقدر استرس داشتم که با شکم خالی عوق میزدم
ازدسشویی بیرون اومدم که حمید گفت میگم ناهید نکنه حامله باشی؟
لبخند دندون نمایی زد و منم پوزخند زدم ولی متوجه پوزخندم نشد خندید و گفت حامله ای؟؟؟
جوابی ندادم بلند خندید و گفت آزمایش دادی؟ تو دلم عزا بود و اقا فکر میکرد من حامله م و خوشحال بود،رو تخت دراز کشیده بودم و به عشق بازی که رو تخت من کرده بودن فکر میکردم
به مویی که توی بالشت بود ،با حرفایی که شنیده بودم مطمئن بودم از عمد دختره موهارو گذاشته تو بالشت
حمید غذا سفارش داد و میگفت مطمئنم حامله ای حالا عصری بیا بریم ازمایش بدیم
گفتم شب شیفتم همونجا یه آزمایشم میدم،مطمئن بودم حامله نیستم ولی واسه اینکه متوجه حال بدم نشه و شک نکنه گفتم نمیدونم
شب تو کلینیک یه گوشه نشستع بودم و فکر میکردم به این که چکار کنم با زندگیم
مطمئن بودم حمید منو طلاق نمیده ادم طلاق دادن نبود، تا الان هر چی دراورده بودم خرج زندگیم کرده بودم و هیچ وقت پول من و تو نداشتیم،اونشب با خودم فکر کردم اگه قراره طلاقم نده و برگردم شهر خودم حداقل دست پر برگردم
صبح رفتم خونه،حمید بیدار شد و گفت ازمایش دادی؟؟ لبخند زدم و گفتم اره
پرید بغلمو محکم بوسم کرد
حتی از بوی بدنش و لمس بدنش حالم بد میشد خودمو از بغلش کشیدم کنار که با تعجب گفت چرا همچین میکنی؟؟
گفتم فکر کنم ویار دارم به بوی بدنت
اونروز حمید که رفت سرکار کلی فکر و خیال اومد تو سرم،چکار کنم و قراره چی به سر زندگیم بیاد
اونموقع به کارمندهای بیمارستان صد تومن وام میدادن ولی اونقدر درصدش بالا بود که هیچکس راضی نبود وام رو برداره ،یه فکری زد به سرم
شب حمید که از سرکار اومد گفتم پسرخالم یه خونه خریده دویست و پنجاه تومن،حمید گفت تو تهران با کمتر از پونصد ششصد بهت خونه نمیدن اونم خونه نه ،لونه سگ
💍💜
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ادامه_دارد
#قسمت_چهارم
گفتم خب تو شهر خودمون خونه میخریم پسرخالم میگفت وام جور کنید خونه رو بخرید بعدشم وام مسکن و اینجور چیزا بگیرید درست میشه
حمید غر میزد و میگفت نمیشه یهو زدم زیر گریه حمید گفت چیشده؟؟؟
به خاطر کارش و فشار عصبی که روم بود گریه میکردم ولی اون فکر میکرد به خاطر خونه دار نشدنه
هق هق میکردم و میگفتم پس چجوری میگی بچه دار بشیم این بچه دنیا بیاد تکلیفش با کیه ها؟؟؟
حمید گفت هنوز که معلوم نیست قطعی حامله ای،با دستام صورتمو پوشونده بودم و گفتم اگه قطعی حامله بودمو بچه دنیا اومد قول میدی خونه بخری؟؟ حمید نمیدونس چی بگه گفت اره اگه حامله بودی میخرم گفتم تا فردا قطعی میشه حامله م یا نه ولی احتمال ۹۹درصد حاملم چون خیلی ویاردارم به بوی بدنت
روز بعد گفتم جواب آزمایش اومده و حاملم به حمید گفتم من دارم کار میکنم تو ام کار میکنی اینهمه طلا دارم از سر عقدم همه طلاهارو نگه داشتم
سرکارتم که بهت وام میدن چرا وام نگیری؟؟ حمید گفت سودش زیاده هیچ کس وام برنداشته من صد تومن بگیرم دوبله باید پس بدم گفتم پس میدیم بیا جای همکارتم وام بردار ضامنش خودت شو که اطمینان کنه و وام بهت بده
حمید دلش راضی نبود و من گریه میکردم که چجوری این بچه رو بزرگش کنم ها؟؟ حمید گفت باید به همکارش بگه همکارش تقریبا دوست خانوادگی ما بود با زنش و خودش رفت و امد داشتیم خودم به زنش زنگ زدم و ماجرا رو گفتم اونم گفت با شوهرش صحبت میکنه
تعارفشون کردم چند روز بعد که شیفت نبودم شام بیان خونمون حمید تو عمل انجام شده بود نمیدونست دقیقا چکار کنه شبی که دوستش خونمون بود و رضایت داد که وام اونم حمید برداره و جاش حمید ضامن بشه گفتم واسه اینکه خیالتون راحت بشه هم من هم حمید سفته میدیم بهتون تازه ضامنتونم که خود حمیده قسطاشم خودم میدم با حقوقم
زنش گفت خوش به حالت داری خونه دار میشی خندیدم و گفتم اره
گفت پول طلاها رو که خودت دادی پول قسطارم تو میدی پس حتما خونه به نام توعه دیگه؟ گفتم وا نه این حرفا چیه من از اول بدم میومد از اینکارا چه فرقی داره به نام من یا حمید مگه میخایم جدا جدا استفاده کنیم؟
💍💜
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ادامه_دارد👇👇
#قسمت_پنجم
این خونه برای من و اونه جفتمون داریم برای این زندگی تلاش میکنیم
دوستش گفت چه خانم خوبی داری به خدا هر چی به پاش بریزی کمه،حمید خندید و گفت بله خوبی دخترای شهرستان همینه کم خرج و کم ادعا، دوستش گفت پس قدرشو بدون حمید گفت قدرشو میدونم تازه قراره بابا هم بشم ،خانم دوستش خیلی خوشحال شد و منو بغل کرد و تبریک گفت. بعد از اون شب ماجرای وام رو پیگیری کردیم حدود یه ماه بعد وام رو به ما دادن ،حمید اصرار داشت حالا که حامله ای چند روزی یا چند هفته مرخصی بگیر و برو دیدن مادرت ولی من گفتم مسیر برای من خوب نیست گفتم وقتی میرم برای مرخصی که بخایم خونه بخریم،بالاخره بعد از یک ماه پول وام رو به حساب حمید واریز کردن هم وام خودش هم همکارش، و بعد از اون من رفتم شهرستان برای پیدا کردن خونه،حدود یه هفته اونجا بودم ،به حمید زنگ زدم و گفتم با این قیمت هیچ خونه ای پیدا نمیشه و ما مجبوریم ماشینمونو بفروشیم حمید قبول نمیکرد گفتم که الان اگه خونه داربشیم بهتره از ماشینه، اونم میگفت که من راضی به این قضیه نیستم از اول هم نبودم و تو منو مجبور کردی ما با اینکار رفتیم زیر بار قرض و ماشین زیرپامونم از دستمون درومد،گفتم حالا که وام رو گرفتیم چکار کنیم ؟ نمیشه که هم قسط وام رو بدیم هم پولمون بی ارزش بشه پس مجبوریم خونه رو بخریم
یه ۲۰۶نو داشتیم که اون رو هم توی فاصله ای که من شهرستان بودم فروخت
حمید مدام به من غر میزد و من مدام بهونه ی حال بد و بچه رو میاوردم و به این بهونه ساکتش میکردم ،حمید که ماشینو فروخت من گفتم باید بیام تهران چون مرخصیم تموم شده و بعدا برمیگردم شهرستان و پسرخالم برامون دنبال خونه هستش
💍💜
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_ششم
وقتی برگشتم تهران حمید مدام میگفت پس این خونه چی شد؟ پسرخاله ی تو برای ما خونه پیدا نمیکنه باید به داداش خودم بگم اونجا بگرده،من میگفتم پسر خاله ی من مشاور املاکه از همه بهتر میتونه برامون خونه پیدا کنه بهم گفته خونه به قیمت برامون پیدا میکنه نگران نباش، طی این مدت مدام به فکر این بودم که وقتی خونه رو از چنگش دراوردم چطوری ازش طلاق بگیرم تا بعدا دردسری نداشته باشم
وقت زیادی نداشتم حمید مدام از بچه میپرسید و وضعیتش ،مدام هر شب به بهانه ی ویار ازش جدا میخابیدم .
یه روز که حمید از سرکار اومد بهش گفتم همکارم که شوهرش توی بانک مسکن هست بهمون گفته وام مسکن بهمون میدن به شرطی که خونه ای به نام حمید نباشه ،حمید گفت پس به نام کی بزنیم؟ گفتم به نام مادرت بزن میدونم که اینجوری به من اعتماد نداری ،اخم کرد و گفت من به تو اعتماد ندارم؟؟ من به هیچ زنی روی زمین به جز تو اعتماد ندارم حتی مادرم، گفتم پس خونه رو موقتا بزنیم به نام من وام مسکن رو که دادن خونه رو میفروشیم و یه خونه کوچیک توی تهران میخریم
حمید میگفت اینجوری نمیشه تو میخای بچه بیاری اصلا معلوم نیس بتونی بعدش بری سر کار و هزار و یک مشکل دیگه و کلی هم خرج و گرفتاری بچه داره،ولی من مقاومت میکردم و میگفتم من خودم شیفت های بیشتری برمیدارم تو بیشتر برمیداری بالاخره برای این بچه باید قدمی برداریم دیگه ،وقتی هم که حمید مخالفت میکرد میگفتم کاش من و این بچه بمیریم ،حمید هم به هوای بچه کوتاه میومد
روزای خیلی سختی بود وانمود کردن به بارداری ،کنار اومدن با خیانتی که دیده بودم افسردگی گرفته بودم و موهام داشت میریخت غذام اون قدر کم شده بود که توی این یکی دوماه پنج کیلو کم کرده بودم و مدام به این فکر میکردم که بعد از طلاق چی کار کنم؟؟
اصلا همین الان دارم چکار میکنم .بعد از حدود دو هفته مادرم حالش خیلی بد شد غصه ی مادرم رو دلم بود اینکه اگه مادرم فوت کنه بی پشت و پناه میشم .
رفتم شهرستانو به حمید زنگ زدم گفتم پسرخالم برامون خونه پیدا کرده خیلی خوبه،حمیدم گفت منم پس میام شهرستان گفتم نمیخاد بیای از کارت میفتی پول رو واریز کن و عکس خونه رو برات میفرستم ولی حمید مخالفت کرد میگفت بدون خودم اصلا دلم نمیخاد خونه معامله کنی باید بیام خونه رو ببینم تو زنی سر زن زیاد کلاه میره
گفتم مطمئنی؟؟؟
💍💜
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ادامه_دارد👇👇👇
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_پنجم این خونه برای من و اونه جفتمون داریم برای این زندگی تلاش میکنیم دوستش گفت چه خانم خوبی د
#قسمت_هفتم
گفت اره،گفتم چند بار سرم کلاه گذاشتی؟ گفت زیاد ازش خبر نداری ،خندیدم و گفتم مطمئنم تو هیچ وقت سر من کلاه نمیزاری من به تو ایمان دارم
حمید خندید و گفت قربونت برم خانومم مشخصه که سر تو کلاه نمیزارم من هر چی دارم واسه خاطر توعه ،فرداش اومد شهرستان تا باهمدیگه خونه رو معامله کنیم ،خونه ای که پیدا کرده بودیم تقریبا نود متر بود و جای معمولی شهر بود با این پول توی شهرستان فقط میشد خونه خرید ولی توی تهران اصلا نمیشد ،اومد شهرستان و خونه رو معامله کردیم حمید با اینکه مطمئن بودم دلش راضی نیست ولی به خاطر بچه کوتاه اومد و خونه رو به نام من زد وقتی میخاستیم برگردیم به حمید گفتم که تو تنها برگرد من یکی دو روز میخام پیش مادرم باشم
حمید هم از خدا خاسته قبول کرد وقتی که رفت روز بعدش به مادرم گفتم دلم خیلی درد میکنه ،مادرم گفت استراحت مطلق کن تا بهتر بشی ،روز بعدش که خاستم برم دسشویی خودمو انداختم زمین و جیغ کشیدم و گفتم که دلم درد میکنه به دلم چسبیدم ،مادرم منو اورد و روی تشک خابوند و زنگ زد به مادرشوهرم و گفت ناهید حالش بد شده بیایین ببرینش بیمارستان
ولی قبل از اینکه اونا بیان خودم یه تاکسی گرفتم و گفتم میرم بیمارستان چیزیم نیس میتونم برم
چون مادرم مریض بود نمیتونس دنبالم بیاد
چند ساعتی توی کوچه و خیابون راه رفتم و به بخت بدم لعنت فرستادم و گریه کردم
💍💜
#قسمت_هشتم
گوشی مدام زنگ میخورد مادرم نگران بود فکر میکرد اتفاق بدی افتاده و بچه مو ازدست دادم نمیدونست همه زندگیم تباه شده،اونقدر گریه کرده بودم که همه چشام پف کرده بود،برگشتم خونه ،مادرشوهرمم اونجا بود بهشون گفتم دکتر گفته باید استراحت کنی شرایطت خوب نیس .
همه نگرانم بودن و بهم میرسیدن نمیدونستن که اصلا هیچ بچه ای در کار نیست.
اخر شب بود که مادر شوهرم رفت خونه خودش و من نصفه های شب بود که پاشدم و به مادرم گفتم که حالم بده گریه میکردم و میگفتم دلم درد میکنه ،مادرم میخاست منو ببره دکتر ولی بهش گفتم مادر من خودم پرستارم میدونم فایده نداره وضعیتم خوب نیست باید استراحت کنم،
نزدیک صبح بود که گفتم مادر فکر میکنم بچه سقط شده ،حال مادرمم خوب نبود گفتم زنگ میزنم به دوستم تا منو ببره بیمارستان میخاست زنگ بزنه به برادرام ولی من نزاشتم و به دوستم گفتم بیاد دنبالم ،دم در خونه سوارم کرد و من برای اولین بار تمام ماجرا رو برای یه نفر توضیح دادم،
اتفاقاتی که برام افتاده بود رو باورش نمیشد میگفت این همه صبر و تحمل از یه زن بعیده تو چجوری تونستی تحمل کنی؟؟ بهش گفتم میخام ادبش کنم و تمام زحمتایی که این سالا کشیدم ازش پس بگیرم
الان زنگ بزن مادرم و بگو ناهید بهتر شده و من پیششم
دوستمم زنگ زد به مادرم و حرفا رو زد.
یک ساعت بعد گوشیم زنگ خورد حمید بود که بهم زنگ میزد ،دوستم گوشی رو جواب داد و گفت ناهید بچه شو از دست داده ،بیایین بیمارستان مرخصش کنید حمید هم گفت من تهرانم تا برسم شهرستان طول میکشه،معصومه گفت اشکال نداره من مرخصش میکنم و میبرمش خونه مادرش ولی هنوز به مادرشم نگفتم این اتفاق افتاده.
💍💜
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ادامه_دارد👇👇
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_هفتم گفت اره،گفتم چند بار سرم کلاه گذاشتی؟ گفت زیاد ازش خبر نداری ،خندیدم و گفتم مطمئنم تو ه
#قسمت_نهم
بعد از اون روز تنها همراه من معصومه بود که تمام زندگی منو میدونست معصومه دوست دوران دبیرستانم بود و یه دختر دوساله داشت،یه زمانی خیلی باهم صمیمی بودیم حالا دوباره گذرمون به هم افتاده بود.
حمید فرداش اومد شهرستام و خیلی از سقط شدن بچه ناراحت بود میگفت همش تقصیر توعه از بس اومدی شهرستان و رفتی،گفتم اشکالی نداره خدا دوباره بهمون بچه میده ،بعد حدود چهار پنج روز با حمید برگشتیم تهران من به روال سابق میرفتم شیفت و حمید هم سرش به کار خودش گرم بود متوجه میشدم که هنوز با اون در ارتباطه ولی همیشع گوشیش روی اپن بود دنبال گوشی مخفیش بودم ولی پیدا نمیکردم فهمیدم احتمالا هیچ گوشی مخفی نداره یا اگرم هست توی محل کارشه چون ماشینی هم نداشتیم که بزاره اون تو،
تصمیم گرفتم که به بهانه ی شهرستان رفتن بمونم و مچشو بگیرم ولی من توی تهران غریب بودم و کسیو نداشتم دوست صمیمی هم توی تهران نداشتم و اگر هم بودن یکی دوتا همکار بودن ،مدام به این فکر میکردم که اگر تهران بمونم کجا برم بمونم؟؟
تا اینکه یه روز معصومه بهم زنگ زد و حالمو پرسید بهش گفتم که میخام مچ حمیدو بگیرم ،خندید و گفت چه فایده داره؟؟؟ فکر میکنی به این راحتی زیر بار میره و طلاقت میده؟؟
باید حداقل یه فیلم و عکسی ازشون داشته باشی ،گفتم مگه به این آسونی هست که بتونم فیلم پیدا کنم؟
گفت تونسته بودی صدا ضبط کنی پس فیلمم میتونی.تهران بمون و موقعی که حمید از خونه خارج میشه گوشیتو بزار تو حالت ضبط فیلم
گفتم نمیشه ولی معصومه اصرار داشت که باید حتما یه مدرک درست حسابی داشته باشی که به بهونه ی اون طلاقتو بگیری
داشتم به این ماجرا فکر میکردم که چجوری از حمید مدرک پیدا کنم که بهم خبر رسید پدر زن داداشم فوت کرده ،به حمید گفتم دوتایی بریم شهرستان،حمید یک روز موند و برگشت تهران و من موندم و دو روز بعد برگشتم
وقتی برگشتم توی کمدم یه کش موی زنونه دیدم ،کش طوری گذاشته بود که حمید فکر کنه از وسیله های خودمه
به این فکر میکردم که چرا زنه باید کش بزاره توی کشو،قبلا هم موهاشو گذاشته بود توی بالشتم
ماجرا رو به معصومه که گفتم گفت زنه دنبال اینه که تو یه جوری ماجرا رو بفهمی و از زندگیش بری بیرون تا اونم راحت با حمید ازدواج کنه،گفتم همینکارو میکنم ولی طوری به حمید برسه که همه زندگیشون بدبختی باشه
تصمیممو گرفته بودم به حمید گفتم من دیگه نمیخام کار کنم حمید گفت قسط و قرض و چجوری بدیم پس؟؟؟
گفتم نمیدونم افسردگی گرفتم و حالم بده ،به بهانه ی افسردگی کار کلینیکو رها کردم و بهش گفتم یک ماهی کار نمیکنم بعدش میرم درمانگاه کار میکنم،
حمید هم که دید حال روحیم خرابه حرفی نزد ولی گفت مجبوریم چند وقت صرفه جویی کنیم ،گفتم اشکالی نداره منم هنوز از زمان شاغل بودنم یه مقدار پس انداز دارم ،باهاش این چند وقت رو میگذرونیم بعدشم قرار نیس من کار نکنم که ،همش همین یکی دوماهه،حمیدم قبول کرد و حرفی نزد
همزمان با همین ماجرا قرار بود توی شهر خودمون یه آزمون استخدامی بزارن برای بیمارستان،کم کم شروع کردم به خوندن درس ولی هیچی متوجه نمیشدم فکرم درگیر بود حالم بد بود و واقعا باید یه فکری برای زندگیم میکردم
💍💜
#قسمت_دهم
حمید که میومد کنارم حالم بد میشد ،از این همه پنهان کاری خسته شده بودم هر روز به این فکر میکردم چجوری مچ حمیدو بگیرم
تا اینکه بعد از دو سه هفته معصومه بهم زنگ زد و گفت ماجرای تو رو برای خاهرم تعریف کردم اون یک دوست مجرد توی تهران داره که اون جا کار میکنه دنبال یه هم خونس گفتم شاید دوست من یکی دوماهی بخاد اونجا رفت و امد کنه اونم از خدا خاسته قبول کرده به شرطی که تو یکم اجاره بدی ،گفتم یعنی برم اون جا زندگی کنم؟ معصومه گفت نه به حمید بگو یه هفته میری شهرستان ولی تهران بمون ،گفتم نمیشه هم زنگ میزنه خونمون هم به مادرش باید سر بزنم ،غیر ممکنه
معصومه گفت بگو با من داری میای مسافرت ،از حرفش خندم گرفت و گفتم مسافرت؟؟؟ من تا حالا تنهایی غیر از شهرستان جایی نرفتم ،حمید میدونه،عادت به اینکار ندارم که تنهاش بزارم ،شهرستانم قبل از این ماجرا فقط یکی دوبار تنها رفته بودم اونم به خاطر مامانم ،معصومه گفت حالا با قبلا فرق داره اونم از خداشه که تو از پیشش بری تو بهش بگو ولی بگو من نمیخام برم ببین حمید خودش چی میگه
ته دلم راضی به این قضیه نبودم نمیدونم چرا ولی دلم میخاست بفهمم که حمید بهم وفاداره یا نه،عین ادمی شده بودم که خودشو گول میزنه
شب به حمید گفتم معصومه میگه بیا بریم مشهد زیارت کنیم ،ولی من گفتم نمیام حمید اینجا تنهاست،ته دلم منتظر بودم تا حمید بگه نرو
گفت چرا نری؟ حتما برو تو اینجا افسردگی گرفتی برو حال و هوا عوض کن بعدش هم با همدیگه میریم برات دنبال کار میگردیم
گفتم نه من دلم نمیخاد تو رو تنها بزارم یه وقتی باشه که دوتایی باهم بریم مشهد
ته دلم هنوز امیدی به حمید و زندگیم داشتم حمید گفت نه حتما برو نگران پولش نباش من یه مقدا
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_هفتم گفت اره،گفتم چند بار سرم کلاه گذاشتی؟ گفت زیاد ازش خبر نداری ،خندیدم و گفتم مطمئنم تو ه
ر پس اندازدارم بهت میدم
گفتم تو این اوضاع مالی خوب نیس بریم
گفت تو چکار به اوضاع مالی داری؟؟؟
💍💜
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ادامه_دارد👇👇👇
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
عکس از ن.دشتی
#اصحاب_المهدی
🔴 برداشتهای انحرافی از #انتظار✨
♦️بعضیها، انتظار فرج را به این میدانند که در مسجد، حسینیه، و در منزل بنشینند و #دعا کنند و فرج امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از خدا بخواهند... دیگر غیر از این کاری ازشان نمی آمد و فکر این مهم، که یک کاری بکنند، نبودند.
♦️یک دسته دیگری بودند که انتظار #فرج را میگفتند: این است که، ما کار نداشته باشیم به اینکه در جهان چه میگذرد، ما تکلیفهای خودمان را عمل میکنیم. برای جلوگیری از این امور هم خود حضرت بیایند ان شاء الله درست میکنند، دیگر ما تکلیفی نداریم.
♦️یک دستهای میگفتند: که باید #عالم پر از معصیت بشود تا حضرت بیاید. ما باید نهی از منکر نکنیم، امر به معروف هم نکنیم تا مردم هر کاری میخواهند بکنند، گناهها زیاد بشود که فرج نزدیک بشود.
♦️یک دستهای از این بالاتر بودند. میگفتند: باید دامن زد به #گناهها. دعوت کرد مردم را به گناه تا دنیا پر از جور و ظلم بشود و حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تشریف بیاورند.که این دسته اشخاص #ساده لوح هم بودند.
♦️یک دسته دیگری بودند که میگفتند: هر #حکومتی اگر در زمان غیبت محقق بشود، این حکومت #باطل است و برخلاف اسلام است. آنها #مغرور بودند (1)
♦️حضرت صاحب که تشریف میآورند، برای چه میآیند؟ برای اینکه گسترش بدهند #عدالت را .
برای اینکه حکومت را #تقویت کنند. برای اینکه #فساد را از بین ببرند. ما بر خلاف آیات شریفه قرآن، دست از نهی از منکر برداریم، دست از امر به معروف برداریم و توسعه بدهیم گناهان را، برای اینکه حضرت بیایند؟!
♦️قوانینی که #پیغمبراسلام در راه بیان و تبلیغ ونشر و اجرای آن، #بیستوسه سال زحمت طاقت فرسا کشید، فقط برای مدت محدودی بود؟
♦️آیا خدا، اجرای احکامش را محدود کرد به دویست سال؟
و پس از غیبت #صغری، اسلام دیگر همه چیزش را رها کرده است؟
اعتقاد به چنین مطالبی یا اظهار آنها بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است (2)
📚(1): صحیفه نور امام خمینی، جلد۲، صفحه۱۹۶-۱۹۷
📚(2):کتاب ولایت فقیه امام خمینی، صفحه ۳۰
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما به دردتون میخوره☝🏻☝🏻
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🕋اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و
🕌 آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
💠 امام کاظم (ع)
🔹تلاش کنید زمانتان چهار بخش باشد:
راز و نیاز با خدا
تامین معاش
معاشرت با برادران مورد اعتماد
خوشی های حلال
▪️شهادت امام موسی کاظم (ع) تسلیت باد▪️
#سلام_امام_زمانم❤️
در گوشہ گوشۂ جهان
طنین استوار گامهاے تو پیچیده!
در ذاٺ ذره تا جان خورشید!
اشارهے سرانگشتان توسٺ،
ڪہ نبض زندگی را جارے ڪرده اسٺ!
فقط می ماند ... قلب من
چونان، ڪویرے تشنہ و تفتیده!
یڪ قطره ڪافیسٺ!
فقط یڪ قطره...ببار و بهارم ڪن!
#اللـهم_عجل_لولیڪ_الفرج
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
#سلام_به_پدر
مولای من!
هر روز صبح که از خواب بر میخیزم
رو به قبله میایستم
و دست بر سینه میگذارم و میگویم:
" السلام علیک یا ابا صالح المهدی " ...
و وقتی به این فکر میکنم
که خدا جواب سلام را واجب کرده است
قلبم از ذوق از جا کنده میشود ...
دل خوشم به مستحبی که جوابش واجب است...
سلام آقای مهربانم!
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
▪️ #امام_موسی_کاظم_علیه_السلام :
خوشا به حال شیعیان ما که در غیبت قائم ما بر محبت و ولایت ما و بیزاری از دشمنان ما پایدار ماندهاند، آنها از ما و ما از آنها هستیم، همانا آنان همت ما را پذیرفتهاند، ما هم آنان را به عنوان شیعیان خود پذیرفتهایم، خوشا به حال آنها و باز هم خوشا به حال آنها.
به خدا قسم آنان در روز قیامت در درجه ما و در کنار ما هستند.
📚الزام الناصب ، صفحه ۶۸
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
هُوَ الطَّرِيدُ الْوَحِيدُ الْغَرِيبُ الْغَائِبُ عَنْ أَهْلِهِ الْمَوْتُورُ بِأَبِيه.
او (حضرت مهدی علیه السلام) رانده شده و تنها و غریب است.
از دیدگان کسان خویش غایب است و انتقام خون پدرش بر زمین مانده است.
📚کمال الدین، جلد2، ص361.
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
💌 #یه_سلام_دوباره
براے کسایے که
قلبشون کبوتر #حــــرمه 🕊
کسایے که
دلشون با اسم امام مهربون آروم مےگیره 💚💜
🔆 امروزهم،
عاشقانه و با شوق،
زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري
الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل
ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
📌 سؤالهای آشنا در سالها پیش
❓ زندانشان کجاست؟ راهش طولانیست؟ احتمالا رسیدن به آنجا سخت است، ولی شیرین... بگویم برای چه میخواهم به آنجا بروم؟ ولش کن شاید سرزنش شَوم. شاید جانم به خطر بیافتد. نکند هزینهٔ زیادی برای ملاقات بخواهند.
◾️ ولش کن آن امام بزرگوار نیاز به امثال من ندارد که. سرانجام امامشان پس از مرگ مظلومانهای آزاد شد و این فقط به خاطر عدم شناخت بود...
🔘 شهادت #امام_کاظم تسلیت باد.
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
#یاصاحب_الزمان_عج❤️
اگر ڪہ آمدے من رفتہ بودم
اسير سال و ماه و هفتہ بودم
دعايم ڪن دوباره جان بگيرم
بيايم در رڪاب تو بميرم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨صبحت بخیرهمه ی دنیای من✨
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d