eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.5هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
بهترین گوشه‌ی دنیا خانه‌ایست که کودکی‌هایت میان گل‌های باغچه‌اش نفس می‌کشد بهترین کاخ دنیا را هم که برایت بسازند، هیچ کجا خانه‌ی پدری‌ات نخواهد شد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
خوشبخت، کسی است که به یکی از این دو چیز دسترسی دارد، یا کتاب های خوب یا دوستانی که اهل کتاب باشند. ویکتور هوگو 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانه پدری خانه‌ای پراکنده از تمام عطرهای دوست داشتنی‌مان😍 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچکس نمیتواند برنامه ای که خدا برای زندگیتان دارد را متوقف کند... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
* مولانا چه زیبا گفت: * گر در طلب گوهر کانی،، کانی * گر در هوس لقمه نانی،، نانی *این نکته رمز اگر بدانی،، دانی *هر چیز که در جستن آنی،، آنی✌️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام توجه‌ات را به شادی‌های کوچک معطوف کن. لحظات کوتاه شادی را ارج بگذار و خودت را کامل در آنها غرق کن. اینگونه آن لحظات کوتاه رشد خواهند کرد و در تمام زندگی‌ات منتشر خواهند شد. بدانید، بهشت مکانی جغرافیایی نیست ،جایی قرار ندارد. بهشت شیوه‌ای از زندگی است، همان‌گونه که جهنم نیز راهی برای زندگی است. جهنم و بهشت همین‌جا هستند. درست در وسط زندگی‌ات. گاهی اتفاق می‌افتد که تو در جهنم قرار داری و شخصی که کنارت نشسته است در وسط بهشت است. پس بهشت و جهنم از یکدیگر دور نیستند، حالات روانی هستند، راه‌های زندگی هستند. همه‌اش به خودت بستگی دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
اگر کمی از شکرگزاری استفاده کنید زندگی تان کمی تغییر خواهد کرد.اگر هر روز به میزان زیاد از شکرگزاری استفاده کنید زندگی تان از راه هایی که حتی تصورش را نمیتوانید بکنید تغییر خواهد کرد،شکرگزاری نه تنها همه چیز زندگی تان را فزونی می‌بخشد و چند برابر می کنند بلکه چیزهای منفی را هم محو میکند. 📕کتاب قدرت 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃 🍃 🔖امام علی علیه السلام: ...فَلا تَحمِل هَمَّ سَنَتِكَ عَلى‏ هَمِّ يَومِكَ، وكَفاكَ كُلَّ يَومٍ ما هُوَ فيهِ، فَإِن تَكُنِ السَّنَةُ مِن عُمُرِكَ، فَإِنَّ اللَّهَ عزّوجلّ سَيَأتيكَ في كُلِّ غَدٍ بِجَديدِ ما قَسَمَ لَكَ، وإن لَم تَكُنِ السَّنَةُ مِن عُمُرِكَ ، فَما تَصنَعُ بِغَمِّ وهَمِّ ما لَيسَ لَكَ ...در يك روز، به قدر يك سال نگران و غمگين نباش؛ كه در هر روز غم همان روز تو را كافى است. اگر يك سال از عمرت مانده باشد، خداوند عزّوجلّ از پس هر روز، روزىِ تازه ‏ات را خواهد داد، و اگر يك سال از عمرت نمانده باشد. پس چرا غم و اندوهِ زمانى را مى‏خورى كه از آنِ تو نيست؟! 📚حکمت 379 نهج البلاغه 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃 🍃 🔖 گوشت شترمرغ ؛ خواص و نبایدها 🔹گوشت شترمرغ از دیدگاه طب سنتی، دارای مزاج گرم و خشک است،سرکه و روغن، به عنوان مصلح‌های این گوشت شناخته می‌شوند. 🔸گوشت شترمرغ شبیه گوشت گاو به نظر می‌رسد با مزه همسان، اما در کالری، چربی و کلسترول خیلی کم شباهت دارند؛ گوشت شترمرغ ۶۶ درصد چربی کمتر از گوشت گاو و ۵۰ درصد چربی کمتر از مرغ دارد.‌ 🔹گوشت شترمرغ کالری کمتری نسبت به مرغ، بوقلمون، بره و گاو دارد؛ این گوشت سرشار از پروتئین بوده و حاوی آهن بیشتری نسبت به گوشت گاو، بره، بوقلمون و مرغ است. ⚠️گرم مزاجان بهتر است از گوشت شترمرغ کمتر استفاده کنند. ✔️مصرف گوشت شترمرغ برای افراد سرد مزاج و مبتلا به بیماری‌های مفصلی و اعصاب ناشی از سردی مفید است، اما نباید دائماً از این نوع گوشت استفاده کنند. ⚠️گوشت شترمرغ نسبتا غلیظ است و افراد دارای معده ضعیف از خوردن زیاد آن بپرهیزند. ⚠️گوشت شترمرغ سنگین و دیر هضم است؛ اگر سیستم گوارشی ضعیفی دارید، با احتیاط بیشتری از گوشت شترمرغ را میل کنید. ✔️برای کاهش عوارض ناشی از سنگین بودن این گوشت، در کنار آن از مصلح مناسب استفاده کنید؛ در طب سنتی از سرکه به عنوان مصلح گوشت این پرنده یاد می‌شود. 🖋 دکتر مریم نواب زاده (متخصص طب سنتی ایرانی) 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃 🍃 🔖چه مزاجی، چه صبحانه‌ای؟ 🟡مزاج گرم و خشک ⚠️بهتر است صبحانه‌هایی بخورند که حرارت آن‌ها را بیشتر نکند. ❌ خوردن عسل و سیاهدانه و مربا‌های گرم مثل مربای زنجبیل برای این افراد مناسب نیست. ✔️می‌توانند با نان سنگک و مربای آلبالو و کمی کره، صبحانه مناسب مزاج‌شان را بخورند و مصرف گهگاهی حریره بادام و فرنی هم برای این افراد خوب است. 🔵مزاج سرد و‌تر ✔️نان سنگک و مربا‌هایی با مزاج گرم همچون مربای زنجبیل بخورند. ✔️مصرف عسل و گاهی سیاهدانه نیز به این افراد توصیه می‌شود. ⚫️مزاج سرد و خشک ✔️ بهتر است در وعده صبحانه فرنی، حریره بادام، شله‌زرد و شیربرنج بخورند. ✔️نان سنگک و مربای به و کمی کره محلی که از سلامت آن مطمئن باشند یا خامه هم برای این افراد خوب است. ⚠️مصرف تخم‌مرغ عسلی هم در این افراد گزینه خوبی است، اما خوردن عدسی به این افراد توصیه نمی‌شود. 🔴مزاج گرم و‌ تر ✔️برای صبحانه نان سنگک و مربای به یا مربای سیب باکمی کره محلی بخورند. ✔️این افراد در صورتی‌که احساس حرارت زیاد می‌کنند، می‌توانند مربای آلبالو نیز بخورند. ⚠️مصرف حلوا ارده یا ارده‌شیره و ارده عسل برای افرادی که مزاج گرم دارند،مناسب نیست و با توجه به این‌که میزان حرارت‌شان چقدر است این توصیه از حذف کامل تا قرار دادن یک یا دو بار ارده عسل و ارده‌ شیره در هفته در برنامه غذایی‌شان می‌تواند متغیر باشد. 🖊دكتر الهام پارسا(متخصص طب سنتی ايراني) 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃 🍃 🔖 راهکارهایی برای کاهش غلظت خون ✔️علائم غلظت خون کلافه کننده است و عوارض آن نیز خطرناک 🔹 افرادی‌ که به هر دلیلی غلظت خون دارند در ابتدا باید سعی کنند عللی که در افزایش غلظت خون نقش دارند را تا جایی که می توانند کاهش دهند. 🔸مثلا پرخوری نکنند، گوشت کمتری مصرف کنند، برای ترک و یا کاهش مصرف سیگار و قلیان خود فکری کنند. همچنین افراد دارای غلظت خون می توانند با نظر پزشک خود از فصد و حجامت بهره ببرند. . 👌در کنار این تدابیر استفاده از سالاد زیر "در صورت تداوم" با توجه به ترکیباتش اثر خوبی روی کاهش غلظت خون دارد: ⠀ 🥗 کاهو، کرفس و هویج را خرد کنید و به این مخلوط مقداری نعنا (خشک یا تازه ) اضافه کنید. همچنین آخر سر مقداری سکنجبین نعنایی روی آن بریزید و نوش جان کنید. 🖋 دکتر مرضیه اعلی زاده (متخصص طب سنتی ایرانی) 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃 🍃 🔖کمک‌های اولیه در مسمومیت کودکان 🔸دیروز براتون از علت‌های مسمومیت بچه‌ها گفتیم. حالا اینجا از این حرف زدیم که اگه کودکتون خدایی نکرده دچار مسمومیت شد باید چی کار کنید. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃 🍃 🔖نکاتی برای پیشگیری از مسمومیت کودکان در خانه 🔸قسمت سوم از مجموعه اینفوهای مسمومیت کودکان. اگه بچه کوچیک دارین حتما این نکات رو رعایت کنید. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃 🍃 🔖کدام زیتون؟ چه زمانی؟ 🔸زیتون، خواص آنتی‌اکسیدانی، ضد دیابتی، ضد سرطانی، ضد میکروبی، کاهش فشار خون، محافظت قلب و عروق و... دارد. 🔹 زیتون را تنها باید همراه غذا خورد تا ترکیبات فنلی آن، به‌خوبی جذب و آثار مغذی آن ظاهر شود. 🔸 ماده مؤثره زیتون، از ترکیبات فنلی است که در زیتون سبز فراوان است ولی در زیتون تیره‌شده، زیتون کنسرو‌ی و شور، و روغن زیتون تصفیه‌شده تقریباً وجود ندارد! 🔹این ماده مؤثره که خواص پرشمار زیتون را موجب‌می‌شود، در روغن زیتون فرابکر (تصفیه‌نشده و بودار) وجوددارد و با تصفیه‌شدن، حذف می‌شود. ⚠️ زیتون وقتی به‌تنهایی خورده‌شود، دیرهضم است و می‌تواند سودا تولیدکند. ✔️ زیتون و سبزی‌خوردن، تنها مواردی هستند که مصرف آنها در کنار غذا، عموماً منعی ندارد. 🖊دكتر ناصر رضايي پور(متخصص طب سنتی ايراني) 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ضرب المثل 《امروز کار خانه با فضه است》: هرگاه کسی گاه گاه کاری غیر از وظیفه خود را بر عهده گیرد یا کاری به تساوی اشتراک بین دو یا چند نفر انجام پذیرد، هر یک از افراد که نوبت انجام کار به وی رسد در پاسخ افراد از باب شوخی و مطایبه می‌گوید:" امروز کارخانه با فضه است." یعنی امروز تمشیت امور خانه بر عهده وی قرار دارد. چون حضرت فاطمه زهرا (ع) به سن بلوغ رسید پدر بزرگوارش حضرت رسول اکرم (ص) در سال اول هجرت او را در میان همه خواستگاران صاحب عنوان و ثروت با پسر عم بزرگوارش حضرت علی بن ابی طالب (ع) تزویج کرد که از مال دنیا فقط یک شمشیر و یک دست زره و یک نفر شتر آبکش داشت. مدت یک سال علی (ع) و فاطمه(ع) در امور خانه به تساوی کار می‌کردند. به این ترتیب که تهیه و تدارک خوراک وپوشاک وحمل آب شروب و نظافت خانه به عهده بزرگترین رادمرد اسلام و جهان یعنی حضرت علی (ع) بود و آرد کردن گندم وجو و خمیر کردن نان و پختن را دردانه رسول اکرم (ص) انجام می‌داد ولی از موقعی که فاطمه (ع) دارای فرزند شد پرورش و پرستاری کودک مانع از آن بود که به تمشیت امور منزل و وظایف محموله در امر خانه داری بپردازد. مخصوصا" که دست‌های حضرت فاطمه (ع) بر اثر گردانیدن دستاس پر از آبله شده بود و دیگر نمی‌توانست کار بکند، پس با اجازه همسرش به خدمت پدر رفت و چاره جویی کرد. میر خواند می‌نویسد: " مصطفی(ص) فرمود که من شما را چیزی تعلیم کنم که به از خادم باشد.باید که به هنگام در آمدن به جامه خواب سی و چهار بار الله اکبر و سی و سه نوبت الحمدالله و سی و سه نوبت سبحان الله بگویید که شما را بهتر بود از خدمتکار." حضرت فاطمه زهرا (ع) به دستور پدر ارجمندش چندی بدین منوال عمل کرد تا خدمتکار سیاهی به نام فضه برایش پیدا شد و بار سنگین زندگی بر دخت ناز پرورده رسول اکرم سبک گردید. در غالب خانه‌ها معمول است که کدبانو دستور می‌دهد و خدمتکاران کلیه کارهای خانه را انجام دهد، ولی حضرت صدیقه طاهره (ع) چنین نکرد زیرا می‌دانست که خدمتکار هم انسان است ، قلب و اعصاب دارد، از کار زیاد رنج می‌برد وخسته می‌شود. رضایت و خشنودی خدا و رسول(ص) در این است که با بانوی خانه شریک کار و زندگی در امور خانه داری باشد، به همین جهت تا زنده بود و توانایی کار داشت امور خانه را با فضه به تناوب انجام می‌داد یعنی یک روز خودش کار می‌کرد و فضه به استراحت می‌پرداخت ، روز دیگر امور خانه را بر عهده فضه می‌گذاشت و خود عبادت و استراحت می‌کرد. خلاصه این کار پسندیده و عمل وجدانی دختر رسول اکرم(ص) در آن عصر و زمانی که برای تنوگر و خدمتکار ارج و مقداری قایل نبودند تا آن اندازه جلب توجه کرد که به عنوان درس اخلاق و تربیت، در زبان فارسی و عربی معمول گردید. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ضرب‌المثل (من نوکر بادنجان نیستم): نوکر بادنجان به کسانی اطلاق می‌شود که به اقتضای زمان و مکان به سر می‌برند و در زندگی روزمره‌ی خود تابع هیچ اصل و اساس معقولی نیستند. عضو حزب باد هستند، از هر طرف که باد مساعد بوزد به همان سوی می‌روند و از هر سمت که بوی کباب استشمام شود به همان جهت گرایش پیدا می‌کنند. خلاصه طرفدار حاکم منصوب هستند و با حاکم معزول به هیچ وجه کاری ندارند. آنان که عقیده‌ی ثابت و راسخ ندارند و معتقدات خویش را به هیچ مقام و منزلتی نمی‌فروشند اگر به آن‌ها تکلیف کمترین انعطاف و انحراف عقیده شود بی درنگ جواب می‌دهند من نوکر بادنجان نیستم.  اما ریشه‌ی این ضرب المثل: نادرشاه افشار پیشخدمت شوخ طبع خوشمزه‌ای داشت که هنگام فراغت نادر از کارهای روزمره با لطایف و ظرایف خود زنگار غم و غبار خستگی و فرسودگی را از ناصیه‌اش می‌زدود. نظر به علاقه و اعتمادی که نادرشاه به این پیشخدمت داشت دستور داد غذای شام و ناهارش با نظارت پیشخدمت نامبرده تهیه و طبخ شود و حتی به وسیله‌ی همین پیشخدمت به حضورش آوردند تا ضمن صرف غذا از خوشمزگی‌ها و شیرین زبانی‌هایش روحاً استفاده کند. روز برنامه‌ی غذای نادرشاه خورشت بادنجان بود و چون بادنجان به خوبی پخته و مأکول شده بود. نادر ضمن صرف غذا از فواید و مزایای بادنجان تفصیلاً بحث کرد. پیشخدمت زیرک و کهنه کار نه تنها اظهارات نادرشاه را با اشارت سر و گردن و زیر و بالا کردن چشم و ابرو تصدیق و تأیید کرد بلکه خود نیز در پیرامون مقوی و مغذی و مشهی و مأکول بودن بادنجان داد سخن داد و حتی پا را فراتر نهاده ارزش بهداشتی آن را به آب حیات رسانید! چند روزی از این مقدمه گذشت و مجدداً خورشت بادنجان برای نادر آوردند. اتفاقاً در این برنامه‌ی غذایی بادنجان به خوبی پخته نشده بود و به طعم و ذائقه‌ی نادرشاه مطبوع و مأکول نیامد لذا به خلاف گذشته و شاید برای آن‌که پیشخدمت را در معرض امتحان قرار دهد از بادنجان به سختی انتقاد کرد و با قیافه‌ی برافروخته گفت:"اینکه می‌گویند بادنجان باد داردف نفاخ است، ثقیل الهضم و ناگوار است دروغ نگفته‌اند." خلاصه بادنجان بیچاره را از هر جهت به باد طعن و لعن گرفت و از هیچ دشنامی در مذمت آن فروگذار نکرد. پیشخدمت موقع شناس که درسش را روان بود بدون آن‌که ماجرای چند روز قبل را به روی خود بیاورد با نادرشاه هم‌صدا شد و هر چه از ضرر و زیان بعضی از گیاهان و نباتات در حافظه داشت همه را بی دریغ نثار بادنجان کرد و گفت:"اصولاً بادنجان با سایر گیاهان خوراکی قابل مقایسه نیست زیرا به همان اندازه که مثلاً کدو از جهت تغذیه و تقویت مفید و سودمند است خوراک بادنجان به حال معده و امعا و احشا بدن مضر و زیان بخش می‌باشد! بادنجان نفاخ است بله قربان! بادنجان باد دارد بله قربان!" نادرشاه که با گوشه‌ی چشمش ناظر ادا و اطوار مضحک پیشخدمت و بیانات پر طمطراق او در مذمت بادنجان بود سر بلند کرد و گفت: "مرتکه‌ی احمق، بگو ببینم اگر بادنجان تا این اندازه زیان آور است پس چرا روز قبل آن همه تعریف و تمجید کردی و از نظر مغذی و مقوی بودن، آن را آب حیات خواندی؟ این‌که گفته‌اند دروغگو را حافظه نیست بیهوده نگفته‌اند." پیشخدمت بدون تأمل جواب داد:"قربان، من نوکر بادنجان نیستم من نوکر قبله‌ی عالم هستم. هرچه را که قبله‌ی عالم بپسندد مورد پسند من است. پریروز اگر طرفدار بادنجان بودم از آن جهت بود که قبله‌ی عالم را از آن خوشش آمده بود. امروز به پیروی از عقیده و سلیقه‌ی سلطان وظیفه دارم که دشمن آن باشم!" 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
《از آتشی که افروختم خودم سوختم》: از آتشی که افروختم خودم سوختم را در مورد افرادی به کار می‌برند که عواقب رفتار غلطشان گریبان گیر خودش می‌شود. در جنگلی سرسبز ، روباهی در کنار شغالی زندگی می‌کرد. روباه لاغر و ضعیف بود و زور بازویی نداشت ولی به جای آن خیلی باهوش و زیرک بود. برعکس او شغالی که در نزدیکی او زندگی می‌کرد. قوی و زورمند بود در مقابل خیلی از عقل و شعورش استفاده نمی‌کرد. این دو حیوان با هم زندگی می‌کردند ، هر روز صبح روباه مکار به شکار می‌رفت و با هر حیله و نیرنگی بود حیوانی را شکار می‌کرد و به لانه می‌آورد و با شغال می‌خورد. شغال عملا" کاری نمی‌کرد همیشه گوشه‌ی لانه در حال استراحت بود. مگر وقتی که روباه نیاز به زور بازو و قدرت شغال داشت مثلا" وقتی حیوان بزرگی را می‌خواست شکار کند که بزرگتر از خودش بود. ولی با این حال بیشتر غذاها را شغال می‌خورد و مقدار کمی از آن نصیب روباه می‌شد روباه چند باری به شغال اعتراض کرد. ولی شغال که اوضاع را به نفع خود می‌دید به اعتراض‌های او گوش نمی‌داد. یک روز که شغال بیشتر غذایی که آن روز شکار شده بود را خورد و روباره را گرسنه گذاشت ، روباه عصبانی شد و چون می‌دانست با حرف زدن نمی‌تواند شغال را قانع کند تصمیم گرفت نقشه‌ای بکشد تا از دست شغال نجات پیدا کند. یک روز که روباه توانسته بود حیوان چاقی را شکار کند شغال حسابی گوشت خورد. و بعد از این‌که شغال سیر شد. روباه گفت : جناب شغال با این‌که شما موقع شکار کمکی به من نمی‌کنید ولی اشکالی ندارد. من این کار را می‌کنم ولی اگر شما یک روز مرا به حال خودم بگذارید و بروید من چه کار کنم؟ شغال که از این محبت نابهنگام روباه تعجب کرده بود گفت : من تو را تنها بگذارم؟ محال است! اصلا" این حرف‌ها چیه که می‌زنی؟ من از کجا دوستی به خوبی تو پیدا کنم؟ (ولی در دلش می‌گفت : من از کجا دوستی به احمقی تو پیدا کنم ، که هر روز غذای من را هم تأمین کند.) روباه مکار از فرصت استفاده کرد و گفت : من به درستی صحبت‌های تو ایمان دارم. ولی ما روباه‌ها یک رسمی میان خود داریم ، برای این‌که وفاداری و دوستی را ثابت کنیم ، وارد یک باتلاق سیاه می‌شویم و بعد از این‌که توانستیم از آن خارج شویم از روی آتشی که قبلا" کنار باتلاق برافروخته‌ایم می‌پریم. اگر توانستیم از روی آتش بپریم ، این بهترین دلیل برای اثبات وفاداری ما به دوستان‌مان است. من دلم می‌خواهد تو هم وفاداری‌ات را به من ثابت کنی تا بتوانم این دوستی را به دیگر روباه‌های جنگل نشان دهم. شغال با خود گفت : من هیچ وقت نمی‌خواهم از دوست نادانم که تمام کارهای من را انجام می‌دهد دور شوم. و به روباه گفت : باشد شرط تو قبول! من برای اثبات وفاداریم این کار را خواهم کرد. روباه گفت : خیلی خوب ، همین حالا من کنار باتلاق پایین کوه می‌روم و آتش را درست می‌کنم تا تو بیایی! شغال قبول کرد و از او خواست برای این‌که اطمینان او هم جلب شود روباه هم این کار را به همین شکل انجام دهد. روباه پذیرفت و گفت : باشه ، تو بپر ، بعد از تو نوبت من است. هر دو راه افتادند و به کنار باتلاق سیاه رفتند. شغال گوشه‌ای نشست و روباه به دنبال هیزم رفت تا آتشی درست کند. شغال همین‌طور که نشسته بود در دلش به روباه و بازی جدیدی که به راه انداخته بود می‌خندید. شغال با خود می‌گفت : خوب من اگر از آب خارج بشم کاری ندارد از روی آتش پریدن. چون بدنم خیس است و حتی گرما رو هم حس نمی‌کنم. روباه در این مدت هیزم‌ها را جمع کرد و آتشی به راه انداخت. بعد رو کرد به شغال و گفت : حالا وقتش رسید که وفاداری‌ات را به من ثابت کنی. بیا وارد این باتلاق شو و بعد که از آن خارج شدی از روی آتش بپر. شغال که فکرش هم نمی‌کرد چه امتحان سختی پیش رو دارد ، سریع آمد و پرید در باتلاق ، باتلاق آنقدر آرام بود که هیچ حیوانی فکر نمی‌کرد ، آبش این‌قدر گل و لای همراه داشته باشد و سنگین باشد. شغال همین که وارد شد ، فهمید روباه زیرک شرط آسانی برای او نگذاشته. ولی به هر سختی و زحمتی که بود خود را از باتلاق پر از گل و لای درآورد و دورخیز کرد تا از روی آتشی که روباه افروخته بود بپرد. خواست از روی آتش بپرد ولی گل آنقدر او را سنگین کرده بود که دقیقا" افتاد وسط آتش چون روباه آتش بزرگی درست کرده بود هرچه شغال دست و پا زد و خواست فرار کند ولی دیگر دیر شده بود و حسابی آتش گرفته بود. روباه خنده‌اش گرفت و گفت : چرا آتش گرفتی؟ شغال می‌گفت : نمی‌دانم من که دروغ نمی‌گفتم ، چرا سوختم؟ روباه گفت : بله تو دروغ نمی‌گفتی ، ولی این آتش تنها راهی بود که به ذهن من می‌رسید تا از دست تو خلاص شوم. شغال تازه فهمید روباه مکار چه نقشه‌ای برای فرار کردن از زورگویی‌های او کشیده. و او را در دام انداخته. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان_آموزنده 🔆مناعت طبع عبدالله بن مسعود 🌴«عبدالله بن مسعود» از اصحاب نزدیک پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بود و در مکتب آن حضرت شخصی غیور و وارسته بار آمد. در زمان خلافت عثمان، او بیمار و بستری شد که در همان بیماری از دنیا رفت. 🌴خلیفه به عیادت او رفت، دید اندوهگین است. پرسید از چه چیزی ناراحتی؟ گفت: از گناهانم. 🌴خلیفه گفت: چه میل داری تا برآورم؟ گفت: مشتاق رحمت خدا هستم. 🌴سؤال کرد: اگر موافق باشی طبیبی بیاورم. گفت: طبیب بیمارم کرده است. 🌴سؤال کرد اگر مایل باشی دستور دهم، عطائی از بیت‌المال برایت بیاورند؟ 🌴گفت: آن روز که نیازمند بودم، چیزی به من ندادی، امروز که بی‌نیاز هستم می‌خواهی چیزی به من بدهی؟! 🌴خلیفه گفت: این عطا و بخشش برای دخترانت باشد. 🌴گفت: آن‌ها نیز نیاز ندارند، چراکه من به آن‌ها سفارش کرده‌ام سوره‌ی واقعه را هر شب بخوانند؛ زیرا از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود: «کسی که سوره‌ی واقعه را در هر شب بخواند، هرگز دچار فقر نمی‌شود.» 📚داستان‌ها و پندها، ج 7، ص 112 -مجمع‌البیان، ج 9، ص 211 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان_آموزنده 🔆اعتراض محمّد بن منکدر 🌾«محمد بن منکدر» گوید امام باقر علیه‌السلام را ملاقات کردم و خواستم او را پند و موعظه کنم که او مرا موعظت کرد. 🌾گفتند: «به چه چیز ترا موعظت کرد؟» گفت: در ساعتی از روز که هوا گرم بود به اطراف مدینه بیرون رفتم و امام باقر علیه‌السلام را که کمی فربه بود ملاقات کردم. او بر دوش دو غلام سیاه خود تکیه کرده بود و می‌آمد، با خود گفتم بزرگی از بزرگان قریش در این ساعت گرم در طلب دنیا بیرون آمده خوب است او را موعظه کنم. 🌾پس سلام کردم؛ و امام نفس‌زنان و عرق‌ریزان جواب سلام مرا داد. گفتم: «خدا کارت را اصلاح کند، خوب است بزرگی از بزرگان قریش با چنین حالت در طلب دنیا باشد! اگر مرگ بیاید و تو بر این حال باشی کارت مشکل است.» 🌾امام دست از دوش غلامان برداشت و تکیه کرد و فرمود: «به خدا قسم اگر مرگ در این حال مرا دریابد، در طاعتی از طاعات خدا بوده‌ام که خود را از حاجت به تو و مردم بازداشته‌ام؛ وقتی از آمدن مرگ ترسانم که مرا درحالی‌که معصیتی از معاصی الهی را مشغول بوده باشم فراگیرد.» 🌾محمّد بن منکدر گوید: «گفتم: خدا تو را رحمت کند، می‌خواستم ترا موعظه نمایم تو مرا موعظه نافع فرمودی.» 📚منتهی الآمال،2، ص 91 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان_آموزنده 🔆متولّی اموال ☘در زمان حضرت سلیمان علیه‌السلام مردی دو بچّه ماری را کشت. سپس مادر دو بچّه مار، به حضور حضرت سلیمان آمد و از آن مرد شکایت کرد و درخواست کرد که آن مرد را قصاص کند! حضرت سلیمان علیه‌السلام فرمود: «مرد موحّدی را به خاطر کشتن بچّه ماری نمی‌شود قصاص کرد.» ☘عرض کرد: «حال که چنین است، او را متولی اموال و قیّم موقوفات (و بیت‌المال) مردم قرار دهید؛ تا این‌که با دست‌درازی به اموال دیگران، من با مارهای دیگر در دوزخ از او انتقام کشم.» 📚خزینه الجواهر، ص 463 -زهر الربیع سید نعمت‌الله جزایری 🍂🍂امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام (وقتی‌که لشکری را تحریص به جنگ با اهل شام که به عراق هجوم آورده بودند، می‌کرد و آن‌ها به امام می‌گفتند خودت باید بیایی) فرمود: «سزاوار نیست که لشکر و شهر و بیت‌المال و جمع‌آوری مالیات زمین و حکومت میان مسلمین و رسیدگی به حقوق ارباب‌رجوع را رها کنم (و با لشکری که از پیش فرستاده‌ام، بروم).» 📒نهج‌البلاغه فیض الاسلام، ص 368 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان_آموزنده 🔆ثواب تعلیم ⚡️شخصی خدمت امام سجاد علیه‌السلام رسید و عرض کرد: «این مرد پدرم را کشته است و من می‌خواهم قصاص کنم قاتل هم به قتل اعتراف کرده است.» ⚡️امام فرمود: «می‌توانی قصاص کنی؛ آیا این مرد تابه‌حال به تو خدمتی نکرده است که از او دیه بگیری و قصاص نکنی؟!» ⚡️عرض کرد: «فقط چند روزی به من درس داده است.» امام فرمود: «حق و ثواب ارشاد، بیش از خون ارزش دارد.» ⚡️او هم از قصاص گذشت و تقاضای دیه یعنی صد شتر را کرد و قاتل توانایی آن را نداشت. ⚡️امام فرمود: «حاضری ثواب ارشاد و هدایت خود را به من بدهی و من در عوض صد شتر به تو بدهم؟» عرض کرد: «اگر فردای قیامت، مقتول جلوی مرا بگیرد، هیچ توشه‌ای غیر از درس دادن ندارم.» ⚡️امام به خانواده‌ی مقتول فرمود: «اگر از او بگذرید، روایتی از پیامبر برایتان می‌خوانم که از همه‌ی دنیا برای شما باارزش‌تر باشد. بدین ترتیب آن‌ها هم از حقشان گذشتند.» 🌾🌾امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «کسی که امید پاداش نیک خدا را داشته باشد، ناامید نخواهد شد.» 📚غررالحکم، ج 1، ص 175 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹🌹 ✨گاهی باید فرو ریخته شوی برای ” بنای جدید... ✨همیشه خودت باش… دیگران به اندازه کافی هستند… ✨بعضی آدما نقش صفر رو بازی میکنن تو زندگی، اگه ضرب بشن تو زندگیت همه چیزت رو از بین میبرن! ✨ﭘﻮﻝ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺪ ﻣﺎﺳﺖ… ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﭘﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ… ✨طلا باش تا اگه روزگار آبت کرد...روز به روز طرح های زیباتری از تو ساخته شود… سنگ نباش...تا اگر زمانه خردت کرد، تیپا خورده هر بی سر و پایی بشوی! ✨داشتن مغز دلیل بر انسان بودن نیست، پسته و بادام هم مغز دارند… برای انسان بودن باید شعور داشت.... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان 🦋💞 و چهارم- بخش اول اما رضا با همون روش خودش می دونست چطور بابا رو قانع کنه به محض اینکه دید بابا داره سر پیمان داد می زنه گفت :بابا این کار رو مُو کردُم ؛ سر مُو داد بزنین ..اما خو خیرشو می خواستُم فکر کردُم مثل کوکای خودُم مراقبش باشُم ؛؛ و دارُم خوبی می کنم ..برای اینکه کار یاد بگیره و قوی بشه ؛ خو مرد که نباید توی رختخواب بزرگ بشه .. نباید پتک بخوره ؟ سختی بکشه ؟ مُو بهش دستور میدُم ..بزارین وقتی برگشتین تهران مرد شده باشه .. بابا گفت : رضا جان می دونم که نیت تو خیره اما اینطور که بوش میاد پیمان نقشه کشیده اینجا موندگار شه من از این می ترسم ..کار که عیب وعار نیست ؛ می دونم ؛اما ..اون الان باید بره دنبال آینده ی خودش و اونو بسازه .. با کار پیش این و اون وقتش تلف میشه .. پیمان گفت : بابا من درس خون نیستم .. تا حالاشم به زور پروانه خودمو کشیدم و دیپلم گرفتم اگر اون نبود قبول نمیشدم خودتون هم می دونین ..چه درسی ؟ من دانشگاه قبول نمیشم و اینطوری بیشتر وقتم تلف میشه .. حالا بزارین یک مدت کار کنم اگر راضی نبودین رو چشمم دیگه نمیرم ..اینو جلوی همه قول میدم .. بابا سرشو خاروند و گفت : بنویس, بنویس و زیرشو امضاءکن .. فردا نگی من اینطوری نگفتم و اون طوری گفتم ..بنویس هر وقت بابا نخواست و صلاح دونست دیگه نمیرم سرکار و وقتی منتقل شدیم بدون چون و چرا باهاشون بر می گردم تهران و قصد موندن ندارم .. داستان 🦋💞 و چهارم- بخش دوم پیمان در میون خنده و شوخی که رضا راه انداخته بود نوشت و داد دست بابا و موقتا قائله خوابید .. ماه آبان هم گذشت و آذرم تموم شد .. رضا یک هفته پیش من بود و ماهی ها رو می فروختن و دوباره راهی دریا می شد ..و هر بار یک هفته تا ده روز طول می کشید ؛ در حالیکه کمال و ناخدا چهار پنج روز زود تر از اون میومدن ..و هر بار من صبح زود اونو تا لب دریا همراهی می کردم وتا سپیده ی صبح همونجا می موندم، با خدا راز و نیاز می کردم ؛ و بدون رضا برمی گشتم؛ در حالیکه جای خالیش رو نمی تونستم تحمل کنم برای همین، هر وقت اون از صید برمی گشت من یا خونه ی مامانم بودم یا خونه ی ناخدا .. یکبار ازش پرسیدم خوب تو چرا با بقیه نمیایی ؟ گفت : بعضی از این ماهی ها رو اینجا نمی خرن ..ما با دوتا قایق میریم عمارات و کویت ..می فروشیم و بر می گردیم .. کمال که هنوز عقلش نمیرسه ناخدا هم که خسته شده به وقتش این کارو کرده ..خو حالا نوبت منه بزار خوب پول جمع کنم کمترم میرُم تو اذیت نشی .. توی این مدت چند باری هم شهناز رو دیدم ولی دلم نمی خواست باهاش زیاد گرم بگیرم که مبادا پیمان اونو ببینه و هوایی بشه .. دیگه زمستون شده بود هوای بوشهر مثل اولای بهار تهران یک روز سرد بود ؛ و یک روز انگار نه انگار که زمستون شده .. البته ما کت می پوشیدم ولی زیاد نیازی نبود چون ممکن بودوسط روز دوباره گرم بشه البته شب های خیلی سردی داشت که بدون بخاری تاب نمیاوردیم .. داستان 🦋💞 و چهارم- بخش سوم رضا گفت : این ماه که برم مدتی دیگه صید رو تعطیل می کنیم ..ماهی ها تخم گذاری می کنن و باید مراقب باشیم صدمه ای به زیاد شدن ماهی ها نزنیم .. گفتم توی این سرما سخت نیست ؟ گفت : برا مرد که این چیزا مهم نیست ..ما مرد دریاییم اونجا زندگی کردن یاد گرفتیم و قوی شدیم .. گفتم : قول داده بودی یکبار منم با خودت ببری .. گفت : دوست داری با مُو بیای ؟خوشت میاد ؟ خو می برُمت ..ولی بزار بهار که شد الان توی دریا سرده .. و دوباره صبح زود رضا رو راهی کردم .. سردم بود و دلم نمی خواست از توی رختخواب بیرون بیام اما با خودم قرار گذاشته بودم که همیشه تا قایق بدرقه اش کنم و براش دعا بخونم ..و رضا برای اینکه من بیشتر سردم نشه زود سوار شد و موتورشو روشن کرد و در حالیکه مرتب دستشو تکون می داد به علامت اینکه برگرد دور شد مه اونقدر غلیظ بود که خیلی زود رضا ناپدید شد خواستم زودتر برگردم .. چند قدم بیشتر از ساحل دور نشده بودم که میون اون مه زنی رو دیدم با چادری سیاه وپای برهنه .. تقریبا چهل یکی دوساله؛ می رفت به طرف دریا ..از کنارش رد شدم ..اما سلام کرد .. داستان 🦋💞 و چهارم- بخش چهارم ایستادم و گفتم : سلام ؛ حال شما خوبه ؟ گفت : ممنون پرپروک .. با تعجب گفتم : منو می شناسین ؟ گفت : خو بله تو غریبه ای همه تو رو می شناسن .. گفتم : راستش دلم می خواست با همه آشنا بشم ولی کسی بهم رو نشون نداده ..