💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_23 _ نه نه همين قبوله فقط تا كى؟ _ تا وقتى عمه ات زنده است از صراحت بيانش جا
#این_مرد_امشب_میمیرد_24
_ بله بله خواهش ميكنم
_ نميشه لطف كنين به موبايلشون زنگ بزنين حداقل ياد آورى كنين من اينجام شايد يادشون رفته!!!
_ متاسفم عزيزم من هيچ وقت جز در وقت ضرورت به تلفن شخصى رئيس تماس نميگيرم و مطمئنم ايشون هيچ چيزى رو از ياد نميبرن...
وقت ضرورت؟!! پيرى نكبت منظورش اينه كه من ضرورى نيستم و مهم هم نيستم!!!
با حرص روى يكى از صندلى ها نشستم تصميم گرفتم شماره تماسش را از عمه بگيرم و فحش كشش كنم كه سر كارم گزاشته است اما بعد پشيمان شدم سعى كردم صبر پيشه كنم...
صداى جينگ جينگ بلند گوشى ام كه به معناى دريافت يك پيام كوتاه بود باعث شد منشى با نگاه معنا دارى به من بفهماند كه صداى بسيار ناهنجارى بود ...
با ديدن پيام و متنش همه ذهنم به هم ريخت:
_ يلدا بايد ببينمت تازه شنيدم چه بلایی سرت اومده جوجوى من نگرانتم ساعت ٥ كافه سعيد باش ...
اشكان باچه جراتى همچين پيامى به من ميداد؟! در اين اوضاع و احوال اين يكى ر ا
كم داشتم!!!
بايد جوابش را ميدادم اما واقعا از جواب دادن به كسى كه در سخت ترين روزهاى زندگى ام كنارم نبود بيزار بودم به ياد آوردم وقتى با ماشين صاحب كارش تصادف كرد تمام
پس اندازم را دادم كه در دردسر نيوفتد تمام روزهايى كه براى عمل پاى شكسته اش بسترى بود در بيمارستان سپرى كردم و كجا بود در آن روزهاى وحشتناك اشكان بى معرفت؟!
اين آدم لياقت جواب دادن هم نداشت بيخيال شدم و گوشى را در كيفم گزاشتم اما كاش ميشد ذهن مشغولم را هم در كيفم بگزارم و بيخيال شوم ....
ساعت حدودا ۱۲ بود و من حسابى از اين انتظار كلافه بودم كه متوجه صداى معين
شدم كه مشغول غرلند بود چند ثانيه بعد هم وارد اتاق شد دو مرد جوان هم همراهش بودند اينقدر عصبى بود كه حتى متوجه حضورم نشد روبه يكى از مردهاى همراهش با صداى نسبتا بلندى گفت:
_ اين بار اول نيست كه اينجورى گند زدين تو آمار شركت تو مزايده...!!
مرد جوان رنگ پريده هم سر پايين انداخته بود و ديگرى هم سعى كرد پا در ميانى كند .
_ رئيس من قول دادم از ركود خارج شيم و رشد بى سابقه اى رو شاهد باشيم حتى
بدون اين مزايده !شما هميشه به من ايمان داشتين ..
معين پوزخندى زد و باز پنجه در بين موهايش كشيد
_ فعلا نميخوام عماد جلوى چشمم باشه ..
مرد جوان سر پايين كه گويا همان عماد مذكور بود بالاخره به حرف آمد:
_ آقا ميرم كه اعصابت بيشتر خورد نشه با اجازه ات چند روز هم خونه نميام كه جلو
چشم نباشم
معين شماتت بار نگاهش كرد و مجبورش كرد دوباره سر پايين بندازد...
_ نه اجازه نميدم
بعد بى هيچ حرفى بدون نگاه به من و منشى اش وارد اتاقش شد،
داستان برايم جالب شد اين عماد هم خانه نامدار چه نسبتى با او داشت؟؟ اين مرد با همه جز عمه انگار رفتار خصمانه اى داشت!!!
منشى كه معلوم بود دستپاچه و نگران است رو به من پرسيد
_ ميشه ٢ روز ديگه واسه ملاقات بيايد ؟ الان رئيس مطمئنم كسى رو نميپذيره
عصبى از جايم بلند شدم با لحن جدى گفتم:
_من ٢ ساعته اينجا منتظرم همين الان بهش زنگ بزن و اينو بگو ....
با بى ميلى گوشى را برداشت و خيلى رسمى و با احترام به معين حضورم را اعلام كرد و بعد از قطع تماس گفت كه ميتوانم داخل شوم تشكر سرد و اجبارى كردم بعد از چند ضربه اى كه به در زدم وارد شدم ....
معين كنار پنجره ايستاده بود با وارد شدن من بعد از اينكه جواب سلامم را داد روى صندلى شاهانه اش نشست و من را هم دعوت به نشستن كرد ...
_ خيلى وقته اومدى؟
_ از ٨ اينجام
_ چرا خبر ندادى؟
_ منشى گفت جز وقت ضرورت به موبايلت زنگ نميزنه...
_ خوبه درس اول ...
_ چى؟!
.
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_24 _ بله بله خواهش ميكنم _ نميشه لطف كنين به موبايلشون زنگ بزنين حداقل ياد آ
#این_مرد_امشب_میمیرد_25
جز در وقت ضرورت مخصوصا صبح ها به من زنگ نميزنى
متوجه منظورش كه شدم به علامت موافقت سر تكان دادم
_ يگانه ٣١ ساله كه منشى شركته كم كم باز نشسته ميشه البته بعد از آموزش به تو
..اوه اوه چه صميمى هم هست پيرزن باز...
_ از همين الان كنارش بشين و تك تك مسئوليتها و البته ادب و كلاس كارى رو از
ايشون ياد بگير و ساير مسائلم كم كم وقت كنم خودم يادت ميدم تا ساعت ٦ امروز سر
كارى سعى كن حداكثر استفاده رو ببرى الانم برو و قهوه منو بيار..!!!
چى ؟! من منشى بودم يا آبدارچى؟
هنوز در بهت قهوه آوردن بودم كه باز همان نگاه تلخ را روانه كل وجودم كرد
_ از فردا اين مدلى نيا لباس رسمى مناسب محيط كار بپوش اين قدر هم نقاشى و
رنگ آميزى روى صورتت لازم نيست.
اگر معين نامدار نبودى كارم لنگ نبود جواب همه اين دستورهايت را با يك لگد ميدادم
_ باشه
_ باشه نه
_ چى؟
_ چشم
با حرص چشم غليظى گفتم و او هم بى توجه در آخر تاكيد كرد كه قهوه اش تلخ باشد....،
يلدا از امروز زندگى را تجربه ميكنى كه حتى در كابوس هم نميدیدى..
قاموس چون منى هرگز نميگنجيد و تو معين نامدار چگونه تبر بر دست عزم شدن در
شكستن اين من را جزم كرده اى...
آن روز فهميدم منشى معين بودن از هر كارى در دنيا سخت تر است رفت و آمد در شركت به حدى بود كه احساس ميكردم سوار اتوبوس واحد شده ام .
شركت قريب به ٣١١كارمند داشت و اين امپراطورى توسط غول چراع جادوى زندگى من اداره ميشد. قوانين وضع شده توسط همين غول خيلى پيچيده بود مانند حفظ كردن چند كتاب قطور!!!
تا عصر ديگر معين را نديدم .خانم يگانه« مريم يگانه» زن قانونمند و دقيقى بود كه با وسواس خاصى تك تك نكات را به من آموزش ميداد. حتى ساعت دقيق رسيدگى به امور شكم اين غول پر خور!!!
آن قدر خسته بودم كه سرم را روى ميز براى كمى استراحت گزاشتم نفهميدم چه طور خوابم برده است ..
با صداى تلفن روى ميزم وحشت زده از خواب پريدم كد داخلى اتاق معين بود و از
خانم يگانه هم خبرى نبود ...
_ بله؟
همان صداى بم جذاب هميشه كه بايد اعتراف كنم زيبا ترين آوايى بود كه در زندگى
ام شنيده بودم.
خوابى ؟
با دستپاچگى گفتم: نه نه
_ پس ٢٧ دقيقه است سرت روى ميزه چرا؟!
تازه به خودم آمدم و فهميدم تمام اين مدت از طريق دوربين حركاتم را زير نظر داشته است
_ متوجه نشدم خوابم برده..
_ من پول مفت ندارم براى خوابيدن كارمندم توى ساعات ادارى خرج كنم ، ٢ ساعت اضافه ميمونى جبران شه...
و بعد بى معطلى گوشى را قطع كرد و من هرچه فحش بلد بودم در دل خرجش
كردم كه حداقل كمى سبك شوم ...
از ساعت ٥ اشكان شروع كرد به تماس گرفتن و من هر بار با هر تماسش جمله معروفش را با خودم مرور كردم :
" يك تفريح بود كه تمام شد"
به عمه اطلاع دادم كه نگران نشود و سپس گوشى ام را خاموش كردم تا دوباره با نمايش اسمش روى صفحه گوشى ام به هم نريزم به اندازه كافى خسته و كلافه بودم !!!
.
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_25 جز در وقت ضرورت مخصوصا صبح ها به من زنگ نميزنى متوجه منظورش كه شدم به علام
#این_مرد_امشب_میمیرد_26
ساعت ٧ كه شد احساس كردم آمپر انرژى ام روى صفر آمده است
شركت تقريبا خالى شده بود خانم يگانه هم ٢ ساعت پيش من را با كلى برگه براى تايپ تنها گزاشته بود و به خانه رفته بود!!!
معين كه درب اتاقش را باز كرد خوشحال شدم كه بالاخره خودش از كار دست كشيده است و مرخصم ميكند
_ كارات تموم شد؟
_ نه ولى ساعت كارم تموم شد
چشمانش را ريز كرد و يك لبخند مخصوص خودش را تحويلم داد
_ ساعت كارتو من تايين ميكنم ۱ساعت ديگه ميتونى برى
_ چى؟؟؟!!!!! يك ساعت ديگه؟؟!
خيلى ريلكس گفت: كمه؟
_ مگه من آدم آهنى ام ؟
_ ٢ ساعت پس
عصبى بودم در حد انفجار
_ تو چته
_ چند بار بگم تو نه شما
_ آقاى رئيس آقاى شما من حالم خوب نيست سرم داره گيج ميره لطف كن بزار برم خونه بميرم صبح در خدمت گزارى حاضرم...
حالت چهره اش عوض شد حس كردم كمى روى صورتم دقيق شد
_ نيم ساعت ديگه تو پاركينگ باش
باز هم بدون شنيدن نظر من خارج شد ، وقت رفتن كه رسيد جلوى در ساختمان شركت به محض اينكه تلفنم را روشن كردم كه به عمه خبر بدهم پيام هاى اشكان پشت سر هم آمد .
در پيام آخرش هم شروع كرده بود به تهديد!!!
تهديد ؟! كسى حق نداشت يلداى آن روزها را تهديد كند. !!! قرار پاركينگ با معين را فراموش كردم و با اشكان تماس گرفتم گوشى را كه برداشت هرچه حرص و شكايت از همه زندگى دنيايم داشتم بارش كردم صدايم آنقدر بلند بود كه حس كردم حنجره ام در فشار بدى است آنقدر جيغ ميزدم كه حرفهاى اشكان را اصلا نميشنيدم.....
وقتى به خودم آمدم تقريبا سر خيابان رسيده بودم و اصلا متوجه نشده بودم گوشى را قطع كردم ساعتم را كه نگاه كردم ٣١ دقيقه از قرار پاركينگ گذشته بود...... واى معين !!!!
هراسان به سمت شركت ميدويدم كه صداى بوق ممتد يك ماشين مجبورم كرد برگردم. يك بى ام و سفيد سمج كه شيشه هايش دودى بود ! اين مزاحم از كجا پيداش شد /
دنبالم آمد و بيشتر بوق زد عصبى برگشتم و فرياد زدم: هوووووى بزغاله ..الاغ
....
دنبال پيدا كردن حيوان سوم بودم كه باز غول جان مرا شوكه كرد!! خودش پشت فرمان بود اشاره كرد كه سوار شم من هم با شرم از برخوردم سوار شدم و كنارش نشستم .......
_ كى بود؟
_ كى ؟
_ همون كه باعث اين آبغوره گرفتنت شده
تازه به خودم آمدم كه در حين جيغ و فرياد گريه هم ميكردم سريع خودم را در
آينه نگاه كردم رد اشك روى گونه هايم بود و چشمها و بينى ام متورم و سرخ و الان چه
جوابى براى معين داشتم ولى دست بردار نبود
_ از شما سوال پرسيدم
_ جز توافق نامه كه امضا كرديم بود؟
_ چى؟
_ دخالت تو شخصى ترين احساساتم
فكر كنم جوابم برايش قانع كننده بود كه نجنگيد و تا رسيدن به خانه سكوت كرد
وقتى كه رسيديم تشكر كردم و سريع از ماشين پياده شدم كه متوجه شدم در حال پارك كردن ماشينش است .
اى خدا اين خونه زندگى نداره؟! توى خونه فكستنى ما چى ديده كه اين قدر
مشتاقه بياد اينجا ؟!
وقتى كنارم ايستاد پوزخندى زد و گفت: فكر كردى راننده شخصيتم؟ نخير كار داشتم
تا اينجا ميومدم گفتم لطف كنم برسونمت ...
_ شما انگار هر روز خونه ما كار دارى
_ جز توافق نامه بود؟
_ چى؟
_ فضولى تو كار بزرگترت
اگه تلافى نميكرد حتما خفه ميشد !!!
_ آخه دوست دارم تو خونه خودم راحت باشم
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_26 ساعت ٧ كه شد احساس كردم آمپر انرژى ام روى صفر آمده است شركت تقريبا خالى شد
#این_مرد_امشب_میمیرد_27
بعضى وقت ها عجيب نمك نشناس ميشدم.
بى توجه كليد انداختم و وارد شدم حتى
تعارف نزدم و فقط در را باز گزاشتم با خودم فكر كردم اينجا كه ديگر رئيس نيست و خانه
خودم است و بايد طبق ميل خودم رفتاركنم !!!
بوى قرمه سبزى مشام يك آدم خسته و گرسنه را بدجور تحريك ميكند و عمه اين را گويا ميدانست بعد از خوش آمد گويى ،نگاه نگرانى به صورتم كرد و وقتى به اتاقم ميرفتم شنيدم كه از نامدار با صداى آرام ميپرسيد:
_ گريه كرده چرا؟ اذيتش كردى؟
نامدار هم جواب داد:
_ بزار يكم تو خودش باشه حل ميشه نگران نباش ..
از اين قسمت شعور معين خوشم مى آمد مثل عمه سمج نميشد و به خلوت ديگرى احترام ميگذاشت اين را بعدها خيلى از نزديك ديدم .
صورتم را شستم و لباس راحتى ست خرسى ام را پوشيدم وبا كمك يك سنجاق ستاره شكل سمت بلند موهايم را ازصورتم جمع كردم...
دستانم از بعد از ظهر خيلى مى لرزيد و احساس ميكردم باز افت فشار دارم، از اتاق كه بيرون رفتم عمه با ديدنم گل از گلش شكفت و معين هم لطف نمود و يك نيم نگاه خرج من كرد حتما لباسم مناسبه كه تذكر نداد ..!
كنترل تلوزيون كه روشن بود را برداشتم و كانالش را عوض كردم موسيقى راك مورد علاقه ام در حال پخش بود و من شروع به همخوانى كردم عمه هم با كيك و شير موز
از من پذيرايى كرد و كنارم نشست و بغلم كرد باز جلوى اين غول گنده شروع ميكنه الان
_ مادر قربونت برم الهى كه سر كار رفتى خسته شدى..
معين چشم غره اى رفت و عمه سريع حرفش را عوض كرد
_ يلدا ميگم اين خونه خيلى درب و داغونه ها مگه نه؟
معين سر پايين انداخته بود و باز غرق لب تابش بود .
_ آره عمه عين خودته
و بعد با صداى بلندى خنديدم
_ از دست تو وروجك ، ميگم بهتره عوضش كنيم
_ هنوز كه سر سال نشده واسا يه كاريش ميكنيم كرايه هم احتماال امسال زياد كنه
_ خوب منم همينو ميگم ديگه شما هم كه كار خوب دارى ميتونيم يه جا بهتر كرايه كنيم
_ ميشه بعدا حرفشو بزنيم
دوست نداشتم در مقابل معين چنين بحث هايى بكنيم
عمه قبول كرد و دستم را ميان دستانش گرفت و باز نگرانى هايش شروع شد
_ واى چرا اين قدر يخى
_ نميدونم از بعد از ظهر دستام ميلرزه ،چند ثانيه بعد مچ دستم در بين دستان پهن و مردانه معين بود كه در حال گرفتن نبضم بود بى صدا در چشمانم خيره شد و با انگشت چشمم را به سمت پايين كشيد و باز موشكافانه در چشمم خيره شد.......
پرى ما داروهاشو درست مصرف ميكنه
عمه كه سرتاسر تشويش و نگرانى بود پاسخ داد:
_ بله آقا فقط آمپولاشه كه خودتون گفتين هفته اى يكى اوليشم زدين تو سرمش ..
سرم را برگرداندم و بى توجه شير موزم را نوشيدم
_ من حالم خوبه نگران نباشين
صدايش كه سعى كرده بود در حد ممكن پايين بياورد در سرم پيچيد
_ نگران تو نيستم نگران ٥١١ ميليون سفتتم و شركتم كه يك كارمند مريض بازدهى كمترى داره و اين يعنى ضرر شركت من
،،غول پول دوست مادى ،،
بعد به عمه فرمان داد كه داروهايم را بياورد در همين حين هم تلوزيون را خاموش كرد و دست مرا گرفت و به سمت اتاقم هدايت كرد ، من با همه زور و قدرتم در برابر اين گوريل مثل يك موش ناتوان بودم
_ من نه شركت نه اينجا از دست تو نميتونم نفس راحت بكشما !
_ تو نه شما ، كى ياد ميگيرى با بزرگترت درست حرف بزنى
با لحن تمسخر آميزى گفتم
_ چشم رئيس
و بعد شروع به خنديدن كردم...
مدل خنديدنت اصلا در شان يك خانم نيست
،،يكى نيست بگه به تو چه آخه؟!!
عمه با كيسه داروها كه وارد شد معين دست از نصيحت برداشت و مشغول كاويدن داروى مورد نظر شد و روبه من گفت: لطفا دراز بكش
لطفا ؟! اوه اوه چه مودب شده
با ديدن سرنگى كه از پلاستيكش خارج ميكرد سريع گفتم
_ من آمپول نميزنم
خيلى ريلكس گفت : _ ميزنى
_ نخير نميزنم من عضلاتم به خاطر ورزش خيلى قوى و سفته اذيت ميشم سخته واسم
اين بار نوبت خنديدن او بود
_ ميترسى؟
باز توانست مرا عصبى كند و لذت ببرد رو به عمه عاجزانه گفتم
_ عمه بهش بگو من آمپول نميزنم بگو ديگه
اجازه نداد عمه حرفى بزند و سريع گفت؛
.
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_27 بعضى وقت ها عجيب نمك نشناس ميشدم. بى توجه كليد انداختم و وارد شدم حتى تع
#این_مرد_امشب_میمیرد_28
_ پرى ما جان شما بيرون باش لطفا من خودم با اين ترسو كنار ميام.
عمه هم مثل هميشه اطاعت امر كرد وبلافاصله معين در را بست،
واقعيت بيشتر از درد ، از اينكه معين آمپول را بزند بيشتر ميترسيدم و خجالت ميكشيدم در حالى كه مايع داخل آمپول را با سرنگ بيرون ميكشيد باز تذكر داد ...
_ هنوز كه وایسادى دارى منو نگاه ميكنى ، اگه اينا نقشه جديدته كه به خاطر ضعف و مريضى چند روز سر كار نياى كاملا در اشتباهى و يعنى دارى ميزنى زير توافق
« اى بابا عجب گيرى كردما »
به ناچار با خجالت دراز كشيدم و سرم را در بالشتم فرو كردم حس كردم ضربان قلبم در حال انفجار است زير چشمى معين را پاييدم كه چند ضربه به سرنگ زد و فشارش داد تا هوايش خالى شود. ديگر قدرت نگاه كردن نداشتم سرم را به حدى در بالشت فشردم
كه شرم و نگرانى را در صورتم نبيند ، كنارم روى تخت نشست و گوشه اى از شلوار و لباس
زيرم را كمى پايين كشيد پنبه الكلى يخ را كه روى پوستم كشيد استرسم هزار برابر شد ولى
خبرى از تزريق نبود انگشتش را با قدرت روى همان نقطه كه پنبه كشيده بود فشار داد و
آخم بلند شد
_ شل كن اينجورى نميشه
ناخودآگاه عضلاتم را فشره كرده بودم از بچگى قبل آمپول اين موضوع به سراغم مى آمد
معلوم بود كلافه شده است پوف بلندى كشيد و گفت: _ باشه نميزنم
خيالم راحت شد و نفس عميقى كشيدم خواستم بلند شوم كه با دستش سرم را به
جاى اولش برگرداند و در آنى حس كردم يك شمشير دو سر وارد عضله ام شده است چنان
سوختم كه جيغ كشيدم .
_ تكون نخور همينجورى بمون الان تموم ميشه
«مثل يه بچه گولم زد خاك تو سرت يلدا»
سوزن را كه بيرون كشيد باز هم درد كشيدم
« خدا لعنتت كنه معين به خر هم اينجورى آمپولو با بى رحمى نميزنن»
پنبه را روى جاى سوزن فشار داد و شلوارم را بالا كشيد
_ يك ربع بلند نشو از جات و دراز بكش تا دردت كمتر شه
از اتاق كه بيرون رفت بالشت را به در بسته اتاقم پرت كردم و با صداى بلند گفتم
_ اميدوارم بميرى بمييييييييرى
با صداى عمه كه نوازشم ميكرد كه وقت شام شده است بيدار شدم خسته گفتم :
_ بزار بخوابم اشتهام كور شده سيرم آمپول ميل كردم
عمه گونه ام را بوسيد و گفت: _ ببين رنگ و رو گرفتى حالت بهتر شده دخترم !
_ عمه نميخورم بريد با هم بخوريد
واقعیت از رويارويى با معين خيلى شرم داشتم
_ آقا همون موقع رفت منم تنها بدون تو غذا از گلوم پايين نميره
با شنيدن اين جمله خوشحال شدم و بعد با خودم فكر كردم شايد حسم را درك كرده كه رفته است...
يك هفته از شروع كارم در شركت ميگذشت فشار و استرس كارى ام بالا بود
احساس ميكردم وظايفم فراى يك منشى بود و تحت آموزش هاى فشرده براى امور داخلى
مهم و كاربردى شركت بودم معين هم سرش خيلى شلوغ بود ولى اين مانع گير دادن هاى
پياپى اش به من نميشد
چند بار در مقابل همه كارمندها توبيخم كرده بود و يكبار هم چنان سرم فرياد ز د كه از شرم روى آمدن به شركت و روبه رو شدن با سايرين را نداشتم البته رفتارش با ديگران هم بهتر ازمن نبود كم كم متوجه شدم كه چندين نفر از اعضاى خاندانش در شركت مشغولند از جمله عماد كه پسر عمويش بود پسرى حدودا ٢٧ ساله آرام و سربه زير و البته كمى افسرده نگاه غمزده اى داشت آن قدر كم حرف بود كه دلت نميخواست با او هم كلام شوى ...
بعد از تماس آن روز ديگر خبرى از اشكان نبود و افى هم قرار بود آخر هفته به تهران برگردد .
آن روز هم معين چند جلسه مهم داخلى و خارجى داشت ...
طبق برنامه بعد از نهار دم نوش گل گاو زبان با نبات زعفرانى اش را آماده كردم و
به اطاق بردم سرش خيلى شلوغ بود مدام پنجه الى موهايش ميكشيد همينطور كه صورت جلسه صبح را كه من نوشته بودم ميخواند از من خواست نباتش را هم بزنم تا حل شود ،در دل گفتم رسما كنيز آقا شدم.
_ دختر !!!
واى اين آدم انگار از اسم آدمها متنفر بود !!! هميشه همينطور صدايم ميكرد
_ بله رئيس
من هم طبق روال و قانون كل شركت رئيس خطابش ميكردم
_ صورت جلسه ات كاستى زياد داره قبل امضا متوجه شدم اما جلوى اعضا نخواستم
تدكر بدم دقتتو ببر بالا جلسه ساعت ٢ وزارت هم لازم نيست با اين سر و وضعت بياى
ميتونى برى خونه و كاراتو خونه انجام بدى،
من كه لباس رسمى تن كردم !! اين آدم هميشه از سر و شكل من ايراد ميگيره،،
_ نميام ولى ميمونم شركت كارامو همينجا انجام ميدم تا فردا بايد طرح توجيحى
مهندش شمس تايپ كنم
_ منشى خودش كجاست؟
_ پاش شكسته مرخصيه
_ نامه واسه امور مالى بزن علاوه بر حقوق اين ماهش مبلغ دوبرابر حقوقشم واريز كنن
به به معين مهربون حتما ازين دختره خوشش مياد آخه قيافه ام نداره دختره كه.
درگير افكار مسخره ام بودم كه گفت
_ نشنيدم
به خودم آمدم
_ بله چشم رئيس
عقده چشم شنيدن داره ٣١١ نفر روزى٦١ بار بهش ميگن چشم باز هم سير
نميشه ....
.
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_28 _ پرى ما جان شما بيرون باش لطفا من خودم با اين ترسو كنار ميام. عمه هم مثل
#این_مرد_امشب_میمیرد_29
قصد خروج از اتاق را كردم كه باز شروع كرد
_ اجازه دادم برى؟
بى حوصله سرجايم ايستادم و برگشتم
_ كار ديگه اى هست
_ برو خونه ٢ ساعت ديگه ، واسه كارا فرداتم يك كارى خودم ميكنم
،، رگ مهربونيش گل كرده؟!
_ چشممممم رئيس
و من هنوز نفهميدم در لحظه اى چه طور ليوان دمنوش داغ را بالا كشيد؟!! انگار براى شكمش به سد كرج يك كانال زده بود كه با وجود آنهمه خوردن نميتركيد!!!
اولين روز كارى بود كه زود به خانه برميگشتم هوس كردم سر راه يكم خريد كنم .....
هميشه برايم خريد لاک و لوازم آرايش لذت بخش ترين قسمت خريد بود لاک جيگرى ماتى كه دوست داشتم همراه رژ لب همان رنگ خريدم ، وقتش رسيده بود كه به زندگى عادى برگردم و يكم به خودم بها بدهم با افى تماس كردم دلم برايش تنگ شده بود وقتى گوشى را برداشت حس كردم صداى او هم ديگر غم ندارد شايد دوره نقاهت جدايى از آرمين را طى كرده بود ولى من هنوز هم گاهى سرگيجه شديد و لرزش داشتم ....
_ سلام يلداى بى معرفت عوضى
_ سلام كپل خودم كى نعشتو جمع ميكنى بياى تهران بابا ...
_ اس دادم كه گفتم آخر هفته ميام بريم يكم دود خورى تهران بزرگ البته اگه نامدار جون جونيم مرخصى بده
_ اوهوك كى شد جون جونى
_ همون موقع ها كه تو رو به موت بودى اصال من به عشق اين يارو اومدم آرمين و لو دادم
_ نكبت يعنى به خاطر من نبود؟!
_ خخخخ چرا بابا من وقتى فهميدم سريع اومدم پته اشو رو آب دادم اينا رو ولش كن از بچه ها چه خبر دانشگاه هفته ديگه شروع ميشه؟
_ از هيچ كس خبر ندارم سرم خيلى شلوغ بود دانشگاه هم دوهفته اى طول ميكشه اولش طق و لق ديگه
_ بيست و هفتم يك مهمونى تپل دعوتم مياى
_ از بعد تولد نحست حالم از مهمونى به هم ميخوره
_ ايش تو بيا بابا حالت جا مياد قول قول ..
صحبت كردن با افى هميشه باعث ميشد بيخودى احساس سرخوشى كنم و دوباره
دلم براى يلداى عياش تنگ شود زيادى دختر خوبى شده بودم و اين برايم خوب نبود...
وقتى به خانه رسيدم عمه خوشحال و شاداب خبر داد كه معين يك لب تاب برايم فرستاده است با ديدنش شوكه شدم دقيقا مدل مال خودش بود بهترين مارك و بالاترین مدل فقط رنگش با هم فرق داشت ،
متوجه يك ياد داشت روى جعبه اش شدم
" هديه حسابش نكن ابزار كاريه براى بازدهى بيشتر شركت"
،، خاك تو سر چندشت حالا انگار من داشتم از عقده كادو گرفتن از تو ميمردم آخه،،
سعى كردم كارهاى فردا را به بهترين نحو انجام دهم بعد از ديدن فيلم مورد علاقه ام گناه اصلى، كه تقريبا حداقل هفته اى يكبار ميديمش و هربار بيشتر عاشق آنتونيو باندراس ميشدم تصميم گرفتم بخوابم.........
صبح با انرژى تر از روزهاى قبل بيدار شدم و دوش گرفتم كت زرشكى ام را تن كردم و شال
نخى مشكى پهنم را سر كردم كه به مدل موهاى آراسته ام كه به سمت بالاحالت دار شده
بود عجيب مى آمد لاک و رژ جيگرى هم واقعا جيگرم كرده بود ، كفش هاى ورنى مشكى پاشنه بلندم را هم پا كردم و به محض رفتن در خيابان مزاحمت ها آغاز شد از جنوب شهر
تا شمال شهر همه نوع بودن از موتورى تا مدل بالاترین ماشين !!! پير و جوان و من باز به خاطر آوردم به لطف داشتن مادرى چون آذر حالم به ميخورد از تمام هوس هاى يك مرد!!!
شركت زياد شلوغ نبود معين هم طبق روال هر روز ساعت ۱۲ زودتر نرسيد در دلم چه قدر بد و بيراه نثارش ميكردم كه راحت تا اين ساعت ميخوابد و ما را مجبور ميكند خروس خوان اينجا باشيم !!!
با ديدن من يك لحظه مكث كرد و ابرو در هم كشيد سعى كرد جلوى كارمندان ديگر اين بار خود دار باشد .
_ قهوه امو بيار
حس كردم كه تيپ امروزم به مزاقش خوش نيامده است وقتى وارد اتاقش شدم حدسم به يقين تبديل شد..….
_ اينجا رو اشتباه گرفتى دختر بساط مشترى جمع كردنتو از شركت من جمع كن
.
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_29 قصد خروج از اتاق را كردم كه باز شروع كرد _ اجازه دادم برى؟ بى حوصله سرجا
#این_مرد_امشب_میمیرد_30
_ من فقط...
اجازه نداد حرف بزنم و خودش جمله ام را طبق ميل خودش كامل كرد..
_ تو فقط غلط اضافه كردى مگه نه؟
كم كم نزديكم شد و بادست چپش بازويم را گرفت و نزديك خودش كرد و چه قدر قدرتم به ضعف تبديل ميشد در چنگال اين مرد!!!
قدرت دستش زياد بود و از درد بازويم به سختى نفس ميكشيدم با شصت دست ديگرش در يك حركت با فشار و حرص زياد رژم را پاك كرد تحقير شده بودم و اين دفعه اولش نبود !!
بعد هولم داد و رهايم كرد به سختى تعادلم را حفظ كردم كه زمين نيوفتم بغضم عميق تر شده بود اينبار علاوه بر دستانم پاهايم هم ميلرزيد و چه قدر متنفر بودم از اين يلداى ضعيف و تو سرى خور !!!
،، تالفى ميكنم معين نامدار يك روز همه تحقير هايت را سرت آوار ميكنم..
روبه پنجره و پشت به من ايستاده بود و با كفشش روى سنگفرش اتاق ضرب گرفته بود عصبى بودو اين كاملامشخص بود!!!
بعد از چند دقيقه سكوت كه سعى كرد بر اعصابش مسلط شود ، خيره نگاهم كرد كه نگاهش از هزار فحش بدتر بود.
_ ميرى خونه امروز ريختتو نميخوام ببينم كل پاور پوينت جلسه آخر ماه هم تا فردا آماده ميكنى ....،،!!!
؛ اين غير ممكنه ٢١١ صفحه اساليد ساختن حداقل كار يك هفته بود؛
با ترس گفتم : رئيس تا فردا محاله بشه ..
پوزخندى زد و باز بدبختى ام را ياد آور شد
_ اگه نشه فردا همه قرار دادمو باهات فسخ ميكنم اينو مطمئن باش
آن قدر جدى و محكم گفت كه مطمئن بودم اين كار را خواهد كرد ،
با شرمسارى از شركت خارج شدم وقتى از آسانسور پياده شدم تازه يادم افتاد
اصل صورت جلسه را جا گزاشته ام اما آسانسور بالا رفته بود و بايد منتظر ميماندم
در اين حين صداى زن و مردى تمام توجه ام را از من گرفت ..
زن گريه ميكرد و نفرين ميكرد مرد هم گاه التماس ميكرد و گاه عصبى فرياد ميزد
_ ولم كن مهرداد ولم كن تموم شد خودت خواستى تموم شه عوضى حالل اومدى كه
چى ...
_ من نخواستم اون بابا و داداش قرمساقت بريدن و دوختن و مختو شستشو دادن ..،!!
_ حرف دهنتو بفهم آشغال توى بدبخت پاپتى زن نيمخواستى ماشين مدل بالا و خونه آنچنانى ميخواستى كه از صدقه سر اسمم بهش رسيدى حالا ديگه چى مونده كه پا پى
من ميشى..
_ من زنمو ميخوام
_ زنم زنم نكن تموم شد نعش منم روى دوشت نميزارن
_ داغتو به دلشون ميزارم مهشيد اگه با من نياى ..
_ كثافت اون موقع كه روى تخت من با يك هرزه خوابيدى فكر الانت ميبودى!!
حالم ازت بهم ميخوره
مرد عصبى دستش را گرفت و پيچاند و صداى ناله زن جوان به هوا برخاست
_ ولم كن نامرد بى وجود
_ ميكشمت كه داداشت عزا داريتو كنه
نگهبان به سمت آن دو دويد
_ آقا مهرداد ولش كن ولش كن به والله
زنگ ميزنم آقا فرشيد بياد ميكشتتا
زن جوان رو به نگهبان فرياد زد: حشمت زنگ بزن ۱۱۰ بيان اين جانى رو ببرن
مرد واقعا جانى شده بود زن بدبخت را روى زمين كوبيد و قصد كرد با لگد به جانش بيوفتد كه نفهميدم با آن كفش هاى پاشنه بلند چگونه همه چند سال آموزش رزمى ام يكجا رويش پياده كردم...
بايد اعتراف كنم كه زور مرد هم كم نبود ولى چون حركت اولم غافلگير كننده بود تسلطش را از دست داد و خيلى شانس آوردم كه نگهبان و دو مرد ديگر هم به كمكم آمدند و بعد از كشمكش طولانى ناسزا گويان و تهديد كنان سوار ماشينش شد و از پاركينگ خارج شد...
.
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
📌دستوری مجرب برای درمان آنفولانزا و بیمارهای مشابه
☄کل بدن به جز قلب و سر را با پماد ویکس داروخانه چرب کرده و زیر لحاف با ملحفه نخی بروید
☄یا بیمار یک سوپ بسیار گرم از شلغم بخورد
☄یا یک بخور بسیار گرم از اکالیپتوش یا بابونه انجام دهد
☄از زیر لحاف خارج نشوید تا خوب عرق کنید سعی کنید لباس پنبهای به تن داشته باشید و به دست چپ بخوابید
☄جهت بهبود تعریق و درمان سریعتر از اهالی منزل بخواهید هر 20 دقیقه دمنوش گلگاو زبان با لیمو عمانی تهیه کنند و در اختیار شما قرار دهند و به حالت خوابیده سمت چپ، دمنوش گلگاوزبان را با نِی بنوشید؛( 3 تا 4 نوبت میل شود)
♨️به حدی تعریق انجام شود که احساس کنید با لباس به حمام رفته و خارج شدید؛ در این مرحله احساس میکنید که علائم درد، خستگی مفرط و بیحالی و...از بین رفته. پس بدن را با حوله خشک کنید و لباس تازه تن کرده و از زیر پتو خارج شوید
⬅️در صورت لزوم روز بعد این مراحل تکرار شود
⬅️این نوع درمان سبب کم شدن رطوبت فاسد (بلغم فاسد) در بدن میشود و ویروس از بین میرود
⬅️به نسبت شدت بیماری دمنوش گلگاو زبان هر20 دقیقه یا 1 الی 4 ساعت تکرار شود
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
میدانم اگر قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم، دنیا تمام تلاشش را میکند تا مرا در شرایط او قرار دهد تا به من ثابت کند در تاریکی همهی ما شبیه یکدیگریم...
فئودور_داستایوفسکی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ناز نفست...
ترانهی فیلم مطرب
کارگردان: مصطفا کیایی
صدا: پرویز پرستویی
موسیقی: ارمان موساپور
کلام: یغما گلرویی
روزتون شاد😍
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
اینجا میدونید کجاست ؟
اینجا قبلا صحرای امارات بوده ، الان تبدیل شده به پارک انرژی خورشیدی محمد بن راشد در دوبی ، که بزرگترین مجموعه جذب و ذخیره انرژی خورشیدی در جهان هست و قراره میزان دیاکسید کربن رو 6.5 میلیون تن سالانه کم کنه.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
حلقه یا انگشتر اگر توو دستتون گیر کرد اینجوری درش بیارید! خیلی مفید و کار را بنداز است! ببینید!
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
شیبدارترین بخشِ دیوار بزرگ چین!!
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d