eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺اخلاق مهدوی🌺 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔸یکی از کسانی که محضر امام زمان (عج) مشرف شد علی بن مهزیار اهوازی بود.او همواره در انتظار مراسم حج بود که به حج برود تا امام زمانش را ببیند بیست سفر حج به مکه رفت و آقایش راندید.کم کم نا امید شد و گفت اگر قرار باشد مولایم امام زمان (عج)را نبینم سفر حج نمی روم. 🔸در عالم رویا به او گفتند امسال برای بیست و یکمین بار به سفرحج بیا که امسال مولا و امام زمان (عج) خودت را می بینی. 🔸دوباره سال بعد شد حساب و کتاب هایش را کرد و پول های شرعی را حساب کرد و همراه کاروان به سمت خانه خدا رفتند اعمال را انجام دادند صحرای عرفات بودند، اعمال سه روز حج تمتع را انجام دادند و حج تمام شد ولی علی بن مهزیار محضر امام زمان (عج) نرسید. 🔸با خودش گفت در رویا این ها را به من گفتند و از آن طرف مراسم حج تمام شده ،پیش خودش گفت اشکال ندارد یک هفته دیگه هم در مکه می مانم و اعمال عمره انجام می دهم شاید امام زمان (عج) را ببینم. 🔸 یک هفته گذشت و اعمال را انجام داد، در کنار خانه خدا طواف انجام می داد و توسل و راز و نیاز می کرد که یک جوان خوش سیمایی از داخل خانه بیرون آمد. 🔸به علی بن مهزیار گفت از کجا هستی،گفت از عراق هستم.کدام بخش عراق ،گفت از اهوازش هستم. گفت که چه چیزی می خواهی ،گفت دیدار مولایم حضرت حجت بن الحسن امام زمان(عج) را می خواهم بعد آن فرد به علی بن مهزیار ،گفت امام زمان (ع) از شما پوشیده وپنهان نیست بلکه این گناهان و کردار شماست که باعث شده که امام زمان (ع) از شما پوشیده و پنهان باشد. ◀️ اکثر کسانی که محضر امام زمان (عج) مشرف شدند همین را شنیدند،چیزی که باعث شد نتوانیم محضر امام زمان برسیم و امام زمان (عج)را ببینیم،گناهان ماست که باعث میشود محضر امام زمان نرسیم و دور باشیم. و اکثر آن افرادی که امام زمان (عج) را دیدند تقوا حفظ کردند و گناه نکردند تا به محضر ایشان رسیدند. 🔸آن فرد به علی بن مهزیار گفت که به سمت کاروانت برو،وقتی خورشید غروب کرد و ستاره ها آشکار شدند بین رکن صفا و مروه منتظر تو هستیم. 🔸علی بن مهزیار رفت و بعد وقتی که غروب شد به سمت صفا و مروه رفت ، آنجا آن فرد را دید و سوار بر شتر شدند و به سمت خیمه امام زمان (عج) رفتند. 🔸 نیمه های شب شد گفت برخیز تا با هم نافله شب را بخوانیم از شتر پیاده شدند و نافله شب را خواندند(این جا ارزش نافله شب را می رساند که ،حتی وقتی انسان محضر امام زمان (ع)هم می خواهد برسد نباید از نافله شب باز بماند) 🔸می گفت دشت ها را پشت سر هم طی کردیم و به جایی رسیدیم که از دور یک خیمه ای مشخص بود ، آن فرد به من گفت:علی بن مهزیار آن خیمه ای که الان می بینی خیمه ی امام زمانت است. باید از این جا از شتر پیاده بشوی و بروی. 🔸علی بن مهزیار می پرسد اگر من از شتر پیاده بشوم افسار شترم را کجا ببندم؟ بعد آن شخص می گوید این حریم امام زمان (عج)حریمی است که جزء مومنین نمی توانند وارد آن بشوند.( می خواست به علی بن مهزیار بگوید وقتی می خواهی به محضر امام زمان برسی نباید به ظواهر و مادیات فکر کنی،. شتر تو ارزشی ندارد مهم نیست.ا باید تعلقات مادی را رها کنی و به محضر امام زمانت برسی.) 🔸گفت افسار شتر را رها کردم رفتم بالای آن تپه ای که خیمه امام زمان(عج) وجود داشت.در خیمه را باز کردم و... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
علل خوف از مرگ یکی از دلائل این است که خوف از اين داشته باشد كه بعد از وفات او اهل و عيالش ذليل و خوار و ضايع و پايمال شوند، و دوستان و اعوان و انصار او هلاك گردند. و اين خيال نيز از وسوسه‏‌هاى شيطانیه و خيالهاى فاسده است، زيرا هر كس چنين خيالى كند معلوم است‏ كه خود را منشا اثرى میداند و از براى وجود خود مدخليتى در عزت ديگران يا ثروت‏ و قوت ايشان میپندارد. زهى جهل و نادانى به خداوند عالم و قضا و قدر او! چگونه‏ چنين خوفى را به خود راه میدهد و حال اينكه مقتضاى فيض اقدس آن است كه هر ذره‏‌اى از ذرات عالم را به كمالى كه برازنده و سزاوار آن است‏ برساند، و هر كسى را به‏ هرچه از براى آن خلق شده واصل نمايد، و هيچ آفريده‌‏اى را حد تغيير و تبديل آن‏ نيست. به چشم خود ديده‏‌ايم اطفالى كه نگاهبان و پرستار متعدد دارند هلاك شده‏‌اند، و طفلان خودسر و بی‌‏پدر و مادر در كوچه و صحرا تنها و بیکس به سلامت مانده‌‏اند. نمیبينى كه بسيارى از علما و فضلا سعی‌ها كردند در تربيت اولاد خود ولى سعى ايشان‏ اثرى نبخشيد. و چه قدر از ارباب دولت و اغنيا مالهاى بی‌‏حد از براى فرزندان خود گذاردند ولى به اندك وقتى از دست ايشان به در رفته ثمرى نداد. بسى يتيمان سر و پا برهنه كه نه مالى از براى ايشان بود و نه تربيتى، به واسطه تربيت مربى ازل به اعلى مرتبه ‏كمال رسيدند و اموال بی‌حد و حصر فراهم آوردند، بلكه به مراتب عاليه و مناصب ‏جليله رسيدند. و غالب آن است كه يتيمانى كه در طفوليت پدر از سر ايشان رفته ترقى ايشان در دنيا و آخرت بيشتر میشود از اطفالى كه در آغوش پدران پرورش يافته‌‏اند. و به تجربه‏ رسيده است كه هرکس خاطرجمع و مطمئن بوده از اولاد خود به جهت مالى كه از برای ايشان گذاشته، يا به شخصى كه اولاد خود را به او سپرده عاقبت‏ به فقر و تهیدستى ‏گرفتار گشته و به خوارى و ذلت و پستى رسيده‌‏اند. بلكه بسيار شده است كه آن مال يا آن شخص باعث هلاكت اولاد او شده‏‌اند. و هر كه كار اولاد و بازماندگان خود را به‏ خدا واگذارد و ايشان را به رب‌الارباب سپرد البته بعد از او هر روز عزت و قوت و مال‏ و دولت ايشان زيادتر شده. پس كسى كه عاقل و خيرخواه اهل خود باشد بايد كار و بار اولاد و عيال خود را به ‏خالق و پروردگار ايشان گذارد و آنها را به مولى و آفريدگار ايشان سپارد. نعم المولى و نعم النصير 📚 - باب چهارم 📮در ثواب نشر شریک شوید📡 -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍️ -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍️نویسنده: ------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه‌ام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگ‌های بدنم از هم پاره شد. در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریه‌های کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس می‌کردم که نفسم هم بالا نمی‌آمد. 💠 عباس و عمو مدام با هم صحبت می‌کردند، اما طوری که ما زن‌ها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی می‌داد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.» 💠 شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته می‌فهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟» همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمی‌دونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمی‌آمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه می‌رسم ، ان شاءالله فردا برمی‌گردم.» 💠 اما من نمی‌دانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را به‌خوبی حس کرده و دستش به صورتم نمی‌رسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!» خاطرش به‌قدری عزیز بود که از وحشت حمله و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس وحشیانه‌اش لحظه‌ای راحتم نمی‌گذاشت. 💠 تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند. اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً می‌مانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به بیاورد. 💠 ساعتی تا سحر نمانده و حیدر به‌جای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالی‌که داعش هر لحظه به تلعفر نزدیک‌تر می‌شد و حیدر از دستان من دورتر! عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمی‌خواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت می‌کرد و از پاسخ‌های عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد. 💠 تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«می‌ترسم دیگه نتونه برگرده!» وقتی قلب عمو اینطور می‌ترسید، دل من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. 💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش می‌کرد، پرسه می‌زد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش می‌گشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمی‌گردی؟» نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر می‌شنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!» 💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمی‌دونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟» و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیبایی‌ام را شکست که با بی‌قراری کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! می‌ترسم تا میای من زنده نباشم!» 💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بی‌خبر از تپش‌های قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من داعشی‌ها بشم خودمو می‌کُشم حیدر!» به‌نظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمی‌زد و تنها نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه می‌زدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمت!» 💠 قلبم ناله می‌زد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمی‌آمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد. در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمی‌خواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا می‌کردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمی‌آمد... ✍️نویسنده: -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار می‌کردم. عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را می‌پوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد. 💠 جریان خون به سختی در بدنم حرکت می‌کرد، از دیشب قطره‌ای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم. درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت. 💠 بین هوش و بی‌هوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم می‌شنیدم تا لحظه‌ای که نور خورشید به پلک‌هایم تابید و بیدارم کرد. میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراری‌اش بادم می‌زد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمی‌آمد دیشب کِی خوابیدم که صدای نیمه‌شب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد. 💠 سراسیمه روی تشک نیم‌خیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق می‌چرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید. چشمان مهربانش، خنده‌های شیرینش و از همه سخت‌تر سکوت آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بی‌رحمانه به زخم‌هایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم می‌خواستم. 💠 قلبم به‌قدری با بی‌قراری می‌تپید که دیگر وحشت و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم به‌جای اشک خون می‌بارید! از حیاط همهمه‌ای به گوشم می‌رسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. به‌سختی پیکرم را از زمین کندم و با قدم‌هایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم. 💠 در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران! کنار حیاط کیسه‌های بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایه‌ها بودند، همچنان جعبه‌های دیگری می‌آوردند و مشخص بود برای شرایط آذوقه انبار می‌کنند. 💠 سردسته‌شان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف می‌رفت، دستور می‌داد و اثری از غم در چهره‌اش نبود. دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکه‌ای بودم که عباس به پا کرده و اصلاً به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زن‌عمو در گوشم نشست :«بهتری دخترم؟» 💠 به پشت سر چرخیدم و دیدم زن‌عمو هم آرام‌تر از دیشب به رویم لبخند می‌زند. وقتی دید صورتم را با اشک شسته‌ام، به سمتم آمد و مژده داد :«دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.» و همین یک جمله کافی بود تا جان ز تن رفته‌ام برگردد که ناباورانه خندیدم و به‌خدا هنوز اشک از چشمانم می‌بارید؛ فقط این‌بار اشک شوق! دیگر کلمات زن‌عمو را یکی درمیان می‌شنیدم و فقط می‌خواستم زودتر با حیدر حرف بزنم که خودش تماس گرفت. 💠 حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمی‌توانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خنده‌اش گرفت و سر به سرم گذاشت :«واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پس‌فردا شب عروسی‌مونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو می‌رسونم!» و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟» صدایش قطع و وصل می‌شد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :«جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!» از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :«بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشین‌شون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبال‌شون.» 💠 اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چکید :«نرجس! بهم قول بده باشی تا برگردم!» انگار اخبار به گوشش رسیده بود و دیگر نمی‌توانست نگرانی‌اش را پنهان کند که لحنش لرزید :«نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محکم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!» 💠 با هر کلمه‌ای که می‌گفت، تپش قلبم شدیدتر می‌شد و او عاشقانه به فدایم رفت :«به‌خدا دیشب وقتی گفتی خودتو می‌کُشی، به مرگ خودم راضی شدم!» و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد :«مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!» گوشم به حیدر بود و چشمم بی‌صدا می‌بارید که عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :«به حیدر بگو دیگه نمی‌تونه از سمت برگرده، داعش تکریت رو گرفته!»... ✍️نویسنده: -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
به ماه خدا نزدیک میشویم وقت بخشیدن و صاف کردن دلهاست پس اگر نگاهی ☞ صدایی ☞ زبــــانی ☞ ازمن موجب ناراحتی شما عزیزان شده و بر دلتان تَرَکی 💔 انداخته به بزرگی میزبان این ماه مرا ببخشید شاید فرصتی برای جبران نباشد حــــلالم کـــنید ... پیشاپیش ماه مبارک رمضان بر شما دوستان مبارک باد 🌙 🌸 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌺🍃🌺🍃🌺 👈در روز های پایانی ماه شعبان و وصال به روز های با برکت ماه رمضان https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d *قويترين معذرت خواهی در تاريخ اسلام...* هنگامی که ابوذر به بلال گفت: "حتی تو هم ای پسر زن سیاه اشتباه مرا می‌گیری؟.." بلال سرگشته و خشمگین برخاست و گفت: "به خدا سوگند برای این توهین از تو نزد پیامبر خدا (ﷺ) شکایت خواهم کرد.." چهره‌ی پیامبر (ﷺ) از شنیدن این جریان دگرگون شد و گفت: "ای ابوذر!.. آیا او را بخاطر مادرش سرزنش کرده‌ای ؟ تو کسی هستی که هنوز آثار جاهلیت در تو دیده می‌شود..." در این حال ابوذر به گریه افتاد و گفت: "ای رسول خدا برایم طلب آمرزش کن " سپس با حالت گریه از مسجد بیرون آمد و به نزد بلال رفت و در مقابل او چهره‌اش را بر خاک گذاشت و گفت: "ای بلال! به خدا سوگند چهره‌ام را از روی خاک بلند نمیکنم ، مگر آنکه تو با پایت آن را لگد‌مال کنی ، چون تو بزرگواری و من پست و بی‌ارزش... اشک از چشمان بلال سرازیر شد، نزدیک ابوذر آمد، خم شد و چهره‌ی ابوذر را بوسید و گفت: " به خدا سوگند من چهره‌ی کسی که حتی یک بار هم در برابر خدا سجده کرده باشد را لگد‌مال نمی‌کنم..." سپس هر دو برخاستند همدیگر را در آغوش گرفتند و گریستند... امروزه از ما شایدکسانی هستند!که دهها مرتبه به یکدیگر اهانت می‌کنیم، اما هيچوقت به یکدیگر نمی‌گوئیم برادر یا خواهر گرامی، مرا ببخش... بعضی از ما احساس همدیگر را به خاطر عقاید، اصول و ارزشمندترین چیزهای زندگی‌شان عمیقاً جریحه‌دار می‌کنیم ولی هیچگاه عبارت معذرت خواهی را بر زبان نمی‌آوریم و از گفتن آن شرمسار می‌شویم... معذرت خواهی فرهنگی با ارزش و گرانقدر است... رفتاری بزرگ و ارزشمند که برخی آن را توهین به نفس میشمارند... در آستانه ماه مبارك رمضان *ما از شما بخاطر هر اشتباه یا سخنی که احساسات شما را جریحه‌دار کرده است عذرخواهی می‌کنیم...* *خواهش میکنیم ماراببخشیدوحلال فرمائید.ممنونیم* همگی مامسافریم و توشه‌ راهمان اندک است؛ از خداوند برای دنیا و آخرتمان طلب بخشش و سلامت دین کنیم... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ﻣﯿﺪاﻧﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ در ﻣﺮﺩﺍﺏ ﮔﻞ ﻣﯿﺪهد؟؟؟ تا ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﺪ ؛ در ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻫﻢ ﻣﯿﺸود " ﺧـــــﻮﺏ "ﺑﻮﺩ... میشود " زیبـــــا "بود... " ﺷـــــﺎﺩ " ﺑﻮﺩ... و" ﺍﻣـــــﯿﺪ "ﺩاشت. "ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ ﻣﺮﺩﺍﺏ" ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﺗﺮﯾﻦ ﮔﻞ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💐طلوع یک روز تابان مبارک 🌼بر گوش دلم می رسد🌺🌿 💐آواز که برخیز... 🌼پیک سحر آمد دگر از 💐خواب بپرهیز 🌼با شوق به دیدار 💐رخ یار نشستن 🌼زیباست در این صبحدمِ 💐خوب و دل انگیز. 🌼روزتون پرشورو نشاط💐 💐صبحتان پراز عطر خدا...💐 🌼هر صبح طلوع دوباره.🕊💐 💐خوشبختی و امید دیگری...💐 🌼است بگشای دلت را به مهربانی 💐و عشق رادر قلبت مهمان کن💐 🌼بی شک شکوفهای خوشبختی 💐در زندگیت گل خواهد کرد.💐 🌼سلام روزتون بخیرامروزتون 💐لبریز از آرامش و مهر💐 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸حتما تا اخر بخوانيد 🌸 🌹خدای من... 🌺 استغفار می کنیم بخاطر تمام لحظاتی که در مکانهای مقدسه اعم از کربلا، نجف، مشهد، قم و مساجد مختلف نفس می کشیدیم و شکری به جای نیاوردیم.. 🌺 استغفار می کنیم برای همه بوسه هایی که بر گونه های عزیزانمان نشاندیم و دستهایی که به گرمی فشردیم و شکری به جای نیاوردیم.. 🌺 استغفار می کنیم برای همه میوه هایی که بی واهمه چیدیم و غذاهایی که بدون ترس خوردیم و شکری به جای نیاوردیم.. 🌺 استغفار می کنیم برای همه مهمانی ها و دورهمی هایی که بدون دل نگرانی دور هم جمع شدیم و شکری به جای نیاوردیم.. 🌺 استغفار می کنیم برای تمام لحظاتی که دکمه های گوشی، آسانسور، عابر بانک و کارت خوان را بدون الکل و دستکش و دستمال فشردیم و شکری به جای نیاوردیم.. 🌺 استغفار می کنیم برای تمام روزهای بی واهمه ای که با اتوبوس و مترو به مدرسه ، دانشگاه و محل کار می رفتیم و شکری به جا نیاوردیم.. 🌺 استغفار می کنیم برای ... اَسْتَغْفِرُ اللهَ ذَا الْجَلالِ وَالاِْكْرامِ مِنْ جَميعِ الذُّنُوبِ وَالاثامِ... 🌹 معبود من.. از لحظه ای که به من جان بخشیدی تا لحظه ای که جانم می ستایی.. برای همه نفس ها.. برای همه ثانیه ها.. برای تک تک دم ها و بازدم ها.. برای تک تک دیدنی ها و چشیدنی ها.. برای تک تک بوییدنی ها و لمس کردنی ها.. برای همه چیز و همه چیز..هرآنچه که در خیال من هست و نیست..هر نعمتی که من غافلم و تو می دانی.. استغفار می کنم به درگاهت.. 🌹 خدایا... بخاطر تمام گناهانم...بخاطر تمام حق هایی که خوردم و دم نزدم و بخاطر تمام کوتاهی هایم، در حقِّ خودت و صاحبین حق ... اِلهي اَلْعَفْوْ... 🌹 خدای من.. به حق قرآنت و به حق ۱۴ معصوم و انبیاء و صالحینت راه نجات مردم سرزمینم از این بیماری و مشکل را به پزشکان و متخصصان ما نشان بده.. 🌺 مخواه این چنین بی گدار و بی آمادگی ترک دنیا کنیم.. مخواه که عاشقان حسینی و منتظران مهدی (عج) ات جز با شهادت در راهت یا مرگ باعزت به دیدار تو برسند.. 🌺 مپسند که بر سر مزارمان و در مجالس ختممان به جای روضه ی حضرت مادر و ذکر سیدالشهداء و یاد شهدا ، پچ پچ و ولوله ی ویروسی اینچنین باشد..!! 🌺 به حرمت این ماه عزیز همه ی ما را از شر تمام بلایا و آفات آخرالزمان محفوظ بدار... 🌹 آمین یا رب العالمین.. 🌺به اشتراك بزاريد https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ناصر: ✍سخنرانی حاج آقا دانشمند 🎬موضوع: چرا عسل میزارن تو سفره عقد ‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/600047640Cb0bb48b6d6
زمزمه مناجات با خدا سبک : همه جا بروم رمضان تو کتاب دعای منی به خدا تو بهشت خدای منی ماه پیغمبر ماه مولایی ماه زهرایی ماه زهرایی یا کریم العفو یا کریم العفو رمضان رمضان تو بهار منی تو قرار دل بی قرار منی تو مه توبه مه غفرانی تو مه ذکر و مه قرآنی یا کریم العفو یا کریم العفو ای خدا به جلال تو و عزتت آمدم بر سر سفره ی رحمتت بنده ی احسان توام یارب هر که ام مهمان توام یارب یا کریم العفو یا کریم العفو من فراری ز تو تو صدا زدیم رد نکردی مرا با همه بدیم از تو ممنونم از تو ممنونم که نکردی زین خانه بیرونم یا کریم العفو یا کریم العفو تو بده قدرتم که گنه نکنم از گنه نامه ام را سیه نکنم گرچه شرمنده ز گنه هستم به تو دل بستم به تو دل بستم یا کریم العفو یا کریم العفو من گدای مه رمضان توام هم گدای تو هم میهمان توام به سرشک چشم علی امشب نگهم کن یا سیدی یارب یا کریم العفو یا کریم العفو به نماز شب علی و فاطمه بگذر از کرمت ز گناه همه کوه جرمم بین به روی شانه به کجا روم از در این خانه یا کریم العفو یا کریم العفو https://eitaa.com/joinchat/600047640Cb0bb48b6d6
سلام به هواپیمای ماه مبارک رمضان نزدیک می شوید ارام ارام ساک ها را ببندید گذرنامه هاتون چک کنید مهر ویزا حتما خورده باشد تا از پرواز جا نمانید هنوز چند روزی فرصت دارید شماره پرواز ✈️ ۱۴۴۱ هجری مقصد ما به سوی مغفرت و رضایت خداست.👑 مدت زمان پرواز 30روز🌅 میباشد. 👌ودر طول روز 15 تا16 ساعت پرواز✈️ خواهیم کرد ☝در طول پرواز ، گناه کردن غیبت و،،، ممنوع⛔ میباشد. 👪از مسافرین محترم خواهشمندیم کمربند ایمان ✨و پرهیزگاری 💥خود را در طول پرواز بسته نگه دارند. 💥📓💥خلبان پرواز قرآن کریم 💦 همه فرشتگان سفر خوشی را برای شما آرزومند هستند💦 ❤با آروزی موفقیت شما مسافران عزیز همراه با صبر و تقوی تا إن شاء الله به سلامت به مقصد که همان رضایت خداوند باشد برسیم.🏆 پیشاپیش ماه رمضان مبارک🌹 https://eitaa.com/joinchat/600047640Cb0bb48b6d6
دوستای عزیزم از روز اول ماه رمضان برای درست کردن افطار هر روز رو به نیت یکی از معصومین و بزرگان خدا که در لیست زیر هست قرار بدین(نذر کنید)و سفره تونا رو پر برکت کنید☺ 📣برنامه سفره ماه مبارک رمضان: 1. حضرت محمد (ص) 2. حضرت فاطمه زهرا(س) 3.امام علی(ع) 4.امام حسن مجتبی(ع) 5.امام حسین(ع) 6.امام سجاد(ع) 7.امام محمدباقر(ع) 8.امام جعفرصادق(ع) 9.امام موسی کاظم(ع) 10.امام رضا(ع) 11.امام جواد(ع) 12.امام هادی(ع) 13.امام حسن عسگری(ع) 14.صاحب الزمان(عج) 15.حضرت ابوالفضل(ع) 16. حضرت نرجس خاتون(س) 17.حضرت زینب(س) 18.حضرت رقیه(س) 19.حضرت ام البنین(س) 20.حضرت سکینه(س) 21.حضرت قاسم بن حسن(ع) 22.حضرت رباب(س) 23.حضرت نجمه خاتون(س) 24.حضرت معصومه(س) 25.حضرت خدیجه(س) 26.حضرت فاطمه بنت اسد(س) 27.حضرت نفیسه خاتون(س) 28.حضرت مسلم بن عقیل(ع) 29.ب نیت نذر۱۲۴هزار پیغمبر 30.ب نیت نذر شهدا ✅به عنوان مثال روز اول به نیت سفره ی حضرت محمد (ص) نیت میکنید و افطاری را ب نیت حضرت محمد نذری میپزین بعد فاتحه و سه صلوات هم هدیه میکنید🌹 یه التماس دعای محکم شب اول افطار وسحربه حضرت مهدی عج بگیم که دعای پدر در حق اولادش به اجابت میرسه.. بعدم یادمون باشه وقت افطار وسحر برای ظهور وسلامتیش دعا کنیم🙏🙏🙏 👌ایده ی بسیار خوبی است تا این ماه پربرکت تر شود https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ناصر: ناصر: ❇️حضرت علی (علی علیه السلام) در نهج البلاغه در خطبه ۱۶۵ می‌فرمایند: و از شگفت انگیز ترین پرندگان در، آفرینش، طاووس است، که آن را، در استوار ترین شکل موزون آفرید، ورنگهای پر وبالش را، به نیکوترین رنگها آرایش داد ... اگر رنگهای پر طاووس را به روئیدنی های زمین تشبیه کنی، خواهی گفت: دسته گلی‌ست که، ازشکوفه‌های،رنگارنگ گلهای بهاری، فراهم آمده است، و اگر آن را با پارچه های پوشیدنی، همانند سازی، پس مانند پارچه های، زیبای پر نقش و نگار یا پرده های، رنگارنگ یمن است، و اگر آنرا با زیور آلات مقایسه کنی، چون نگین های رنگارنگی است که، در نواری از نقره با جواهرات زینت، شده است ... https://eitaa.com/joinchat/600047640Cb0bb48b6d6 📌 🙎‍♀دختر يتيمى با مادر پير خود زندگى مى كرد، 🙎‍♂ پسر عمويش از وى خواستگارى كرد، مادر و دختر موافقت نمودند. https://eitaa.com/joinchat/600047640Cb0bb48b6d6 🧖‍♀بعد از اينكه عروس خانواده ى عمو شد، دختران و زن عمو بهش زور مي گفتند و انواع ظلم را بر او روا مى داشتند، 🙎‍♀دختر جوان هر بارى كه خانه نزد مادرش مى آمد شكايت مى كرد و زار زار مى گريست 🧕مادر پير او را به صبر توصيه مى كرد و همراهش زار زار مى گريست، 👌تنها همدردى كه با يگانه دخترش مى توانست بكندهمين گريه بود ، ✨ مدت طويلى گذشت، تا اينكه مادر پير در بستر بيمارى مرگ قرار گرفت، دختر بالاى سرش مى گريست كه من شكوه و شكايت و درد دل خود را به چه كسى بگويم!؟ 💫مادرش وصيتى بهش كرد اينكه، هر وقت دلش تنگ شد به خانه ى او آمده وضو كند و دو ركعت نماز بخواند و تمام درد هاى خود را به الله قصه كند، 🌟 دختر عهد كرد كه چنين مى كند، مادر از دنيا رفت و دختر هر وقتى كه دنيا برايش تنگ مى شد مى رفت در خانه مادرش و وضو نموده دو ركعته نماز مى خواند، ⛅️بعد از مدتى خانواده عمويش متوجه شدند، كه دختر غمگين مى رود و خوشحال و سرحال بر مى گردد، 🍂به شوهرش گفتند؛ زن تو دوست پنهانى دارد و در خانه ى مادرش با او ملاقات مى كند... 🎋شوهر رفت و در پشت خانه ي مادر دختر پنهان شد و منتظر آمدن زن نشست، ديد زنش آمد دروازه را قفل كرد، رفت وضو كرد و نماز خواند و نشست در جاى نماز و دستان خود را بالا كرد و با گريه، مى گفت؛❤️الهى! من ناتوانى خود را در مقابل گرفتاري و اذيت و آزارم را بتو شكايت مى كنم، اگر تو به همين وضع از من راضي هستى، من قبول دارم و ليكن اگر تو هم از من ناراض باشى، چه كسى از من راضى باشد، شوهرم را هدايت كن، او آدم خوبى هست، ولى زير تأثير خواهران و مادر خود قرار دارد... 😭شوهر داشت در پشت خانه مى گريست، درب اتاق را تق تق زد، زن درب را باز كرد، شوهر او را در آغوش گرفت و پيشانيش را بوسيد و معذرت خواهى نمود و برد خانه اش همه را خواست و قضيه را برايشان تعريف كردو مشكل را حل ساخت 😞👌 همگى به اشتباه خود پى بردند و از او معذرت خواستند و قول دادند كه ديگر حتى نگويند كه بالاى چشمش ابرو هست. 🦋دختر در خواب ديد، كسى بهش مى گويد: مدت ده سال به مادرت شكايت كردى، مشكل افزوده شد، يك بار به الله سبحانه و تعالى شكايت كردى و تمام مشكلاتت حل شد، 😊هميشه شكاياتت را به الله متعال بكن...🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
لحظه باز شدن دریچه های تخلیه آب سد رو دیده بودین😳 بسیارزیباست https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
‌ دلتنگی هایتان را تایپ نکنید... دلتنگی هایتان را با پروفایل های تلخ فریاد نزنید... "کسی"که نمی خواهد شما را بفهمد به پروفایل های غمگینتان هم توجهی نمی کند و نمی خواند و نمی بیند! دلتنگی تان را قدم بزنید... آرااام آرااام... دلتنگی تان را بغض نکنید... اشک بریزید! دلتنگی تان قیچی نشود بین انبوه موهایتان... سیگار نشود بین لب هایتان... دلتنگی را باید بیدار بود... مرور کرد... دیوانه وار خندید و اشک ریخت! تو می مانی... و دلی آرام و جای خالی "او"که نیست! مانند جای خالی ابری سیاه و بارانی...! دلتنگی ها،روزی،آبی می شوند! https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌠💕🎇✨🌜☀️🌛 🔆دعای شب آخر ماه شعبان روایت شده است که حضرت صادق علیه السلام در شب آخر ماه شعبان و شب اول ماه رمضان، این دعا را می خوانده اند: «اَللّـهُمَّ اِنَّ هذَا الشَّهْرَ الْمُبارَكَ الَّذي اُنْزِلَ فيهِ الْقُرآنُ، وَ جُعِلَ هُدىً لِلنّاسِ، وَ بَيِّناتِ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقانِ قَدْ حَضَرَ، فَسَلِّمْنا فيهِ، وَ سَلَّمْهُ لَنا، وَ تَسَلَّمْهُ مِنّا في يُسْرٍ مِنْكَ وَ عافِيَةٍ، يا مَنْ اَخَذَ الْقَليلَ، وَ شَكَرَ الْكَثيرَ، اِقْبَلْ مِنِّى الْيَسيرَ. اَللّـهُمَّ اِنّي اَساَلُكَ اَنْ تَجْعَلَ لي اِلى كُلِّ خَيْر سَبيلاً، وَ مِنْ كُلِّ ما لا تُحِبُّ مانِعاً، يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ، يا مَنْ عَفا عَنّي وَ عَمّا خَلَوْتُ بِهِ مِنَ السَّيِّئاتِ، يا مَنْ لَمْ يُؤاخِذْني بِارْتِكابِ الْمَعاصي، عَفْوَكَ عَفْوَكَ عَفْوَكَ، ياكَريمُ! اِلـهي وَعَظتَني فَلَمْ اَتَّعِظْ، وَ زَجَرْتَني عَنْ مَحارِمِكَ فلَمْ اَنْزَجِرْ، فَما عُذْري، فَاعْفُ عَنّي يا كَريمُ، عَفْوَكَ عَفْوَكَ، اَللّـهُمَّ اِنّي اَساَلُكَ الرّاحَةَ عًنْدَ الْمَوْتِ، وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسابِ، عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبدِكَ فَلْيَحْسُنِ التَّجاوُزُ مِنْ عِنْدِكَ، يا اَهْلَ التَّقْوى وَ يا اَهْلَ الْمَغْفِرَةِ، عَفْوَكَ عَفْوَكَ. اَللّـهُمَّ اِنّي عَبْدُكَ، ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ اَمَتِكَ، ضَعيْفٌ فَقيرٌ اِلى رَحْمَتِكَ، وَ اَنْتَ مُنْزِلُ الْغِنَى والْبَرَكَةِ عَلَى الْعِبادِ، قاهِرٌ مُقْتَدِرٌ اَحْصَيْتَ اَعمالَهُمْ، وَ قَسَمْتَ اَرْزاقَهُمْ، وَ جَعَلْتَهُمْ مُخْتَلِفَةً اَلْسِنَتُهُمْ وَ اَلْوانُهُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْق، وَ لايَعْلَمُ الْعِبادُ عِلْمَكَ، وَ لا يَقْدِرُ الْعِبادُ قَدْرَكَ، وَ كُلُّنا فَقيرٌ اِلى رَحْمَتِكَ، فَلا تَصْرِفْ عَنّي وَجْهَكَ، وَ اجْعَلْني مِنْ صالِحِي خَلْقِكَ الْعَمَلِ وَ الأَمَلِ وَ الْقَضاءِ وَ الْقَدَرِ. اَللّـهُمَّ اَبْقِني خَيْرَ الْبَقاءِ، وَ اَفْنِنِي خَيْرَ الْفَناءِ عَلى مُوالاةِ اَوْلِيائِكَ وَ مُعاداةِ اَعْدائِكَ، وَ الرَّغْبَةِ اِلَيْكَ، وَ الرَّهْبَةِ مِنْكَ، وَ الْخُشُوعِ وَالْوَفاءِ وَ التَّسْليمِ لَكَ، وَالتَّصْديقِ بِكِتابِكَ وَ اتِّباعِ سُنَّةِ رَسُولِكَ. اَللّـهُمَّ ما كانَ فِي قَلْبي مِنْ شَكٍّ اَوْ رَيْبَةٍ، اَوْ جُحُودٍ اَوْ قُنُوطٍ، اَوْ فَرَحٍ اَوْ بَذَخٍ، اَوْ بَطَرٍ اَوْ خُيَلاءَ، اَوْ رِياءٍ اَوْ سُمْعَةٍ، اَوْ شِقاقٍ اَوْ نِفاقٍ، اَوْ كُفْرٍ اَوْ فُسُوقٍ، اَوْ عِصْيانٍ اَوْ عَظَمَةٍ، اَوْ شَيءٍ لا تُحِبُّ، فَاَسْأَلُكَ يا رَبِّ أنْ تُبَدِّلَني مَكانَهُ ايماناً بِوَعْدِكَ، وَ وَفاءً بِعَهْدِكَ، وَ رِضاً بِقَضائِكَ، وَ زُهْداً فِي الدُّنْيا، وَ رَغْبَةً فيما عِنْدَكَ، وَ اَثَرَةً وَطُمَأنينَةً وَ تَوْبَةً نَصُوحاً، اَساَلُكَ ذلِكَ يا رَبَّ الْعالَمينَ! اِلـهي اَنْتَ مِنْ حِلْمِكَ تُعْصَى، وَمِنْ كَرَمِكَ وَجُودِكَ تُطاعُ، فَكَانَّكَ لَمْ تُعْصَ، وَ اَنَا وَ مَنْ لَمْ يَعْصِكَ سُكّانُ اَرْضِكَ، فَكُنْ عَلَيْنا بِالْفَضْلِ جَواداً، وَبِالْخَيْرِ عَوّاداً، يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ، وَ صَلَّى اللهُ عَلى مُحَمَّد وَ آلِهِ صَلاةً دائِمَةً لا تُحْصَى وَ لا تُعَدُّ، وَ لا يَقْدِرُ قَدْرَها غَيْرُكَ، يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ! 📚إقبال الاعمال، ص258-259 /مصباح ‏المتهجد، ص850-852. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین 🌹 🌹 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
*برخی والدین امروزی، خود نیاز به تربیت دارند !!!* در منزل دوستی که پسرش دانش‌آموز ابتدایی بود و داشت تکالیف درسی‌اش را انجام میداد بودم زنگ منزل را زدند و پدر بزرگ خانواده از راه رسید. پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مداد رنگی به نوه اش داد و گفت: این هم جایزۀ نمرۀ بیست نقاشی‌ات. پسر ده ساله، جعبۀ مداد رنگی را گرفت و تشکر کرد و چند لحظه بعد گفت: بابا بزرگ باز هم که از این جنس‌های ارزون قیمت خریدی الان مداد رنگی‌های خارجی هست که ده برابر این کیفیت داره. مادر بچه گفت: می‌بینید آقاجون؟ بچه‌های این دوره و زمونه خیلی باهوش هستند. اصلا نمی‌شه گولشون‌زد و سرشون کلاه گذاشت. پدربزرگ چیزی نگفت. برایشان توضیح دادم که این رفتار پسر بچه نشانۀ هوشمندی نیست، همان طور که هدیۀ پدربزرگ برای گول زدن نوه‌اش نیست. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d و این داستان را برایشان تعریف کردم آن زمان که من دانش‌آموز ابتدایی بودم، خانم بزرگ گاهی به دیدن‌مان می‌آمد و به بچه‌های فامیل هدیه می‌داد، بیشتر وقت‌ها هدیه‌اش تکه‌های کوچک قند بود. بار اول که به من تکه قندی داد یواشکی به پدرم گفتم: این تکه قند کوچک که هدیه نیست پدرم اخم کرد و گفت: خانم بزرگ شما را دوست دارد هر چه برایتان بیاورد هدیه است، وقتی خانم بزرگ رفت، پدر برایم توضیح داد که در روزگار کودکی او، قند خیلی کمیاب و گران بوده و بچه‌ها آرزو می‌کردند که بتوانند یک تکه کوچک قند داشته باشند. خانم بزرگ هنوز هم خیال می‌کند که قند، چیز خیلی مهمی است. بعد گفت: ببین پسرم قنددان خانه پر از قند است، اما این تکه قند که مادرجان داده با آنها فرق دارد، چون نشانۀ مهربانی و علاقۀ او به شماست. این تکه قند معنا دارد ، آن قندهای توی قنددان فقط شیرین هستند اما مهربان نیستند. وقتی کسی به ما هدیه می‌دهد، منظورش این نیست که ما نمی‌توانیم، مانند آن هدیه را بخریم، منظورش کمک کردن به ما هم نیست. او می‌خواهد علاقه‌اش را به ما نشان بدهد می‌خواهد بگوید که ما را دوست دارد و این، خیلی با ارزش است. این چیزی است که در هیچ بازاری نیست و در هیچ مغازه‌ای آن را نمی‌فروشند. چهل سال از آن دوران گذشته است و من هر وقت به یاد خانم بزرگ و تکه قندهای مهربانش می‌افتم، دهانم شیرین می‌شود، کامم شیرین می‌شود، جانم شیرین می‌شود..... ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ...‎ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ابو علی سینا چه زیبا بیان می کند: سه نکته مهم که اگر رعایت کنید زندگی آرامی خواهید داشت 🌸خوشحال هستید (قول) ندهید. 🌸عصبانی هستید (جواب) ندهید. 🌸ناراحت هستید (تصمیم) نگیرید. ❤️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌺مواظب کلماتت باش مواظب حرفات باش در علم تاثیر کلام میگویند: اگر شما بگویی انجام کاری سخت است سخت میشود❌ اگرشما بگویی راحت است راحت میشود❌ اگر شما بگویی نمیشود نمیشود❌ شما بگویی میشود میشود شما اگر بگویی حالم عالیه💗🌿 تمام هستی دست به کار میشوند تا حال شما عالی بشه اگر شما بگویی همسرم نمونه است هستی تمام نیروهای خود را برای نمونه شدن همسر شما انجام میدهد👏👏 اگرشما بگویی امروز چه روز عالییه میبینی که حتی با وجود مشکلات، روزت متفاوت تر میشه و نیروی درونت چند برابر میشه😍 اگر بگی من گیجم ضمیر ناخودآگاه شمارو به سمت حواس پرتی و گیجی میبرد😱 🍃🌺پیامبر فرمودند: از کلام تو بر تو حکم میشود کسی که کلمات قوی برزبان جاری کنه نتایج قوی دریافت میکنه👌👌 کسی که کلمات ضعیف و منفی ارسال کنه❌❌ نتایج ضعیف دریافت میکنه 💕از همین امروز امتحان کنید و از نتیجه های خارق العاد ه ش لذت ببرید 🍃🌺👇 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨ ✅ آیا ما هم مومن هستیم؟؟! ✍فردی برای امام صادق(ع) خبری آورد که فلانی در مهمانی علیه شما حرف میزد! امام صادق فرمود: حتما اشتباه شنیده ای! گفت: نه مطمنم امام صادق فرمود: شاید تاریک و شلوغ بوده و اشتباه فهمیده ای گفت: نه یقین دارم! امام فرمود: شاید در عصبانیت و اجبار بوده و حرفی زده! گفت: در آرامش و اختیار بوده است. امام صادق(ع) آنقدر بهانه آورد (70 مرتبه بهانه و تاویل آوردن) تا آن فرد خبرچین خسته و پشیمان شد! 💥اخلاق مومنانه یعنی نسبت به برادر دینی ات حسن ظن داشته باشی چون امام صادق(ع) فرمود حسن ظن و خوش گمانی از قلب سالم ناشی میشود. 📚مصباح الشریعه ص 515 _______ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
༻🌷༺ از حضرت رسول (ص) نقل شده که حضرت فرمود: خداوند به ملائکه امر فرمود: 🔶وقتی بنده ام قصد انجام کار نیکی را کرد، آن عمل را در نامه ی اعمالش بنویسید 🔅و اگر آن را انجام داد، ده برابر حسنه برایش بنویسید ‼️و وقتی بنده ام قصد گناهی را نمود، مـادامـی که انجـام نـداد، ننویسید ... ⚠️اگــر انجـــام داد، فقــط یـک گنـاه بـرایش بنـویسیـد ✍و اگـــر منصـــرف شــد، ثـــواب بـــرایـش بنـــویسیـــد 📚:حــدیث قــدسی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 💠▫️سنگ حسرت 📝⇦•گروهی در حال عبور از غار تاریکی بودند که سنگهایی را زیر پایشان احساس کردند. بزرگشان گفت: اینها سنگ حسرتند. هرکس بردارد حسرت می خورد، هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد. برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟ برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را برای سوغاتی بر می داریم. 📝⇦•وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که غار پر بوده از سنگهای قیمتی و الماس. آنهایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند. 📝⇦•زندگی هم بدین شکل است، اگر از لحظات استفاده نکینم حسرت می خوریم و اگر استفاده کنیم باز هم حسرت میخوریم که چرا کم. پس تلاشمان را بکنیم که هرچه بیشتر از این لحظات استفاده کنیم. 📝⇦•کسی که در دنیا صلوات زیاد بفرستد در قیامت جزو کسانی است که حسرت کمتر می خورد. 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🦋  ❤️ 🍃🍁 💙🍃🦋
✅اختلاف زندگی واقعی با زندگی مجازی وتناقص افکارمان♦️ ﭘﺪﺭ ﺯﺣﻤﺘﮑﺶ ﺩﺭ ﺩﻣﺎﯼ 50 ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺨﺖ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺴﺮ 26 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ اينستاگرام ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ : ﺑﺴﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﭘﺪﺭﻫﺎ. ! ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ 5 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ . ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ لنگ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ : ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ ...! ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ، ﺩﺧﺘﺮك ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟؟ ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯽ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩ ... ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ ... ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ :ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ ..؟ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ.. اما ! ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : «ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗﺪﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ»! آيا تا بحال ! ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﻌﺎﺭ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ، ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ؟ ... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
امام صادق(ع)از جدّ بزرگوارشان آقا امیرالمومنین (ع)نقل می کنند: خانه ای که در آن قرآن خوانده می شود و ذکر و یاد خداوند در آن هست؛ برکتش زیاد می شود، و ملائکه درآن خانه حضورپیدامیکنند و شیاطین از آن خانه دور می شوند، آن خانه برای اهل آسمان می‌درخشد همانگونه که ستارگان برای اهل زمین می درخشند. و اما خانه ای که در آن قرآن خوانده نمی شود و ذکر و یادی از خداوند درآن نیست؛ برکتش کم میشود، ملائکه از آنجا دور شده و شیاطین وارد خانه میشوند. 📚کافی ج ۲ ص ۶۱۰ 🍃 ❤️🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📖 » رمضانی دیگر در راهست، آری عطرش به مشام میرسد؛ چقدر زیبا خداونديكتا به تکرر، روزها را به دیدار هم میرساند ، همگی در این اندیشه ایم چه شتابان روزها می آیند، کاش دقایقی، به اعمالمان می اندیشیدیم، به ثانیه ثانیه از زندگیمان از کارهای خوب وبدمان،به اینکه من طی سال گذشته..چه بوده ام ،چه خلق و خویی داشته ام و... آری هم نوعم... رمضان می آید که با عطرش وجودمان را چه از ظاهر و چه از باطن تزکیه کنیم. زمانهای از دست رفته را جبران، وگامهایمان را استوار کنیم،باعزمی راسخ گام برداریم، رمضان موهبتی است از جانب الوهاب الوهاب :بخشنده خداییست که هدیه ی بسیار گرانبهایش به بهترین بندگانش عطا میکند پس هم نوعم ... به هوش باش اگر الان زنده ای،اگر فرصت رمضانی دیگر برایت بوجود آمده ... این همان موهبت است، دعا سرنوشت را تغییر میدهد،پس با به صعود دراوردن دستهایمان، وجودمان منور کنیم...وعاقبتمان را بخیر . 💕 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🎍مستحب است اول ماه رمضان صورت وسرتون رو با کمی گلاب مسح کنید تمام خانواده حتی بچه کوچک فایده گلاب برای اولین روز ماه رمضان مانع از فقر وذلت وبیماری سرطان میشود.🌷 ✍🏻 از مفاتیح الجنان اعمال 🍃 فراموش نشه به همه بگید ارام ارام صدای پای رمضان به گوش میرسد دستهاى خالى من دخيل دل پاكتان.. مرا در ساعات آخر شعبان نه به بهاى لياقت،بلکه به رسم رفاقت اول حلال و بعد دعایم کنید... ."التماس دعا 🎍حضرت محمد(ص) فرمود:هرکس سوره فتح را در شب اول ماه رمضان سه بار بخواند خداوند درهای رزق و روزی را تا رمضان سال بعد به روی او می گشاید به دیگران هم بگویید. .............................. 🎍هركسي سوره نصر و سوري يس را در روز اول ماه رمضان بخواند درطول سال خوشحال و مسرور خواهد بود. نشركنيد و پاداش آن براي شما. 🕊️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d