eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
چندتا از عکسای منو همونایی که مال زمان نوجوونی وجوونی هامه رو بردار بیار...زود باش منتظرم.. -چی میگی مهرداد؟چی شده؟ -فقط کاری رو که گفتمو بکن..همین الان بردار بیار بیمارستان..زود باش..خداحافظ. -باشه باشه..الان میام..خدانگهدار. *** برگشتم توی اتاق... نگام کرد وخندید:چرا یه دفعه فرار کردی؟..من گفتم اسمم کاوه است نه گاوه...ترسیدی؟ با لبخند نگاهش کردم..هیچ شکی نداشتم..خودش بود.. کنارش نشستم و گفتم:تا چند دقیقه ی دیگه همه چیز معلوم میشه.. با تعجب زل زد به من وگفت:چی چی معلوم میشه؟..ببینم نکنه شما پلیسی؟... خندیدمو گفتم: نه بابا پلیس کجا بود؟..یه کم صبر کنی می فهمی.. -باشه صبر می کنم...حالا قراره چی معلوم بشه؟.. جوابشو نداد و ازش پرسیدم:پدر ومادر داری؟... لبخند از روی لباش اروم اروم محو شد...نگاهشو ازم گرفت و گفت:پدر نه ولی مادر دارم...... با تعجب گفتم:چی؟کی مادرته؟... چپ چپ نگام کرد وگفت:تو با مادر من چکار داری؟..حالا مثلا من بگم کیه تو می شناسیش؟... سرمو انداختم پایین و گفتم:خب نه...همین جوری پرسیدم.. دیگه چیزی نگفتم تا اینکه تقه ای به در خورد و عطیه و پرهام اومدن تو... از روی صندلی بلند شدم و رفتم سمت عطیه..عکسا دستش بود..ازش گرفتم..ولی حواس عطیه پیش من نبود..خیره شده بود به کاوه و از اون چشم بر نمی داشت... با چشمای گرد شده از تعجب نگام کرد وسرشو تکون داد:نه..یعنی...اون..اون.. سرمو تکون دادم:اره...خوده خودشه..دیدی گفتم به حرفم ایمان داشته باش اون بر می گرده؟..برگشت.. به عکسای توی دستم نگاه کردم..درست بود..صورت این پسر با جوونیا ی خودم مو نمی زد..اصلا انگار این من بودم که باز برگشته بودم به دوران جوونیم و روی تخت خوابیده بودم.. عطیه خیز برداشت سمت کاوه که کاوه یهو داد زد:اوهوووووووی..کجا خانم؟..محرم نامحرم حالیت نمیشه؟.. عطیه هق هق می کرد:بذار بغلت کنم...بذار ببوسمت..بذار بوت کنم پسرم..عزیزدلم..بالاخره پیدات کردیم..الهی شکر... کاوه یا همون هومن با تعجب گفت:چی میگی خانم؟ به پرهام که گوشه ی اتاق ایستاده بود و با تعجب نظارگره ما بود اشاره کرد وگفت:برو شاخ شمشادت اونجا وایساده..برو اونو بغل کن تا دلت هم میخواد بوسش کن..به من چکار داری؟.. بعد سرشو گرفت بالا و نالید:خدایا اینا دیگه کین؟..خانواده ای ..از دیوونه خونه فرار کردن؟..یکی همچین نگام میکنه که انگار جن دیده..اون یکی هم هنوز از گرد راه نرسیده میخواد بغلم کنه ماچم کنه..همه رو برق می گیره مارو کبریت سوخته... همین که سرشو اورد پایین عطیه بغلش کرد و زد زیر گریه.. هومن تقلا می کرد از توی بغلش بیاد بیرون ولی عطیه زجه می زد و گریه می کرد و اسم هومن رو صدا میزد.. هومن رو به من گفت:اقا بیا خانمت رو جمع کن..خفم کرد..خیر سرم حالم خوب نیستا...غیرت هم خوب چیزیه..بیا دیگه.. رفتم جلو عطیه رو ازش جدا کردم..رو به هومن بی مقدمه گفتم:تو پسر مایی..پسری که 15 ساله گمش کردیم..و حالا پیدات کردیم..تو هومنه مایی.. دهانش باز مونده بود..معلوم بود خیلی تعجب کرده..خب حق هم داشت.. همه چیزو براش مو به مو تعریف کردم.لحظه به لحظه بیشتر تعجب می کرد.گفت با مادرش سیمین زندگی می کنه وقتی مشخصاتشو داد فهمیدم زیباست... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
خمیازه کشیدم و همزمان به ساعت روی دیوار اتاق نگاه کردم...ساعت 1 نیمه شب بود..چشمامو به زور باز نگه داشته بودم ولی از طرفی هم کنجکاو بودم بدونم در گذشته ی هومن چه اتفاقاتی افتاده .. از وقتی فهمیدم قبلا دزدیده بودنش و اون توی چنین وضعیتی بزرگ شده دوست داشتم بیشتر بخونم تا سر از کارش در بیارم...شاید از پرهام هم یه چیزایی نوشته باشه... می خواستم بدونم مشکلش چیه که اینطور اشفته اش کرده؟...البته دونستنه اینها به دردم که نمی خورد ولی باعث میشد اون دوتا رو بیشتر بشناسم.. نمی دونم چرا و دلیلش چی بود ولی خیلی دوست داشتم بفهمم تو گذشتهشون چیا بوده و چه اتفاقاتی افتاده... پنجره ی اتاق رو باز کردم و دستامو گذاشتم لب پنجره..نسیم نسبتا خنکی خورد توی صورتم...نفس عمیقی کشیدم.. صندلی رو کشیدم کنار پنجره و دفتر رو گذاشتم روی پام و شروع به خوندنش کردم... *** فردای اون روز هومن مرخص شد می خواست برگرده خونشون ولی به زور راضیش کردیم با ما بیاد خونه...پرهام گفت ببریمش توی اتاق اون تا استراحت کنه... عطیه و پریا یه لحظه هم از کنارش تکون نمی خوردند..دوست نداشتم جلوی عطیه از زیبا حرف بزنم..البته عطیه همه چیزو در موردش می دونست ولی با این حال نمی خواستم بیش ازاین ناراحتش کنم...به بهانه ای از اتاق فرستادمش بیرون ولی پریا دل نمی کند پرهام یه بهانه ای اورد و اونو هم فرستادم بیرون... حالا من و پرهام و هومن هر 3 توی اتاق تنها بودیم... کنار هومن روی تخت نشستم..حسابی اخماش تو هم بود...پرهام یه صندلی کشید جلو و نشست روش... لبخند زدم و رو به هومن گفتم:چیه پسرم؟چرا اخمات تو همه؟... با تشر گفت:اقای محترم من هنوز قبول نکردم که شما پدرمی پس هی دم به دقیقه اینو بهم یاداوری نکن ومرتب نگو پسرم پسرم ... داد زد: د اخه یکی به من بگه اینجا چه خبره؟...من کیم؟چیم؟شما چی میگی؟...دارم دیوونه میشم به خدا...یه دفعه پیداتون شده میگید خانواده ی اصلی من شماهایید خب من الان باید چکار کنم؟...گیج شدم...یکیتون یه چیزی بگه اخه... تورو خدا راحتم کنید... اشک توی چشماش جمع شده بود...درکش می کردم .توی گلوی خودم هم بغض نشسته بود.. پرهام رفت کنارش نشست و گفت:اروم باش هومن..ما همه چیزو برات توضیح میدیم..تو فقط اروم باش... هومن دست به سینه نشست و رو به من گفت:بفرمایید ا ا..من سرتاپا گوشم و ارومه اروم هم هستم...فقط تورو خدا بگید اینجا چه خبره؟...اون توضیحاته نصفه نیمه ی شما به درد خودتون می خورد..اگر می تونید دلیل و مدرک نشونم بدید...وگرنه حرف که باد هواست... گفتم:باشه پسرم..تو اروم باش..همین فردا می ریم ازمایش میدیم تا بهت ثابت بشه تو پسرمنی... عکسارو از تو جیبم در اوردم و گرفتم جلوش: بیا ببین...اینا عکسای جوونیای خودمه...برات اشنا نیست؟ عکسا رو ازم گرفت و بهشون نگاه کرد با تعجب سرشو بلند کرد وگفت:اااا..این..اینی که توی عکسه خیلی شبیه به منه که... لبخند زدم و گفتم:درسته چون اونی که تو عکسه منم و تو هم پسر منی برای همین بهم شبیه هستی...برای اینکه باورت بشه فردا می ریم ازمایش میدیم..باشه؟.. با تردید یه نگاه به من انداخت و یه نگاه به پرهام و گفت:باشه...پس..پس یعنی شما واقعا پدرمی؟...اگر اینطور باشه...من... پرهام گفت:تو چی؟... هومن نگاهش کرد وگفت:پس تو هم داداشمی دیگه اره؟... پرهام خندید و گفت:اینطور میگن..لابد هستم دیگه... هومن بدون اینکه حتی لبخند بزنه گفت:شبیه من که هستی...خیلی هم شبیهی.. پس لابد داداشمی.. یه دفعه سرشو گرفت تو دستاشو گفت:نه نه..اینجوری نمی تونم باور کنم..نه...باید ازمایش بدیم...نمی تونم باور کنم..نمی تونم... پرهام دستشو گذاشت روی شونشو ارومش کرد.. درکش می کردم..معلوم نبود تو گذشته اش چه اتفاقاتی افتاده ولی می دونستم تا براش روشن نشه که حرفای ما حقیقته حرفی نمی زنه.. *** امروز جواب ازمایش رو گرفتم...دیگه همه مطمئن شدن که هومن پسر منه...خودش که از همه بیشتر تعجب کرده بود.توی این مدت همه اش یه جوری می خواست از خونه بزنه بیرون..مرتب بهانه می اورد که مادرش سیمین تنهاست و الان ازش بی خبره و نگرانه و از این حرفا... ولی من مواظبش بودم و نمی ذاشتم پاشو از خونه بیرون بذاره...می ترسیدم..می ترسیدم بره و دوباره گمش کنم.. ازش پرسیدم..از گذشته اش و اینکه تو این مدت چکار می کرده...بهم گفت که تو فقر بزرگ شده و همیشه حسرت یه لقمه غذای درست و حسابی رو می خورده و شبها سر گرسنه زمین میذاشته. از سن 7 سالگی کار می کرده و سر چهارراهها گل می فروخته..می گفت با اون دستای کوچیکش مجبور بوده توی سرمای زمستون شیشه های ماشین مردم رو پاک کنه تا توی سرمای زمستون از گرسنگی نمیره..همیشه کمی از پولاشو جمع می کرده و ارزوش بوده مثل بقیه ی بچه ها بره مدرسه.. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
.. از مادرش سیمین گفت یا بهتره بگم همون زیبای مکار و عوضی...گفت که مجبورش می کرده کار کنه ...می گفت هر شب به بهانه ی اضافه کاری و شبکاری توی یه کارخونه کم..به خدا پاکم...... بلند زدم زیر گریه و به طرف اتاقم دویدم..بین راه دیدم هومن روی پله ها ایستاده و داره نگاهمون می کنه... بی توجه بهش رفتم توی اتاقمو در رو هم بستم و از تو قفلش کردم...افتادم روی تخت و زدم زیر گریه..برای بدبختیه خودم..برای اوارگیم...برای بی کسیم..گریه می کردم و زار می زدم... خدایا اخر وعاقبتم چی میشه؟...باید چکار کنم؟... *** هومن از پله ها پایین امد و به طرف پرهام رفت...پرهام سرش را بین دستانش گرفت و روی مبل نشست...هومن رو به رویش نشست و گفت:باز تو پاچه گرفتی؟ پرهام سرش را بلند کرد وبا صدای گرفته ای گفت:اون به ما دروغ گفته بود...نباید اینکارو می کرد... هومن به پشتی مبل تکیه داد و با خونسردی گفت:من هم جای فرشته بودم هیچی نمی گفتم... پرهام با تعجب نگاهش کرد وگفت:چرا؟..اگر ما می دونستیم اون پدر داره چی ازش کم می شد؟... هومن گفت:هیچی فقط جنابعالی دو دستی می بردیش تقدیم پدرش می کردی..مگه غیر از اینه؟ پرهام کمی فکرکرد وگفت:خب...خب پس باید چکار می کردم؟اون دختر خانواده داره و حتما پدرش تا الان خیلی نگرانش شده...این درست نیست که ما اونو با وجود داشتن خانواده اینجا پیش خودمون نگه داریم. هومن گفت:چرا درست نیست؟تو که از وضعیت زندگی فرشته خبر نداری...اون دختر به ما پناه اورده و حالا تو اینطور باهاش برخورد می کنی؟چرا فکر می کنی همه مثل سارا هستن؟چرا فرشته رو با سارا مقایسه می کنی؟ پرهام با صدای نسبتا بلندی غرید:اسم اونو نیار..درضمن من کاری به این دختر ندارم و با کسی هم مقایسه اش نکردم...فقط می دونم عاقبت دختر فراریا چی میشه.. هومن پوزخند زد وگفت:هه..همچین میگه میدونم که انگار خودش یاور همه ی دختر فراریا رو استاد کرده..اره خب تو درست میگی ولی فرشته از زور خوشی فرار نکرده پرهام...اون سختی زیاد کشیده...توی حرفاش و خشمش می تونی اینو تشخیص بدی..فرشته کمبود محبت داره و اونو توی ما جستجو می کنه...به ما پناه اورده این درست نیست اونو از خودمون برونیم. پرهام لبخند زد و گفت:به به...به جملات و نکته های مفید و اموزنده ای اشاره کردی...افرین.تو از کجا میدونی اون سختی زیاد کشیده؟ هومن لبخند غمگینی زد وگفت:از اونجایی که یه غم دیده درده یه ادمه غمگین و زجرکشیده رو خوب درک می کنه و می فهمه.... پرهام در سکوت نگاهش کرد.. هومن گفت:بهتره بری ازش معذرت بخوای..اصلا حرفای خوبی بهش نزدی... پرهام معترضانه گفت:عمرا برم عذرخواهی...اصلا راه نداره...تازه اون باید بیاد ازم معذرت بخواد...چون اون زده توی صورتم نه من... هومن از جایش بلند شد وزیر بازوی پرهام را گرفت و بلندش کرد وگفت:هر کی خربزه می خوره برادره من... چشمش کور دندش هم نرم تا اخرش پای تب و لرزش هم میشنه...تو هم تا نرفتی روی ویبره برو مثل بچه ی خوب معذرت خواهیتو بکن..ولی خوشم اومد هیچکی نتونه رو تو دست بلند کنه این دختر تونست..دمش گرم اساسی.. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
..من که اگر جای اون بودم با اون حرفایی که تو زدی زیر مشت و لگد لهت می کردم..بازم خیلی بهت لطف کرد که به همون توگوشی بسنده کرد... پرهام خندید وگفت:دستت درد نکنه واقعا... هومن پرهام را به طرف اتاق هل داد و جلوی در اتاق ایستاد و گفت:قابلتو نداشت داداشی...من میرم بالا تو هم برومعذرتتو بخواه...شانس اوردی خانم بزرگ سمعکشو نزده و خوابیده وگرنه الان 3 ساعت نصیحتت می کرد و اخرش هم در و دیوار به راه راست هدایت می شدن ولی توی منحرف از جنس چودنی... رو تو تاثیری نداره... پرهام خندید وگفت:ببین مواظب حرف زدنت باش...وگرنه.. هومن معترضانه گفت:وگرنه چی؟ پرهام سرش را تکان داد و گفت:هیچی جدی نگیر...من معذرت نمی خوام ولی یه جوری از دلش در میارم... هومن تقه ای به در اتاق زد و رو به پرهام گفت:خیلی خب اقای مغرور...بفرما من برات استارتشو زدم..بقیه اش با خودت...بسم الله... بعد هم از اونجا دور شد...پرهام مستاصل جلوی در ایستاده بود...که صدای گرفته ی فرشته را شنید... طبق معمول وقتی عصبانی می شدم به موهام چنگ می زدم حالا هم شالمو از روی سرم برداشته بودم و موهامو گرفته بودم توی دستم... با شنیدن صدای در سرمو بلند کردم...با پشت دست اشکامو پاک کردم و با صدای گرفته ای گفتم:بله؟... اما صدایی نشنیدم..دوباره تقه ای به در خورد گفتم:بله؟... باز هم صدایی نشنیدم..با خودم گفتم لابد خانم بزرگه...اخه گوشاش کمی سنگین بود و صداها رو درست نمی شنید..از روی تخت بلند شدم وشالمو انداختم روی سرم و رفتم جلوی اینه کمی سر و وضعمو درست کردم...اروم قفل در رو باز کردم .. همین که لای درو باز کردم نگام افتاد توی چشمای عسلیش...هم تعجب کرده بودم هم از دستش عصبانی بودم..با دیدنش دندونامو روی هم فشردم و خواستم درو ببندم که پاشو گذاشت لای در و دستش رو هم گذاشت روی در و مانع شد.. بی توجه به اینکه پاش لای دره در رو فشار دادم تا بسته بشه ولی اون زورش از من بیشتر بود... با خشم و عصبانیت گفتم:ولش کن... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
با خونسردی... که حسابی منو حرصی می کرد گفت:نمی کنم... باز هم فشار دادم ولی هیچ جوری نمی شد در رو بست...بالاخره خسته شدم و خودمو کشیدم کنار..با حرص نشستم روی تخت و اخمامو کردم تو هم... نگاهش نمی کردم ولی از گوشه ی چشم حرکاتشو زیر نظر داشتم.اومد توی اتاق و درو بست..مستقیم رفت کنار پنجره و پرده رو زد کنار و بیرونو نگاه کرد...چند دقیقه ای به همین صورت گذشت..خدا خدا می کردم هر چه زودتر از اتاق بره بیرون..اصلا حوصله شو نداشتم.. پشتش به من بود...تمام مدت با اخم داشتم سرتاپاشو نگاه می کردم...عجب هیکلی هم داشتا...با اینکه از دستش عصبانی بودم ولی اینو نمی تونستم انکار بکنم که پرهام واقعا جذاب بود...چه از نظر چهره و چه از نظر هیکل ..واقعا همه چی تموم بود...همین طور که داشتم براندازش می کردم یه دفعه برگشت و نگاهمو غافلگیر کرد...سریع مسیر نگاهمو تغییر دادم .. کارم زیادی تابلو بود ولی از اینکه بخوام بهش زل بزنم بهتر بود... نفس عمیقی کشید و خواست حرف بزنه که من زودتر از اون دهانمو باز کردم و گفتم:من همین امروز عصر از اینجا میرم... نگاهش کردم..با تعجب ابروشو انداخت بالا و لباشو جمع کرد:جدا؟...چطور؟..کجا اونوقت؟ با خونسردی که به کل از من بعید بود دست به سینه نگاهش کردم وگفتم:بله جدا...چطور و کجاش دیگه به خودم مربوطه...فقط خواستم بدونید تا خیالتون راحت بشه. نفسشو داد بیرون و هوم کشید:اوهوووم...اره خب الان خیالم کاملا راحت شد... تیز نگاهش کردم که گفت:همین که داری میری رو میگم...خیالم راحت شد که بر می گردی خونتون... پوزخند زدم وگفتم:این که برمی گردم خونمون یا نه به خودم مربوطه و لازم نیست شما بدونید..تا همین جا هم که تحملم کردید ممنونم... با مسخرگی گفتم:واقعا از طرف شما به نحو احسنت پذیرایی شدم.. لبخند زد وپررو پرروگفت:خواهش می کنم..اصلا قابلتونو نداشت.. وااااااای که چقدر رو داشت..اگر می تونستم ریزریزت می کردم سنگ پا.... داشتم با حرص نگاهش می کردم که گفت:کجا می خوای بری؟ از دهنم پرید : به توچه؟ چشماش از تعجب گرد شد و زل زد بهم...وای چی گفتم؟..درسته از دستش عصبانی بودم ولی دلم نمیخواست باهاش اینجوری حرف بزنم... من و من کردم و گفتم:منظورم اینه که اونم به خودم مربوطه نه به شما...فقط اینو بدونید که من همین امروز از اینجا میرم...همین. نگاهش کردم...دیدم با خونسردی داره نگاهم می کنه ولی چشمای عسلیش می خندید...به طرف در رفت و گفت:باشه مسئله ای نیست...می تونی بری... درو باز کرد وبرگشت و گفت:می تونی هر جا که دوست داری و به خودت هم مربوطه بری..کسی جلوتو نمی گیره... بعد هم یه لبخند بزرگ زد و از اتاق رفت بیرون... همین که درو بست بالشت رو از روی تخت برداشتم و با خشم پرتش کردم به طرف در که محکم خورد به در.. جیغ خفیفی کشیدم وبا مشت چندبار زدم رو تخت... -پرهام پرهام پرهام....وای که چقدر دلم می خواد با همین دستام خفت کنم..نه ..بگیرمت زیر مشت و لگد و انقدر بزنمت تا صدای سگ بدی...نه.. دلم می خواد دونه دونه موهات رو بکنم و بذارم کف دستت تا بذاریشون توی البوم خاطراتت تا برات یادگاری بمونه...وااااااااای می کشمت...داری دیوونه ام می کنی.. واقعا توی کار این بشر مونده بودم...خیلی پررو بود..خیلی...چطور جرات کرده بود هر چی از دهنش در بیاد بهم بگه و بعد هم به جای معذرت خواهی بهم بگه می تونی بری به سلامت؟...خدایا این دیگه چه موجودیه افریدی؟...حکمتت رو شکر... تقه ی بلندی به در خورد که با ترس از جام پریدم.. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺صَلی الله علیکِ یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها هر روز بعد از نماز صبح سوره یس تلاوت میکنیم وثوابش رو هدیه میکنیم به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها( قبل وبعد تلاوت هم ‌۱۴ صلوات میفرستیم) ان شاالله که ذخیره ی آخرتمان شود 🌺 ┏━━━━━━━🌺🍃━┓      https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
36_aqayi_tahdir_yasin_.mp3
1.71M
🔹صوت سوره یس ┏━━━━━━━🌺🍃━┓        https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠زیارت امام عصر(عجل الله) در هر صبحگاه اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلاىَ صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها وَسَهْلِها وَجَبَلِها، حَيِّهِمْ وَمَيِّتِهِمْ، وَعَنْ والِدِيَّ وَوَُلَْدي وَعَنّي مِنَ الصَّلَواتِ وَالتَّحِيّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَمُنْتَهى رِضاهُ وَعَدَدَ ما اَحْصاهُ كِتابُهُ وأحاط بِهِ عِلْمُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في هذَا الْيَوْمِ وَفي كُلِّ يَوْم عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً في رَقَبَتي اَللّـهُمَّ كَما شَرَّفْتَني بِهذَا التَّشْريفِ وَفَضَّلْتَنى بِهذِهِ الْفَضيلَةِ وَخَصَصْتَنى بِهذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلى مَوْلايَ وَسَيِّدي صاحِبِ الزَّمانِ، وَاجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأشياعه وَالذّابّينَ عَنْهُ، وَاجْعَلْني مِنَ الْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ طائِعاً غَيْرَ مُكْرَه فِي الصَّفِّ الَّذي نَعَتَّ اَهْلَهُ في كِتابِكَ فَقُلْتَ: (صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصوُصٌ) عَلى طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ وَآلِهِ عليهم السلام، اَللّـهُمَّ هذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ في عُنُقي اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ ‌ ┏━━━━━━━🌺🍃━┓        https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1123841406.mp3
21.59M
•|🕊🌿|• ♥️دعـــــــــــــــــای عهــــــــــــــــــــــــــــــد♥️ ♥️ 🍀🍀🍀 🌺دعای_عهــــد پای همین سجاده بعد از نماز صبـــح هر روز، عهـــد میبندم با شما حضرت عشــــق♡ ༄ུ💐🌺💐༄ུ💐🌺💐༄ུ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊🌺الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲 🍃💚🍃 نیـٰازۍنیست‌حتۍگفتنِ‌ اوضـٰاع‌دلتنگے..؛ بخوان‌از‌چشـم‌هـٰایم‌آرزوۍ یك‌نگاهت ‌را♥️..(: دلٺنگ_چهره_ات ┏━━━━━━━🌺🍃━┓        https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صوت «زیارت آل یاسین».mp3
19.79M
امام زمان فرمودند این طور به من سلام بدهید زیارت آل یاسین ┏━━━━━━━🌺🍃━┓        https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ آیات از از امیر المؤمنین علیه السلام روایت شده هر کس این آیات را هر روز صبح بخواند، خدای متعال او را از هر بدی کفایت می کند؛ 🌱🌻🌱🌷🌱 1️⃣قلْ لَنْ يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّـهُ لَنَا ، هُوَ مَوْلَانَا ، وَ عَلَى اللَّـهِ فَلْيَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴿التّوبة: ٥١﴾ 🌺🌱🌸🌱🌼🌱🌹🌱🌷🌱💐🌱 2️⃣و إِن يَمْسَسْكَ اللَّـهُ بِضُرٍّ‌ فَلَا كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ ، وَ إِنْ يُرِ‌دْكَ بِخَيْرٍ‌ فَلَا رَ‌ادَّ لِفَضْلِهِ ، يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ، وَ هُوَ الْغَفُورُ‌ الرَّ‌حِيمُ﴿يونس: ١٠٧﴾ 🌺🌱🌸🌱🌼🌱🌹🌱🌻🌱🌷🌱 3️⃣و مَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْ‌ضِ إِلَّا عَلَى اللَّـهِ رِ‌زْقُهَا ، وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّ‌هَا وَمُسْتَوْدَعَهَا ، كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ﴿هود: ٦﴾ 🌺🌱🌸🌱🌼🌱🌹🌱🌻🌱🌷🌱 4️⃣وكَأَيِّن مِّن دَابَّةٍ لاتَحْمِلُ رِ‌زْقَهَا، اللَّـهُ يَرْ‌زُقُهَا وَإِيَّاكُمْ ، وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴿العنكبوت: ٦٠﴾ 🌺🌱🌸🌱🌼🌱🌹🌱🌻🌱🌷🌱 5️⃣ما يَفْتَحِ اللَّـهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَّ‌حْمَةٍ فَلَا مُمْسِكَ لَهَا، وَ مَا يُمْسِكُ فَلَا مُرْ‌سِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ ، وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴿فاطر: ٢﴾ 🌺🌱🌸🌱🌼🌱🌹🌱🌻🌱🌷🌱 6️⃣ قلْ أَفَرَ‌أَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّـهِ ، إِنْ أَرَ‌ادَنِيَ اللَّـهُ بِضُرٍّ‌ هَلْ هُنَّ كَاشِفَاتُ ضُرِّ‌هِ أَوْ أَرَ‌ادَنِي بِرَ‌حْمَةٍ ، هَلْ هُنَّ مُمْسِكَاتُ رَ‌حْمَتِهِ ، قُلْ حَسْبِيَ اللَّـهُ ، عَلَيْهِ يَتَوَکَّلُ الْمُتَوَكِّلونَ﴿الزّمر: ٣٨﴾ 🌺🌱🌸🌱🌼🌱🌹🌱🌻🌱🌷🌱 سپس بگوید: ﴿حَسْبِيَ اللَّـهُ لَا إِلَـهَ إِلَّا هُوَ ، عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَ‌بُّ الْعَرْ‌شِ الْعَظِيمِ﴾ وَ أَمْتَنِعُ بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ مِنْ حَوْلِهِمْ وَ قُوَّتِهِمْ ، وَ أَسْتَشْفِعُ‏ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ‏ ، وَ أَعُوذُ بِمَا شَاءَ اللهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ. 🌺🌱🌸🌱🌼🌱🌹🌱🌻🌱🌷🌱 📚(بحار الأنوار ،ج‏86، ص337) https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸 دعا فرج در کارها🌸 مخصوصا مشکل ازدواج وکار جوانان مشکلات همه اعضای محترم گروه 🌸 ان شاءالله قرض مقروضین 🌸گشایش گره کور زندگی دوستان مخصوصا خانما گروه راد باقری ا🌿 ☀️خواندن این دعا درابتدای روز باعث مبارکی کارهایتان می شود. 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ⭐️اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَالفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً وَ مَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ.🤲 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 🌿 التماس دعا فرج 🌸 🌺🌿 🌿🌼🌿🌸 🌺🌿🌹🌿🌼🌿🌸 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠🔹در فضیلت قرائت سه آیه آخر از امام حسن علیه السلام نقل شده که آن حضرت فرمود: هر کس چون صبح کند و سه آیه آخر سوره حشر را بخواند و در آن روز بمیرد، مهر شهداء بر پرونده‌اش خواهد خورد، و چون شب کند و بخواند و در آن شب بمیرد نیز ممهور به مهر شهداء می‌شود. ✍منبع: 📕الدّر المنشور، جلال الدین سیوطی، ج۲، ص۲۰۲ 📚بحارالانوار، ج۹۲، ص۳۱۰، ح۳ 📘موسوعه کلمات الامام الحسن علیه السلام بخش عقاید، ص۳۷۳ ⚜3 آیه آخر 🍃بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم🍃 ✨🌸هُوَ اللهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ (22)٭ ✨🌸هُوَ اللهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (23)٭ ✨🌸هُوَ اللهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَی یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‏»(24) https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
هروز سه بار صبح وسه بار شب این ختم را برای دفع بلا ها تلاوت کنید 👆👆👆 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃هرکس صبح کند و سه بار بگوید: 🍂الحَمدللهِ ربِّ العَالَمِین الحمدُلِلّهِ حَمدًا کَثِیرَا طَیِّبًا مُبَارَکًا فِیهِ🍂 🍃حق تعالی هفتاد بلا را از او دفع می‌کند https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚 سوره‌ای جهت حل مشکلات هر کس بعد از نماز صبح ۲۵ مرتبه سوره نصر را بخواند مشکلاتش برطرف خواهد شد 📚 کشکول سیاح ۴۳۱/۲   •┈••✾🍃🍂🍃✾••┈ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
حضرت امیرالمومنین امام علی(علیه السلام): هر کس بعد از نماز صبح ۱۱ مرتبه سوره توحید را قبل از طلوع آفتاب بخواند آن روز مرتکب گناه نمی‌شود حتی اگر شیطان به سوی او طمع کند.  ثواب الأعمال و عقاب الاعمال، ص 277 🤲🌷 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮    https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗞دعای شش قفل🔒 📚بسم الله الرحمن الرحیم📚 🔒قفل اول:بِسمِ اللهِ السَّمیعِ الٌبَصیرِ الَّذی لَیسَ کَمِثلِه شَیء بِرَحمتِکَ یا اَرحمَ الرّحمینِ وَ صلَی اللهُ علی مُحَمَّدٍ و ألهِ أجمَعینِ🖇 📝سپس گرفتاری خود را متذکر شود.🔗 🔒قفل دوم:بِسمِ اللهِ الٌخالقِ الُعَلیمِ الّذی لَیسَ کَمِثلِه شَیء وَ هُوَ الًفَتّاحُ الٌعَلیمٌ بِرَحمتِکَ یا اَرحَمُ الٌرّحِمینِ🖇 🔗📌سپس حاجت خود را بگوید.🧷 🔐قفل سوم:بِسمِ اللهِ السَّمیعِ الُعَلیمِ الَّذی لَیسَ کَمِثلِه شَیء وَ هُوَ الٌغَنِیُّ الٌقَدیرٌ بِرَحمَتِکَ یا اَرحَمُ الٌرّحِمینِ🖇 🔐قفل چهارم:بِسمِ اللهِ الٌعَزیزِ الٌکَریمِ الَّذی لَیسَ کَمِثلِه شَیء وَ هُوَ الٌعَزیزِ الٌکَریمِ بِرَحمَتِکَ یا اَرحَمُ الٌرّحِمینِ🖇 🔓قفل پنجم:بِسمِ اللهِ السَّمیعِ الٌعَلیمِ الَّذی لَیسَ کَمِثلِه شَیء وَ هُوَ الٌعَلیمِ الًخَبیرِ بِرَحمَتِکَ یا اَرحَمُ الٌرّحِمینِ🖇 🔓قفل ششم:بِسمِ اللهِ الٌعَزیزِ الٌرَّحیمِ الَّذی لَیسَ کَمِثلِه شَیء وَ هُوَ الٌعَزیزِ الٌغَفورٌ فَاللهُ خَیرً حافظاً وَ هُوَ أرحَمُ الٌرّحِمینِ🖇 👈در فضیلت و تاثیر این دعا برای حاجت گرفتن از حضرت محمد (ص) روایت شده است که اگر کسی دعای شش قفل را نزد خود نگه دارد یا بخواند خدا او را مشمول رحمت خود قرار داده و او را از تمام آفات حفظ می‌نماید‌، دعایش همیشه مستجاب بوده و در دنیا با عزت و احترام زندگی می‌کند⭐️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️تسبيح جبرئيل عليه السلام ✨سُبْحانَ الدّائِمِ الْقائِمِ، سُبْحانَ الْقائِمِ الدّائِمِ، سُبْحانَ الْواحِدِ الاَْحَدِ، سُبْحانَ الْفَرْدِ الصَّمَدِ، سُبْحانَ الْحَىِّ الْقَيُّومِ، سُبْحانَ اللّهِ وَ بِحَمْدِه، سُبْحانَ الْحَىِّ الَّذى لا يَمُوتُ، سُبْحانَ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ، سُبْحانَ رَبِّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ، سُبْحانَ الْعَلِىِّ الاَْعْلى، سُبْحانَهُ وَ تَعالى. هر کس اين تسبيح را هر روز تا يک سال بگويد، از دنيا نمي رود تا آنکه جايگاه خويش را در بهشت ببيند . __ منبع : بحار الانوار : 84 / 6 «» https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
دعا برای عاقبت بخیری 🌷 امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) فرمودند : 👌 اگر آسمان ها و زمين ، راه را بر بنده اى ببندند و او تقواى الهـــى پيشه كند ، خــداوند حتما راه گشايشى بـراى او فراهم خواهد كرد و از جايى‌كه گمان ندارد روزى‌اش را خواهد داد ،🤲ان شاالله عاقبت بخیر وحاجت روا همه جوانان مخصوصا سفارش شده اقای علی اکبر وواقا سیدعلی وامیر حسین ... 📚( غررالحكم ، ح ۷۵۹۹) ┄┅┅┅🍃🌺🍃┅┅┅┄ 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅┅┅╯ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🔹در تعقیبات نماز صبح از از تهذیب شیخ طوسی آورده که بعد از نماز صبح ده مرتبه بگویید: 🌸"سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِهِ 🌸وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ" 🔹این ذکر واکسن است. آلزایمر(جنون و افسردگی پیری) الان در دنیا طوفان کرده است، دنبال راه حلی برای جلوگیر آن هستند، 🔹در حدیث داریم که هر کس این دعا را ده مرتبه بعد از نماز صبح بگوید،از کوری و جنون پیری محفوظ می ماند. 👤حاج آقا فاطمی نیا 📚️نکته ها از گفته ها/جلد اول 🌸🌸👇👇👇🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍃🍂از جمله خواص دعای هفت جلاله عبارتند از : دفع جمیع بلایا و دشمنان و آزار افراد مزاحم ، گشایش کارها و امورات روزمره ، از بین بردن چشم زخم و چشم نظر ، تقویت اعتماد به نفس و اراده و حافظه و شجاعت ، دفع سحر و طلسم و جادو ، دفع اضطراب و رفع بی خوابی ، تنظیم فشار خون ، دفع وسواس عملی ، ترک اعتیاد و عادات بد مثل پرخوری ، ترک سیگار ، تقویت اراده و اعتماد به نفس ، رفع ترس بطور کلی و خواص دیگر . متن دعای هفت جلاله این است : ✨« اَعُوذُ بِجَلالِ اللّهِ اَعُوذُ بِکَلِماتِ اللّهِ اَعُوذُ بِرَسوُلِ اللّهِ امَنْتُ بِاللّهِ و کتبه اِنّى واثِقٌ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ اَشْهَدُ اَنْ لا اله اِلاّ اللّهُ مُخْلِصا » 🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d