#عاقبت_ظلم_و_ستم
#مباحث_اخلاقی
#قصه_عبرت
🔵⚪️ #خداوند_در_تعقیب_ستمکاران_است_گرچه_با_تأخیر_ولی_عقوبت_او_سخت_است
👈🏼👈🏼 مرحوم #علامه_شیخ_محمود_میثمی_عراقی در کتاب دارالسلام میفرماید:
حکایت نهم: واقعهاي است که يکي از ثقات اخيار (معتمدانِ برگزیده)، مرحوم #حاج_يوسف_خان_بن_سپهدار _طابثراه_ از قول یکی از کارکنان خود نقل میکرد که وی گفت:
در سفری در میانهی راه، در حالی که سواره بودم، بر شخصِ سيد پيادهای عبورم افتاد. وقتی سيد مرا ديد، مانند کسی که #ترسیده و بهملاقات من #ایمن شده _ با آنکه او پياده بود و من سواره بودم_ با من همراه شد و در جلو اسب من بهراه افتاد و روانه گرديد.
◽️ وقتی اين حالت (ترسیدن و تند رفتن) را در او ديدم، يقين کردم که #طلا_و_نقره (پول) بههمراه دارد، وگرنه اينقدر از تنهارفتن ترسان و خائف نبود!! بهعلاوه آنکه ديدم در جيب او چيزي سنگيني است که حرکت ميکند!!
◽️ بههر حال #ديگ_طمع_من بهجوش آمد و آن خيال در نظر من قوت گرفت، تا آنکه #نفس_مرا بر آن داشت که #لوله_تفنگ را محاذي #پشت_گردن آن بيچاره کردم و چنانکه بيخبر #در_جلو_اسب من ميدويد، آتش دادم که آن بيچاره بيفتاد و بمرد!!
◽️ پس پياده شدم، دست بهبغل او کردم، چيزي نديدم! دستم را بهجيب او بردم #يک_دانه_سر_پياز در آن بود!!
او را بههمان حال گذاشته و گذشتم.
◽️ راوي (حاج یوسفخان) گويد:
چون اين حکايت از او شنيدم و اين شقاوت در او فهميدم، دلم بهدرد آمد و از #حلم_خدا در تعجب بودم؟! آه چگونه او را فرصت و مهلت داده!!
و هر وقت او را ميديدم آن واقعه بهنظر ميآمد و #حالم_منقلب ميگرديد.
◽️ تا آنکه بعض #مواجب (حقوقماهیانه و یا سالانه) سپهدار که حوالي #ولايت_فارس بود، معطل (بیکار و بیحاصل) شد.
سپهدار آن شخص (قاتلِ سید) را با پسرش و نوکرش روانه فارس کرد (تا پولها را زنده کنند و برگردند).
آنان رفتند و مواجب را وصول کرده، با #چاپار #حواله کردند.
اما خبر رسید که پس از آن، خودش و پسرش را در میانهی راه کشتند!!
◽️ نوکر او پياده خود را به حاجیوسفخان سپهدار رساند و وارد شد و داستان قتل وی را اینگونه نقل کرد:
در جادهی ميان راه #شيراز_و_اصفهان، درهاي وجود دارد که بايد مسافتي از آن را سرازير و بعد از سر بالا رفت.
در ميان آن دره، #چشمهاي است که #درختي بر لب آن کاشته شده است. عادت عابرين آن است که در آن مکان غذا و قلياني صرف میکنند و زماني استراحت نمايند.
ما هم مانند دیگران در کنار آن #چشمه پياده شديم و #اسبها را بر آن درخت بسته و #تفنگها را آويختم.
پدر و پسر برهنه شده در آب رفتند و من ايستاده بودم و تماشا میکردم.
◽️ ناگاه ديدم که یک #دسته_سوار_مسلح در بالاي دره از سمت شيراز سرازير شدند که گويا بهدنبال ما و در طلب ما بودند.
من از ايشان بوي شر شنيدم، لهذا بهزودي خود را بهگوشه کشيده، در چاهي که در آن مکان بود خود را پنهان کردم.
◽️ آن دو نفر (پدر وپسر) از #غرور_خود اعتنائي نکرده تا آنکه آن جماعت بر ايشان وارد شده، پياده گرديدند و اسب و اسباب را تصرف نمودند.
بعد از آن پسر را گرفته در حضور پدر بند از بند جدا کردند.
بعد از آن پدر را مانند #پسر #قطعه_قطعه کردند.
سپس مفاصل و اعضاي هر دو را جمع نموده، آتش افروخته و آنها رو سوزانده، خاکستر و اثرش را متفرق کردند!
اسب و آلات را برداشته مراجعت نمودند.
هنگامی که رفتند، من از آن چاه بيرون آمدم ترسان و هراسان، بهسمت اصفهان روانه شدم.
◽️ راوي گويد: چون اين واقعه را شنيدم، مسرور شدم و دانستم که: #خداوند_عالم_اگر_چه_ديرگير_است_لکن_سختگير_است.
(یعنی اگرچه خداوند دیر عقوبت میکند، اما عقوبت و عذاب او سختگیرانه است)
◽️ و چنانکه وارد شده: " #انما_يعجل_من_يخاف_الفوت".
[يعني کسي که بترسد که فرصت از دست او برود در کارها تعجيل مينمايد].
خداوند در همه حال قادر بر انتقام و مؤاخذه است.
حکمت تأخیر عقوبت خداوند، #به_جهت_اتمام_حجت بر بندگان است.
📚 #دارالسلام، (چاپ ایران نگین) شیخ محمود #میثمی_عراقی، ص۹۰۲، با اندکی ویرایش
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالزهرایم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#با_علی_علیه_السلام
#فضائل_و_مناقب
#مطاعن_دشمنان
#13رجب
🔷🔶 #خواب_محمدبيک_بغدادی_وشیعه_شدن_او
👈🏼👈🏼 #فاضل_دربندي در کتاب #اسرار_الشهاده از سيدجليل وعالم نبيل #سيد_مهدي_قزويني _که بهشرف خدمت حضرت حجت عجل الله فرجه رسيده _ از محمدآقا که ازبزرگان حله واديب وخطيب وشاعر وعارف بهکتب تواريخ وسير بود نقل میکند که گفت:
◽️من دربغداد ميهمان #محمد_بيک_پسر_ابراهيم_بيک بودم. او و پدر و عموهایش از اشرف و اعاظم اهلبغداد بوده و با پاشاي بغداد زانو بزانو مينشستند.
محمدبیک مردي ثروتمند بود، طوري که منافع املاک ومستقلاتش دربغداد وحله وکربلا، روزي يکوقيه طلا _ که تقريبا يکصد تومان ميشود _ بود.
از قصايد واشعار وتواريخ وسير واخبار واحاديث #صحاح_سته #اهلسنت و #شيعه آگاه بود.
وقايع #روز_غدير و #روز_سقيفه، و اموريکه ميان صحابه واقع گرديده بود، را تتبع کرده و مطلع بود.
در مذهب خود و طريقه اهلسنت، #متعصب نبود، بلکه #مضطرب و #متفکر و #حيران بود.
◽️محمدآقا ميگويد: شبی درمنزلش ميان من و او #مباحثات و #مناظرات درخصوص #مذهب ودر باب #خلافت و #امر_وصايت واقع شد، لکن بهطريق #رفق و #ملايمت و #انصاف و #مروت از طرفين تا آنکه نصف بيشتر شب گذشت.
محمدبيک برخواست وبهاندرون خانه نزد خانوادهاش رفت.
◽️در آن ایام، بیماری #وبا در بغداد واطرافش شیوع داشت ومردم ترسان وهراسان بودند.
من برخواستم ودر اطاقِ خود را بستم و بهرختخواب خود دراز کشيدم، اما ترس وبا خواب از چشم برده بود، ونزديک سه ساعت بیخوابی داشتم تا خوابم برد.
◽️ناگهان صدای در اطاق بلند شد که کسي آنرا بهشدت ميکوبد، طوري که از ترس برخود لرزيدم، گفتم: کيستي؟!
ديدم صدای محمدبيک بلند شد: در را بگشا.
برخواستم و در را گشودم.
داخل گرديد، مضطرب و لرزان و هراسان بود.
طوريکه رنگش پریده، رويش زرد، اعضايش متحرک، #زبانش گرفته وبدنش #عرق_آلود بود بهحدي که در سر و رويش مانند ناودان عرق جاري بود.
چون اين حالت را ديدم، گمان کردم که عيال واطفالش مبتلاي بهوبا شدند، از او پرسيدم: چه شده؟ مگر کسي از اهلخانه وبا گرفته که اینطوری آمدی؟!
◽️آه جانسوزي از جگر کشيد و گفت: کاش جميع اهل خانه من مبتلاي بهوبا ميشدند و نميديدم آنچه را که ديدم!!
بهاو گفتم: مگر چه چيز ديدهای؟!
گفت: چون از نزد تو بهحرم خانه خود رفته، خوابيدم، ناگاه درخواب ديدم که قيامت شده وخلق اولين وآخرين محشوراند.
شدايد و وقايع آن روز را بهطوري که خداوند درکتاب خویش فرموده، ظاهر دیدم: (و تري الناس سکاري وما هم بسکاري و لکن عذاب الله شديد).
◽️از اهل #آتش و #عذاب گروههایی را ديدم که آب چشم و مخ استخوانهاي آنها از شدت #حرارت سيلان ميکند.
گروه ديگر را ديدم که زنجيرها از آتش درگردن کردند وملائکه آنها را بهجهنم ميکشند و هريک بهعذابي معذب بودند وساير مردم ضجه وصيحه ميزدند.
جمع بسياري را ديدم که ازشدت تشنگي زبانها از دهان بيرون آمده ومن هم از شدت تشنگي مانند ايشان بودم.
◽️ناگاه از دور عَلَم و #پرچم بزرگي را دیدم که در مکاني مرتفع نصب کردند وسايه آن برزمين کشيده شده است.
از کسي که نزديک من ايستاده بود، پرسيدم: اين بيرق وپرچم بزرگ از آنِ کيست؟!
گفت: اين بيرقِ #اميرالمومنين #عليبنابيطالب علیهالسلام است.
تا شنيدم با سرعت بهسوي آنپرچم دويدم تا بهآن رسيدم. حوض بزرگي در زير آنپرچم دیدم که در پيش روي مبارکِ آن حضرت بود.
نور روي آن بزرگوار بر نور آفتاب درخشنده غالب، و آب #حوض (کوثر) مانند سينه ماهيان درخشان بود.
شيعيان آنحضرت فوج فوج بهنزدش رفته وبهدست مبارکش از آن حوض، با #کاسههایی که مانند #ستارگان ميدرخشيدند، #سیراب میشدند.
پيش رفتم وعرض کردم: يا اميرالمومنين! مرا هم از اين آب سيراب فرما؛ زيرا که جگرم از تشنگي تفيده است!!
◽️آن حضرت روی بهمن کرد و فرمود:
"من بهتو آب نميدهم، برگرد بهسوي مولاي خود که آنها را دوست ميداشتي تا آنکه تو را آب دهند"!!
تا اين سخن شنيدم، از مهابت آن حضرت لرزيدم، با شدت خوف وفزع از خواب بيدارشدم!
◽️ محمدآقا ميگويد: چون اين حالت را ديدم گفتم: محمدبيک! آيا بعد از اين واقعه هم توقف مينمائي و از #جبت_و_طاغوت بيزاري نميجوئي و #لعنت بر آنها نميکني تا خود را در زير آن علم بزرگ جا داده و در شمار شيعيان آنحضرت داخل کنی؟!
ديدم سرش را زيرانداخته ومتفکر گرديد.
◽️ فاضل #دربندي ميگويد: #سيدمهديقزوینی گفت که: محمدبيک بعد از اين خواب #شيعه شد، لکن بهجهت #تقیه امرخودرا از خویشان و قومش پنهان میکرد.
📚 #دارالسلام، شیخ محمود میثمی عراقی، ص۸۱۴
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#با_موسی_بن_جعفر علیهالسلام
#با_معصومه_علیهاالسلام
#توسل_شفاعت
#1ذیقعده
🔷🔶 #شفای_مرد_نصرانی_و_عنایت_حضرت_معصومه_علیهاالسلام
👈🏼👈🏼 مرحوم #محدث_نوری نقل فرمودند که:
«در بغداد مردی نصرانی به نام (یعقوب) مبتلا به مرض استسقاء بود که از معالجه آن نامید شده بودند و به طوری بدنش ضعیف شده بود که توان راه رفتن نداشت.
▫️او می گوید: مکرر از خدا مرگم را خواسته بودم تا آنکه در سال (۱۲۸۰ هـ.ق) در عالم خواب سید جلیل القدر نورانی را دیدم که کنار تختم ایستاده، و به من گفت: اگر شفا میخواهی باید به زیارت کاظمین بیایی.
▫️از خواب بیدار شدم و خوابم را به مادرم گفتم. مادرم که مسیحی بود گفت: این خواب شیطانی است.
دو مرتبه خوابم برد. این مرتبه زنی را در خواب دیدم باچادر و روپوش که به من گفت: برخیز که صبح شد آیا پدرم با شما شرط نکرد که او را زیارت کنی و تو را شفا بخشد؟
گفتم پدر شما کیست؟
گفت: موسی بن جعفر.
گفتم شما کیستی؟ فرمود: من معصومه خواهر رضا (علیهمالسلام) هستم.
▫️ از خواب بیدار شدم و متحیر بودم که به کجا بروم؛ به ذهنم آمد که به خدمت #سید_راضی_بغدادی بروم.
به بغدادی رفتم تا به در خانه او رسیدم، در زدم صدا آمد کیستی؟
گفتم: در را بازکن.
همین که سید صدایم را شنید به دخترش گفت: در را باز کن که یک نفر نصرانی است آمده مسلمان شود.
▫️وقتی بر او وارد شدم گفتم: از کجا دانستید که من چنین قصدی دارم؟
فرمود: جدم در خواب مرا از قضیه خبر داد.
او مرا به کاظمین نزد #شیخ_عبدالحسین_تهرانی برد؛ داستان خود را برایش گفتم، دستور داد مرا به حرم مطهر حضرت کاظم علیهالسلام بردند و مرا دور ضریح طواف دادند عنایتی نشد.
▫️از حرم بیرون آمدم احساس تشنگی کردم؛ آب آشامیدم، حالم منقلب شد و روی زمین افتادم، گویا کوهی بر پشتم بود و از سنگینی آن راحت شدم. ورم بدنم از بین رفت و زردی صورتم به سرخی مبدل شد و دیگر اثری از آن مرض ندیدم.
▫️خدمت شیخ بزرگوار رفتم و به دست ایشان مسلمان شدم..
📚 #دارالسلام، مرحوم میرزای نوری، ج۲، ص۱۶۹
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
#با_حسین_علیه_السلام
#نکته_های_ناب
#قصه_عبرت
🔷🔶 #ادب_دفنشدگان_در_کنار_قبر_مطهر_امام_حسین_علیه_السلام_به_قبر_شریف
👈🏼👈🏼 مرحوم #محدث_نوری (اعلیاللهمقامه) در کتاب #دارالسلام نقل کرده:
استاد ما علامه بزرگوار #شیخ_عبدالحسین_تهرانی، برای توسعه سمت غربی صحن مطهر حضرت سیدالشهدا علیهالسلام خانههایی خرید و به صحن شریف متصل کرد.
➖ نزدیک به شصت سرداب برای دفن اموات در همان قسمت قرار دارد و روی آنها را طاق زدند و مردم مُردگان خود را در آن سردابها دفن میکردند. چون مدتی گذشت دیدند که طاق سردابها بر اثر زیاد شدن عبور مردم ممکن است فرو ریزد و سبب زحمت و هلاکت شود؛ از این روی شیخ امر فرمود که طاق را بردارند و از نو، با استحکام بیشتری بنا کنند و چون جماعت بسیاری در سردابها دفن شده بودند، امر فرمود سردابی را خراب و بنا کنند و هر سردابی را خراب میکردند یک نفر پایین میرفت و خاک بر جسد ميت میریخت، به مقداری که کشف نشود و هتک حرمت اموات نشود.
➖ پس مشغول شدند تا رسیدند به سردابی که مقابل ضریح مقدس بود. وقتی برای پوشاندن جسدها پایین رفتند دیدند، تمام جسدها سرشان به جای پایشان روی به قبر شریف قرار گرفته و پاها به سمت غرب است.
➖ مردم خبر شدند جماعت بیشماری میآمدند و این منظره عجیب را مشاهده میکردند.
یکی از آنها، جسد #آقا_میرزا_اسماعیل_اصفهانی_نقاش بود که در صحن مقدس نقاشی میکرد.
وقتی پسرش جسد پدر را می بیند گواهی میدهند که من هنگام دفن پدرم حاضر بودم و بدن پدرم را که دفن کردم پاهایش روی به ضریح مقدس بود.
خلاصه بر مردم آشکار شد که این تغییر وضع جسد، تأدیبی از طرف خداوند است که راه ادب و طریقه معاشرت با ائمه علیهمالسلام را بشناسند.
➖ و اتفاقا در همان روز، فاضل صالح متقی، #حاج_ملا_ابوالحسن_مازندرانی نقل کرده بوده: مدتی پیش از این واقعه، خوابی دیدم که در تعبیر آن حیران بودم و امروز تعبیرش برایم آشکار شد و آن خواب این بود:
وقتی تقیه صالحه، خاله فرزندم فوت شد، او را در همین قسمت از صحن شریف دفن کردم.
شبی او را در خواب دیدم و از آنچه برایش پیش آمده بود پرسیدم.
گفت: خوب و سلامت هستم غیر از این که تو مرا در مکان تنگی دفن کردی که نمیتوانم پایم را دراز کنم و همیشه باید سرم را به زانو گذارم.
وقتی بیدار شدم جهت آن را ندانستم تا اینکه الان دانستم دراز کردن پا به سمت قبر مطهر، بیادبی به ساحت مقدس امام علیهالسلام است.
این واقعه در ماه صفر ١٢٧٦ هجری قمری رخ داده است.
📚 دارالسلام (ط_بیروت)، ج۲ ص١٦٩
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
🆔 @AmirGrali
#با_حسین_علیه_السلام
#نکته_های_حسینی
#صفر1446
#ماه_صفر
◼️ #ترک_زیارت_به_بهانه_اشتغالات!؟
👈🏼👈🏼 #محدث_نوری در کتاب #دارالسلام فیما یتعلق بالرؤیا و المنام، مینویسد: #ملا_فتحعلی_سلطان_آبادی برایم تعریف کرد:
➖ در سالی که اکثر شیعیان، مقلد خاتم الفقهاء صاحب کتاب جواهر الکلام شده بودند، به زیارت امیرالمومنین علیهالسلام مشرف شدم.
همت و تلاش صاحب جواهر بر پیدا کردن مسائل متفرقهای بود که در رساله عملیه موجود نبود.
من نیز نزدیک به نهصد مسأله را جمع آوری کردم که صاحب جواهر جواب آنها را بهخط خود نوشت.
ماه محرم نزدیک شده بود و شیخ _صاحب جواهر _ بهخاطر کثرت اشتغال بهجمعآوری مسائل و استخراج آنها بهزیارت نمیرفت.
من نیز در این کار بهدنبال او بودم و بهخاطر مشغول بودن بهاین کار در نجف ماندم.
➖ در #شب_تاسوعا یا عاشورا امیرالمومنین علیهالسلام را در خواب دیدم که سرزنش کنان و خشمگین بهمن فرمودند : "آیا زیارت حسین علیه السلام یا مانند حسین را در روز عاشورا ترک میکنی؟!"
➖ محدث نوری در ادامه گوید: شیخ استاد _ شیخ انصاری _ اعلی الله مقامه برای من تعریف کرد که خود این امر را تجربه کرده، و هم چنین از گروهی از مشایخ نقل کرد که ایشان نیز هرگاه بهخاطر اشتغال زیاد، زیارت امام حسین علیهالسلام را ترک میکردند، مدت بیشتری از مدت زیارت آن حضرت، توفیقات خود را از دست میدادند.
⬅️ متن کتاب دارالسلام:
رؤيا فيها إشارة إلى شدة الإهتمام بالزيارة
وحدثني [العالم العامل ... شيخنا الأعظم ومولانا الأكرم المولى فتح علي بن المولى حسن السلطانآبادي] أكمل اللّه له تحف الألطاف:
انّه لما تشرف لزيارة أميرالمؤمنين (علیهالسلام) في السنة التي رجع أمر تقليد جل الشيعة إلى خاتم الفقهاء صاحب جواهر الكلام، كان همّه وهمّته أخذ المسائل المتفرقة المحتاجة إليها التي لم تكن موجودة في الرسالة العملية، قال:
وجمعت منها قريبا من تسعمائة مسألة، قدكتب جوابها بخطه وأقبل علينا شهر محرم الحرام والشيخ (رحمه الله) ترك الزيارة لكثرة اشتغاله بتهذيب المسائل واستخراجها، فتبعناه في ذلك، واشتغلنا بذلك و بقينا في النجف، فلما كان في ليلة تاسوعا أو عاشوراء رأيت أميرالمؤمنين (علیهالسلام) في المنام وهو يقول لي معتبا:
«أيترك زيارة الحسين أو مثل الحسين عليهالسلام في عاشوراء»؟!
قلت: وحدثني الشيخ الأستاذ [الشیخ الأنصاري] (أعلى الله مقامه) انه جرب هو بنفسه ونقله أيضا عن جماعة من المشايخ انّهم متى تركوا الزيارة لمانع الإشتغال عوقبوا بعدم التوفيق به في أزيد من زمان الزيارة.
📚 دار السلام، ج۲، ص۳۰۳
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar
🆔 @seyyed_hossein_kashfi
دارُالسلامدراحوالاتحضرتولیّعصرارواحنافداه_علامهشیخمحمودمیثمیعراقی.pdf
43.09M
#ما_منتظر_صبح_ظهوریم
#با_مهدی_علیه_السلام
#کتب_مهدوی
🎴 کتابی فارسی، در احوالات حضرت مهدی علیهالسلام و علائم ظهور، باعنوان:
#دارالسلام
➖ حکایت کسانی که به محضر امام زمان صلوات الله علیه تشرف یافتهاند
🔘 مرحوم #علامه_شیخ_محمود_میثمی_عراقی
🔆 کانال #مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔 @matalebe_nab_dar_menbar