eitaa logo
مطالب ناب در منبر
3.6هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
1.3هزار فایل
👈 مطالب کانال: ــــمناقب وفضایل اهلبیت علیهم‌السلام ــــمطاعن ومثالب دشمنان ــــPDFکتب اعتقادی ــــنقدوهابیت وجریان یمانی وتصوف ــــمنابر اعتقادی‌، معرفتی ــــصوت دروس حوزوی ــــمداحی کانال دیگر ما👇 @Fishe_menbar ارتباط با ادمین @Abdulhossein235
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷🔶 👈🏼👈🏼 مرحوم در کتاب دارالسلام می‌نویسد: می‌گوید: من خدمت می‌کردم حسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی‌طالب (علیهم‌السلام) را ونامه های او را در شهرها می بردم. 🍃وداخل شدم بر او در سالی که وفات او واقع شد ومکتوبی به من داده، فرمود: این را به مدائن ببر و بدان که سفر تو پانزده روز خواهد کشید ودر روز پانزدهم وارد "سرّ مَنْ رَای خواهی شد وآوازه مرگِ مرا در خانه من خواهی شنید ومرا در مغتسل خواهی دید که غسّال مشغول غسل من باشد. "ابوالادیان" گوید: چون این بشنیدم، عرض کردم که: ای مولای من! پس قائم بعد از تو که خواهد بود؟ فرمود: آن کس که از تو مطالبه جواب نامه ها کند، پس او قائم بعد از من باشد. عرض کردم: زیادتر بفرمایید. گفت: آن کس که خبر دهد که در همیان چه باشد، او قائم بعد از من است. پس هیبت آن جناب مانع شد از آن سؤال کنم از ما فی الهمیان، ومکاتیب را برداشته روانه به سوی مدائن شده وجواب آنها را گرفته در روز پانزدهم وارد "سرّ من رأی" شدم، چنان که فرموده بود. 🍃 پس آواز گریه زنانِ گریه کننده از خانه آن بزرگوار شنیدم وآن حضرت را در مغتسل دیدم. پس دیدم جعفر بن علی - برادر آن حضرت - را که در خانه نشسته وجماعت شیعه در اطراف او، و او را بعضی تعزیت به مصیبت او وبرخی تهنیت به خلافت می گویند. چون این دیدم در نفس خود گفتم که: اگر این امام باشد، پس امامت بر خلاف شده؛ زیرا او را می شناختم که شراب می خورد وقمار می‌باخت وطنبور می‌نواخت. لکن به حکم ضرورت من هم پیش رفته او را تعزیت وتهنیت گفتم واو با من در باب نامه‌ها چیزی نگفت. پس عقید خادم بیرون آمده به جعفر گفت: ای آقای من! اینک برادرت را کفن کرده‌اند برخیز از برای نمازِ بر او. 🍃 جعفر بن علی با شیعیان برخاسته ودر جلو ایشان "سمان" وحسن بن علی - معروف به "سلمه" واز جانب "معتمد" خلیفه آمده بودند - همگی داخل خانه شدند ودیدیم که آن حضرت را کفن کرده در تابوت گذاشته‌اند. پس جعفر بن علی از برای نماز پیش ایستاد. چون اراده تکبیر گفتن نمود، دیدیم که کودکی بیرون آمد با رویی گندم گون ومویی مجعّد ودندان گشاده، وعبای جعفر را گرفته بکشید وفرمود: یا عمّ! پس رو؛ زیرا من اولی می‌باشم به نماز بر پدرم. 🍃 پس جعفر با روی غضبناک پس رفته و آن کودک بایستاد واقامه نماز نموده، پس آن حضرت را در جانب قبر پدر بزرگوارش حضرت هادی (علیه‌السلام) دفن کردند. پس آن کودک متوجه من شده فرمود: یا بصری! جواب نامه هایی که در نزد تو می باشد بده. من آن جواب‌ها را تسلیم کرده و با خود گفتم که: این دو علامت از علاماتی که حضرت عسکری (علیه السلام) فرمود وعلامت همیان باقی ماند. 🍃 پس از آن بیرون رفتیم از خانه به نزد جعفر واو اندوهناک بود. "حاجز وشاء" به او گفت: یا سیدی، این کودک که بود که بر او اقامه حجّت نماییم. جعفر گفت: والله من او را هیچ وقت ندیده بودم واو را نشناختم. در این اثنا که نشسته بودیم، جمعی از اهل قم آمدند واز حضرت عسکری (علیه‌السلام) سؤال کردند وخبر وفات او را شنیدند. پس از خلیفه آن جناب پرسیدند. مردم اشاره به جعفر نمودند. آن قوم نزد جعفر رفته سلام کرده، تعزیت وتهنیت گفتند. پس گفتند که: با ما مالی ومکاتیبی باشد، بفرمایید که آن مکتوبها از کیان است وقدر مالها چیست؟ 🍃 جعفر چون این بشنید، از جای خود برخواست وجامه های خود را از یکدیگر پاشید وگفت: مردم از ما علم به غیب می خواهند. ناگاه دیدم که از خانه حضرت عسکری (علیه‌السلام) خادمی بیرون آمد و گفت: با شما مکتوب فلان وفلان می باشد، وبا شما همیانی می‌باشد که در آن همیان فلان مبلغ از دینار باشد وده دینار از جمله آنها مطلّی است. پس آن قوم مکاتیب و مال را به آن خادم دادند و گفتند: آن که تو را فرستاده، او است امام نه غیر او. 🍃 جعفر چون این بدید به نزد "معتمد" خلیفه رفت و این امر را به او اظهار نمود. پس "معتمد" غلامان خود را فرستاده "صیقل" کنیز را بگرفتند و از او مطالبه آن کودک کردند و او انکار نمود؛ و به جهت اخفاء امر کودک، ادّعای حمل نمود. لهذا او را به "ابی الشارب" - که قاضی بود - سپردند ودر اثنای این امر "عبیدالله ابن یحیی بن خاقان" به مرگ مفاجات بمرد و "صاحب زنج" در بصره خروج کرد و اشتغال به این امر، باعث غفلت از امر کنیز گردید واز دست ایشان فرار کرد». 📚 دارالسلام، شیخ‌محمود میثمی‌عراقی، چاپ مسجدمقدس‌جمکران، ص۲۴۴ 🔆 کانال 🆔 @mohebanozahra315
🌿 👈🏼 آیت‌الله میردامادی: فرزند يکی از مراجع عاليقدر «قدس سره» برای بنده نقل فرمود: محدث عالی مقام، عالم ربّانی مرحوم آيت الله حاج شيخ عبّاس قمی «قدس سره» زمانی در مدرسه‌ی فيضيّه درس اخلاق داشتند. وقتی ايشان شروع به درس اخلاق نمودند و «بسم الله الرحمن الرحيم» گفتند، همه‌ی طلّاب منقلب شدند و گريه کردند. 🍃خوب معلوم است، درس اخلاقی که مبدأش آيات قرآن و روايات معصومين «عليهم السلام» باشد و ختامش «صلّی الله عليک يا اباعبدالله» اين درس اخلاق، طلّاب مهذّب و اهل‌تقوا تحويل می‌دهد. 🍃 ولی اگر درس اخلاق اوّلش: «مدّتی اين مثنوی تأخير شد» باشد و آخرش هم گريه برای معروف کرخی (مجهول الهويّه) و قتل معصوم عليشاهِ صوفی؛ و روز عاشورا را روز سرور معرّفی کنند، اين درس اخلاق چه باری می‌تواند داشته باشد؟ ثمره‌ی اين درس اخلاق می‌شود عارف‌نمائی که به شمر پناهندگی می‌دهد! 📚 برگرفته از کتاب «آفاق الولایة في فقه الإمامة» دروس ومباحث 🔆 کانال 🆔 @mohebanozahra315
🔷🔶 🔥 به خاطر يك قسم ، هفتاد هزار نفر را كشتند و رود خون به راه انداختند! (سال دوازده هجري ، زمان ابوبكر)..😬 👈🏼👈🏼 طبرى در تاريخ خود، ابن‌اثير جزرى در كتاب ، نويرى در ، ابن‌كثير دمشقى در ، و ابن‌خلدون در مقدمه خودش اين مطلب را نقل كرده‌اند كه: خالد قسم خورد كه اگر به مشركين دست‌يابد، جوى خون راه بيندازد، به خاطر قسم خالد هفتاد هزار نفر را كشتند!!! متن اين روايت را از زبان ابن اثير نقل مى‌كنيم: 〰 واقتتلوا قتالا شديدا والمشركون يزيدهم كلبا وثبوتا توقعهم قدوم بهمن جاذويه فصابروا المسلمين فقال خالد اللهم إن هزمتهم فعلي أن لا أستبقي منهم من أقدر عليه حتى أجري من دمائهم نهرهم فانهزمت فارس فنادى منادي خالد الأسراء الأسراء إلا من امتنع فاقتلوه فأقبل بهم المسلمون أسراء ووكل بهم من يضرب أعناقهم يوما وليلة. فقال له القعقاع وغيره لو قتلت أهل الأرض لم تجر دماؤهم فأرسل عليها الماء تبر يمينك ففعل وسمي نهر الدم ... وبلغ عدد القتلى سبعين ألفا. 📝 جنگ شديدى درگرفت، مشركين ايستادگى و پايدارى مى‌كردند و منتظر آمدن بهمن جاذويه بودند، مسلمانان نيز مقاومت كردند؛ پس خالد گفت: خدايا اگر آن‌ها را شكست دادم، سوگند ياد مى‌كنم هيچ يك از كسانى را كه به آن‌ها دست يافتم باقى نگذارم؛ مگر اينكه رود خون به راه بيندازم. اهالى فارس شكست خوردند، شخصى از مأموران خالد فرياد مى‌زد: اسراء را بگيريد و هركس مقاومت كرد، بكشيد؛ پس مسلمانان آن‌ها را اسير كردند و افرادى را مأمور كردند كه شبانه روز گردن آن‌ها را بزنند. قعقاع و ديگران به خالد گفتند: اگر تمام مردم روى زمين را نيز بكشى، جوى خون راه نخواهد افتاد، آب را بر خون‌ها جارى كنيد، تا از دست سوگندى كه ياد كرده‌ايد، آزاد شويد؛ خالد همين كار را كرد و نام آن رود را «رود خون» گذاشت. در اين روز تعداد كشته شدگان به هفتاد هزار نفر مى‌رسيد. 📚الكامل في التاريخ؛ ج۲، ص٢٤٢ ⁉️ سؤال ما از اهل سنت و وهابیون اين است که: خداوند در كجاى قرآن گفته است و يا حضرت رسول‌اكرم (صلى الله عليه وآله) در كجاي سنت خويش دستور به همچين نسل كشي‌هايي داده بودند و همچين جنگ‌هاي را ممدوح دانسته‌اند؟ ✅ قضاوت با عاقلان... 🔆 کانال 🆔 @mohebanozahra315
🔷🔶 👈🏼👈🏼 مردی از اهالی گفت: یکی از نویسندگانِ فرماندار ما شد. مقداری مالیات بر عهده‌ی من بود که اگر آن را می‌گرفتند ، می‌شدم. هنگامی که او به قدرت رسید، ترسیدم که مرا احضار و اجبار به پرداخت مالیات کند. بعضی از دوستانم _ برای برطرف شدن نگرانی‌ام _ گفتند : این فرماندار ادعای شیعه بودن دارد. اما باز هم ترس داشتم که مبادا او شیعه نباشد و هنگامی که پیش او بروم مرا زندانی کند و مطالبه‌ی مال کند. بالأخره تصمیم گرفتم به خدا پناه ببرم و خدمت امام _ زمانم _ ، یعنی علیه‌السلام مشرف شوم تا او مرا کمک کند. 🍃 برای همین به قصد انجام حرکت کردم. خدمت حضرت رسیدم و از حال خویش شکایت نموده و درخواست چاره کردم. آن حضرت نامه ای نوشت و فرمود: آن را به دست حاکم برسان. در آن نوشتند: «بِسْمِ الله الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ اِعْلَمْ أَنَّ لِله تَحْتَ عَرْشِهِ ظِلاًّ - لاَ يَسْكُنُهُ إِلاَّ مَنْ أَسْدَى إِلَى أَخِيهِ مَعْرُوفاً أَوْ نَفَّسَ عَنْهُ كُرْبَةً أَوْ أَدْخَلَ عَلَى قَلْبِهِ سُرُوراً وَهَذَا أَخُوكَ وَالسَّلاَمُ». به نام خداى بخشنده ی مهربان. بدان‌كه در زیر عرش خدای متعال سايه‌ای ست كه کسی زیر آن قرار نمی‌گیرد مگر آنکه كه به برادرش احسانى كند، یا او را از غم و غصه ای رها کن، يا دلش را شاد كند . و اين شخص برادر تو است والسلام. 🍃 از حج برگشتم. شبی به منزل حاکم رفتم و اجازه‌ی ملاقات خواستم وگفتم: به اطلاع او برسانید که از جانب ـ علیه‌السلام ـ پیامی برایش دارم. همین که به او خبر دادند،  با پای برهنه بیرون آمد، در را باز کرد و مرا در آغوش گرفته و شروع به بوسیدن نمود. مکرر بین دو چشمم را می‌بوسید و از حال امام علیه‌السلام سؤال می‌کرد. هر چه من خبر سلامتی آن حضرت را می‌دادم او خوشحال‌تر می‌شد و شکر خدای متعال را می‌کرد. تا اینکه مرا وارد منزل نمود و در بالای مجلس نشاند و خودش روبروی من نشست‌. 🍃 آنگاه نامه ی امام کاظم علیه‌السلام را به او دادم. وقتی نامه را گرفت، ایستاد، نامه را بوسید و آن را خواند. هنگامی که از مضمون آن اطلاع یافت، اموال و لباسهای خود را طلب کرد. هر چه درهم و دینار و پوشاک داشت، با من به طور مساوی تقسیم کرد. و هر مالی که قسمت پذیر نبود، معادل نصف آن به من پول می‌داد. بعد از هر تقسیم به من می‌گفت: آیا تو را شاد کردم؟ من می‌گفتم: به‌خدا قسم بسیار خوشحال شدم. 🍃 سپس دفتر مطالبات را خواست و آنچه به نام من بود را پاک کرد و نوشته‌ای به من داد که در آن گواهی کرده بود که دیگر مالیاتی بر عهده‌ی من نیست. تا اینکه با او خداحافظی کردم و از خدمتش بیرون آمدم. با خود گفتم این شخص به من بسیار نیکی کرد و من هرگز قدرت جبران آن را ندارم. بهتر آن است که حجّی مشرف شوم  و در مراسم حج او را کنم و بعد به محضر مولای خود موسی بن جعفر ـ علیه‌السلام ـ مشرف شوم و نیکیِ او را عرض کنم. 🍃 به همین منظور عازم مکه شدم و بعد به محضر امام ـ علیه‌السلام ـ شرفیاب شدم‌. جریان را به عرض ایشان رساندم ؛ در آن بین که شرح داستان را می‌دادم ، پیوسته صورت مبارک آن حضرت از شادمانی برافروخته می‌شد. عرض کردم : آیا کارهای او شما را مسرور کرد؟! فرمود: بله به خدا قسم ! کارهایش مرا شاد نمود ، جدّم ـ علیه‌السلام ـ را خوشحال کرد، قسم به پروردگار که ـ صلی الله علیه وآله  ـ را شاد نمود، همانا خداوند متعال را نیز مسرور کرد. 📚 بحارالأنوار، ج۴۸، ص۱۷۴ 🔆 کانال 🆔 @mohebanozahra315