eitaa logo
رسانه الهی
352 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
690 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(۱) چرا حجاب؟.mp3
2.41M
🔰 چرا حجاب؟ رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸 ✍جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بودند، حضرت فرمودند آیا می‌خواهید که کِسِل‌ترین، دزدترین، بخیل‌ترین‌،ظالم‌ترین و عاجزترین مردم را به شما معرفی کنم؟ اصحاب گفتند بله یا . حضرت فرمودند: مردم کسی است که از صحت و سلامتی برخوردار است ولی در اوقات بیکاری، با لب و زبانش نمی گوید.😏 کسی است که از نمازش بکاهد.(مثلا قنوت بجا نیاورد، یک سلام ازسه سلام نماز را بگوید)👇 👈چنین نمازی مانند لباس کهنه در هم پیچیده و به صورتش زده می شود.🙈 مردم کسی است که گذرش بر مسلمانی بیفتد ولی به او سلام نکند.😳 ✍شخصی با دوستش از جایی رد می‌شدن. به آشنایی رسید ،اما سلام نکرد! دوستش گفت: او را شناختی؟ گفت بله؛گفت چرا به او سلام نکردی؟ گفت: من او را شایسته‌ی سلام کردن نمی‌دانم.😏 دوستش گفت: خدا برای این شخص، پیامبر و قرآن فرستاده؛ 😊 بعد تو او را شایسته‌ی یک سلام کردن هم نمی‌دانی؟🤔 مردم کسی است که نام من در نزد او برده شود، ولی بر من صلوات نفرستد👀 مردم کسی است که از کردن، درمانده باشد.😞 ✍خدای متعال در قرآن کریم می فرمایند: اگر دعای شما بندگان نبود، من به شما اعتنایی نمی کردم.✅ 📚مجموعة ورام ج‏۳، ص۲۳ رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه الهی
⭐️ #ستاره_سهیل #قسمت_هفدهم رز سفید را بوسید و دوباره سر جیبش گذاشت. ستاره سرخ و سفید شد. نگاهش را
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ وارد راه‌روی ورودی خانه شد. فضای خانه تقریبا ساکت بود. تنها صدای فرود آمدن سوزن چرخ خیاطی روی پارچه‌های مشتری عفت از اتاق می‌آمد. نگاهی به آیینه آویزِ سمت چپش انداخت. صورت سفیدش رنگ‌پریدگی‌اش را بیشتر نمایان می‌کرد. لب‌هایش از نگرانی خشک به‌نظر می‌رسید. نفس عمیقی کشید و خواست که یک‌راست به سمت اتاقش برود. تردید و اضطراب، قدم‌هایش را کند کرده بود. با صدای عمو متوقف شد. -صبرینا! لحظه‌ای حس کرد قلبش هم به همراه قدم‌هایش، ایستاد. عمو تنها زمانی که یاد برادرش می‌افتاد این‌طور خطابش می‌کرد. به‌آرامی برگشت. عمو روی مبل نشسته بود. یک دستش را روی پشتی مبل دراز کرده بود و با کف دست دیگرش آرام روی زانویش ضربه می‌زد. با سر اشاره کرد که کنارش بنشیند. ستاره مردد همان جایی نشست، که عمو اشاره کرده بود. سعی کرد لرزشی در صدایش نباشد. -جانم عمو؟ در دلش هزار بار خدا را صدا زد و از او کمک خواست. عمو کمی به‌طرفش چرخید. ابهت نگاه مردانه‌اش، دلش را لرزاند. سعی کرد خودش شروع کند. -عموجون، گفتم که ببخشید! باور کنین وقتی با مینو حرف می‌زنم، اصلا زمان یادم می‌ره. من دیگه بزرگ شدم.. تو رو خدا الکی حرص نخورین. -عمو! یه سوال ازت می‌پرسم راستشو بهم بگو. ستاره آب دهانش را به سختی قورت داد. -از این‌که با ما زندگی می‌کنی ناراحتی؟ کم‌وکسری چیزی تو زندگیت حس می‌کنی؟ - این چه حرفیه عمو؟ -پس چرا این‌قدر عوض شدی؟ بخدا بعضی وقتا نمیشناسمت. -عمو کی گفته من عوض شدم؟ شما مشکلتون این چهارتا شاخه موی منه که بیرونه؟ آخه شخصیت آدم می‌تونه با چندتا شاخه مو عوض بشه؟ -عمو من کی از موهات حرف زدم؟ تو یادگار حسین خدابیامرزی. دلم می‌خواد بهترین زندگیو داشته باشی! دلم طاقت نمیاره تا این موقع شب بیرون باشی. جواب اون خدابیامرزو چی بدم؟ - بابام اگر خیلی نگرانم بود، می‌موند که مراقبم باشه، نه این‌که تنهام بذاره! تازه عمو جون، دوره زمونه عوض شده نه من! یکی خدا رو این شکلی قبول داره، یکی هم با ریش و تسبیح! لبش را گزید. لحنش طعم تلخ کنایه می‌داد. حرفش را ادامه داد تا در میان صحبت‌هایش طعنه‌اش پنهان شود. -اما من بزرگ شدم. بیست و یک‌سالمه! می‌دونم دارم کجا می‌رم، با کی می‌رم. حواسم به همه‌چی هست. عمو آهی کشید و سرش را پایین انداخت. نگاهش به پای ستاره افتاد. خط قرمزرنگی روی سفیدی ساق پایش خودنمایی می‌کرد. با نگرانی پرسید: «پات چی شده؟» ستاره نگاهش را به سمت پایش کشاند. فکری در ذهنش جرقه زد. سعی کرد لحنش معصومانه و بی‌گناه به نظر برسد. «تو مسجد امشب خوردم زمین.» -مسجد؟ ستاره بریده‌بریده جواب داد: «موقع نماز مغرب.. تو مسجد.. همین.. چند تا خیابون بالاتر.. وسایل ساختمون‌سازی تو حیاط مسجد ریخته بود رو زمین.. من.. ندیدم، خوردم زمین...» چهره گرفته عمو با شنیدن اسم مسجد باز شد. چشمانش انگار بهتر ستاره را می‌دید. -قربون دختر گلم برم من! فداش بشم... راست می‌گی ستاره! یکی هم این شکلی اعتقاداتشو نگه می‌داره! ان شاء الله عاقبت به خیر بشی دخترم! ازم دلگیر نشو عموجون، هرچی می‌گم فقط به خاطر اینه که نگرانتم. ستاره که در بهت و حیرت بود و شاید شرمنده، نسبت‌به خدایی که با یک جرقه ذهنی و چند کلمه آبرویش را خرید. تمام اتفاقات آن روز مانند پتکی بر سرش کوبیده شد. بغضی که در این مدت حسابی گلویش را فشرده بود، بالاخره در برابر چشمان نگران عمویش شکست. :ف.سادات{طوبی} ❌ کپی رمان به هر نحو ممنوع! رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 مؤمن؛ نیست مگر آنكه داراى سه خصلت باشه! 👈يكى از 👈يكى از و 👈 يكى از ✍اما خصلت پروردگار، كتمان و هست.✅ ✍خصلت پيغمبر(صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله) ر هست✅ و ✍خصلت ائمه‌اطهار(سلام‌الله‌علیهم)، و سختی‌هاى زندگى ست.✅ 👇 📢 چند نكته:👌 اينكه مى‏فرمايد ، مؤمن نيست؛ منظور اینه كه مؤمن ‏اگر اين صفات و خصوصيات را نداشته باشه، 👌 اين مثل اینه كه بگیم:👇 شما نماز نيست، مگر اینکه در اون داشته باشيد يا به جماعت اون رو بخوانید.🤔 در واقع؛ منظور اینه كه اگر با حضور قلب يا به ‏جماعت بخونيد، كمال لازم را خواهد داشت.✅ ✍كلمه مؤمن در روايات، به معناى هست.👌 پس منظور امام اينه كه شيعه؛ وقتى ‏هست كه در او سه خصلت وجود داشته باشه، وگرنه شيعه‌ی واقعى نيست.✅ رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
31.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم🌸 قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم❤️ به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم🥀 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا