مزاح الدین
چند طنز از یک روایت حسابگر خودت باش آدم باید در حساب و کتاب مالی، جوری باشد که غیاثالدین جمشید کا
وقتی رفتم آیفون ۱۴ پرومکس خریدم ولی الان پول ندارم برای سیمکارتم شارژ بخرم
🔸محمدحسین صادقی🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
☎️ #الوحاجاقا اگه قرآن از دستمون بیفته صدقه رو باید حتما به تومن بدیم یا دلار هم قبوله؟
پاسخ:
اولا بایدی در کار نیست و هیچ حکمی که بگه باید واسه افتادن قرآن صدقه داد نداریم. اینا فقط اعتقادات مردمه!
ولی اگه تو توی این دوره زمونه دلار داری، به نظرم به جای صدقه انفاقش کن، آدرس رو خصوصی برات میفرستم! 😉
🔸زهرا آراستهنیا 🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
مزاح الدین
چند طنز از یک روایت حسابگر خودت باش آدم باید در حساب و کتاب مالی، جوری باشد که غیاثالدین جمشید کا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضعیت جیبم وقتی میبینه توش داره شپش ملق میزنه ولی رفتم موبایل قسطی خریدم
🔸محمدحسین صادقی🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
مزاح الدین
چند طنز از یک روایت حسابگر خودت باش آدم باید در حساب و کتاب مالی، جوری باشد که غیاثالدین جمشید کا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی میبینم طرف با پولی که من میتونم خونه بخرم رفته خونه مبله رهن کرده
🔸محمدحسین صادقی🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
☎️ #الوحاجاقا این لابستر خیلی غذای باکلاسیه... چی میشه من یه بار بخورم؟
پاسخ:
شاهمیگو! فارسی را پاس بداریم. بخوریدش. چیزی نمیشه. فقط حرومه! بعدم حیوونی که مثانهش زیر مغزشه و موقع رسیدن به هم نوعاش روشون ادرار میکنه با کلاسیش به چیشه؟
🔸ابراهیم کاظمی مقدم🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
مزاح الدین
⭕️ پویش خاطرات طنز اربعین 📣 خاطرات طنز و بامزه خود را از سفر زیارتی اربعین برای ما ارسال کنید تا با
#پویش_خاطرات_اربعین
وقت گیر آوردی؟
دو روز بود که حال دوستم نامساعد شده بود و علاوه بر تهوع و سردرد و سرگیجه و تب شدید، با یک پدیده جدید مواجه شده بودیم: «از حال رفتنهای ناگهانی!»
نزدیک حرم بودیم. تصمیم داشتیم از راه دور سلام کنیم تا از برخورد با نامحرمان در شلوغیهای حرم در امان بمانیم تا آن نیمچه ثوابی که کسب کرده بودیم دود نشود. دقیقا زمانی که میخواستم با عشق سلام آخر زیارت را بخوانم یک وزنه ۹۰ کیلویی را روی دوشم احساس کردم. اول فکر کردم از شدت معنویت سنگین شدهام اما با دیدن دوست عزیزم که رویم افتاده بود از این خیالات خام بیرون آمدم و ثواب خدمت به دوست را به ثواب سلام آخر ترجیح دادم. البته اینکه سنگینی ایشان توان ایستادن را از من گرفته بود هم بیتأثیر نبود.
توان راه رفتن با آن حال و روز رفیقمان را نداشتیم. یک گاری كرايه كرديم. جاي چانه زدن بر سر قيمتِ گاری نبود. دندان روی جگر مبارک گذاشتیم و با دلی شرحه شرحه از پرداخت قیمت خون اجدادمان، راهی موکب شدیم. رفیق عزیزمان که به خاطر بدحالی سنگینتر شده بود، چنان فشاری به چرخهای گاری وارد میآورد که کم مانده بود وسط خیابانهای کربلا با یک گاری چپ کنیم. در تشویش حال بد دوست و فراق حرم و زیارتنامه نصفه نیمه غرق شده بودیم که راننده نوجوان که تازه پشت لبش سبز شده بود، با فارسی دست و پا شکستهای سعی کرد سر صحبت را باز کند.
- خانم! خانم! نظر شما صدام چیست؟
ما سه نفر که نه حوصله تحلیل سیاسی داشتیم و نه حال خندیدن به جمله نوجوان عراقی، خودمان را به آن راه زدیم که نشنیدهایم. اما نوجوان عراقی دست بردار نبود. گویا تحلیل ما از چیستی صدام در آینده او نقش بسزایی داشت. گاری را متوقف کرد و سوالش را دوباره تکرار کرد. یا باید جواب میدادیم، یا بقیه مسیر را پیاده گز میکردیم. یکی از ما که شجاعتر بود گفت: «صدام... بد!»
پسرک که گویا برای پی بردن به بدی صدام نیاز به تأیید ما داشت گل از گلش شکفت و در حالی که با سر تاییدمان میکرد شروع کرد به تشریح شخصیت صدام ملعون و اين که هیچوقت از دستش آسایش نداشتند و مرده و زندهاش برایشان دردسر بوده. خدا را شکر به خیر گذشت و لعن ظالم در این دنیا به کارمان آمد. فقط ای کاش رانندههای گاری آنجا، تحلیل سیاسی را از رانندههای تاکسی ما یاد میگرفتند. حداقل در اینجا مسافر را به خاطر ارائه ندادن تحلیل پیاده نمیکنند. نهایتا یک چشم غره میروند و کولر را خاموش میکنند!
🔸صنم یاوری🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
🥀سلام بر سه سالهی حضرت عشق!
شهادت حضرت رقیه خاتون (س) بر همهی عاشقان اباعبدالله (ع) تسلیت باد🥀
میگفت با اشکی روان تنهاییاش را
جور خزان بر پیکر طوباییاش را
میگفت بعد از برق سیلیهای دشمن
دادهست از کف قدری از بیناییاش را
میگفت شبها عمه جانم خیمه کرده
گِرد یتیمان چادر زهراییاش را
میگفت شیرین شد برایم دردهایم
بس عمه گفت از این سفر زیباییاش را
میگفت از اینکه عدو بعد از عمویش
رو کرده بیشرمی و بیپرواییاش را
میگفت از بی شانه ماندنهای زلفش
یک کاروان و حسرت سقاییاش را
میگفت از هر شب که با رویای اصغر(ع)
با اشک گفته زیر لب لالاییاش را
سر بر سر نی قطرهقطره اشک میریخت
میسوخت طوفانی دل دریاییاش را
آهستهآهسته عمود نیزه خم شد
بوسید بابا دختر باباییاش را
🔸احمد رفیعی وردنجانی🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
☎️ #الوحاجاقا این نَرهای توییتری ترند کردن هی میگن اربعین جای زن نیست، اربعین جای خانوما نیست! یه چیزی بهشون بگید وگرنه خودم میگما...
پاسخ:
آقایان توییتری ممکنه به شما بگن حجاب لازم نیست، کما اینکه گفتن قبلا! شما احکامتو از مرجع بپرس... اگه مشکل قانونی نداشتی هم اربعین میتونی بری!
ضمنا! اگه خوشتون نمیاد بهتون بگن ماده به بقیه نگید نر!
🔸ابراهیم کاظمی مقدم🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
مزاح الدین
⭕️ پویش خاطرات طنز اربعین 📣 خاطرات طنز و بامزه خود را از سفر زیارتی اربعین برای ما ارسال کنید تا با
#پویش_خاطرات_اربعین
کیفیت یا کمیت
میگفت: خادمای موکب یه سفرهی پر رنگ و لعاب (برنج، مرغ، سالاد، ماست و...) پهن کردن. میخواستیم شروع کنیم به خوردن که دیدم بغلدستیم داره گریه میکنه. گفتم: چی شده؟ گفت: تو موکب بغلی سه تا ساندویچ فلافل خوردم.
🔸سمیه احمدی🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
مزاح الدین
⭕️ پویش خاطرات طنز اربعین 📣 خاطرات طنز و بامزه خود را از سفر زیارتی اربعین برای ما ارسال کنید تا با
#پویش_خاطرات_اربعین
پفک عراقی
دوازده ساله بودم و ریزه میزه. هرجا میرفتم عربا بهم میگفتن: «طفل» و بهم خوراکی میدادن.
توی نجف یه گوشه از صحن نشسته بودیم. غرقِ تماشای گنبد بودم که یهو یه چیز سنگین محکم رو ساق پام سقوط کرد. حس کردم پام همون لحظه ترک خورد...
رو پامو نگاه کردم دیدم یه پلاستیک آبیه، بازش کردم؛ توش دوتا قوطی نوشابه بود و سه تا بسته مثل چیپس و پفک ازین مدلای عجیب غریب که بعدا فهمیدم پفک عراقیه.
اطراف و نگاه کردم ببینم برای کیه که دیدم چهارتا زن عرب نشستن دارن با ایما و اشاره میگن بخورشون برایِ توعه.
نمیدونستم تشکر کنم یا گریه چون پام خیلی درد میکرد. ولی خودمو گول زدم و مشغول شدم. خیلی خوشمزه بود. هنوز مزهش زیر زبونمه😁
🔸طاهره رحیمی🔸
مزاحالدین | @mezahoddin
May 11
🏴 شهادت امام حسن مجتبی (ع) تسلیت باد 🏴
باز از کوچه صدای نفسی میآید
زیر لبهای تو هِی اسم کسی میآید!
زهر در کاسهی چشم تو به جوش آمده است
پشت این در، دل عالم به خروش آمده است
چه کسی ریخته آتش به تن شعله ورت؟
پارههای جگری سوخته را دور و برت؟
چه کسی هلهله کرده است به پا پشت دری؟
که نمانَد به تن نازک پروانه پری؟
در پس پرده زنی رقصکنان میلرزد
آب در دست کنیزی نگران میلرزد
آخرش مهر سکوت از لب تو باز نشد
هیچکس دور و برت محرم این راز نشد
سر این قصه دراز و دل عالم خون است
زخم لیلاست که آتشکدهی مجنون است
کاشکی شهر شما کوچه و دیوار نداشت
کاش با مادرتان شعله و در کار نداشت
عمری این قوم سر سفرهی تو نان خوردند
آب از زمزم دست تو فراوان بردند
روی بام تو پی دانه کبوتر بودند
نیمهشب پشت سرت سایهی خنجر بودند
همهی لطف تو را یک شبه جبران کردند
شهر را پشت سرت زود چراغان کردند
ماندهام یوسف این شهر گرفتار نداشت؟
یعنی اینجا احدی با دل خود کار نداشت؟
هیچکس آینه در دست نیامد بیرون
پی لیلای دل خویش نیامد مجنون؟
آسمان دور و بر جسم تو بارانی شد
دل زینب پی تابوت تو قربانی شد
جمع شد سفرهی احسان تو، بیچاره شدند
قوم نفرین شدهای تا ابد آواره شدند
خشت خشت دل ما تا به ابد شعله ورت
گَرد خاکسترمان کاش شود خاک درت!
🔸ناهید رفیعی🔸
مزاحالدین | @mezahoddin