موج خروشان
🔰اکتسابی بودن بسیاری از استعدادها🔰 استعداد و توانایی فرزند در هرزمینهای میتواند رشد پیدا کند. ❌
وقتی درباره استعداد یابی از انسانها (کودکان و بزرگسالان) صحبت میکنیم خیلیها خیال میکنند که هرکسی تنها استعداد محدودی دارد...
در صورتی که این خیال باطلی است.
هر انسانی - به ویژه در سنین ابتدایی و کودکی - قابلیت رشد در هر زمینهای دارد.
گاهی والدین فکر میکنند به محض آنکه یک نوع رفتار یا حالت خاصی به طور مستمر از بچه بروز کرد کشف بزرگی کردند و استعداد فرزند خود را پیدا کردند.🧐
بعدش وای به حال بچه...😩
خیال میکنند چه کشف بزرگی کردن و استعداد نایافته فرزندشون رو فهمیدن...
از اون به بعد امان بچه را بریده و انواع و اقسام کلاسهای مرتبط را بر سر بچه بیچاره خراب میکنند، به اسم پرورش استعداد...
و مدام به وی و اطرافیان تلقین میکنند که فرزند ما استعدادش فلان است.
♻️ راهکار: هیچگاه نگران تلف شدن استعداد فرزند نباشید و اجازه دهید انواع حالات و شرایط از او بروز کند، شاید در زمینه های دیگر استعداد بهتری داشته باشد.
با توجه به شرایط اجتماعی و رشد فکری روزگار ما، بهترین سن برای جهت دهی به استعداد فرزند اوایل جوانی یعنی حدود 17 – 18 سالگی است.
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#طنز_جبهه
😎 آقاي زورو (zorro)
👨🦱 جثه ريزي داشت و مثل همه بسيجي ها خوش سيما بود و خوش مَشرَب.
🤩 فقط يك كمي بيشتر از بقيه شوخي ميكرد. نه اينكه مايه تمسخر ديگران شود، كه اصلاً اين حرف ها توي جبهه معنا نداشت. سعي ميكرد دل مؤمنان خدا را شاد كند.
🌴 از روزي كه آمد، اتفاقات عجيبي در اردوگاه تخريب افتاد. لباس هاي نيروها كه خاكي بود و در كنار ساكهايشان افتاده بود، شبانه شسته ميشد و صبح روي طناب وسط اردوگاه خشك شده بود.
🍛 ظرف غذاي بچهها هر دو، سه تا دسته، نيمههاي شب خود به خود شسته ميشد. هر پوتيني كه شب بيرون از چادر ميماند، صبح واكس خورده و برّاق جلوي چادر قرار داشت...
🌅 او كه از همه كوچكتر و شوختر بود، وقتي اين اتفاقات جالب را ميديد، ميخنديد و ميگفت: «بابا اين كيه كه شب ها زورو بازي در ميآره و لباس بچهها و ظرف غذا را ميشوره؟»
🎊 و گاهي هم ميگفت: «آقاي زورو، لطف كنه و امشب لباس هاي منم بشوره و پوتين هام رو هم واكس بزنه.»
🎈 بعد از عمليات، وقتي «علي قزلباش» شهيد شد، يكي از بچهها با گريه گفت: «بچهها يادتونه چقدر قزلباش زوروي گردان رو مسخره ميكرد؟ زورو خودش بود و به من قسم داده بود كه به كسي نگم.»
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#طنز_جبهه
🔫 زدم، نزدم!
🧨 وسط عمليات خيبر، احمدي خودش را آماده كرد تا هليكوپتري را
كه از روبهرو ميآمد، هدف بگيرد.
🚁 هليكوپتر كه به خاكريز نزديك شد، احمدي موشك را روي دوش گرفت و پس از نشانهگيري آن را شليك كرد.
🚀 موشك از كنار هليكوپتر رد شد. خوب كه نگاه كردم ديدم هليكوپتر شروع كرد به شليك موشك.
🌪 احمدي كه دود حاصل از شليك موشك ها را ديد، به خيال اينكه موشك خودش به هليكوپتر اصابت كرده، كف دست هايش را به هم كوبيد و توي خاكريز بالا و پايين پريد و با خوشحالي گفت:
🗣ـ زدم زدم... زدم زدم...
🤦🏻♂️ ولي تا موشك هاي هليكوپتر روي خاكريز خورد و منفجر شدند، احمدي كه ديد بدجوري خراب كرده، براي اينكه ضايع نشود و خودش را كنترل كند، با همان حال شادي و خنده و در حالي كه دست ميزد ادامه داد:
📣ـ زدم زدم... نزدم نزدم... نزدم نزدم... 🚶🏻♂️🚶🏻♂️
📓 * به نقل از مصطفي عبدالرضا
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
❤️ و مادر با لحنی دلسوزانه جواب داد: «نه بابا! طفل معصوم اصلاً نگاه نکرد ببینه چی هست. فقط تشکر میکرد.»
🌼 احساس میکردم مادر با دیدن مرد غریبه و رفتار پسندیدهاش، قدری دلش قرار گرفته و به آمدن مستأجر به خانه تا حدی راضی شده است، اما برای من حضور یک مرد غریبه در خانه، همچنان سخت بود؛
🌳 میدانستم دیگر آزادی قبل را در حیاط زیبای خانهمان ندارم و نمیتوانم مثل روزهای گذشته، با خیالی آسوده کنار حوض بنشینم.
🏡 به خصوص که راه پله طبقه دوم از روبروی در اتاق نشیمن شروع میشد و از این به بعد بایستی همیشه در اتاق را میبستیم.
🎈 باید از فردا تمام پردههای پنجرههای مشرِف به حیاط را میکشیدیم و هزار محدودیت دیگر که برایم سخت آزار دهنده بود، اما هر چه بود با تصمیم قاطع پدر اتفاق افتاده و دیگر قابل بازگشت نبود.
🎀 ظرفهای نهار را شسته و با عجله مشغول تغییر وضعیت خانه برای ورود مستأجر جدید شدیم.
🖍 مادر چند ملحفه ضخیم آورد تا پشت پنجرههای مشرف به حیاط نصب شود، چرا که پردههای حریر کفایت حجاب مناسب را نمیکرد.
🎉 با چند مورد تغییر دکوراسیون، محیط خانه را از راهرو و راه پله مستقل کرده و در اتاق نشیمن را بستیم.
👨⚖️ آفتاب در حال غروب بود که مرد غریبه با کلیدی که پدر در بنگاه در اختیارش گذاشته بود، درِ حیاط را نیمه باز کرده و با گفتن چند بار «یا الله!» در را کامل گشود و وارد شد.
#قسمت_هشتم
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
مهمترین عامل در #تربیت_کودک رفتار پدر و مادر است.
پس برای اصلاح کودک پیش از هرچیز باید رفتار خودمان را اصلاح کنیم.
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#شهدا
🎈 غواص به فرمانده اش گفت: اگر رمز را اعلام کردي و تو آب نپريدم،
من رو هول بده تو آب!
👨🏼🎨 فرمانده گفت اگه مطمئن نيستي ميتوني برگردي.
💫 غواص جواب داد: نه ، پاي حرف امام ايستادم . فقط مي ترسم دلم
گير خواهر کوچولوم باشه.آخه تو يک حادثه اقوامم رو از دست دادم
و الان هم خواهرم راسپردم به همسايه ها تا درعمليات شرکت کنم.
🅾️ والفجر 8،اروند رود وحشي،فرمانده تا داد زد يا زهرا، غواص اولين نفري بود که توی آب پريد ! و اولين نفري بود که به شهادت رسيد!
✳️ من و شما چقدر پاي حرف امام ايستاده ايم؟
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#طنز_جبهه
😐 آقا مارو مي گويي!
👱♂️ بچهها سراپا گوش بودند و منتظر بقيهي ماجرا و او همينطور كه داستان را به پايان ميبرد، سعي ميكرد توجه همه را جلب نقطهي آخر قضيه كند.
🍃 مرتب راه را باريك ميكرد. كار را به جايي رسانده بود كه بچهها تندتند بپرسند: بعد، بعد، بعد چه شد، تو چهكار كردي؟ خب، خب؟
⭐️ خلاصه، همه با هول و هراس به طرف او خيره شده بودند و نگران پايان كار بودند كه او گفت: آقا، مارو ميگويي؟... «نيش ميزند».
📓 #منبع: کتاب فرهنگ جبهه (شوخي طبعي ها) - صفحه: 165
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
🧕🏻به بهانه دیدن غریبهای که تا لحظاتی دیگر نزدیکترین همسایه ما میشد، گوشه ملحفه سفید را کنار زده و از پنجره نگاهی به حیاط انداختم.
🏅 بر خلاف انتظاری که از یک تکنیسین تهرانی شرکت نفت داشتم، ظاهری فوقالعاده ساده داشت. تی شرت کرم رنگ به نسبت گشادی به تن داشت که روی یک شلوار مشکی و رنگ و رو رفته و در کنار کفشهای خاکیاش، همه حکایت از فردی میکرد که آنچنان هم در بند ظاهرش نیست.
👨 مردی به نسبت چهارشانه با قدی معمولی و موهایی مشکی که از پشت ساده به نظر می رسید.
پشت به پنجره در حال باز کردن در بزرگ حیاط بود تا وانت وسایلش داخل شود و صورتش پیدا نبود.
🍁 پرده را انداخته و با غمی که از ورود او به خانهمان وجودم را گرفته بود، از پشت پنجره کنار رفتم که مادر صدایم کرد: «الهه جان! مادر چایی دم کن، براشون ببرم!»
🌹 گاهی از اینهمه مهربانی مادر حیرت میکردم. میدانستم که او هم مثل من به همه سختیهای حضور این مرد در خانهمان واقف است، اما مهربانی آمیخته به حس مردم داریاش، بر تمام احساسات دیگرش غلبه میکرد.
☕️ همچنانکه قوری را از آب جوش پُر میکردم، صدای عبدالله را میشنیدم که حسابی با مرد غریبه گرم گرفته و به نظرم میآمد در جابجایی وسایل کمکش میکند که کنجکاوی زنانهام برانگیخته شد تا وسایل زندگی یک مرد تنها را بررسی کنم.
#قسمت_نهم
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر