eitaa logo
مدافعان حجابیم
237 دنبال‌کننده
260 عکس
250 ویدیو
1 فایل
ـ﷽ـ🌱 〖خداوندگار‌م؛ رحمتِ‌تو ،💜 بیشتر‌از‌آرزوهایِ‌کوچکِ‌منھ'〗 • • • "✿ • •
مشاهده در ایتا
دانلود
💢"جسیکا رود" اهل نورویچ (یکی از شهرهای انگلیس) بعد از اینکه تصمیم گرفت یک ماه رو تجربه کنه شد 🔻ماجرا از اینجا شروع میشه که "جسیکا" از روز جهانی حجاب و دعوت به تجربه حجاب که توسط "نظمه خان" طراحی شده مطلع میشه و تصمیم می گیره یک ماه رو تجربه کنه 🔻《اولین باری که با بیرون رفتم حس کردم دیگه امکان نداره بتونم بدون بیرون بیام. شروع به تحقیق راجع به دین اسلام کردم و به سراغ "قرآن" رفتم ، جواب همه سوالاتم رو در "قرآن" پیدا کردم و "قرآن" رو کتابی منطقی و استدلالی یافتم.من قبل از مسلمان شدنم هیچ دینی نداشتم 》 @chadoram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😂😄 |👻| |😹| "پلنگ صورٺے" شب عملياٺ پشٺ خط ميخ ڪوب منٺظر رمز عملياٺ بوديم. يڪے از بچه ها زير لب ذڪرے مےخوند. با خودم گفٺم حٺما ديگہ رفتنيه. جلو ٺر رفٺم ببينم چہ ذڪرے مے خونہ. ديدم زير لب آهنگ پلنگ صورٺے رو زمزمہ مےڪنہ: ديرن ديرن دیرن دیرین...... @chadoram
حجاب تجلــۍ نگــاه خــداست...💜 🌸🍃 {لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَاَزَیدًنٌَکُم} 🍃🌸 حجــاب یعنـۍ همان شُڪـــر نعمت ڪه نعمت را افـزون میڪند... حجــاب افــزون میڪند نعمت حیــا را...💐🍃 ):💚 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت‌65 انقدر دلم میخواست که همین چندساعت هم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین مادر حسین ادامه داد: _من هیچ جا عروس به این خوبی پیدا نمیکردم. خداروشکر پسرم توی انتخابش حرف نداره... خوشحالم از ته دلم.. ان شاءالله به حق مادرم حضرت زهرا خوشبخت بمونید. لبخندی از شرم زدم و سرم را پایین انداختم.. آنقدر ها هم خوب نبودم که مادرش میگفت. کاش حضرت زهرا کمکم کنید لایق عروسش بودن باشم.. مادرم شیرینی را تعارف کرد و از آنها خواست دهان خود را شیرین کنند.. مادرحسین به اجبار ازمن خواست فردا آرایشگاه بروم هرچند میلی نداشتم اما اینکار برای آن روز لازم بود. _به زهرا میگم فردا بیاد دنبالت تا برید آرایشگاه میگم ملیحه هم بیاد پیشت تنها نباشی چون من زهرا رو برای کمک لازم دارم! _دستتون درد نکنه لطف دارید... .......... روز موعود بالاخره رسید! صبح ساعت 10 از خواب بیدار شدم و باعجله صبحانه خوردم.. مادرم درحال تمیز کردن خانه بود برای امشب که مهمان ها می آیند! چرا دست تنهاست و خاله نمی آید کمکش؟! انقدر عجله دارم که فرصت پرسیدم این را ندارم! تلفنم مدام زنگ میخورد..زهرا بود .. _کجا موندی دختر بیا دیگه دیرمون شد! _اومدم اومدم..خواب موندم خب یکم صبر کن! با عجله لباس پوشیدم و لباس عقد را برداشتم و رفتم دم در.. درب ماشین را باز کردم و رفتیم آرایشگاه... تمام مدت برای بعدازظهر که قرار است برویم توی باغ یکی از دوستانم عکاسی کنیم فکر و بیقراری میکردم.. مشتاق این بودم که حسین من را که ببیند چه عکس العملی نشان میدهد؟ همه ی کارکنان آرایشگاه من را که میدیدند کلی تعریف و تمجید میکردند و خوشبحال شوهرم نثارم میکردند! ساعت چهار بود که حاضر شدم و حسین آمد دنبالم! رفتم توی راهروی انتظار ایستادم و تور را روی صورتم انداختم و او در را باز کرد.. من را که دید لحظه ای خیره نگاهم کرد و ایستاد! لبخند ریزی زدم و گفتم: _سلام شادوماد! نزدیک آمد و با لبخند گفت: _سلام عروس خونم.. این تور چیه انداختی به سرت آخه.. و خندید! _خب بزنش کنار! تور را از جلوی صورتم کنار زد.. با دیدن چهره ام لحظه ای وقف کرد و بعد بوسه ای بر پیشانی ام زد و تور را پایین انداخت: _ماشاءالله لاحول ولا قوه الا بالله. بریم که دیرمون شد! راه افتادیم سمت باغ عکاسی. چقدر خوب بود امروز کاش تمام نشود... چندتا عکس گرفتیم و تمام! حدود ساعت 6 راه افتادیم سمت گلزار شهدا که همه از قبل آنجا بودند.. ماکه رسیدیم نشستیم روی صندلی و ابتدا باطل کردن صیغه محرمیت موقتمان و حالا شروع عقد! دستانم یخ بسته بود.. چه استرس وحشتناکی داشتم! اصلا نفهمیدم چطور به بار سوم رسید و من حالا باید بله را بگویم! با ضربه ی ریحانه به بازویم به خودم آمدم و فهمیدم باید جواب بدهم! _بسم الله الرحمن الرحیم و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد باتوکل برخدای متعال و با اجازه امام زمانمون مادرم و این شهید بزرگوار ...بله! و صدای صلوات بلند شد و عاقد صیغه محرمیت دائم ما را خواند. و زندگی جدیدم با حسین شروع شد.. ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ 🌺 @chadoram
دِلتون رو گِرفتار این پیچ و خَم دُنیا نَڪُنید این پیچ و خَم دُنیا اِنسان رو به باتـلاق مےبَرد و گِرفتار میڪُند اَزش نِجاٺ هَم نِمیشه پیدا ڪَرد...🥀 @chadoram
در خانه دیر به دیر می آمد ؛ اما تا پایش را می گذاشت توی خانه ، بگو و بخندمان شروع می شد ☺️😍 خانه مان کوچک بود 🏡. گاهی صدایمان می رفت طبقه پایین . روزی همسایه پایینی بمن گفت : «به خدا این قدر دلم میخواهد وقتی که آقا می آید خانه ، لای در خانه تان باز باشد 😁😅 و من ببینم شما زن و شوهر به همدیگر چه می گویید که این قدر می خندید🙈 ؟؟؟» باکری @chadoram
|💛|  -محمد پاشو!..پاشو چقدر مے خوابی!؟ -چته نصفه شبی؟بذار بخوابم.. -پاشو،من دارم نماز شب میخونم ڪسے نیست نگام ڪنه!!! یا مثلا میگفت:«پاشو جون من، اسم سه چهار نفر مومن رو بگو تو قنوت نماز شبم ڪم آوردم!😄 "شهید مسعود احمدیان" هرشب به ترفندے بیدارمان میڪرد براے نماز شب..عادت ڪرده بودیم!✌️🏻 @Chadoram
|💛|  -محمد پاشو!..پاشو چقدر مے خوابی!؟ -چته نصفه شبی؟بذار بخوابم.. -پاشو،من دارم نماز شب میخونم ڪسے نیست نگام ڪنه!!! یا مثلا میگفت:«پاشو جون من، اسم سه چهار نفر مومن رو بگو تو قنوت نماز شبم ڪم آوردم!😄 "شهید مسعود احمدیان" هرشب به ترفندے بیدارمان میڪرد براے نماز شب..عادت ڪرده بودیم!✌️🏻 @Chadoram
♦️شهید آوینی: "من بالے نمےخواهم این پوتین هاے ڪهنہ هم مےتواند مرا بہ آسمان ها ببرد " @chadoram
مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت‌66 مادر حسین ادامه داد: _من هیچ جا عرو
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین همه رفتند خانه ی ما ولی من از حسین خواستم کمی کنار آن شهید گمنام بمانیم.. میخواستم کمی کنار او حرف بزنیم،کمی عهد و قرار بگذاریم! _حسین؟! _جون دلم؟! _جونت سلامت آقا... بیا اینجا کنار این شهید به هم قول بدیم برای همدیگه پله باشیم تا خدا... مانع پیشرفت هم نشیم و همسفر بهشتی باشیم.. بعد از چند ثانیه مجدد گفتم: _اینارو دارم اول به خودم میگم.. من..همونطور که میدونی زندگی مذهبی و شهدایی نداشتم اما حالا دارم و میخوام تا همیشه زندگیم اینجور باشه.. میخوام کمکم کنی بتونم شهادت رو درک کنم! کمکم کنی مانع رفتنت به سوریه نشم! قطره های اشک از چشمانم سرازیر شدند.. حسین مرا به سمت خودش چرخاند با یک دست سرم را بالا آورد و با دست دیگرش اشک هایم را پاک کرد و گفت: _تو که قوی تر از این حرفایی سمیرا من مطمئنم.. شاید هنوز به شناخت کافی ازخودت نرسیدی اما من که دارم میبینمت تو واقعا یه خانم نمونه ای. مطمئنم مانع پیشرفت من نمیشی.. تو میدونی که ما هرچقدر هم سختی ببینیم به حضرت زینب نمیرسه که ته تهش گفت ما رأیت الا جمیلا.. پس همیشه تلاش کن شهادت رو زیبا ببینی.. سختی های این دنیای فانی رو زیبا ببینی.. منم قول میدم اون دنیا بازم بیام خواستگاریت! و بلند بلند خندید.. چقدر خوب حرف میزنی حسین.. دلبر به تمام معنا! خوشبحال خدا که میخواهد تورا برای خودش ببرد و میتواند که ببرد! بلند شدیم و رفتیم به سمت خانه.. قرار شد فردا که میخواهیم برویم مشهد را ماه عسلمان حساب کنیم و وقتی برگشتیم برویم سر خانه زندگی خودمان که شهرستان و طبقه بالای خانه زهرا بود!! حسین میگفت نمیخواهد جهیزیه بخریم و آن خانه تکمیل است. فقط قرار شد در مشهد مقدار کمی وسایل موردنیازمان را بخریم.. چقدر خوب! 18 آبان 93 روز عقد ما باشد و 19 آبان بشود عروسیمان! واقعا این محرم چقدر برکت دارد.. رسیدیم خانه و خانواده هایمان آنجا منتظرمان بودند. نگاه میکردم ببینم چه کسانی آمده اند.. ریحانه بود اما دپرس! زهرا و ملیحه و خانواده شان! مادرم و مادر حسین.. پس خاله کو؟! مادرم را صدا زدم.. _مامان خاله کجاست؟! نمیبینمش.. _نیست! _یعنی چی نیست؟! _رفت سفر.. حالا ول کن خاله ات رو. خوش میگذره؟! لبخند زدم و با سرم تایید کردم! همچنان مهمان ها را دید زدم و مجدد ریحانه را دپرس دیدم! با اجازه از کنار حسین بلند شدم و ریحانه را کشیدم کنار.. _بیا اینجا ببینم.. _چیشده سمیرا؟! _تو چته؟! چرا انقدر درهمی؟ _چیزیم نیست عزیزم.. _دروغ نگو! میخوای بعد از هفت سال که رفیقیم نشناسمت؟ _چه زود هفت سال گذشت سمیرا.. یادته؟ روزی که من و زهرا توی کلاس تنها نشسته بودیم و حرف میزدیم یهو اومدی و گفتی میشه منم کنارتون بشینم؟ چقدر زود گذشت..اونجا بود که باهم آشنا شدیم! الان هرسه تامون ازدواج کردیم.. هرسه به افرادی که هدفشون شهادته! ریحانه وقفه ای کرد و نفس بلندی کشید و گفت: _سمیرا یادته گفتی خواب دیدی شوهرم شهید میشه؟! _اوهوم..خب؟ اشک هایش ریخت و با هق هق گفت: _فک کنم شهید شده.. قرار بود دیروز صبح بیاد اما ازش هیچ خبری نیست! سمیرا نمیخواستم روز عقدتت رو اینجوری با گریه هام خراب کنم اما واقعا حالم خوب نیست.. هرچی به قرارگاهشون زنگ میزنم جواب سربالا میدن گوشی خودشم خاموشه دارم دیوونه میشم.. بی هیچ حرفی درآغوشش گرفتم و او گریه هایش را روی شانه هایم رها کرد... ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ 🌺 @chadoram
مدافعان حجابیم
♦️شهید آوینی: "من بالے نمےخواهم این پوتین هاے ڪهنہ هم مےتواند مرا بہ آسمان ها ببرد " @chadoram
حال ای بانوی فاطمی تو هم اینگونه بگو: °/من هم بالے نمےخواهم بے شڪ با چادرم هم میتوانم مسافر آسمان باشم/• @Chadoram