eitaa logo
مدافعان حجابیم
243 دنبال‌کننده
260 عکس
250 ویدیو
1 فایل
ـ﷽ـ🌱 〖خداوندگار‌م؛ رحمتِ‌تو ،💜 بیشتر‌از‌آرزوهایِ‌کوچکِ‌منھ'〗 • • • "✿ • •
مشاهده در ایتا
دانلود
با حجاب بودن زنی به اين معنا نيست که او ‌‌پوشیدنِ لباس جذاب‌ و آرايش کردن را بلد نيست. بلکه او مى داند؟ چه بپوشد. کجا بپوشد. و براى که بپوشد.😌 مدافعان چادر *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل* @chadoram
مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت51 ملیحه به حرف آمد: _عزیزم اون حالش خوب
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین به هر ضرب و زوری بود دکتر را راضی کردم آرامبخش به من نزند! قول دادم بی تابی نکنم و استرس نداشته باشم.. مثلا خیر سرم خودم پزشک بودم ... راستی امشب که بیاید شب پنجم محرم است.. دلم برای هیئت تنگ شده.. برای چه کسی قرار است روضه بخوانند؟ باید هرطور شده بروم هیئت و سلامتی حسینم را از امام حسین و صاحب روضه ی شب بخواهم.. هرچند آرزویش شهادت است.. شروع کردم با امام حسین دردودل کردن: _امام حسین؟ تو که انقدر خوب حاجت میدی تو که انقدر خوب صدای همه رو میشنوی میشه حسینمو برام نگه داری؟ نمیتونم فعلا با شهادتش کنار بیام.. من نمیتونم نبودنشو بپذیرم.. و مرگ! نمیتونم نباشه... در همین حال صدای اذان صبح پیچید. به اذان دقت کردم.. رسید به :"اشهد ان لا اله الا الله" باخودم زمزمه کردم: _شهادت میدهم خدایی جز خدای یگانه نیست! من نباید حسین رو برای خودم خدا کنم.. اینجوری خدا منو به آرزوم که زندگی با حسین باشه نمیرسونه.. یا اگر برسونه اونو زود ازم میگیره.. وای خدا پس من چه کنم؟ حسین را جلوی راهم گذاشتی تا تورا بشناسم و سمتت بیایم حالا چطور حسین خدایم نشود؟! این بنده ی تو پرستیدن ندارد؟! خدایا کمکم کن.. بهتر است برای رهایی از این درگیری و تمام شدن این انتظار دیدنش کمی بخوابم... هرچند از شوق دیدارش خوابم نمیبرد اما باید بخوابم تا وقت دیدنش چشمانم خسته نباشد! ....... سمیرا_ خدایا این پشه ی لعنتی چیه روی دماغ من نمیزاره بخوابم.. اه لعنتی ول کن دیگه.. با عصبانیت چشمانم را باز کردم اما پشه ای درکار نبود! حسین بود که داشت با برگ گل روی دماغم اذیتم میکرد! با شوق گفتم: _کی اومدی؟ _سلام علیڪم خانم.. خوب راه بیمارستانو یاد گرفتی ها! خندیدم و گفتم: _سلام حاج آقا.. اول بگو ببینم تا کی اینجایی؟ _هستم امروز.. ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ 🌺 @chadoram
مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت52 به هر ضرب و زوری بود دکتر را راضی کرد
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین البته همه امروز صبح رفتن ولی من موندم گفتم فردا میام. لبخندی زدم و تشکر کردم... _ممنون بابت گل های زیبا. _قابل شمارو نداره. بعد از چند ثانیه انگار که اتفاقی افتاده باشد هین کشیدم و گفتم: _راستیییی تو بهتری؟ چیزیت نشده؟ _من خوبم..دیگه انقدرا ضعیف نیستم که باتصادف چیزیم بشه. و شروع کرد خندیدن. خودم را مظلوم نشان دادم و آهسته گفتم: _خو آدم نگرانت میشه.. _شما برای یه تصادف اینجوری نگران میشی وقتی وسط میدون جنگم و هرلحظه نزدیکه شهید بشم میخوای چیکار کنی؟ _شما حالا حالا ها شهید نمیشی! _به به! خانم علم به غیب دارن ما نمیدونستیم.. _اذیت نکن. من علم به غیب ندارم اما تو حق نداری به این زودی شهید بشی.. مگه قرار نشد اول منو آماده کنی؟ مگه قرارمون نبود یه سری چیزا رو بهم یاد بدی؟ پس تو حالا حالاها شهید نمیشی چون مدیون منی! کلافه شد و لبخند روی صورتش محو شد.. کمی توی اتاق بیمارستان قدم زد دست روی سر و صورتش کشید و یهو نزدیک آمد و گفت: _میشه حلال کنی من این اعزام رو برم بعدش بیام و اون چیزایی که خواستی رو بهت یاد بدم؟ توروخدا حلال کن.. _به یه شرط! _چه شرطی؟ _قول بدی شهید نشی..! سرشرا پایین انداخت و گفت: _سعیمو میکنم. _نه قول بده. اشک هایش ریخت.. دلم نیامد بیشتر از این اذیتش کنم. سریع گفتم: _باشه،برو..حلالی. _از ته دل میگی؟ _آره..داشتم اذیتت میکردم وگرنه من چیکاره ام که بگم شهید بشی یا نشی.. _برمیگردم.. برمیگردم و خوشبختت میکنم. لبخندی زدم و او هم همینطور... باید خدارا برای داشتن او شکر میکردم. ریحانه گفته بود بهترین تشکر نماز است. بعد از چند دقیقه سکوتی که بین من و حسین بود گفتم: _بهم نماز خوندنو یاد میدی؟! _الان؟؟ _آره.میخوام بخونم... لبخندی زد وچشمانش از خوشحالی برق زدند و با شوق گفت: _آره حتما..معلومه که بهت یاد میدم. ولی باید قول بدی اولین نماز دو رکعت نماز شکر به جا بیاری. _چقدر خوب! و شروع کرد به آموزش نماز.. کمکم میکرد اذکار را حفظ کنم. تکرار میکرد و منم با او میگفتم.. تو چه معلم خوبی هستی آقای دکتر! چقدر یاد گرفتن دین خدا باتو خوب است.. کاش برایم بمانی! کاش خدا تورا از من نگیرد! خداهم حق دارد عاشقت باشد و بخواهد تورا برای خودش ببرد.. تو واقعا دلبری!... در حال آموزش نماز بود که تلفنش زنگ خورد. جواب داد ولی با عجله حرف میزد! نمیدانم که بود و چه گفت ولی حسین جوابش داد: _همونجا وایسید الان میام جایی نرید بچه ها الان میام.. اومدم..اومدم.. یاعلی. با تعجب نگاهش کردم و او درحال بیرون رفتن از اتاق گفت: _کاری پیش اومده باید برم.. حلال کن. شاید نبینمت ولی حتما برمیگردم. منتظرم بمون..خداحافظ. و رفت... من ماندم و یک دل پراز بغض و یک دنیا علامت سؤال در ذهنم.. ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ 🌺 @chadoram
پارت های دیشب و امشب👆👆
سوال⁉️ ❇ پوشیدن لباسهاى مدّ غربى یا شلوارهاى تنگ یا لباسهایى كه مارك و علامت برخى از شركتهاى معروف غربى را دارند و متأسفانه در برخى جاها دیده مى‏شود،چه حكمى‏ دارد؟❇ ⚠ پاسخ:🌸🍀 استفادهاز لباسى كه موجب ترویج فرهنگ مهاجم غرب شود و یا مهیج شهوت باشد و یا مفسده‏اى بر آن مترتب شود،جایز نیست @chadoram
مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت53 البته همه امروز صبح رفتن ولی من موندم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین یعنی واقعا رفت؟! دلم گرفت.. خسته شدم از بیمارستان.. سرم و دستگاه را از دست و بدنم بیرون آوردم و از اتاق بیرون زدم. مادرم و ریحانه و زهرا و ملیحه با دیدنم تعجب کردند: ریحانه_ وایییی سمیرا چرا اومدی بیرون؟! دستگاه رو چیکار کردی؟ _ریحانه من حالم خوبه فقط زودتر از بیمارستان بریم.. مادرم رفت کارهای ترخیصم را بکند هرچند با کلی دردسر.. من هم لباس های بیمارستان را از تنم درآوردم و لباس های مشکی خودم را به تن کردم. این لباس ها اول برای فوت بابا بود اما حالا رنگ و بوی محرم دارد برایم.. چادر مشکی را برداشتم. آن را سر کردم و با لبخند به ریحانه گفتم: _بهم میاد؟! _آره عزیزم. _نمیتونم دیگه سر نکنمش.. انگار یه چیزی درونم میگه باید سر کنی.. ریحانه لبخندی زد و مرا درآغوش گرفت و گفت: _چون حالا ی خدایی. لبخندی زدم و باهم از بیمارستان بیرون زدیم. زهرا ماشین آورده بود و با مادرم و ملیحه منتظر من و ریحانه بودند. اما یک چیز توجهم را جلب کرد! مادرم چادر به سر کرده! یعنی اوهم...؟! خدا کند... به اصرار مادرم همه رفتیم خانه خودمان.. خاله آنجا بود و غذا پخته بود .. همین که رسیدیم خاله مرا درآغوش گرفت و گفت: _الهی قربونت برم سمیرا حالت خوبه عزیزم؟ توروخدا یکم بیشتر مراقب خودت باش دل تو دلمون نیست برای تو.. _چشم خاله جان. رفتم داخل اتاقم و لباس هایم را عوض کردم. گردنبند فیروزه را روی لباسم انداختم و ازاتاق بیرون زدم. اولین کسی که با دیدن گردنبند به حرف آمد ملیحه بود: ــ وایییی اینکه گردنبند خاله است! و بعد زهرا گفت: _آره..یادمه مامان نرگس میگفت اینو نگه داشتم به زنِ حسین بدم! و ملیحه گفت: _سمیرا؟؟؟ اینو حسین بهت داده؟! سرم را پایین انداختم و خندیدم. و ریحانه و ملیحه و زهرا باهم گفتند: -مباررررکههههه.. اما خوشی من ناپایدار بود! زیرا که خاله نسرین با عصبانیت گفت: _بعله دیگه..خانم به اسم مذهبی شدن با پسر مردم این ور و اون ور میره پسر مردمو خامش کرده اونم اینو بهش داده تا اینو خامش کنه! عشق کجا بود بابا. پسر بیچاره ی من... ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ 🌺 @chadoram
خواهرم🌺 اگر بنا بود جلوی باشی که چادر به تو نمیرسید‼️ ✅ گاهی فراموش میکنیم قراره با این چادر👇🏻 زیبایی ها بشه‼️‼️ با چادر دلبری نکنیم... @chadoram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴تلنگر چه کردی که سوخت ⁉ کارت بانكيم رو به فروشنده دادم و با خيال راحت منتظر شدم تا كارت بكشه، ولى در كمال تعجب، دستگاه پيام داد : "موجودى كافى نميباشد! " 😳 امكان نداشت، خودم مي دونستم كه اقلا سه برابر مبلغى كه خريد كردم در كارتم پول دارم. با بيحوصلگى از فروشنده خواستم كه دوباره كارت بكشه و اين بار پيام آمد: "رمز نامعتبر است".😠 اين بار فروشنده با بيحوصلگى گفت : آقا لطفا نقداً پرداخت كنيد، پول نقد همراهتون هست؟ فكر كنم كارتتون رو پيش موبايلتون گذاشتين كلاً سوخته... 😨 در راه برگشت به خانه مرتب اين جمله ى فروشنده در سرم صدا ميكرد؛ "پول نقد همراهتون هست"؟ خدايا... ما در كارت اعمالمان كارهاى بسيارى داريم كه به اميد آنها هستيم مثلا عبادت هايى كه كرديم ، دستگيرى ها و انفاق هايى كه انجام داديم و ... . نكند در روز حساب و كتاب بگويند موجودى كافى نيست و ما متعجبانه بگوييم : مگر ميشود؟ اين همه اعمالى كه فكر مي كرديم نيك هستند و انجام داديم چه شد؟؟ و جواب بدهند : اعمالتان را در كنار چيزهايى قرار داديد كه كلاً سوخت و از بين رفت... ! ❗كنار «بخل» ❗كنار «حسد» ❗كنار « ريا» ❗كنار «بى اعتمادى به خدا»، ❗كنار «دنيا دوستى» و ... نكند از ما بپرسند : نقد با خودت چه آورده اى؟ و ما كيسه‌هایمان تهى باشد و دستانمان خالى... ❗❗❗ 🤲🏻خدايا ! از تمام چيزهايى كه باعث از بين رفتن اعمال نيكمان مي شود به تو پناه مي بریم....... @chadoram
تو تجلے خدایے و خراب تو منم ✨پاے اسم تو میان آمد و لرزید تنم السلام اے پسر فاطمہ را تا گفتم ✨عالمے مسٺ شد از عطر سلامِ دهنم 🌼 @chadoram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت54 یعنی واقعا رفت؟! دلم گرفت.. خسته شدم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین مادرم سریع خاله را گرفت و با حالت التماس گفت: _نسرین توروخدا بس کن. میبینی که دخترم از مرگ برگشته میبینی که نا الان دیگه این راهمونه و این زندگیمون بس کن توروخدا.. حداقل جلو دوستاش!.. اما خاله انگار قصد نداشت تمام کند: _چی چی میگی تو؟ پسر بیجاره من از اون روز لعنتی نه خواب داره نه خوراک. همش نشسته گریه میکنه. چرا؟ چون این دختر خانمت با آبروریزی هاش دلشو شکونده! مگه این دوتا از کودکی ناف بُر هم نبودن؟! مگه نشون نبودن واسه همدیگه؟ پس اینو چی میگی؟! من که راضی نیستم و تا آخر عمرم اون پسره رو نفرینش میکنم الهی که جز جیگر بگیره الهی بمیره راحت بشیم از دستش.. نماندم بقیه حرفها رو بشنوم. زدم زیر گریه و دویدم توی اتاق. ریحانه و زهرا و ملیحه هم به دنبالم آمدند.. و مثل همیشه این ریحانه بود که سعی در آرام کردنم داشت: -سمیرا؟ سمیرا جانم خواهری.. توروخدا آروم باش. ببین اگه قرار بود به نفرین هرکسی خدا هم بلا رو سر اون طرف بیاره که سنگ رو سنگ بند نبود! سمیرا جانم عزیزدلم آروم باش. هیچ اتفاقی نمیوفته. خالته دیگه..میخواسته عروسش بشی حالا داره غصه دلشو میریزه بیرون. به دل نگیر خواهر گلم. اونم ناراحته.. با هق هق فریاد زدم: _ولی دلیل نمیشه نفرین کنه.. دلیل نمیشه بیاد اینجوری حرف بزنه.. _یادته یه کتاب دعای توسل بهت دادم؟ اونو هرروز بخون و هرروز توسل کن به یکی از ائمه. ان شاءالله کمکت میکنن. نگران نباش. سر و صدای بیرون قطع شده بود.. ملیحه در اتاق را باز کرد و سرکی کشید. انگار خاله توی حیاط بود و مادرم داشت دلداری اش میداد! کاش حسین بود و حداقل به این زودی نمیرفت تا به خاله ثابت میکردم خوشبختم! ریحانه باز به حرف آمد اما این بار با شیطنت: _نظرتون چیه بریم توی آشپزخونه غذا بکشیم و بخوریم؟ وسط گریه هام خنده ای زدم و ریحانه سریع با دست های مهربانش اشک هایم را پاک کرد و گفت: _قربون دل نازکت برم عروس خوشگل. پاشو بریم ببینم. نمیخوای به مهمونات غذا بدی؟ قهر میکنم و میرما.. لبخندی زدم و چهارتایی رفتیم توی آشپزخانه... غذا قورمه سبزی بود..به به! تا توانستیم نوش جان کردیم و درحال شستن ظرفهایمان بودیم که مادرم آمد داخل و گفت: _به به! میبینم که دارید آثار جرم رو پاک میکنید! چهارتایی خندیدیم و مادرم هم با ما خندید و گفت: _نوش جونتون. بچه ها ببخشید اگر خواهرم اینجور رفتار کرد.. فرستادمش رفت. و ملیحه و زهرا و ریحانه بابت ناراحتی مادرم بخاطر رفتار خاله کمی بااو شوخی کردند و جو را عوض کردند. بعد از چند ساعتی که حال و هوایمان خوب بود ریحانه گفت: _من یه پیشنهادی دارم. همه بی هیچ حرفی نگاهش کردیم و او ادامه داد: _سه چهار روز دیگه بیشتر به عاشورا نمونده نظرتون چیه هرروز بریم گلزار شهدا؟! اول از همه من موافقت کردم خیلی دوست داشتم گلزار شهدا را ببینم ها را ببینم.. ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ 🌺 @chadoram
‌ 💚✨💚 💚خوشبخت کسی که ✨عشق احمد ‌‌‌ﷺ دارد 💚در قلب ✨درخش نور مُحَمَّدٍ ﷺ دارد 💚هر کس بفرستد ✨به مُحَمَّدٍ ﷺ صلوات 💚در آخرتش ثواب ✨بی حد دارد @chadoram
🔰یه دلیل اینکه دخترها👧 اینقدر از این موضوع می‌نالن که چرا پسرها به اهمیت زیاد می‌دن، خود هستن! ⚠وقتی دخترها با مدل و تنوع خودشون رو عرضه می‌کنن، باعث میشه سطح سلیقه و پسرها بره بالا و دیگه به هر چهره‌ای راضی نشن!... دقیقا یه دلیلی که میگن به نفع خانوم‌هاست هم همینه... 💠البته اینکه پسرها باید 👀 رو کنترل کنن، اون یه بحث دیگه‌ست... اما خودکرده را تدبیر نیست @chadoram
⁉‍ چرا حجاب ⁉ 🔻🔻سخنان زیبای استاد قرائتی درباره حجاب🔻🔻 ⬅شما جنس مرغوب را در کادو می پیچید، ⬅روی تلویزیون پارچه می اندازید  ⬅کتاب قیمتی را جلد می کنید ⬅طلا و جواهرات را ساده در دسترس قرار نمی دهید. ⬅بنابر این جلد و حجاب نشانه ارزش است. 🔵خداوند برای چشم که ظریف است و خطراتی آنرا تهدید می‌کند، حجاب قرار داده. 🔹حجاب باعث تمرکز فکر "مرد" و در نتیجه پیشرفت جامعه میگردد چرا که بخش عمده تولید جامعه به دست مرد است ⬅در کشورهایی که بی‌حجابی رایج است، نظام خانواده از هم گسسته و آمار طلاق غوغا می کند 🔹اسلام به خاطر حفظ حیا، کرامت و جلال، و برای جلوگیری از بی‌نظمی جنسی و هوسبازی و گسستن نظام خانواده "حجاب" را واجب فرموده. 🔹باید دانست که "حجاب" مانع تولید نیست. 👈بزرگترین صادرات ایران بعد از نفت، قالی است که تولید بهترین نمونه‌اش به دست زنان با حجاب است 🔹حجاب مانع تحصیل نیست وجود صدها هزار دانشمند زن در کشور ما شاهد این ادعّاست. 🔵حجاب آرم جمهوری اسلامی ایران است. 🔵دنیا انقلاب اسلامی ایران را باحجاب بانوان می شناسد و ابرقدرتها از این نشانه پرارزش انقلاب آنقدر هراس دارند که چند دختر مسلمان را با پوشش اسلامی بر سر درس تحمل نمی کنند. ✅من_حجاب_را_دوست_دارم✅ @chadoram
🌸🍃 +چرا حجاب داری خانم🤔 _چون با ارزشم😌 +ینی چی😯 _ینی عمومی نیستم😁 +اگه خوشکل بودی حجاب نمیکردی حتما یه چی کم داری😏 _آره بی عفتی و بی حیایی کم دارم☺️ +ینی من بی عفتم😳 _اگه با عفت بودی نمیزاشتی از نگاه کردنت لذت ببرن🙄 +کیا😕 _همه مردا غیر از شوهرت😏 +خب نگاه نکنن😡 _خب وقتی داری گدایی نگاهشونو میکنی چجوری ردت کنن☹️ +من واسه دل خودم خوشکل کردم!! _حواست به دل اون خانمی که شوهرش با دیدن تو نسبت بهش سرد میشه یا اون پسر جوونی که شرایط ازدواجو نداره هم هست💔؟؟؟ +به اینش فکر نکرده بودم 🤔 _خدایی تو خونه هم واسه شوهرت اینجور شیک میکنی😏 +راستش نه کی حوصله داره آخه😒 _پس شوهرتم مجبوره بیاد زنای خیابونی رو نگاه کنه مثل این مردایی که زل زدن به تو❗️❗️ +داری عصبیم میکنی دختره امل😠 _من خودمو خوب پوشوندم تو مثل قرون وستایی ها لباس پوشیدی پس به من نگو امل😊 +خب مده😞 _آخرین مدت کفنه خانمی😏 +هنوز جوونم بزار جوونی کنم فرصت دارم❗️ _اگه تو همین حالت ملک الموت بیاد ببرتت چی😔 + ینی جهنمی میشم 😰 نه نه😱 _ینی واقعا بی حجابی ارزش سوختن داره⁉️ + راستش نه😔 _پس خواهر گلم هم خودتو هم مردمو ازین فتنه نجات بده😊 +چطوری❓❓❓ _با حجاب با حیا با عفت با خدا❤️ +چیکار کنم که بتونم😢 _به رضایت خدا فکر کن به بهشت به امنیت حجاب به پاکیت😍 + راستش چادر گرمه دست و پا گیره😒 _بگو آتش جهنم گرم تر است اگر میدانستند توبه 51🔥 دستو پا گیر بودنش حرف نداره نه میزاره پاهات کج بره ❗️ نه دستات آلوده گناه شه❗️ خب خواهرم ؟ +😥ینی خدا میبخشه؟ _ان الله یغفر الذنوب جمیعا❤️ خدا همه ی گناهان رو میبخشه☺️ +چقد مهربون😍 ولی آرزوهامو 😥 دوستامو😥.....چیکار کنم؟ _الیس الل بکاف عبده؟ آیا خدا برای بنده اش کافی نیست ╚═💚═════.🍃.═╝ @chadoram
عالیه 👌👌 حتما بخوانید🌺👇👇 پدرے پیش از مرگش پسرش را فرا خواند و ساعت کهنه قدیمے خودش را از دستش بیرون کشیده و به او داد و گفت:«این ساعت از پدر بزرگم به من رسیده و عمر آن به بیشتر از ۲۰۰ سال می‌رسد.پیش ازین‌که آن را به تو بدهم،این ساعت را ببر از ساعت‌ساز سر کوچه بپرس که چند می‌خرد؟» پسررفت و پس برگشت و گفت:«دکان‌دار این را به ۵ دلار می‌خرد چون خیلے کهنه و فرسوده هست.» پدردوباره به پسرش گفت:«ببر از دکان‌دار آن گوشه‌تر هم بپرس که چند می‌خرد؟» پسررفت و برگشت و گفت:«آن‌هم ۵ دلار می‌خرد.» پدرگفت:«حالا ببر از موزه بپرس چند می‌خرند؟» پسررفت و برگشت و با تعجب به پدر گفت:«پدر،آن‌ها این ساعت را به یڪ میلیون دلار می‌خرند.» پدرگفت:«پسرم،همین را می‌خواستم برایت نشان بدهم که جایگاه مناسب می‌تواند ارزش واقعے تو را به تو بدهد.جایگاه خودت را دریاب و هیچ‌گاه خودت را در جاے نادرست و نامناسب محصور نساز. تو را کسے قدر خواهد کرد که ارزشت را بخوبے درڪ کند. هیچ‌گاهجایگاه و ارزشت را از یاد نبر.» @chadoram
... + کَیفَ‌اَنسَاکَ‌وَ‌لَم‌تَزَل‌‌ذَاکِرِی وَ‌کَیفَ‌عَنک‌َ‌وَاَنتَ‌مُراقِبِی ... ''چگونهـ فراموشٺ‌ڪنم‌درحالےڪهـ همیشهـ بهـ یاد‌منے! و‌چگونهـ ازٺو‌غافل‌وسرگرم‌شوم‌درحالی‌ڪهـ ٺو‌مراقبم‌هسٺے.'' •| مناجاٺ‌خمسه‌عشر |• · @chadoram
مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت55 مادرم سریع خاله را گرفت و با حالت الت
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین چه ماه محرمی است امسال.. چه دهه ی پرشکوهی.. چه پربرکت. ولی حیف که به سرعت برایم گذشت.. حالا عاشوراهم تمام شد و این منم و انتظار آمدن حسین.. کاش زود بیاید. کاش زود محرم شویم. من دارم همان میشوم که جفتمان میخواستیم. یک دختر باحجاب و با ایمان. طبق گفته ی ریحانه الان پنج روز است که برای حسین و آرام شدن دلم دعای توسل میخوانم. چه دعای قشنگیست.. البته چقدر توسل کردن قشنگ است. راستی نگفتم این پنج روز هم شروع کردم به قرائت کتاب قرآن. میخوام همیشه آن را ختم کنم. مادرم هم اکنون کلاس قرآن میرود. این ها اول از برکات امام حسین است و بعد حسین من!.. ساعت حدودا پنج بعد از ظهر است و توی اتاقم تنها خیره به عکس های دهه محرم هستم که گوشی تلفنم زنگ خورد. ریحانه بود! _الو سلام ریحانه..جونم؟ _سلام عزیزم خوبی؟ جونت سلامت.. _خوبم ممنون. _سمیرا؟ هیئت داره نام نویسی میکنه برای مشهد. توهم میای اسمتو بنویسم؟! لحظه ای سکوت کردم. مشهد... تا بحال نرفتم و حالا چقدر مشتاقش بودم. ریحانه_الو سمیرا چیشد؟! صدامو داری؟ _بله.. _خب چیشد؟ بنویسم؟ _آره. _ایول..هفته آینده میریم ان شاءالله. _به این زودی؟ _مگه کاری داری؟! _نه نه فقط خیلی شوکه شدم. ممنون ریحانه.. _خواهش میکنم خواهرے. فعلا.. _خداحافظ. و این هم از برکات دیگر امام حسین برای من.. نت موبایلم را وصل کردم و هواشناسی مشهد برای هفته آینده را چک کردم. برخلاف همه که دوست ندارند درهوای بارانی سفر بروند، من اما دوست دارم مشهد را بارانی ببینم.. هوا را نیمه ابری و گاهی بارانی با درصد های کم نشان داده بود..کاش باران ببارد در حرم! کاش از حال و روز حسین هم خبر داشتم.. نمیدانم چرا از او چیزی به من نمیگویند! برای همین به زهرا پیامکی دادم چون خجالت میکشیدم مستقیم درباره حسین از او بپرسم!: _سلام. از شوهر و برادرشوهرت چه خبر؟! شوهر زهرا و ریحانه هم چندروز پیش به حسین ملحق شدند! بعد از چنددقیقه صدای پیامک بلندشد: _سلام..منم مثل تو بیخبرم. نگران نباش چیزیشون نشده.. چقدر این جنله دلهره آور بود! زهرا رفته بود شهرستان پیش مادرشوهرش.. کاش من هم پیش مادرش بودم تا جای خالی اش را کمتر حس میکردم.. تو چه کردی با من که نیامده انقدر عزیزی؟ به زهرا پیامک دادم: _هرخبری شد به منم بگو. و اوهم با پیامک بعدی اش چشمی و گفت و تمام. کاش کمی بخوابم تا مادر بیاید.. تازه چشمم داشت گرم میشد که آیفون خانه آزارم داد! با هرسختی ای بود بلند شدم و آیفون تصویری مان را چک کردم.. چشمانم چهارتا شد! ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ 🌺 @chadoram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸✅ + می گفت اگر تصمیم گرفتی تغییر کنی مثلا چادری بشی ۴ تا مرحله رو باید پشت سر بزاری ۱_تمسخر: وقتی اولین بار با چادر دیده میشی،مورد تمسخر قرار میگیری و با انواع جملات روبه رو میشی☹️ ۲_سرزنش: اکثرا سرزنشت میکنند که چادر بده و فلان و بیسار ۳_ سوال : سوال پرسیدنا شروع میشه مثلا چیشد چادری شدی ؟؟🤔🤔 ۴_ پذیرش در اخرین گام میپذیرنت اگه هدفت جدی باشه و کم نیاری تموم✨ این مراحل ۳ ماه تا ۱ سال طول میکشه بستگی به اراده ی خودت داره... کم نیار چون خدا هواتو داره♥️ ✨ @chadoram
مدافعان حجابیم
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین #ریحانه_شو #قسمت56 چه ماه محرمی است امسال.. چه دهه ی پرش
🍃🌺 🌺 بھ نام خداے روزے دهنده✨ رمان آنلاین آرمین با یک دسته گل بزرگ آنطرف در بود! در را با اکراه باز کردم و رفتم تو اتاق و حجاب گرفتم.. تا آمدم بیرون او داخل آمده بود! بی میل سلامی کردم.. آرمین_سلام خوبی؟! _ممنون. کاری داشتی؟ دسته گل را جلویم گرفت و گفت: _یه چایی بزار این گل هم بزار یه گوشه، میگم چی کار دارم! متعجبانه گل را گرفتم و رفتم توی آشپزخانه کتری را پراز آب کردم و زیرش را روشن کردم و رفتم نزدیک آرمین: _خب؟ _بشین. نشستم روی مبل روبروی او... خیره نگاهش کردم و او هم تا زمان آماده شدن چای ساکت بود و چیزی نمیگفت. چه کت و شلوار دامادی پوشیده بود! حتما میخواهد ازدواج کند حالا آمده خبرش را بدهد! بلند شدم و استکان های چای را آوردم. باز هم تا سرد شدن و نوشیدن چایمان سکوت مطلق! بعد از نوشیدن چایش دست کرد داخل جیب کتش و جعبه کوچکی را بیرون آورد. بلند شد و آمد نزدیک من.. جلوی پایم نشست.. جعبه را باز کرد و گفت: _با من ازدواج میکنی؟؟! داشتم از تعجب شاخ درمی آوردم! واقعا این آرمین است که باوجود اینکه میداند من نشان شده ی حسین هستم به خودش چنین اجازه ای میدهد؟ از شدت ناراحتی سیلی محکمی روانه ی صورتش کردم و بلند شدم رفتم توی آشپزخانه.. دسته گل را برداشتم و پرتاب کردم برایش و فریاد زدم: _گمشو برو بیرون.. آرمین با خونسردی بلند شد و گفت: _میبخشمت چون منم یه بار سیلی بهت زده بودم! عصبانیتم را بیشتر کرد و بلندتر گفتم: _نیازی به بخشش تو ندارم فقط زودتر از اینجا برو. نزدیک آشپزخانه آمد و گفت: _اگر میدونستی اطرافت چخبره از خواستگاری کردنم خوشحال میشدی نه ناراحت.. _اطرافم هیچ خبری نیست. واقعا خاله نتونست جلوتو بگیره و نیای اینجا؟! خاله که میدونست من نشون شده ام.. و یک لحظه آرمین دستش را روی دیوار کوبید و با عصبانیت فریاد زد: _لعنتی تا کی میخوای نشون شده ی یه مُرده باشی؟! ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ بھ قلم: پ_ڪاف ❌ 🌺 @chadoram
💠 جایگاه زن در چگونه است؟ 🌀 زن می تواند در تا آنجا بالا رود که پس از سالها نازایی و انتظار فرزند، همین که بچه دار شد فرزند خود را تمام وقت، وقف مسجد و محل عبادت کند. ▫️آل عمران، 36 🌀 زن می تواند، در به جایی برسد که قبل از تولد فرزند به فکر مسیر خدمات او باشد ▫️آل عمران، 36 🌀 زن نوعی بر فرزند دارد. ▫️آل عمران، 36 🌀 زن، بر فرزند دارد. ▫️آل عمران، 36 🌀 زن می تواند به مقامی برسد که پیامبر خدا را به شگفتی وا دارد. حضرت زکریا از مائده ی آسمانی حضرت مریم به تعجب افتاد ▫️آل عمران،.37 🌀 زن می تواند پیامبر خدا را تحت تأثیر قرار دهد ؛به گونه ای که به او غبطه بخورد. ▫️آل عمران، 38 🌀 زن می تواند شود. ▫️آل عمران، 42 🌀 زن می تواند به برسد و خداوند برای او پیام بفرستد. ▫️آل عمران، 42 🌀 زن می تواند در اجتماعات رسمی شرکت کند، خداوند به مریم می فرماید: یا مریم! همراه نمازگزاران، نماز گزار! ▫️آل عمران، 43 🌀 ✋ ▫️تحریم، 7 📚 منبع:تفسیر نور حجت الاسلام محسن قرائتی ┅═══✼❉❉ @chadoram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-رجایی
🌸🍃 👌تمام جنگها سر همین است. اگر می گویند ... قصدشان این است که حجابت را بردارند... جنگ امروز اسلحه نمی خواهد. 🌿🌿🌿 @chadoram