فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پا برهنه بدون عمامه، روح اسلام را کجا بردید؟
سالخورده ترین امامم را بی عبا و عصا ، کجا بردید؟
قصه تکرار می شود یعنی:
باز هم در #مدینه عاشق نیست..
کوچه در کوچه شهر را گشتم
هیچکس با امام ، #صادق نیست...
#شهادت_امام_جعفر_صادق(ع)🥀
#بر_شیعیان_جهان_تسلیت_باد🏴
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
📜 زیارتنامه
🏴 امام صادق علیه السلام
السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا الإِمَامُ الصَّادِقُ . السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا الوَصِیُّ النَّاطِقُ . السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا الفَاتِقُ الرَّاتِقُ . السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا السَّنَامُ الأَعْظَمُ . السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا الصِّرَاطُ الأَقْوَمُ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا مِفْتَاحَ الخَیْرَاتِ .
السَّلامُ عَلَیْكَ یَا مَعْدِنَ البَرَكَاتِ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا صَاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا صَاحِبَ البَرَاهِینِ الوَاضِحَاتِ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا نَاصِرَ دِینِ اللَّهِ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا نَاشِرَ حُكْمِ اللَّهِ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا فَاصِلَ الخِطَابَاتِ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا كَاشِفَ الكُرُبَاتِ .
السَّلامُ عَلَیْكَ یَا عَمِیدَ الصَّادِقِینَ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا لِسَانَ النَّاطِقِینَ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا خَلَفَ الخَائِفِینَ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا زَعِیمَ الصَّالِحِینَ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا سَیِّدَ المُسْلِمِینَ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا كَهْفَ المُؤْمِنِینَ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا هَادِیَ المُضِلِّینَ . السَّلامُ عَلَیْكَ یَا سَكَنَ الطَّائِعِینَ .
أَشْهَدُ یَا مَوْلایَ أَنَّكَ عَلَمُ الهُدَى ، وَ العُرْوَةُ الوُثْقَى ، وَ شَمْسُ الضُّحَى ، وَ بَحْرُ النَّدَى ، وَ كَهْفُ الوَرَى ، وَ المَثَلُ الأَعْلَى ، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رُوحِكَ وَ بَدَنِكَ . وَ السَّلامُ عَلَیْكَ وَ عَلَى العَبَّاسِ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه
📜 صلوات خاصه
🏴 امام صادق علیه السلام
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ خَازِنِ الْعِلْمِ الدَّاعِی إِلَيْكَ بِالْحَقِّ النُّورِ الْمُبِينِ .
اللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهُ مَعْدِنَ كَلاَمِكَ وَ وَحْيِكَ وَ خَازِنَ عِلْمِكَ وَ لِسَانَ تَوْحِيدِكَ وَ وَلِيَّ أَمْرِكَ وَ مُسْتَحْفَظَ(مُسْتَحْفِظَ) دِينِكَ ، فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِيَائِكَ وَ حُجَجِكَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
◾️ آجرک الله یامولای یاصاحب العصر و الزمان فی مصیبة جَدک المظلوم و ساعدالله قلبک الشریف فی هذه المصیبة ، و لعن الله اعدائکم و جعلنا الله من موالیکم و معکم فی الدنیا و الآخره و عجل الله تعالی فی فرجکم الشریف
▪️ عَظَمَ الله اُجورنا وَ اُجورکُم
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
ملکات انسان ساز_۲۰۲۳_۰۵_۰۷_۲۳_۳۰_۰۲_۳۸۱.mp3
2.17M
#علامه_حسن_زاده_آملی
پیرامون روايت #امام_جعفر_صادق ع
#ملکات
#علم_عمل_انسان_سازند
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
إلهی، چگونه شکر این نعمت گذرام که اجازه ام داده ای تا نام نیکوی تو را به زبان آورم و در پیشگاهت با تو گفتگو کنم و نامه ات را بگشایم و بخوانم، وگرنه «أین التُّراب و ربُّ الأرباب.»
فراز۳۵۱
#علامه_حسن_زاده_آملی
#الهی_نامه
#مدافعان_ظهور
@modafeanzuhur
#پست_شماره_۱۷:🌷✨
✍️ تاثیر حالات انسان در تمثّلات نفسانی:
🔸 بعنوان مثال کسی که تب شدیدی دارد مثلا در خواب می بیند که در آتش جهنم می سوزد ، این خودت بودی ، تب داشتی و حرارت. همین که خوابیدی اینها را تمثل داده اند .
چه بسا نفس ، حالات روز را تمثل بدهد ، و وقتی دقت کنی می بینی یک مختصر چیزکی دیده ولی بقیه آنها همه آشغال و آشفتگی های خاطر و وسوسه های روز است و او خیال می کند همه اینها از عرش الهی بر او نازل گشته است و به دنبال تعبیر آن خواب هم هست!
🔸 به هر حال ،همین که آن قوا را (غضب و شهوت را ) تحت سلطه خود درآورد ، آن وقت قلب انسان ، خالص می شود و انوار ملکوتی برای او می درخشد ، بعد ظاهر و زلال می شود. خوابهایش خوش و بیداری هایش خوب می شود و مُحَدَّث می گردد .
📗#نمط_نهم ص ۶۸
#شرح_اشارات_و_تنبیهات
#علامه_حسن_زاده_آملی
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
▪️ در سورهی تکاثر آمده است:
"ثُمَّ لَتُسئَلُنَّ یَومَئِذٍ عَنِ النَّعيم" در آنجا از نعمتهایی که به شما دادهایم، سؤال میکنیم.
▪️ امام صادق(ع) ذیل این آیه فرمودند؛ منظور از این آیه، این نیست که در روز قیامت، از غذاهایی که به ما دادهاند سؤال میکنند که چرا این غذاها را خوردهاید؟
زیرا دور از شأن خداست که انسان را محتاج به غذا بیافریند، سپس در انتها او را به خاطر نعمتی که مصرف کرده، بازخواست کند.
▪️ در ادامه امام صادق(ع) فرمودند؛ آن نعمتی که در روز قیامت از شما سؤال میکنند، ما اهلبیت هستیم. در آنجا به شما میگویند ما اهلبیت را برای شما فرستادیم و سپس میپرسند شما با آنها چه کردید؟
📚 شرح مراتب طهارت/ مجلس سوم/ استاد صمدی آملی حفظه الله/ ص ۴۴
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
▪️فرازهایی از نامه ی حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام به شیعیان:
🔹 بسیار دعا کنید؛ زیرا خداوند بندگان دعا گویِ خود را دوست دارد، و به بندگان مؤمن خود وعده اجابت داده است. و خداوند در روز قیامت دعای مؤمنان را از کردارشان تلّقی نماید، و در بهشت بر پاداش آنها بيفزايد.
🔹 در هر ساعت از شبانه روز، چندان که در توان دارید به ذکر خدا بسیار بپردازید؛ زیرا خداوند امر کرده بسیار ذکر او نمایید و خداوند به یاد مومنانی باشد که بسیار ذکر او نمایند. هيچ کدام از بندگان مؤمنش او را یاد نکند جز این که خدا هم او را به خیر و خوبی یاد کند.
🔹 مبادا بر یکدیگر حسد ورزید، که به طور قطع ریشه کُفر، حسد است.
🔹 مبادا کسی را بر ضرر مسلمانِ ستمدیده ای، یاری کنید؛ که آن ستمدیده به درگاه الهی بر زیان شما، دست به دعا بردارد و نفرین او درباره شما پذیرفته آید؛ همان طور که پدر ما، پیامبر خدا(ص) می فرماید:
"به طور قطع، نفرینِ مسلمان ستمدیده به اجابت رسد".
📘 تُحف العقول/ ص۵۶۵
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
.
🌛عروس ماه 🌜
فصل دوم: ☀️طلوع خورشید☀️
قسمت نهم
حکیمه مهدی علیهالسلام را در آغوش گرفت. نوزاد به چهره عمه لبخند زد. عمه احساس میکرد تمام خوشبختی دنیا را به آغوش کشیده است چرا که اولین کسی بود که چهره دلربای مهدی را میدید. خوش بو ترین گل هستی در آغوش حکیمه بود. عمه یک دل سیر او را بویید و بوسید.
این کودک با خود نشانه های پیامبران را دارد؛
از موسی علیهالسلام هراس از فرعون بخاطر تولدش،
از عیسی علیهالسلام سخن گفتن در گهواره،
از نوح علیهالسلام عمر طولانی،
از ابراهیم علیهالسلام بت شکنی،
از یوسف علیهالسلام زیبایی،
و از محمد صلی الله علیه و اله نام و رسالتش را.
حکیمه صدای مهربان برادر را شنید:
«عمه جان پسرم را بیاور تا او را ببینم»
حکیمه مهدی علیهالسلام را به نزد پدر برد.
امام حسن عسکری علیهالسلام با دنیایی از عشق و محبت فرزند پاکش را در آغوش گرفت. تمام هستی سالها در انتظار این لحظه بود.
پدر گل نرگسش را میبویید و میبوسید. مدام نوازشش میکرد و با او سخن میگفت. فقط خدا میدانست پدر اکنون چه شور و نشاطی دارد.
حال دل امام وصف شدنی نبود.
دستان کوچک مهدی علیهالسلام در دستان پر مهر پدر بود و بر آن بوسه میزد.
امام خوب میدانست این دست، دست خداست، نماد پایان ظلم است، نماد آزادی و آزادگی بشر است، این همان دستی است که همه زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد در حالی که از ظلم و ستم پر شده است.
ادامه دارد...
#قسمت_نهم
#امام_زمان
✍نویسنده و پژوهشگر:فاطمه استیری
📝 ویـراسـتـــار : دکتـر زهــــرا خـلخـالـی
@modafeanzuhur
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پویا بیاتی :
معتقدم فتنه #کشف_حجاب
بیشتر از اون که
از آحاد جامعه تلفات بگیره
داره از خواص ، تلفات میگیره
خواص بی بصیرت و صد البته بزدلی که صحبت های صریح امام جامعه رو هم تفسیر به رای میکنن که مبادا از چشم جماعت وقیحی که بیشرمانه به خون پاک شهدا میخندند ، بیفتند ... اف بر شما
🏷 #حجاب_خط_مقدم_است
🏷 #صورتی_نباش
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
📚 #کاردینال
📖 #قسمت_هشتاد_و_نهم
✍ #م_علیپور
*هُدی
زنگ آیفون رو به صدا درآوردم و نفس عمیقی کشیدم ...
کسی از پشت آیفون صدا زد :
- ما چیزی سفارش ندادیم!
صدام رو صاف کردم و جواب دادم :
- کسی سفارش براتون نیاورده ... من با بابام کار دارم! بهش بگید دخترش دم در منتظرشه!
صدای آیفون خفه شد و چند دقیقه بعد انگار کسی اون ور ایستاده بود و بهم نگاه میکرد! سنگینی نگاهش رو حتی از پشت تارهای صوتی و 0 ,1 های الکترونیکی که یک عمر باهاشون سر و کله زده بودم ؛ حس میکردم ...
بالاخره قفل سکوت رو شکست و گفت :
- تو اینجا چه غلطی میکنی؟!
صدای پدری که از بچگی تویگوشمبود رو کاملاً شناختمو گفتم :
- حتماً کار مهمی دارم که پشت هر سوراخ موشی که خودتون رو قایم کردین پیداتون کردم و خونه به خونه دنبالتون اومدم!
صدای باز شدن در اومد.
دستم لرزید ولی در رو باز کردم و وارد خونه شدم.
یه خونه شیک و امروزی تو دل محله ی بالا شهر مشهد ...!
از سنگ فرش حیاط رد شدم و ماشین بابا و ۲ تا ماشین مدل بالای دیگه رو پشت سرم جا گذاشتم و وارد خونه شدم.
هال بزرگ مستطیل شکل نمایان شد ...
سرامیک های بزرگ شطرنجی منو یاد فیلم " وکیل مدافع شیطان " انداخت!
شاید بی ربط به ظاهر شدن بابا روی پله های طبقه بالا نبود ...
مستقیم با چشمهای نافذش رو بهم گفت :
- چطور اینجا رو پیدا کردی ها؟!
آب دهنمرو قورت دادم و سعی کردم مو به مو از حرفای صدف رو به یاد بیارم و جواب بدم :
- شما هیچوقت نخواستین دخترتون رو بشناسید!
اون وقت که هیچوقت نفهمیدین من چه رشته ای خوندم و پروژه پایانی و پایان نامه ام چی بود؟
اونقدر که ندونستین که پایان نامه ی من همین مهندسی معکوس سیستم های ردیابی بود و برام هیچ کاری نداشت که وقتی یه ردیاب خفن رو روی گوشیم ببینم به ماشین شما وصلش کنم!
و اون ردیاب روی اون دسته ی شکسته ی عتیقه رو مهندسی معکوس کنم که فرکانسی که برای شما میفرستاد و آدرس ما رو میفرستاد ،
اینبار بر عکس بشه و آدرس شما رو برای من بفرسته ...!
بابا از شدت تعجب با صدای بلند خندید و شروع کرد به دست زدن و گفت :
- نه باریکلا ... خوشماومد! معلوم شد که دختر خودمی ...
نیاز به این همه تلاش و قایم باشک بازی نبود!
خودت اگه مثه دختر خوب و خلف کنارم می نشستی و ازم میپرسیدی بهت میگفتم کجا میرم و کجا هستم!
نیشخندی زدم و جواب دادم :
- حتی میگفتین که به پسرتون شلیک کردین و فِلِنگ رو بستین و فرار کردین؟!
اونقدر کهمنو مجبور کردین علیرغم میلم دنبالتون بگردم و پیداتون کنم تا بفهمم چی شد که الان باید حامد رو ...
به اینجا که رسیدمقیافه ی حامد توی کما و اون تخت بیمارستان جلوی چشمم نمایان شد و اشک هام توی چشمامدوید و بغض خفه م کرد ...
بریده بریده گفتم :
- شما حامد رو کشتین ... اصلاً بچه هاتون براتون اهمیتی دارن؟! حامد الان تو کماست ... ممکنه هیچوقت به هوش نیاد!
بابا خیلی ریلکس روی مبل روبرویی نشست و گفت :
- حامد ...؟ یا حوراء ... ؟ ما خیلی وقته که نمیدونیم دختر داریم یا پسر ...؟ اصلاً بچه ای داریم یا نه؟!
فکر میکنی برای من خیلی راحت بود که سر صبح پاشم و ببینم بچه م روبروم وایساده و تفنگ به دست میخواد دَخلم رو بیاره؟
اونم نه تویی که از همون اول خیره سر بودی ...
بلکه حامد کوچولویی که وقتی کار اشتباهی انجام میداد و سرش داد میزدی خودش رو خیس میکرد!
به اینجای حرفای بابا که رسید ، اشک های لعنتیم گوله گوله روی سرامیک شطرنجی ریخت و حامد کوچولو با ترس اومد کنارم روی مبل نشست و با گریه گفت :
- آبجی هُدی دستام رو میگیری؟ تو رو خدا نزار بابا منو کتک بزنه ...
دستش رو محکم گرفتم و بغلش کردم و بوسیدمش و در گوشش گفتم :
- همین جا بمون و تکون نخور! من نمیزارم بابا هیچ بلایی سرت بیاره فهمیدی؟
حامد کوچولو لبخندی زد و به عروسکش چنگ زد.
از روی مبل پا شدم و تصویر حامد رو از ذهنم پاک کردم و رو به بابا جواب دادم :
- شما هیچوقت حامد رو دوست نداشتین! همیشه باهاش طوری رفتار کردین که انگار ازش متنفرین ...
اون بچه ی کوچیک هیچ تقصیری نداشت که شما باهاش اینطوری تا کردین !
بابا رگ های گردنش متورم شد و با عصبانیت گفت :
- آره ازش متنفر بودم ... میدونی چرا؟!
چون با اومدن حامد ، من مهری رو از دست دادم!
زنی که عاشقش بودم ...
بابا چنگ زد به پرده ی کنار هال و مشتی به دیوار زد و گفت :
- اگه تن به هر خفت و خاری دادم فقط بخاطر مهری بود! برای اینکه مهری رو داشته باشم ...
دکتر بعد از زایمان اول گفت که مهری علائم افسردگی بعد زایمان رو داره!
تو چه میفهمی که من چه سگ دویی زدم تا مهری رو برگردونم و چه دروغ و دغل هایی سر هم کردم که حالش خوب بشه!
اون وقت چند سال بعد حامد اومد ...
بچه نحسی که از همون اول با اومدنش زندگیم رو ازم گرفت ...
👇
مدافعان ظهور
📚 #کاردینال 📖 #قسمت_هشتاد_و_نهم ✍ #م_علیپور *هُدی زنگ آیفون رو به صدا درآوردم و نفس عمیقی کشید
با ناباوری به بابا نگاه کردم و گفتم :
- از حامد متنفر بودین چون مامان بعدش افسردگی بعد زایمان گرفت؟!
مگه مقصر حامد بود ...؟! باورم نمیشه که شما دارین این حرفا رو میزنید !
حامد بچه تون بود ...!
بابا صداش رو پایین آورد و با استیصال گفت :
- آره ازش متنفر بودم که دنیای بهشتی من رو جهنم کرد ... تو چه میفهمی که آدم وقتی کسی رو دوست داشته باشه تن به چه خفت هایی که نمیده!
فکر میکنی برای من این همه پادویی و انجام دادن کارایی که ازش متنفر بودم راحت بود؟!
به اینجای حرفاش که رسید چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید و گفت :
- من هیچوقت نتونستم جای پدرم رو پر کنم!
نتونستم مثل مقدمِ بزرگ باشم! کسی که میتونه تمام جریانات رو مدیریت کنه و هر کاری انجام میده دقیق و عالی باشه و هیچچچکسی هم از نقشی که داره بویی نبره!
من بیشتر از هر کسی به حامد شبیه بودم ...
یه پسر خجالتی که همه ازش میخواستن پسرِ خلف مقدمِ بزرگ باشه!
اما من نبودم و پدرم برای همین همیشه از عاقبت من و نسل بعدی خودش میترسید!
حتماً میتونی تصور کنی چقدر خوشحال شد که فهمید من دل در گرو " مهری" دارم ...
پس نشست و مو به مو آموزشم داد تا بشم اونی که میخواست و جایزه ماین بود که دختری که عاشقش بودم رو برامخواستگاری کنه!
منم شدم همونی که اون میخواست
همونی که پدر مهری میخواست ...!
همونی که قرار بود ادامه ی راهی که اونا میخواستن رو هَندل و مدیریت کنه!
آره ... من خیییلی عوض شدم !
شدم همون عوضی که اونا میخواستن ...
بابا به اینجای حرفاش که رسید صداش دو رگه شد و جواب داد :
- اما با اومدن حامد یهو زندگیمون زیر و رو شد! مهری افسردگی پشت افسردگی و بستری پشت بستری ... من موندم و کلی کار و بدبختی و ۳ تا بچه ی قد و نیم قد!
فکر میکنی سیستم مدافع و پشتم بود ...؟
نه اونا فقط به هدف خودشون فکر میکردن ... حتی چند بار تلاش کردن سر شما رو زیر آب کنن تا بتونن خیال منو راحت کنن و بتونم بدون هیچ علقه ای به راهی که میخواستن ادامه بدم.
اما من یه تنه جلوشون وایسادم و خانواده م رو نگه داشتم ...
چیزی رو نگه داشتم که " مهری" رو نگه میداشت .
هنوز مات و مبهوت حرفای بابا بودم که زنی از پله ها پایین اومد و بدون هیچ توجهی به حضور من گفت :
- آقا جناب #کاردینال توی راه هستن و فکر میکنم تا چند دقیقه ی دیگه میرسن ...
ادامه دارد ...
#م_علیپور