eitaa logo
مدافعان ظهور
395 دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
74 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
فضائل علوی: ابن ابی الحدید از ان عباس نقل می کند: روز دومی که مردم با امام علی ع بیعت کرده بودند به مسجد آمد و فرمود: « به خدا سوگند ! آنچه از عطایای عثمان و آنچه از بیت المال مسلمین به این و آن بخشیده به صاحبش (بیت المال) بر می گردانم اگرچه با اموال کابین و مهریه زنان و یا با آن کنیزان خریده باشند زیرا عدالت گشایش می آورد و کسی که عدالت بر وی گران آید تحمل ظلم و ستم بر او گرنبار تر خواهد بود.»[1] این سخنان تند ولی صریح و آشکارا درباره بازگرداندن اموال کسانی بود که عثمان به جمعی از بستگان و اصحابش بدون اینکه خدمتی به اسلام و مسلمین کرده باشند بخشیده بود. ابن ابی الحدید می گوید: « امام پس از تصدی خلافت بلافاصله دستور داد تمام سلاحهایی که در خانه عثمان بود و بر ضد مسلمانان به کار رفته بود و شترهایی زکات و تمام اموالی که او و اصحابش از بیت المال تصرف کرده بودند در هر کجا که باشد بگیرند و به بیت المال برگردانند. وقتی این خبر در «ایله» یکی از مناطق شام به عمروبن عاص رسید نامه ای به معاویه نوشت و یادآور شد که هر فکری داری بکن، زیرا فرزند ابوطالب تمام ثروتی را که در این مدت تهیه کرده ای از تو خواهد گرفت همانطوری که از عصا پوستش کنده می شد[2] آری علی (ع) از همان روزی که به مقام حکومت رسید عملا دست به کار شد و عدالت اجتماعی را به اجر در اورد علی کشته عدالت خویش شد منابع : شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص269 و نهج البلاغه خطبه ١۵
نکته مهدوی: قدیمها وقتی یه نهالی کاشته میشد از ترس اینکه باد و باران به نهال آسیب برسونه و اونو خم کنه یه چوب دوشاخه رو بهش متصل میکردن تا مواظبش باشه تا قدش خم نشه رفیق امام زمان عج حکم اون دوشاخه رو داره و نمیگذاره مسیرت منحرف بشه نمیگذاره کم بیاری نمیگذاره شرمنده عیالت بشی کافیه ازش بخواهی که حواسش بهت باشه اگه دنبال زندگی آروم و با نشاط هستی ، زندگیتو به امام زمان عج بسپار اونوقت معجزه رو به چشم خواهی دید اکه دوست داری توام به جمع ٩۵٣٨ نفری باشگاه امام زمانی ها بپیوندی و برای اومدن مولامون دعا و نذر کنیم بسم الله بزن رو لینک https://ppng.ir/d/3VxA
7⃣9⃣
📚 📖 *امیر حوله رو برداشتم و دست و صورتم رو خشک کردم. با دیدن مامان که پرده رو کنار زده بود لبخند زدم. معمولاً این ژستش برای زمانی بود که بچه بودیم و مامان بی سر و صدا داشت زاغ سیاهمون رو چوب میزد که سر از کارمون دربیاره که یه موقع گندی بالا نیاریم ، یا وقتی با رفیق هامون گل کوچیک بازی میکردیم ، حواسش باشه که یه وقت شاخه های درخت ها رو نشکونیم! گرچه درخت های وقتی بزرگتر و پربارتر شدن بازی کردن توی حیاط قدغن شد. پشت سر مامان ایستادم تا بفهمم اینبار دیگه توی حیاط چه خبر شده که مادر عزیزمون واردعمل شده و داره شخصاً ماجرا رو رصد میکنه! از گوشه ی پرده خانم مقدم رو دیدم. میخواستم سرک بکشم تا بفهمم تو حیاط چه خبره که یهو مامان با دیدن من یه متر از جا پرید ... طفلی حسابی ترسید و دستش رو روی قبلش گذاشت و شروع کرد به نفس نفس زدن. دستش رو گرفتم و گفتم : - منم مامان جان ... برای چی ترسیدی؟ در همون حالت بازم به من پشت کرد و رو به پنجره ایستاد و آروم گفت : - پسر نصفه جونم کردی ، واسه چی پشت سر آدم وایمیسی خبر نمیدی؟ با لبخند دستش رو توی دستام گرفتم ... دستایی که توی این سالها خیلی چروک برداشته بودن! دستایی که حسابی در نبود وسایل عادی مثل لباسشویی که تقریباً اون موقع نصف ایران داشتن و ما نداشتیم ؛ لباس های ۳ تا پسربچه ی شیطون و بچه مدرسه ای رو شسته بود و یه قرون دوزار کرده بود تا بتونه هزینه لباسشویی که بابا پس انداز کرده بود رو ، به جیب بابا برگردونه تا بشه اون پیکان قراضه رو با یه ماشین بهتر عوض کنه ...! حس کردم چشمام سوخت و دست هاش رو بالا بردم و بوسیدم ... مامان یهو سمتم برگشت و نگام کرد. لبخندی زد و در حالی که دستش رو از دستام جدا میکرد گفت : - الهی که عاقبت بخیر بشی. لبخندی زدم و گفتم : - الهی آمین! حالا نمیخواین بگین توی حیاط چه خبره که انقدر با تمرکز ایستادین و مخفیانه خانم مقدم رو نگاه میکنید؟! مامان نیمچه اخمی کرد و پرده رو ول کرد. گوشه بلوزم رو گرفت و با خودش به سمت آشپزخونه کشوند و گفت : - خانم مقدم ...؟ یعنی چی که زنت رو خانم مقدم صدا میزنی؟! فهمیدم حسابی سوطی دادم ، پس در جهت رفع و رجوع گفتم : - دیگه دیدم‌ از پشت پنجره نگاه میکنید ، گفتم من رسمی طور اسمش رو به مادر شوهر بگم. مامان ظرف مربا و کاسه ها رو دستم داد و در حالی که خودشم بقیه صبحونه رو توی ظرف مخصوص میریخت گفت : - بار اولت که نیست! دیشب هم رسیدین ۲ بار گفتی " خانم‌مقدم" !! مگه این دختره اسم به این قشنگی نداره؟ پَ چرا اینطوری صداش میکنی؟ باباتم که یک عمر نظامی بوده مثل تو انقدر عصا قورت داده رفتار نمیکنه! تو چرا انقدر بی احساسی پسر؟ گاهی وقتا شک میکنم که اصلاً این دختره رو دوست داری یا نه؟! در حال ریختن مربا توی کاسه گفتم : - این چه حرفیه. مامانم سینی بزرگ لوازم صبحونه رو به دستم داد و گفت : - از امروز دیگه نبینم و بشنوم با این دختر به سردی رفتار کنی! مثلاً این دختر عروس این خونه و مهمون ماست‌. هر چی نباشه توی این شهر غریبه و چشم و امیدش اول به تو بعدم به ماست! نخورده ی دو لقمه ما نبوده که اینجا اومده! خودشون مال و مکنتی دارن ...! به فرض که هیچی هم نداشتن ، بازم دلیل نمیشه یه مرد اول زندگی و دوران عقد که همه خوش خوشانه و دوره ی لبخند و شادی شونه ؛ دختر طفل معصوم رو خون به جگر کنی؟ با لبخند گفتم : - من که کاری نکردم مادر من! چرا انقدر زود قضاوت میکنید؟! - مامان یکی به شونه م زد و گفت : - خیلی هم خوب میشناسمت که اگه نخوای به کسی رو بدی و باهاش گرم بگیری ، عالم هم به زمین بیاد همون آدم یوبس و بد عنقی که بچگی بودی ... ضمناً بعدظهر خودت رو آماده کن که کلی کار داریم. با تعجب گفتم : - چه کاری ...؟! مامان در حال راهی کردنم به هال و سفره ی پهن شده گفت : - بعداً میفهمی، فعلاً اینا رو سر سفره بچین. ضمناً زنت الان که از در اومد خیلی با مهربونی و لطافت " هُدی جان " باید صداش کنی فهمیدی؟ در حالی که با سرعت ظرف های صبحونه رو میچیدم گفتم : - بابا گربه رو دم حجله میکشتن ها؟ نمیشه که از اول با لطافت ...! بالاخره زنی گفتن مردی گفتن! مامان اخمی کرد و به آشپزخونه برگشت و با صدای بلندتری جواب داد : - خوبه خوبه ... لازم نکرده تو از امیرالمومنین(ع) جلو بزنی و ادعای مردونگی بکنی! خود آقا قربونش برم همسرش رو " زهراجان " و " حبیبتی " صدا میکرد! به سمت آشپزخونه رفتم تا چایی ها رو بیارم. مامان هم در رو باز کرد تا صداشون بزنه ... خانم مقدم و بابا که ظاهراً مشایعت و هم صحبتی با هم حسابی بهشون خوش گذشته بود وارد شدن. بابا همچنان در حال تعارف کردن برای نشستن خانم‌ مقدم سر سفره بود که مامان برام خط و نشون کشید که به پیشواز عروس برم. 👇
مدافعان ظهور
📚 #کاردینال 📖 #قسمت_هفتاد_و_نهم ✍ #م_علیپور *امیر حوله رو برداشتم و دست و صورتم رو خشک کردم. ب
نفس عمیقی کشیدم و بسم الله گفتم و از در آشپزخونه خارج شدم. خانم مقدم همچنان سرپا ایستاده بود و به سفره نگاه میکرد و پشتش به من بود. آبِ خشک شده توی گلوم رو به سختی قورت دادم و با تارهای صوتی که انگار مال من نبود و با دهنی که کاملاً بعید میدونستم مال من باشه گفتم : - سلام هُدی ... جان ! صبحت بخیر دیشب ... خوب خوابیدی؟! خانم مقدم که انگار با شنیدن این جمله از منم متعجب تر شده بود برگشت و نگاهمون به هم گره خورد ... آب دهنم رو باز قورت دادم و اصلاً نفهمیدم که مامان و بابا که اطرافمون بودن چی گفتن. فقط میدونم که‌ به خودم‌ اومدم و هر دو کنار هم سر سفره نشسته بودیم. خانم مقدم با لبخند از مامان بخاطر صبحونه تشکر کرد و مامان جواب داد : - تو که هنوز چیزی نخوردی عزیزم ، امیر برای زنت از این نیمرو ها بریز . بعد رو به خانم مقدم گفت : - میدونم به پای سفره مجلل و پذیرایی شما نمیرسه ، اما کم ما و کرم شما ... خانم مقدم با خجالت گفت: - خجالتم ندین تو روخدا این چه حرفیه ... خیلی زحمت کشیدین‌. مامان در حالی که مربای هویج و آلبالو رو به سمت خانم مقدم نزدیک میکرد گفت : - نوش جونت عزیزم، اما خیالت راحت باشه که همه شون ارگانیک و محلی هستن. خانم مقدم باز هم تشکر کرد و مشغول خوردن شد‌. رو به مامان گفتم : - پس این دوقلوهای افسانه ایت کجا رفتن؟ دیشب هم نبودن که! مامان رو به من جواب داد : - خاله اینات همه دم عیدی مسافرت رفتن. خونه شون خالی بوده داداشات رو فرستادم اونجا برن. بابا زیرچشمی لبخند کمرنگی زد که من کاملاً متوجه شدم بابا به زور فرستادشون که ما راحت باشیم. خانم مقدم در حال خوردن گفت : - واقعاً مرباهاتون عالی بودن ... تو عمرم مربایی به این خوشمزگی نخوردم ، یه تشکر هم از آقای نعمتی با این سبزی های خوشمزه ای که چیدن. من هیچوقت سبزی بومادران و خرفه رو از نزدیک ندیده بودم! مامان با تعجب گفت : - شما که تهرانی دخترم ، همه چی که باید اونجا دیده باشین؟ خانم مقدم با لبخند جواب داد که مادرم فقط ریحان و گشنیز و نعناع رو دوست داره و باقی سبزی ها رو چندان نخورده. مامان که شروع کرد به تعریف کردن از خواص بومادران و خرفه که سبزی مورد علاقه حضرت زهرا(س) بوده و هر خانمی باید این سبزی رو همیشه بخوره و گشنیز برای خانم ها اصلاً خوب نیست. بابا رو به من و خانم مقدم گفت : - معلومه آقای مقدم چقدر دختر گل شون رو دوست دارن و یک روز هم طاقت دوریشون رو نداشتن. سر صبحی زنگ زد و احوال بچه ها رو گرفتن و گفتن گوشی هُدی خانم خاموشه. میخواست ببینه به سلامت رسیدن یا نه؟ گفتم این بنده خداها نیمه شب رسیدن و اونقدر خسته بودن که زود خوابیدن و هنوز هم بیدار نشدن ... من و خانم مقدم که به شدت متعجب شده بودیم به بابا زل زدیم که ادامه داد : - اتفاقاً تماس شون مزید بر علت شد و بهشون گفتم که قصد داشتم امروز تماس بگیرم و در مورد مراسم‌ جشنی که قراره بگیریم باهاشون حرف بزنم. گویا اون بار که مادرت زنگ زده بود آقای مقدم ماموریت بودن. الان هم خداروشکر برگشته بودن و برای مراسم جشن دعوتشون کردم ... بنده خدا هم‌خیلی تشکر کردن و گفتن که حتماً میان ... ادامه دارد ...
حدیث آرزومندی جلسه 23 .mp3
38.08M
🎙 جلسهٔ بیست و سوم تفاوت عقل و قلب در سیر الی الله در محضر (دامت‌برکاته) @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
1_10889245973.mp3
3.03M
💠 حضرت علّامه حسن‌زاده آملی (ره) 🔹 اَلمَعرِفَةُ بَذرُ المُشاهَدَة 🔹 تخم معارف و مشاهده را در این نشئه باید در مزرعه‌ی دل بکاریم 🔹 این‌جا برای ابد داریم خودمان را می‌سازیم که اگر کسی در این‌جا بذر معارف نپاشیده، در آن نشئه، کور محشور است ابداً. @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
💠 استاد صمدی آملی 🌺 دستور العمل نماز توبه یکشنبه های هر ماه زمان : از اذان صبح تا اذان مغرب 🔸 اول، غسل به نیت توبه روز یکشنبه؛ 🔹وضو به نیت نماز توبه( حتی اگر وضو دارید) 🔸بعد، نیت نماز توبه ، چهار رکعت نماز پشت سر هم بدون قنوت و تشهد؛ 🔹در هر رکعت، یک مرتبه حمد و سه مرتبه توحید و معوذتین( سوره فلق و ناس) را یک بار، بخوانید و بعد رکوع و دو سجده؛ رکعت دوم و سوم و چهارم مانند رکعت اول 🔸در پایان دو سجده در رکعت چهارم ، تشهد و سلام 🔹بعد نماز ، هفتاد بار استغفرالله ربّی و اتوبُ اِلیه؛ بعد، یک بار( حوقله) لا حَول و لا قوة الّا بِا الله العَلیّ العَظیم بگویید؛ بعد، بگویید: "یا عزیز یا غفار اغفرلی ذنوبی و ذنوب جمیع المؤمنین والمؤمنات فانّه لا یَغفر الذّنوبَ الّا انت"؛ و تا آخر اذکار ، اصلا بدن را تکان ندهید. 🔸بعد از نماز، هفت فرشته نازل می‌شوند. 🔹اولی می‌گوید؛ ان‌شاءالله یکشنبه آینده توفیق بشود که دوباره نماز بخوانید. 🔸دومی می‌گوید؛ بر اهل تو و ذریّه تو مبارک باشد. 🔹سومی می‌گوید؛ تمام دشمنانت از تو راضی باشند. 🔸چهارمی می‌گوید؛ مرگت بر اساس ایمان هست. 🔹پنجمی می‌گوید؛ پدر و مادرت از تو راضی می‌شوند هر چند غضب داشته باشند و بلکه، پدر و مادرت هم بخشیده می شوند و روزیت در دنیا و آخرت وسعت می‌یابد. 🔸وفات، صد سکرات دارد. بعد جبرئیل می‌گوید؛ من با ملک الموت نازل می شوم که سَکرات، کمتر شود. 🔹این دستورالعمل را پیامبر(ص) در معراج از جبرئیل گرفتند. ✅ جلسه بیست و نهم؛ شب عید سعید فطر ۱۴۴۵ (ه.ق)؛ ۲۱ فروردین ۱۴۰۳ (ه.ش) کانال مهدوی مدافعان ظهور https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
: ✨✨🌷 ✍️عبادت در دلِ شب ، کارِ مقرّبین است . 📗 ۱۰۴ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
إلهی، حسن که منزلی طی نکرده و به مقامی نائل نشده این همه از أشباهُ الناس اشمئزاز دارد؛ کسانی که منازلی سیر کرده اند و به مقاماتی رسیده اند، از حسن چقدر بیزاری می جویند. فراز۳۴۳ @modafeanzuhur
:🌷✨ ✍️عابد کیست : یعنی کسی که علاوه بر انجام واجبات ، نماز و روزه و امثال اینها را اضافه تر و فزون تر از آنچه بر او واجب است، بجای می آورد و بر آنها مواظبت دارد . این شخص « عابد » است . روزه گرفتن که روح پرور و نورآفرین است و یکی هم نمازگزاردن است . عابد کسی است همواره سِر ، زبان و فکر خویش را در مقام عندیّت مشاهده می کند و سلطان توحیدش قیام کرده و این انسان خودش را فراموش نمی کند ، مواظبِ مقامِ عندیّت است و در همه حال، به ذکر می پردازد . 📗 ص ۵۸ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
مدافعان ظهور
#شرح_دروس_معرفت_نفس #جلسه_صدوبیست۱۲۰ #شرح_کتاب_معرفت_نفس #علامه_حسن_زاده_آملی #استاد_صمدي_آملي @m
✨▫️▫️✨✨▫️▫️✨ 🔸قبل از وقوع زلزله، نوعا حیوانات باخبرند. زنبور عسل چقدر باطهارت است، اگر یک زنبور آلوده باشد، قبل از ورود به کندو، او را می کشند. مرغ کرچ در طول 24 ساعت، یک بار غذا می خورد تا برای دفع فضولات زیاد از روی تخم ها بلند نشود. 🔸باید از خو کردن متولد شویم. جان به لب می آید تا جام به لب آید. 🔸آن جا که موجودات نمایش می دهند، جمالی اند. همه ی موجودات هم دل نما و هم دل ربایند. 🔸نحوه ی نور دادن خدا به ما گوناگون است، هر جور ارباب دستور داد، در امور جزیی و کلی، عمل کنیم. باید پله پله گرم شویم. 🔵 ثمره وجودی انسان این است که در مقام اعلای انسانی اش به حیرت تام بیفتد و این حیرت هم مراتب دارد. حیرت هر کس به اندازه سعه وجودی شخص است. 🔵 ملایکه عالین به آدم سجده نکردند چون آن چنان در جلال و دهشت الهی غرق اند که از خود و دیگران خبر ندارند. 🔵 انسان در تشریح هر چه می بیند باید به مقام حیرت بیفتد. فرموده اند که علم، تشریح دار وجود است و عالم، علم انباشته روی هم است. 🔵 ثمره علم باید حیرت باشد. در حیرت دهشت هست. دهشت ترس از مقام و عظمت وجود است برخلاف وحشت که ترس از امور مادی است. 🔵 شجاعت امر حکمی و از اقسام حکمت است و حکمت میانه روی و اقتصاد است و باید امت وسط بود. 🔵 هر کس علم اولین و آخرین را می خواهد به طرف قرآن برود و آن را شخم بزند. @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید🙏💢
بسم‌الله الرحمن الرحیم
سلام به همگی
نکته روز: اگر می خواهید همسرتان با شما ارتباط قوی و موثری برقرار نماید و از شما فاصله نگیرد ، هرگز نخواهید همسرتان را تغییر دهید و به او نگویید که تو همان که من می خواهم نیستی زیرا او این چنین از شما فاصله خواهد گرفت پس همسرتان را همانگونه که هست ، بپذیرید و تلاش کنید تنها خوبی های همسرتان را ببینید جمله هایتان را با تو آغاز نکنید به جای اینکه همیشه در گفتگو با همسرتان از واژه تو استفاده نمایید جمله را با واژه ی “من” شروع کنید زیرا اینگونه همسرتان احساس مقصر بودن نخواهد داشت . مثلا بگویید” من احساس می کنم داری طردم می کنی”. و خیلی شفاف به جای افکارتان، احساستان مانند ناراحتی، عصبانیت، خوشحالی، تنهایی، ناامیدی و … را با همسرتان در میان بگذارید زیرا اینگونه او می توان ارتباط بهتری با شما برقرار کند. 
فضائل علوی: امیرالمومنین علی علیه السلام در بیان فضائل خود میفرمایند: خداوند ـ عز و جل ـ فاطمه را به همسري من درآورد حال آنكه ابوبكر و عمر نيز او را خواستگاري كرده بودند و خداوند از فراز آسمان هاي هفتگانه اش او را به همسري من درآورد و رسول خدا ـ صلّی الـله علیه و آله ـ فرمود: مباركت باشد اي علي! كه خداوند ـ عز و جل ـ فاطمه سرور زنان بهشت را به همسري تو درآورد و او پاره اي از وجود من است. گفتم اي رسول خدا! آيا من از تو نيستم؟ فرمود: آري اي علي و تو از من هستي و من از تو هستم، بسان ارتباط دست چپ و راست من و در دنيا و آخرت دست از تو بر نخواهم داشت.
نکته مهدوی : حق امام حاضر بر ما اینه که هر روز بر ایشان سلام کنیم ایشان بابای امتند هر جا تو زندگیمون گیر کردیم امام زمان عج رو صدا بزنیم پدر موقع گرفتاری فرزندش ، خودشو چطور میرسونه ! امام زمان عج هم خودشون رو میرسونند برای حل مشکل ما والله قسم یکی از افضل ترین کارها نذر بر تعجیل در فرج مولامونه بیایید شما هم به جمع بزرگ نذرکنندگان مهدوی باشگاه ٩۶۵٧ نفری امام زمانی ها بپیوندید تا شریک باشید در تمام کارهای قرارگاه بسم الله https://ppng.ir/d/3VxA
8⃣0⃣
📚 📖 *امیر اونقدر ذهنم‌ درگیر بود که نصف حرفای مامان در مورد خرید آینه شمعدون و طلا و ... رو نشنیدم. خانم مقدم به جای من رو به مامان گفت : - هیچکدوم از اینا لازم نیست ... الان تموم خونه ها به وفور آینه دارن و آینه شمعدون خریدن اصلاً نیاز نیست. مامان چادرش رو روی سرش مرتب کرد و ادامه داد : - اینطور که نمیشه دخترم؟ شگون نداره عروس رو بی آینه شمعدون رونه خونه خودش بکنیم‌... من که تازه حواسم جمعِ خرید آینه شده بود گفتم : - مامان جان ان شاالله هر وقت لازم بود یه آینه که به اندازه ی نیاز خونه باشه میخریم ... مثلاً قرار شد برای جشن خرید کنیم ها؟ الانم که دم عیدی همه جا شلوغ پلوغه! همه چیز هم دولاپهنا حساب میکنن! مامان دست منو کشید و به گوشه ای برد و گفت : - خاک به سرم! این چه طرز حرف زدن جلوی عروسته؟ یعنی ما نباید دو تا چیز برای این دختر بخریم؟ اون موقع که سرویس و طلای خودش رو پوشید الان چی؟! توی مردم خوبیت نداره پسرمون دوماد بشه ما براش کم بزاریم! رو به مامان با صدای آروم گفتم : - مامان جان! عروست اصلاً در قید و بند این ماجراها نیست ... پس بهتره فقط چیزهایی رو بخرین که ضروری هستن و بیشتر از این من و خودتون رو به خرج نندازین. مامان رو ترش کرد و گفت : - کی از تو پول خواست؟ خدا رو هزارمرتبه شکر بابات یه آب باریکه ای داره ... ضمناً پول های باغ آقاجانت هم امسال بابات برای مراسم تو کنار گذاشته! تو توی این فکرا نرو. رو با مامان که داشت میرفت گفتم : - مگه قرار نبود این ماشین قراضه رو عوض کنید؟! سری به نشونه تاسف تکون دادم و اجازه دادم مامان و خانم مقدم هر مذاکراتی که میخوان با هم داشته باشن. از صبح که بابا قضیه ی اومدن آقای مقدم رو گفته بود حسابی به هم ریخته بودم. مخصوصاً که من و دخترش کاملاً میدونستیم که قصد آقای مقدم‌ اومدن به جشن و شادی نیست و برای پس گرفتن عتیقه ها می اومد. عتیقه هایی که هر کدومشون معلوم نبود که چقدر پول هنگفت توی فروش شون بود! با صدای مامان به خودم اومدم : - پسرم یه لحظه میشه بیای؟ سرم رو بلند کردم و چشمم به خانم مقدم افتاد که اونم مثه من بدجوری گیر افتاده بود به سمت مغازه ی لباس فروشی رفتم. مامان با اصرار از خانم مقدم میخواست یه لباس انتخاب کنه ... و منم بی تفاوت یه گوشه ایستاده بودم و دخالتی نمیکردم که گوشیم زنگ خورد ، شهریار بود! - الو ... سلام علیکم و رحمه الله - سلام آقای مهندس ... چطوری برادر؟ مشایعت با خانواده حسابی بهت خوش گذشته ها ... شهریار با همون لحن طنز همیشگیش جواب داد : - خدا شاهده از دست این نوه ها و شوهرخواهرهای مفت خورم دیوونه شدم! ول کن نیستن که ... از یک هفته مونده به عید اینا تلپ میشن ...! کاش همون دفتر مونده بودم ها. با خنده جواب دادم : - بجای ناشکری کردن بابت داشتن خانواده ی شلوغ سپاسگزار خدا باش! من که همیشه آرزو میکردم یه دونه آبجی داشته باشم!‌ شهریار خیلی جدی جواب داد: - آقا من چند دونه آبجی اضافه دارم ، بیا الساعه تقدیمت کنم و خلاص بشم. منتها یه کم ضمائم همراهشون هست مثل بچه های تخس و شلوغ و آتیش پاره و چند عدد شوهر شکم گنده ی دوماد سرخونه ی مفت خور! سری تکون دادم و از مغازه بیرون رفتم و جواب دادم : - زشته بابا اینجوری نگو! من که بعید بدونم‌ از تو شکموتر هم توی خانواده وجود داشته باشه ... حالا بگو ببینم با " صدف خانم " چه کردی؟! شهریار آهی کشید و جواب داد : - من که میگم خر ما از کُره گی شانس نداشت ... چند روز طول کشید که ننه جان رو راضی کنیم دختر تهرونی بستونیم ... به بدبختی و فلاکت رضایت داد! وقتی هم که زنگ زد به عروس خانم، تموم رشته ها و حرفامون رو پنبه کرد و زیرش زد که من فعلاً قصد ازدواج ندارم و باید فکر کنم!! با تعجب گفتم : - جدی میگی؟! من فکر میکردم تا الان نامزدی هم کردین از بس که تو پیگیر بودی! شهریار صداش رو پایینتر آورد و گفت : - نه بابا من اگه شانس داشتم به جای اسم پرطمطراق و بی خاصیت شهریار ، بهم میگفتن شمس الله!! هی کجای کاری اخوی ... تو چیکار کردی؟ چقدر دور و برت شلوغه؟ - منم توی بازارم ... با تعجب جواب داد : - اه بازار دم عیدی رفتی؟ کلَک نکنه عروس خانوم‌ رو بردی کادو عید بخری ...؟ سری تکون دادم و گفتم : - چی بگم والا ... از مامان بابای عزیز بپرس که حسابی توی نقش شون فرو رفتن و بدون اطلاع من برای خودشون میخوام جشن بگیرن!! شهریار پقی زیر خنده زد و گفت : - بادا بادا مبارک بادا ... نه خوشم اومد! معلومه بابات مرد عمله و تا تو رو خونه بخت نفرسته ول کن نیست! با ناراحتی جواب دادم : - چی میگی بابا دیوونه م کردن, هر چی هم بهشون میگم که بیخیال بشن ول کن نیستن. شهریار جواب داد: 👇
مدافعان ظهور
📚 #کاردینال 📖 #قسمت_هشتادم ✍ #م_علیپور *امیر اونقدر ذهنم‌ درگیر بود که نصف حرفای مامان در مورد
- ان شاالله که خیره تو هم سخت نگیر و اون پدر و مادرت هم خون به جگر نکن! مامان دم مغازه اومد و با صدای بلند صدام زد و گفت : - آقا امیر ... بیا عروس خانم لباس رو تن زد بیا نگاه کن. سری به نشونه ی تایید تکون دادم و به‌ شهریار گفتم : - راستی اینو نگفتم‌که آقای مقدم فهمیده که عتیقه ها دست خانم‌مقدمه‌... شهریار که اصلاً یادم نبود بی خبره با تعجب گفت : - دست خانم مقدم؟؟ یعنی چی ؟ اون عتیقه ها چند صد میلیاردی رو با خودتون بردین؟ اصلاً چطور پیداش کردین؟!! با عجله گفتم : - مفصله... من خودمم بین راه فهمیدم که خانم مقدم عتیقه ها رو پیدا کرده! ظاهراً طبق معمول فکر همه جا رو کرده بودن و توش ردیاب گذاشته بودن و فهمیدن که خانم مقدم‌ با خودش برداشته و برده ...! شهریار با عصبانیت گفت : - عجب ناکِس هایی هستن ها!! حالا میخواین چکار کنید؟ در حالی که مامان دست هاشو بالا برد که یعنی تلفنت رو تموم کن گفتم : - نمیدونم بخدا ! انگار خانم‌مقدم یه برنامه ای داره که من هنوز نفهمیدم چیه!‌ دو دقیقه تنها نبودیم که بپرسم . حالا تو بگو راه حلی چیزی داری که ردیاب ها رو در بیاریم؟ هر چی گشتیم‌ چیزی روشون یا توی جعبه نبود! شهریار کمی فکر کرد و جواب داد : - شنیده بودم بعضی ردیاب ها نانو هستن که حالت چسبندگی دارن و جدا بشو نیستن. بازم‌ خوب بگردین شاید چیزی پیدا کردین اما فعلاً چند تا برگه فویل ضخیم دورش بپیچید و یه جای مطمئن گم و گورش کنید! گرچه من اگه جای شما بود با عزت و احترام به پدر زن گرام تقدیم میکردم ... بابا بده بره دلت خوشه ها! مامان اینبار فریاد زد : - آقای نعمتی مگه با شما نیستم ؟! قبل از اینکه بخوام از شهریار خداحافظی کنم خودش گفت : - ببین داداش من نخواستم‌ چیزی بهت بگم که دم عیدی بترسی یا اوقاتت تلخ بشه! اما از شب اول که اومدم متوجه شدم یه پژو سفید همه ش میره و میاد و یه کم مشکوکه! فکر کردم خونه بغلی دختری چیزی دارن این بنده خدا خاطرخواه اونه همش زاغ سیاه کوچه رو چوب میزنه ! اما دیروز فهمیدم نخیییییر از این خبرا نیست و حاجی خاطرخواه من بوده‌... با تعجب گفتم : - منظورت چیه؟! شهریار نفس عمیقی کشید و گفت : - یعنی دیروز که طبق معمول کم عقلی کردم و به جای پل عابر پیاده از خیابون رد شدم ، یهو یه ماشین با سرعت ناغافل اومد ... اگه خودم رو کنار نکشیده بودم یحتمل الان برای مراسم تشییع من باید بهت زنگ میزدن. من که افتادم تو جوب اما سرم رو که بلند کردم خودش بود ... عین برق پاشو رو گاز گذاشت و غیب شد! الانم با دست و بال شکسته در خدمتم ... خلاصه که مراقب خودت باش ظاهراَ این عوضی ها دست به کار شدن! ادامه دارد ...
2_5422534341643207155.apk
17.54M
♦️ دانلود اپلیکیشن "مثلث گمراهی" 🔶 نقدی بر سه جریان انحرافی: 🔹تشیع انگلیسی 🔹احمد بصری (مدعی یمانی) 🔹منصور هاشمی خراسانی 🔻 گردآورنده: حسن شفیعیان 💠 حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
4_5940520329687338495.mp3
2.23M
ابان بن تغلب گوید که: زنی دیدم پسرش مرد،برخاست چشمش را بست و او را پوشاند و گفت جزع و گریه چه فائده دارد آنچه را پدرت چشید تو هم چشیدی و مادرت بعد از تو خواهد چشید،بزرگترین راحتها برای انسان خواب است و خواب برادر مرگ است چه فرق میکند در رختخواب بخوابی یا جای دیگر،اگر اهل بهشت باشی مرگ بحال تو ضرر ندارد و اگر اهل ناری زندگی بحال تو فائده ندارد،اگر مرگ بهترین چیزها نبود خداوند پیغمبر خود را نمی میراند و ابلیس را زنده نمیگذاشت. منبع: علامه حسن زاده آملی رحمة الله علیه @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
💠قبساتی از افاضات استاد صمدی آملی حفظه الله 🔸️ ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵ ه.ق 🔸️جلسه بیست و چهارم - پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳ 🔸️موضوع: سیری در معارف‌ قرآنی و روایی @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0