eitaa logo
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
1.5هزار دنبال‌کننده
641 عکس
6 ویدیو
0 فایل
بررسی اثار احوال ونظرات مفسرفقیه فیلسوف وعارف کبیر محمدحسین طباطبایی وسایر علما
مشاهده در ایتا
دانلود
■راز خلقت انسان!■ ■از قول آیت الله حسن زاده نقل شده: «شبی در این موضوع فکر می کردم که چرا خداوند، انسان ها را آفرید؟ آیاتی مانند و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون را هم که از نظر می گذراندم و این که در تفسیرش فرموده اند: لیعبدون، یعنی لتعرفون، باز این اشکال به ذهنم می آمد که عبادت، فرع معرفت است، و ما که معرفتی نسبت به خدا نداریم، پس چه عبادتی؟! و …» صبح، اول وقت، به حضور استاد علامه طباطبائی رسیده و سؤال را با ایشان در میان گذاشتم که «حضرت استاد! پس چه کسی بناست خداوند را عبادت کند؟!» ایشان در بیانی کوتاه فرمودند: «گرچه یک نفر!» ■تا این جمله را فرمودند، من آرام شدم؛ همان دم به یاد وجود مقدس امام زمان علیه السلام افتادم و خاطرم آمد که زمین و عالم، هماره چنین شخصی را دارد. دیگران همگی طفیلی وجود انسان کامل (معصوم) هستند و گویی هدف از خلقت آنان، به خلقت موجود تام و کامل باز می گردد.» امیر بیان، علی علیه السلام، خود پرده از راز خلقت برداشته اند: «فانا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا: ما ساخته پرودگاریم خویشتنیم و مردم همگی پس از ما برای ما ساخته و آفریده شده اند.» @mohamad_hosein_tabatabaei
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
#نکاتی_ناب_پیرامون_حقیقت_نبوت_مطلقه ☑️قسمت5⃣ □امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود من ابوتراب هستم. ا
☑️قسمت6⃣ ■خداوند در قرآن خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرماید: إِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (قلم/۴). این آیه و خطاب بسیار سنگین است. ذات احدیت، به عزیزترین مخلوق خودش یعنی حضرت ختمی مرتبت می‌فرماید إِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ؛ همانا تو بر خُلق عظیم هستی! باید دید که این خُلق عظیم چیست که خداوند، پیغمبر ما را اینچنین ستوده است... إِنَّكَ همراه با تاکید إِنَّ، اشاره به ذات و حقیقت حضرت ختمی مرتبت دارد. نباید اینجا تَخَلُّق را وارد کنیم، تخلُّقی در کار نیست بلکه خُلق است. تخلّق برای غیر از حضرات ۱۴ معصوم علیهم السلام است. تَخَلُّق، به دست آوردن آن اخلاق و صفات الهی است به تدریج. لذا خطابِ تَخَلَّقُوا بِأَخْلاقِ الرُّوحَانيّين برای افرادی است که ناقص و مقید هستند لذا باید تخلّق داشته باشند. اما در خطاب به پیغمبر صلی الله علیه و آله می‌فرماید إِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ... تو بر خُلق عظیم هستی... ■این عظیم را چه کسی می‌گوید؟! خیلی حرف بزرگی است. یک وقتی هست که ما می‌گوییم پیامبر اعظم... اصلا همین که ما بگوییم پیامبر اعظم، تنزل مقام حضرت است. ما از اعظم چه می‌فهمیم؟!! نهایت فهم ما از اعظم چیست؟!! ما اصغر هستیم. مثلاً یک مورچه چه می‌فهمد که کُرات و افلاک و دریاها چه هستند؟! فرض بفرمایید از جناب مورچه درباره افلاک ۹ گانه بپرسیم و او هم بگوید عظیم است!! عظیم گفتن او به اندازه خودش نیست؟! عظیم گفتنِ ما مطلبی است و عظیم گفتنِ کسی که خود خالق عظمت است نیز مطلبی است! اصلا عظموت برای اوست و ظهور اوست... او بگوید إِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ! آن هم نه به عنوان تخلُّق! خُلق دفعی است و تدریجی نیست. خُلق صفت است. هرگاه پیرامون اخلاق الله صحبت می‌کنیم و می‌گوییم تَخَلَّقُوا بِأَخْلاقِ الله أی تَلَبَّسُوا بِأَسمَاء الله. اگر می‌گوییم اخلاق انسان دارای اخلاق الهی باشد، مگر خدا خُلق دارد؟ بله. مثلا او جواد است، رحیم، رزاق، علیم، رئوف و... است، شما هم باید متخلّق به این خُلق ها باشید. خدا جواد است، تو هم جواد باش. خدا ستارالعیوب است، تو نیز ستارالعیوب باش. خدا همین را از ما می‌خواهد. ■خُلق حال نیست بلکه مقابل حال است. حال، سریع‌الزوال است. می‌آید و سریع هم از بین می‌رود. مثلا بر فرض مثال در همین حادثه زلزله اخیر، شخصی هست که نه زکات می‌دهد و نه خمس، اما اکنون احساساتش به غلیان آمده که باید به زلزله زدگان کمک کند. این خوب است اما خیلی اوقات حال است ، اما ملکه و خُلق آن است که اگر عطا و جود نداشته باشی، آرام نگیری و بیمار شوی. در غیر معصومین، جناب حاتم طایی و جناب عبدالله بن جعفر مشهورند، امام حسن مجتبی علیه السلام که مطلق بوده است! در اینجا، جوادیت، ذات او شده و این صفت، با حقیقت و جان او عجین شده است و او خودش و ذاتش جواد است. این خُلق است. حالا در خطاب به پیغمبر ما می‌فرماید که إِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ... تو خُلق و صفت عظیم را داری. این صفت عظیم چیست؟! این سخن بسیار بزرگی است. به نظر من بزرگترین وصف حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله در قرآن همین آیه است... این یعنی اینکه همه‌ی اسماء و صفات الهی عین جان شما است و جان شما تمام اسماء و صفات الهی است لذا در آیه نیز با استعمال لفظ إِنَّكَ، اشاره به کنه ذات پیغمبر کرد...
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
‍ ■●فتنه ها همچون شب تار روی آور شده اند روزهای پايانی زندگی پيامبر صلی الله (۲)●■ #بِسْمِ_اللهِ_ال
‍ ■●فتنه ها همچون شب تار روی آور شده اند روزهای پايانی زندگی پيامبر صلی الله (۳)●■ ■این قسمت را اهل‌سنّت هم نقل کرده‌اند؛ از قول خود عایشه هم نقل کرده‌اند: پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم از بقیع که برگشتند؛ به حجره و خانه‌ی من آمدند و من از سردرد می‌نالیدم؛ سرم درد می‌کرد. به‌تعبیر یکی دیگر از نقل‌هایی که اهل‌سنّت دارند؛ علائم بیماری در پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم آغاز شده بود و یکی از علائم بیماری پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم ، سردرد شدیدی بود که ایشان به آن مبتلا بودند. حالا یا عایشه خواسته عقب نماند و او هم نازی کند و اظهار سردرد کرده است که در یکی از نقل‌های اهل‌سنّت این است و یا اینکه نه؛ ابتدائاً خود عایشه از درد سر خودش نالیده است. عایشه می‌گوید: پیغمبراکرمصلی الله علیه و آله و سلم به من فرمودند: ای عایشه! چه ضرری داشت که تو پیش از من از دنیا می‌رفتی و می‌مردی و من خودم تو را غسل می‌دادم؛ من خودم تو را کفن می‌کردم؛ خودم بر تو نماز می‌گزاردم و خودم تو را دفن می‌کردم. عایشه جمله‌ی خیلی زشتی برگشت به پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم گفت؛ که من آن را بیان نمی‌کنم؛ در کتاب‌های اهل‌سنّت وجود دارد. ■ولی باز این جمله‌ی رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم هم معنای عجیبی دارد؛ هم حاکی از رحمت و لطف رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم است، که نمی‌خواهند عایشه بیش از این به معصیت، گناه و عصیان در برابر خدا مبتلا شود، می‌فرمایند اگر تو از دنیا می‌رفتی، دستت آلوده‌ به جنایاتی که در آینده مرتکب خواهی شد، نمی‌شد؛ آن توطئه‌ها را علیه امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه‌ی‌زهرا سلام الله علیها نمی‌کردی؛ بر شتر سوار نمی‌شدی و جنگ جمل را به راه نمی‌انداختی و سبب نمی‌شدی خون بسیاری از صحابه‌ی من، در آن جنگ بر زمین بریزد. یک معنای این جمله‌ی رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم ، خیرخواهی برای عایشه است که چه می‌شد تو پیش از من از دنیا می‌رفتی و خودِ من همه‌ی کارهایت را انجام می‌دادم؛ ولی معنای دیگر این جمله هم این است که واقعاً پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم که سالها رنجِ بودنِ در کنار عایشه را تحمّل کردند، [طلب مرگ برای او می‌کنند.] خدا می‌داند عایشه با رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم چه کرد؛ عایشه، سردمدار؛ و حفصه، بازوی توانمند عایشه بود. دختر ابابکر و عمر، در این سال‌هایی که همسر پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم بودند، چه خون‌ها به دل رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم کردند. شاید هم یک معنای جمله‌ی پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم این باشد که واقعاً طلب مرگ برای او می‌کنند و می‌فرمایند بس است دیگر! هرقدر مرا زجر دادی کافی است! چه می‌شد از دنیا می‌رفتی و دیگر عزیزان من از دست تو زجر و آسیب نمی‌دیدند! ■علی‌ایّ‌حال، بیماری پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم آغاز شد؛ تب و سردرد شدید. دوران بیماری پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم تا رحلتشان، تقریباً یک هفته طول کشید. جبرئیل در طول این یک‌هفته، مکرّر از جانب خدا به عیادت رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم می‌آمد و پیام محبّت و لطف الهی را برای پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‌آورد؛ و از جانب خدا از پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم احوالپرسی می‌کرد؛ عرضه می‌داشت در عین اینکه خدا بر همه‌چیز آگاه است؛ امّا به‌خاطر لطف و محبّتش نسبت‌به شما، به من مأموریت داده است که بیایم و احوال شما را بپرسم. پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم هم حالشان را بیان می‌کردند. حالا بعضی اوقات، درد و تب، حضرت را به‌شدّت را می‌آزرد و حضرت می‌فرمودند که مثلاً چنین درد و ناراحتی در من است. ■علی‌ایّ‌حال، در طول این مدّت، جبرئیل علیه السلام مکرّر به عیادت رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم آمد. روزها می‌گذشت. پنج روز به رحلت رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم ؛ روز پنج‌شنبه، (چون پیغمبر‌اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روز دوشنبه از دنیا رفتند.) پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم درحالی‌که دستمالی را به‌دلیل سردرد بسیار شدید، به سر بسته بودند، با دست راستشان به دوش امیرالمؤمنین علیه السلام، و بنا‌به قولی با دست چپشان به دوش فضل‌بن‌عبّاس، عموزاده‌ی دیگرشان تکیه کرده بودند، به سختی وارد مسجد شدند. حتّی نقل شده است حال پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم آن‌قدر وخیم و بیماری حضرت به‌قدری شدید بود که در بعضی از اوقات، پای رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم به زمین کشیده می‌شد؛ با این حال،کشان‌کشان، پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم دستور دادند که مرا به مسجد ببرید. ادامه دارد.. ■●استاد مهدی طيب (١٦ اسفند ٨٦)●■ @mohamad_hosein_tabatabaei
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
‍ ■●دلایل صلح امام حسن علیه السلام (۲)●■ ■پس از آن در جریان جنگ صفّین هم که تولّد رسمی ماجرای #خوا
‍ ■●دلایل صلح امام حسن علیه السلام (۳)●■ ■پس از جنگ نهران هم درست است که تعداد زیادی از خوارج باقی نمانده بود؛ خوارجی که رسماً خوارج بودند؛ امّا همان تعداد اندک یارگیری کردند؛ دوباره خودشان را سازماندهی کردند و کارشکنی می کردند. اميرالمؤمنين علیه السلام خواستند بروند تکلیف جنگ صفّین را، که به خاطر خیانت خوارج نهروان ناتمام مانده بود، نهایی کنند و معاویه را شکست بدهند؛ ولی همان ها به قدری کارشکنی کردند، که خون به دل امیرالمؤمنین علیه السلام کردند! ■در نهج البلاغه است که خود امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: من در تابستان به شما گفتم به جنگ بروید؛ می گفتید: یا علی! هوا گرم است بگذار کمی خنک شود. خنک که می شد، می گفتم: اکنون بروید. می گفتید: یا علی! حالا هوا خیلی خنک است؛ بگذار کمی گرم شود. اینگونه خون به دل امیرالمؤمنین علیه السلام کردند؛ که بالاخره حضرت آنها را نفرین کردند. امیرالمؤمنین علیه السلام یک هفته قبل از شهادتشان یک سخنرانی دارند و نفرین می کنند. تکّه هایی از آن در نهج البلاغه هم نوشته شده است. می گویند: خدایا! مرا از آنها بگیر و بهتر از آنان را نصیب من کن و خدایا! مرا هم از آنها جدا کن و بدتر از مرا بر آنان حاکم کن. نفرین امیرالمؤمنین علیه السلام تا امروز، جامعه ی کوفی را گرفته است. همین امروز عراق را ببینید چه بر سرشان می گذرد! این همه انفجار! و این همه کشتار! در طول تاریخ هم همین گونه بود. می خواهم شرایط سیاسی، اجتماعی را ببینید. ■امام مجتبی بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام در سال چهل هجری قمری در این جوّ به خلافت می رسند. از آن طرف معاویه بار خودش را بسته است و در آن طرف کاملاً مقتدر حکومت می کند. معاویه فرمانداری بود که عمر او را به شام فرستاد. شام در زمان پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم فتح نشد. شام در زمان خلفا فتح شد؛ لذا اسلامی که به شام رفت، اسلام بود؛ نه اسلام پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و نه اسلام امیرالمؤمنین علیه السلام. اسلام بود که به شام رفت. معاویه کسی است که با پدرش ابوسفیان بیست و یکی، دو سال در دوران بعثت پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم مشرک بودند و با حضرت جنگیدند. آنها در یکی، دو سال آخر عمر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ظاهراً آمدند مسلمان شدند. آن هم ظاهراً مسلمان شدند. در ماجرای فتح مکّه، آنها جزء مشرکین بودند. پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم که آمدند و خواستند وارد شهر مکّه شوند، آنها احساس خطر کردند؛ آمدند در برابر قدرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تسلیم شدند؛ نه اینکه قلباً اسلام آوردند. ابوسفیان و اینها هستند و سابقه شان این است! معاویه ای که اهل سنّت به او "خال المؤمنین" (دایی مؤمنین) می گویند و این همه مقامات برای او قائلند؛ چنین انسانی است؛ که بیست و یکی، دو سال دوران رسالت پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم را با پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم جنگیده است و یکی، دو سال آخر عمر پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم، به ظاهر، آن هم از ترس قدرت نظامی اسلام، آمده و اظهار کرده است که من مسلمانم و اسلامی که در شام معرّفی شده است، اسلامی است که معاویه معرّفی کرده است؛ نه اسلام علوی. ■مردم شام اسلام را از زبان معاویه شنیدند و همه صد در صد به معاویه معتقدند. من تفاوت جناح امام مجتبی علیه السلام و معاویه را برایتان عرض کنم که ببینید شرایط چقدر نامتعادل بود! این شرایط یک جنگ نابرابر بود! ادامه دارد... ■استاد مهدی طیب■ @mohamad_hosein_tabatabaei
■●شهادت جانگداز عالم آل الله، امام رئوف، حضرت سلطان علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیة و الثناء را به محضر حضرت حجت ارواحنا فداه و تمامی شیعیان و محبین آل الله تسلیت عرض می‌کنیم●■ ■آورده‌اند که حضرت رضا علیه‌السلام با جمعی نشسته بودند،  مستمند و فقير و درمانده‌ای از راه رسيد و گفت: آقا بيچاره شده‌ام، درمانده شده‌ام، نه پول دارم نه آبرو، قرض دارم، بيچاره‌ام و… از من دستگيری كنيد! حضرت جوابش را ندادند. فصل انگور بود و خادم، سينی بزرگی از انگور آورد و انگورها را برای پذيرايی جلوی حاضران گذاشت. حضرت دست بردند و يك خوشه انگور به او دادند؛ مستمند گفت: آقا انگور می‌خواهم چه كنم؟ من دارم از گرسنگی می‌نالم. زن و بچّه‌های من چيزی ندارند، انگور به من می‌دهيد؟! مگر انگور درد ما را دوا می‌كند؟! حضرت انگور را گذاشتند زمين. ■شخص ديگری وارد شد و آمد مؤدب در مجلس نشست، سلام كرد و سرش را پايين انداخت. حضرت جوابش را دادند و بعد يك دانه، يك حبّه از آن انگورها را به او دادند. او بلند شد و دو دستی گرفت و آن را بر روی چشمانش گذاشت و بعد گريه كرد و گفت: آقا اين حبّة انگور را می‌برم، آن را طوری‌ تقسيم می‌كنم كه به همه برسد. آن را در آب می‌چكانم و به زن و بچّه‌هايم و تمام فاميل می‌دهم كه وجودشان در دنيا و آخرت بيمه شود. حضرت خوشه‌ای به او مرحمت نمودند. او گفت: آقا اين را در خانه حفظ می‌كنم كه اعقاب و بچّه‌هايم تا آخر عمر از آن استفاده كنند. من و اين بی‌لياقتی! آنگاه شما خوشه انگور به من می‌دهيد؟! حضرت سينی را بلند كرده و به او دادند و فرمودند: «همه را با خود ببر». عرض كرد: آقا من و اين سينی‌ انگور؟ به خادم فرمودند: «قلم و كاغذ بياور» و نوشتند كه باغی‌ كه اين انگورها را از آن آورده‌اند، همه را به اين مرد بخشيدم. مرد شروع كرد به گريه كردن و گفت: يابن رسول الله! شما خانواده‌ای كريم هستيد و كرم داريد؛ امّا من آمدم فقط شما را ببينم. ديدن شما برايم بس بود، به من دانه انگور داديد كه برای خود و خانواده‌ام كافی بود، خوشه انگور داديد كه اعقابم را تا روز قيامت كفايت می‌كرد. سينی انگور مرحمت فرموديد، ديگر عاجزم از وصفتان، حال باغ انگوری عنايت فرموديد. حضرت فرمودند: «يك نامه ديگر بياور و در آن نوشتند: قناتی كه اين باغ و باغ‌های ديگر از آن سيراب می‌شوند با بقيه اراضی را به تو بخشيدم.» گفت: ديگر من حرفی ندارم، زبان ندارم و قادر نيستم كه تشكّر كنم، چه بگويم؟ حضرت فرمودند: «يك نامه ديگر بياوريد»، نشست، زانوهايش را بغل كرد، چنان حالتی در شادی داشت كه هيچ متوجّه نبود. بهت زده بود. عرض كرد: آقا ديگر حرفی نمی‌توانم بزنم، ديگر جای حرف نيست. حضرت اين آيه را تلاوت كردند: «لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ؛ اگر واقعاً سپاسگزاری كنيد شما را افزون خواهم كرد و اگر ناسپاسی نماييد، قطعاً عذاب من سخت ‏خواهد بود.» ■آن فرد اوّلی برخاست و گفت: آقا شما اماميد. ما درِ خانه چه كسی آمده‌ايم؟ اينكه می‌گويد، نمی‌خواهم، شما می‌ريزيد داخل دامنش، منی كه از فقر دارم می‌ميرم، آنطور سرم آورديد. فرمودند: «اوّل به تو خوشه انگور داديم، ديدی چه كار كردی؟ مگر خوشه محبّت در دامنت نريختيم؟! اگر آن شخص به شکرگزاری اش پایان نمی‌داد، ما هم بر حسب جود و کرممان ادامه می‌دادیم... @mohamad_hosein_tabatabaei
■●صلوات عرشی جناب محی الدین ابن عربی بر حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله و سلم●■ ■صَلَواتُ اللهِ و ملائِکتِه و حَمَلةِ عَرشِهِ و جَمیعِ خَلقِه مِنْ أرضِهِ و سَمائِهِ علی سیِّدِنا و نبیِّنا أصْلِ الوُجُودِ و عینِ الشّاهِدِ وَ المَشْهود، أوَّلِ الأوائلِ و أدَلِّ الدّلائل و مَبْدءِ الأنوارِ الأزَلیِّ و مُنتَهَی العُروج الکَمالی، غایة الغایات، المتعین بالنِّشآت، أبِ الأکوان بفاعِلیّة و أمِّ الإمکان بقابلیّة، المثل الأعلی الإلهی، هَیُولی العَوالِمِ الغَیْرِ المُتَناهِی، روحُِ الأرواح و نور الأشْباحِ، فالق إصباحِ الغَیب، دافِع ظُلْمة الرَّیْبِ، مُحتَدِ التِّسعة و التِّسعین، رحمةً للعالمین، سَیِّدِنا فی الوُجود، صاحبِ لواء الحَمدِ و المَقامِ المَحمُودِ، المُبَرقَعِ بالِعماء، حبیبِ الله، محمَّدٍ المصطفی، صَلَّی اللهُ علَیه و آله و سلّم ■●صلوات عرشی جناب محی الدین ابن عربی بر حضرت امام حسن بن علی المجتبی صلوات الله علیهما●■ ■صَلَواتُ اللهِ و ملائِکتِه و حَمَلةِ عَرشِهِ و جَمیعِ خَلقِه مِنْ أرضِهِ و سَمائِهِ علی الثّانی مِن شروطِ لا إلهَ إلّا الله، رَیحانةِ مُحمَّدٍ رَسولِ اللهِ، رابِعُ الخَمسةِ العبائیَّةِ، عارفِ الأسرارِ العِمائیَّة، مَوضِعِ سِرِّ الرَّسولِ، حاوی کلیّاتِ الأصولِ، حافظِ الدّین، و عَیبَة العِلْمِ، و مَعْدَن الفضائل، و بابِ السِّلمِ، و کَهْفِ المَعارِفِ، و عَین الشّهودِ، رُوح المَراتِبِ و قَلْبِ الوُجودِ، فِهْرِسِ العلومِ اللّدُنّی، لؤلؤِ صَدَفِ أنتَ مِنّی، النّور اللّامعُ مِن شجرةِ الأیمَنِ، جامِعِ الکمالَیْنِ، أبی محمّدٍ الحسنِ، علیه الصّلوةُ و السّلامُ ■●صلوات عرشی جناب محی الدین ابن عربی بر حضرت امام علی بن الموسی الرضا صلوات الله علیهما●■ ■صَلَواتُ اللهِ و ملائِکتِه و حَمَلةِ عَرشِهِ و جَمیعِ خَلقِه مِنْ أرضِهِ و سَمائِهِ عَلَی سِرِّ الإلهی و الرّائی لِلحقائق کَما هی، النُّورِ اللّاهُوتی، و الإنسانِ الجَبَروتی، و الأصلِ المَلَکوتی، و العالِمِ النّاسوتی، مِصداقِ العِلمِ المُطلَقِ، و الشّاهدِ الغَیبی المَحَقَّق، روحِ الأرواح، حیوة الأشباحِ، هِندِسَةِالمَوجودِ، التّیّارِ فی نَشأت الوُجودِ، کَهفِ النُّفوسِ القُدسیّةِ، غَوثِ الأقطاب الإنسیَّةِ، الحُجَّةِ القاطِعَة الرَّبانیَّة، مُحَقِّقِ الحَقائِقِ الإمکانِیَّة، أزَلِ الأبَدیّاتِ و أبَدِ الأزَلیّاتِ، الکَنزِ الغَیبی و الکتابِ اللّارَیبی، قُرآنِ المُجمَلاتِ الأحَدیّةِ، فُرقانِ المفصَّلاتِ الواحدیّةِ، أمِّ الوَری، بدرِ الدُّجی، علیِّ بن موسَی الرِّضا، علیه و علی آبائهِ الصَّلواةُ و السَّلام @mohamad_hosein_tabatabaei
■●[۸] روایت عرشی از حضرت سلطان علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیة و الثناء●■ ●[۱]«لا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنًا حَتّى تَكُونَ فيهِ ثَلاثُ خِصال:۱-سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ. ۲- وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِيِّهِ. ۳- وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِيِّهِ. فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَكِتْمانُ سِرِّهِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِيِّهِ فَمُداراةُ النّاسِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِيِّهِ فَالصَّبْرُ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ ». مؤمن، مؤمن واقعى نيست، مگر آن كه سه خصلت در او باشد: سنّتى از پروردگارش و سنّتى از پيامبرش و سنّتى از امامش. امّا سنّت پروردگارش، پوشاندن راز خود است، امّا سنّت پيغمبرش، مدارا و نرم رفتارى با مردم است، امّا سنّت امامش، صبر كردن در زمان تنگدستى و پريشان حالى است. ●[۲]« صَديقُ كُلِّ امْرِء عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ ». دوست هر كس عقل او، و دشمنش جهل اوست. ●[۳]« لا يَتِمُّ عَقْلُ امْرِء مُسْلِم حَتّى تَكُونَ فيهِ عَشْرُ خِصال: أَلْخَيْرُ مِنْهُ مَأمُولٌ. وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ. يَسْتَكْثِرُ قَليلَ الْخَيْرِ مِنْ غَيْرِهِ، وَ يَسْتَقِلُّ كَثيرَ الْخَيْرِ مِنْ نَفْسِهِ. لا يَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوائِجِ إِلَيْهِ، وَ لا يَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ. أَلْفَقْرُ فِى اللّهِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْغِنى. وَ الذُّلُّ فىِ اللّهِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْعِزِّ فى عَدُوِّهِ. وَ الْخُمُولُ أَشْهى إِلَيْهِ مِنَ الشُّهْرَةِ. ثُمَّ قالَ(عليه السلام): أَلْعاشِرَةُ وَ مَا الْعاشِرَةُ؟ قيلَ لَهُ: ما هِىَ؟ قالَ(عليه السلام): لا يَرى أَحَدًا إِلاّ قالَ: هُوَ خَيْرٌ مِنّى وَ أَتْقى ». عقل شخص مسلمان تمام نيست، مگر اين كه ده خصلت را دارا باشد: ۱- از او اميد خير باشد. ۲- از بدى او در امان باشند. ۳ـ خير اندك ديگرى را بسيار شمارد. ۴- خير بسيار خود را اندك شمارد. ۵ـ هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود. ۶ـ در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود. ۷ـ فقر در راه خدايش از توانگرى محبوبتر باشد. ۸ـ خوارى در راه خدايش از عزّت با دشمنش محبوبتر باشد. ۹ـ گمنامى را از پرنامى خواهانتر باشد. ۱۰ـ سپس فرمود: دهمى چيست و چيست دهمى؟ به او گفته شد: چيست؟ فرمود: احدى را ننگرد جز اين كه بگويد او از من بهتر و پرهيزكارتر است. ●[۴]« إِنَّ مِنْ عَلاماتِ الْفِقْهِ: أَلْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ، وَ الصَّمْتُ بابٌ مِنْ أَبْوابِ الْحِكْمَةِ إِنَّ الصَّمْتَ يَكْسِبُ الَْمحَبَّةَ، إِنَّهُ دَليلٌ عَلى كُلِّ خَيْر ». از نشانه هاى دين فهمى، حلم و علم است، و خاموشى درى از درهاى حكمت است. خاموشى و سكوت، دوستی آور و راهنماى هر كار خيرى است. ●[۵]« إِنَّ شَرَّ النّاسِ مَنْ مَنَعَ رِفْدَهُ وَ أَكَلَ وَحْدَهُ وَ جَلَدَ عَبْدَهُ ». به راستى كه بدترين مردم كسى است كه يارى اش را [از مردم] باز دارد و تنها بخورد و زيردستش را بزند. ●[۶]« أَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللّهِ، فَإِنَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِاللّهِ كانَ عِنْدَ ظَنِّهِ وَ مَنْ رَضِىَ بِالْقَليلِ مِنَ الرِّزْقِ قُبِلَ مِنْهُ الْيَسيرُ مِنَ الْعَمَلِ. وَ مَنْ رَضِىَ بِالْيَسيرِ مِنَ الْحَلالِ خَفَّتْ مَؤُونَتُهُ وَ نُعِّمَ أَهْلُهُ وَ بَصَّرَهُ اللّهُ دارَ الدُّنْيا وَ دَواءَها وَ أَخْرَجَهُ مِنْها سالِمًا إِلى دارِالسَّلامِ ». به خداوند خوشبين باش، زيرا هر كه به خدا خوشبين باشد، خدا با گمانِ خوشِ او همراه است، و هر كه به رزق و روزى اندك خشنودباشد، خداوند به كردار اندك او خشنود باشد، و هر كه به اندك از روزى حلال خشنود باشد، بارش سبك و خانواده اش در نعمت باشد و خداوند او را به درد دنيا و دوايش بينا سازد و او را از دنيا به سلامت به دارالسّلامِ بهشت رساند. ●[۷]« لَيْسَ شَىْءٌ مِنَ الاَْعْمالِ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ بَعْدَ الْفَرائِضِ أَفْضَلَ مِنْ إِدْخالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ ». بعد از انجام واجبات، كارى بهتر از ايجاد خوشحالى براى مؤمن، نزد خداوند بزرگ نيست. ●[۸]« لا تَدْعُوا الْعَمَلَ الصّالِحَ وَ الاِْجْتِهادَ فِى الْعِبادَةِ إِتِّكالاً عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد(عليهم السلام) وَ لا تَدْعُوا حُبَّ آلِ مُحَمَّد(عليهم السلام)لاَِمْرِهِمْ إِتِّكالاً عَلَى الْعِبادَةِ فَإِنَّهُ لا يُقْبَلُ أَحَدُهُما دُونَ الاْخَرِ ». مبادا اعمال نيك را به اتّكاى دوستى آل محمّد(عليهم السلام) رها كنيد، و مبادا دوستى آل محمّد(عليهم السلام) را به اتّكاى اعمال صالح از دست بدهيد، زيرا هيچ كدام از اين دو، به تنهايى پذيرفته نمی‌شود. @mohamad_hosein_tabatabaei
■سیر تمام ممکنات و موجودات من الامام الی الامام است لذا انسان کامل همه را به سوی خویش دعوت کرده است، «وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ» (شوری/۵۲) ■صراط مستقیم ولایت الهیه است و پیامبر خاتم همه را بدان صراط دعوت کرده است. داعی مدعو را به سوی خویش دعوت می‌کند و معنی ندارد به غیر خود دعوت کند مگر آنکه از غیر نیابت بگیرد. ■امام، مطلق موجودات خاصه انسانها را به سوی قله‌ای که خود بر آن ایستاده می‌خواند و آن طود اعظمی است که ورای آن عبادانی نیست مگر ذات غیبی. چون مبداء صدور همان کوه اعظم است و همه‌ی ممکنات چون سیل از او جاری شده‌اند صیرورت و غایت همه به همان سو می‌باشد فهم مبداء الوجود و غایته. ■امام اما احدی را به ذات غیبی دعوت نکرده است چون چنین دعوتی محال است، «يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ» (آل‌عمران/۳۰) حق متعال به پیامبر خاتمش صلی الله علیه و آله فرمود: «إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ» (قصص/۵۶)... تو نمی‌توانی هر کس را که دوست داری به ذات غیبی لابشرط مقسمی هدایت کنی اما به سبب مظهریت اسم جامع الله، هر که را بخواهی به مرتبه‌ی تعین اول و جلوات او دعوت کن. ■پیامبر صلی الله علیه و آله هم فرمود: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» یعنی تعین اول اللهِ احد است لذا او همگان را به سوی حقیقت انسانی محمدیه صلی الله علیه و آله دعوت فرموده است. ■تعین اول یا صادر نخستین، جلوه‌ی اول ذات است و همه‌ی کثرات به سبب تجلی مقدس او در مرتبه‌ی واحدیت و الوهیت از وحدت صادر می‌شوند. «کُلُّکُمْ راعٍ، وَ کُلُّکُمْ مَسْؤُولٌ عَنْ رَعِیتِهِ» ( بحارالانوار، ج۷۲، ص۳۸). این مسئولیت در قبال رعایا مظهریت امام مر اسم جامع راست که باذن الله ممکنات را ربوبیت می‌کند. ■پس اربعین حسینی که سیر من الحسین الی الحسین علیه السلام است ناظر به این معنای بلند است، فاغتنم. یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد اربعین ۱۴۴۲ ه ق
: ■قطره ای از پلیدی های معاویه■ ■زبیر بن بکار از علمای بزرگ اهل سنت در کتاب مهم «الاخبارالموفقیات» قضیه ای را نقل میکند که عمق پلیدی معاویه را نشان میدهد : " فرزند مغیرة بن شعبه می گوید: پدرم از دوستان و‌نزدیکان معاویه بود و شب ها با هم جلساتی داشتند. شبی دیدم پدرم آمد و مقداری عبوس است، علت را از او پرسیدم‌ و گفت : “امشب از نزد کافرترین مردم می آیم!” پرسیدم کافرترین مردم چه کسی است؟! گفت : معاویه! با تعجب سوال کردم مگر چه شده است ؟! گفت: امشب نام مبارک رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) به میان آمد، معاویه پلید به پیامبر ناسزا گفت! به ا‌و گفتم درباره ی پیامبر با ان عظمت اینگونه سخن میگویی؟! ■معاویه گفت: ای مغیرة تو گمان کرده اي من با علي بن ابي طالب و يا حسن بن علي طرف حساب هستم؟! به خدا قسم می خواهم نام خود پيامبر دفن بشود!" ■الله اكبر از اين خباثت و پليدي! دشمني معاويه با اميرالمومنين (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام) به اين جهت بود كه اينان اركان ترويج و پاسداري از اسلام بودند شیعه باید بداند که هر امامی در زمان خودش پاسداری از دین کرده است ، و اگر هر يك از ائمه (علیهماالسلام) نبودند ، الان ما از دين و معارف اثری برايمان باقی نمانده بود . @mohamad_hosein_tabatabaei
■●هجرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و لیله‌المبیت - شب اوّل ماه ربیع الاوّل●■ ■شب اوّل ربیع الاوّل، شبی است که پیامبر بزرگوار اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم بعد از سیزده سال تلاش و تکاپو در جهت ابلاغ رسالت در مکّه، به سمت مدینه هجرت کردند‌. ■و نیز شبی است که‌ امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بنا به توصیۀ رسول الله در جای آن حضرت خُفتند؛ تا آن توطئه‌ای که برای از بین بردن پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم تدارک دیده شده بود، که قرار بود چهل مرد جنگی از چهل قبیلۀ مختلف نیمه شب به خانۀ حضرت یورش برند و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را در بستر به شهادت برسانند، واقع نشود. ■امیرالمؤمنین علیه السّلام بعد از اطمینان یافتن از اینکه اگر به جای پیامبر بخوابند، پیامبر از دست کفّار و مشرکین جان سالم به در می‌برند، با طیب خاطر و نهایت سرور و شادی در جای پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آرمیدند و نیمه‌های شب وقتی که آن چهل تن با شمشیرهای آخته یورش آوردند و بر سر بستر حاضر شدند تا پیامبر را به شهادت برسانند، امیرالمؤمنین علیه السّلام سر از بالین برداشتند و فرمودند: با من چه کار دارید؟ گفتند: رسول الله کجاست؟ حضرت فرمودند: مگر پیامبر را دست من سپرده بودید که سراغ آن حضرت را از من می‌گیرید؟ اوّل حتّی قصد به شهادت رساندن امیرالمؤمنین علیه السّلام را کردند؛ امّا بعد منصرف شدند. گفتند: سریعتر برویم پیامبر را پیدا کنیم. ■قرآن از این ایثار فوق‌العادۀ امیرالمؤمنین علیه السّلام برای حفظ جان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به عظمت تجلیل کرده و در آیۀ دویست و هفتم سوره بقره می‌فرماید: ●« وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ وَاللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ »● ■از مردم کسی هست (یعنی امیرالمؤمنین علی علیه السّلام) که جان خود را در راه بدست آوردن رضایت الهی ایثار می‌کند و به خدای متعال می‌فروشد و خدا نسبت به بندگان رئوف و مهربان است. ■پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم همان شب از مکّه خارج شدند و به سمت مدینه حرکت کردند. ■حضرت در بین راه در غاری توقّف داشتند؛ که آنجا هم با یک معجزۀ الهی، عنکبوتی بر در غار تاری تنید و کبوتری هم در آستانۀ ورود به غار تخمی گذاشت. وقتی مشرکین جای پای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و همراه او را تعقیب کردند و به در غار رسیدند، با این صحنه که مواجه شدند یقین کردند که ماه‌ها و چه بسا سال‌ها کسی وارد این غار نشده است. ■کسی که همراه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود از ترس به شدّت می‌لرزید. قرآن کریم به صراحت می‌فرماید: پیامبر اکرم به آن کسی که از اصحاب و همراه ایشان بود فرمودند: نترس! غمگین نباش! خدا با ماست؛ چرا خودت را گم کرده‌ا‌ی؟ ■حال مقایسه کنید، امیر المؤمنین علی علیه السّلام را که با آن شهامت در بستر شهادت آرمیده‌ا‌ند و جانشان را سِپر جان رسول الله کرده‌اند، با این کسی که همراه پیامبر راه افتاده است و در داخل غار طوری خودش را گم کرده و باخته است که پیامبر ناگزیر برای اینکه او جزع و فزع نکند و از این طریق محلّ اختفای رسول الله لو نرود، او را به سکوت، آرامش، نترسیدن، غم نخوردن و امثال اینها توصیه می‌کنند. ■در هر صورت هجرت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در شب اوّل ماه ربیع الاوّل سال اوّل هجری از مکه آغاز شد . ■استاد مهدی طیّب■ @mohamad_hosein_tabatabaei
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
آیات 7-9 آل عمران ، قسمت چهارم بخش اول ● تأويل قرآن عبارتست از حقايق خارجى كه آيات قرآنى مستند به
آیات 7-9 آل عمران ، قسمت چهارم بخش دوم ● بيان آنكه در ماوراى قرآنى كه در دست ما است امرى هست كه به منزله روح از جسد و ممثل از مثل است و خواننده گرامى اگر دقت كافى به عمل آورد خواهد ديد كه آيه شريفه مورد بحث كمال انطباق را با آيه شريفه ((و الكتاب المبين ، انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون ، و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم )) دارد، براى اينكه اين آيه نيز مى فهماند كه قرآن نازل شده بر ما، (پيش از نزول ) و انسان فهم شدنش نزد خدا، امرى اعلى و بلند مرتبه تر از آن بوده كه عقول بشر قدرت فهم آنرا داشته باشد، و يا دچار تجزى و جزء جزء شدن باشد، ليكن خداى تعالى به خاطر عنايتى كه به بندگانش داشته آن را كتاب خواندنى كرده ، و به لباس عربيتش در آورده تا بشر آنچه را كه تاكنون در ام الكتاب بود و بدان دسترسى نداشت درك كند، و آنچه را كه باز هم در ام الكتاب است و باز هم نمى تواند بفهمد علمش را به خدا رد كند، واين ام الكتاب همان است كه آيه شريفه : ((يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب )) متذكر گرديده است . و همچنين آيه شريفه ((بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ))، آنرا خاطرنشان مى سازد. و نيز شريفه : ((كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير)) بطور اجمال بر مضمون مفصل آيه مورد بحث دلالت مى كند، و به حكم هر دو آيه ، منظور از احكام (بكسره همره ) كتاب خدا، اين است كه اين كتاب كه در عالم ما انسانها كتابى مشتمل بر سوره ها و آيه ها و الفاظ و حروف است ، نزد خدا امرى يك پارچه است نه سوره اى و فصلى دارد، و نه آيه اى ، و در مقابل كلمه ((احكام )) كلمه تفصيل است ، كه معنايش همان سوره سوره شدن ، و آيه آيه گشتن ، و بر پيامبر اسلام نازل شدن است . باز دليل ديگرى كه بر مرتبه دوم قرآن يعنى مرتبه تفصيل آن دلالت مى كند و مى رساند كه مرتبه اولش هم مستند به مرتبه دوم آن است آيه شريفه ((و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مكث و نزلناه تنزيلا)) ترجمه تفسير الميزان جلد 3 صفحه : 83 است ، كه مى فهماند قرآن كريم نزد خدا متجزى به آيات نبوده ، بلكه يكپارچه بوده ، بعدا آيه آيه شده ، و بتدريج نازل گرديده است . و منظور اين نيست كه قرآن نزد خداى تعالى قبلا به همين صورتى كه فعلا بين دو جلد قرار دارد نوشته شده بود، و آيات و سوره هايش مرتب شده بود، بعدا بتدريج بر رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) نازل شد، تا بتدريج بر مردمش بخواند، همانطور كه يك معلم روزى يك صفحه و يك فصل از يك كتاب را با رعايت استعداد دانش آموز براى او مى خواند. چون فرق است بين اين كه يك آموزگار كتابى را قسمت قسمت به دانش ‍ آموز القا كند، و بين اين كه قرآن قسمت قسمت بر رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) نازل شده باشد زيرا نازل شدن هر قسمت از آيات ، منوط بر وقوع حادثه اى مناسب با آن قسمت است .و در مسأله دانش آموز و آموزگار چنين چيزى نيست ، اسباب خارجى دخالتى در درس روز بروز آنان ندارد، و به همين جهت ممكن است همه قسمت ها را كه در زمانهاى مختلف بايد تدريس شود يكجا جمع نموده ، و در يك زمان همه را به يك دانش آموز پر استعداد درس داد، ولى ممكن نيست امثال آيه : ((فاعف عنهم و اصفح )) را با آيه ((قاتلوا الذين يلونكم من الكفار))، كه يكى دستور عفو مى دهد، و ديگرى دستور جنگ ، يك مرتبه بر آن جناب نازل شود و همچنين آيات مربوط به وقايع ، مانند آيه : ((قد سمع اللّه قول التى تجادلك فى زوجها)). و آيه : ((خذ من اموالهم صدقه )) و از اين قبيل آيات يك مرتبه نازل شود. پس ما نمى توانيم نزول قرآن را از قبيل يكجا درس دادن همه كتاب به يك شاگرد نابغه قياس نموده ، دخالت اسباب نزول و زمان آن را نديده گرفته ، بگوئيم : قرآن يكبار در اول بعثت ، و يا آخر عمر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) يكپارچه نازل شده ، و يك بار هم قسمت قسمت ، پس كلمه (قرآن ) در آيه : (و قرآنا فرقناه ) غير قرآن معهود ما است ، كه به معناى آياتى تاليف شده است . و سخن كوتاه اين كه از آيات شريفه اى كه گذشت چنين فهميده مى شود كه در ترجمه تفسير الميزان جلد 3 صفحه : 84 ماوراى اين قرآن كه آنرا مى خوانيم و مطالعه مى كنيم و تفسيرش را مى فهميم امرى ديگر هست ، كه به منزله روح از جسد، و ممثل از مثل است ، و آن امر همان است كه خداى تعالى كتاب حكيمش ناميده ، و تمام معارف قرآن ، و مضامين آن متكى بر آن است ، امرى است كه از سنخ الفاظ نيست . و مانند الفاظ، جمله جمله و قسمت قسمت نيست ، و حتى از سنخ معانى الفاظ هم نيست ، و همين امر بعينه آن تأويلى است كه اوصافش ‍ در آيات متعرض تأويل آمده ، 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
□نکته ناب□ بسمه تعالی □علامه حسن زاده آملی در نکته ۲۴۴ هزار و یک نکته از کتاب ناسخ التواریخ نقل می‌کند که در رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله گوید: به روایتی چون علی علیه السلام آن جسد مطهر را در لحد جای داد گفت: «اللّهم هذا أولُ العددِ و صاحبُ الأبد، نُورُكَ الذی قَهَرتَ به غَواسقَ الظُّلم و بَواسقَ العدمِ و جعلتَهُ بك و منك و الیك و علیك دالاً دلیلاً، رُوحُهُ نسخةُ الأحديةِ فى اللاهوتِ و جَسَدُهُ صورةُ معانىِ المُلكِ و الملكوتِ وقلبُهُ خزانةُ الحىِّ الذى لايموتُ طاوُوسُ الكبرياء و حَمامُ الجبروت» □این فقرات عرشی، مفاتیح اتصال به قلب ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله است و چون خطاب ولی الله الاعظم امیرالمؤمنین علیه السلام حضرت ذات احدیت راست پس از غُرر و دُرر معانی آن غافل مشو و مغتنم بشمار که حکمت کلید فتح رحمت غیبی است. □حضرت می‌فرماید: «اللهم هذا اول العدد و صاحب الأبد»؛ فرمود هذا که اشاره به نزدیک است تا شدت قرب خود با رسول الله را بیان فرماید. □آن جناب اول العدد است چون تعین اول است که مرتبه‌ی فوق خلافت کبرای الهیه است. یعنی نفس ختمی در این مقام از همه‌ی حدود نوری فراتر می‌رود و صاحب وحدت حقیقیه می‌شود که حق تبارک و تعالی بدان می‌نگرد و در این وحدت حقیقیه تمام کمالات اندماجی خود را مشاهده می‌کند و این علم ذات به وحدت حقیقیه‌ی محمدیه صلی الله علیه و آله سبب بسط رحمت الهی می‌گردد که مبین اکملیت و آکندگی اوست یعنی چون به وحدت خویش که نفس محمدی در قوس عروج صاحب آن گردید می‌نگرد و کمالات ذاتی خود را در آن مضمحل می‌بیند، به سبب غلبه‌ی رحمت بر غضب و کمال اسمایی و صمدانیتش از سماء احدیت بر زمین واحدیت به تفصیل علمی ظهور می‌کند و از آن موطن در صورت خلایق خود را در عین خارجی حقیقی آشکار می‌کند که اول خلق از ناحیه حضرت واحدیت جناب عقل کل است که نور همه‌ی خلائق است و جمله‌ی خلائق به حضور بسیط جمعی در او حاضرند. □پس سینه‌ی سینای احمدی تنها منظر ذات احدی است. ذات غیبیه و هویت مطلقه‌ی مقسمی جز به این سینه به هیچ خلقی نظر نکرده و نخواهد کرد بلکه به او هر چه را دیده و می‌بیند. این دُرّ ذی قیمت را دریاب که بابی است عظیم در معرفت ولایت. □و شاید اول عدد مراد اول خلق باشد که گفته شد بدین معنا که اعداد روح حروفند و واحد عدد نیست بلکه عدد ساز است و هرگز شمرده نمی‌شود. روح الف یک است و روح باء دو. و چون‌ دو عدد اول است که از تکرار یک حاصل شده است و اولین تعین واحد می‌باشد لذا جناب ختمی مآب صلی الله علیه و آله را به سبب اینکه در قوس صعود نفس او با عقل بسیط اتحاد وجودی پیدا کرده است او را عدد اول نامید. □عقل اول سبب خلقت خلائق است؛ «اذا کان العقل کان الاشیاء». به باء خلقت آغاز شد کما اینکه قرآن تدوینی هم بدو آغاز شد چون متن هر چیزی است اعنی چه قرآن تدوینی و چه قرآن تکوینی مندرج در نقطه‌ی باء بسم الله هستند و از او جاری و ساری در عیون حقایق خارجی می‌شوند. □فرمود: «لِیْ مَعَ اللّهِ وَقْتٌ لَا یَسَعُنِیْ فِیْهِ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَلَا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ». این وقت همان عدد اول است که حضرت احدیت است و ملائکه مقرب و انبیاء مرسل بدو نمی‌رسند چون معرفت آنجا راه ندارد. نبی نکره در سیاق نفی است یعنی حتی خود آن جناب نیز به حیث نبوتش به آن موطن اعظم راه ندارند. □ملائک مقرب، ملائک مهیمند و عالین موجوداتی هستند که نه از خود خبر دارند و نه از دیگری. این همان اسماء حضرت الوهیت هستند که فقط علماً موجودند نه حقیقی خارجی تا خود و یا دیگران هم عرض خود را بشناسند. آنجا همه چیز در ذات مندک است و غیر او وجود ندارد. وجود صرف مال اوست و این ملائکه و اسماء تعینات علمی در مرتبه‌ی واحدی ذات هستند. هر موجود ازلی ابدی هم می‌باشد. به عدد اول ازلی است و چون محیط به هر چیزی از جمله زمان و دهر می‌باشد پس مصاحب ابد است؛ تو بگو ازل ابد است و ابد ازل... □آنجا که فرمود «نورك الذی قهرت به غواسق الظلم و بواسق العدم»، همان است که گفته شد. یعنی ذات حق چون به وحدت حقیقیه و اطلاقی خویش نگریست و کمالات خویش را در آن مندرج بدید خواست آنها را ظهور دهد غیری نیافت و چون خواست غضب آید و در کمون بماند عشق و رحمت غلبه کرد و طالب ظهور شد و چون غیر عبارت از ظلمت و نابودی بود غواسق ظلمت و بواسق عدم را درید و به نور اول همه‌ی تعینات خارج از ذات را آشکار فرمود و نور وجود او در تعینات خلقی پدیدار گردید...