eitaa logo
مهندسی شخصیت [یا ملجا کل مطرود]
137 دنبال‌کننده
916 عکس
571 ویدیو
106 فایل
سخنرانی‌ها، نوشته‌ها، آثار و مقالات و دروس تدریس شده ونظرات عضو هیئت علمی دانشگاه قم دکتر محمد جواد حیدری خراسانی
مشاهده در ایتا
دانلود
 کلید اسرار دنیای عجیبی است نتیجه خوبی کردن را در همین دنیا می بینیم اگر خیری به مردم برسانیم در همین دنیا نتیجه اش را می بینیم من یعمل مثقال ذره خیرا یره شامل خیرات دنیا هم می شود وفقط اختصاص به اخرت ندارد این از مجربات است وهمه به نوعی تجربه کرده ایم همان طور که نتیجه بدی کردن با دیگران را در همین دنیا نیز می بینیم در کتاب اعیان الشیعه ج۳ ص۸۱ آورده که : و پسر جوانش نماز صبح را که خواندند گونی‌های گندم را بار مرکب کردند و از شهر نجف خارج شدند قدیمی بیرون شهر بود وقتی به آسیاب رسیدند را دیدند که مشغول بود چند نفر زودتر از آن‌ها آمده بودند پسر پرسید: دیر آمدیم؟ پدر : دیر نیامدیم آن‌ها زودتر آمده اند از گفته اند : باش تا کامروا شوی صبر کردند نزدیک ظهر گندم‌های آن‌ها هم آسیاب شد آسیابان آردها را داخل گونی ریخت مقدس با کمک پسرش گونی‌ها را بار کردند و به خانه رسیدند. گونی‌های آرد را به سرداب بردند مقدس به پسرش گفت: محمد برو کیسه ای کوچک از مادرت بگیر! پسر جوان رفت و با یک برگشت. مقدس کیسه را پر از آرد کرد و گفت: این را به مطبخ ببر دم دست باشد شاید مادرت بخواهد امروز یا فردا بپزد! هنگام اذان ظهر بود مقدس گرفت و آماده ی رفتن به علیه السّلام شد مردم منتظر بودند تا را به او اقتدا کنند. سمت رفت نماز که تمام شد موقع بازگشت به خانه متوجه ازدحام جمعیت مقابل نانوایی شد. نانوا مردم را هل می‌داد و با عصبانیت فریاد می‌کشید: آردم تمام شده چگونه بپزم؟ مقدس از یک نفر پرسید: چه خبر است؟ مرد ناامید پاسخ داد: آقا جان! نانوایی‌های نجف تعطیل کرده اند آرد ندارند قحطی شده می‌گویند نایاب است! مقدس گفت: بهتر است خودتان نان بپزید! زن جوانی گفت: حضرت شیخ! با کدام آرد؟ مقدس گفت: آرد از من پختن نان از شما بروید ظرف بیاورید مقدس به سمت منزل رفت در را باز گذاشت پسرش را صدا کرد و گفت: گونی‌های آرد را از سرداب به حیاط بیاور . مردم ظرف به امدند مقدس عبا و عمامه را گوشه ای گذاش و مشغول پر کردن ظرف‌های مردم شد به پسرش گفت: شما به بچه‌ها بده! در این موقع مقدس وارد حیاط شد آن چه را به چشم می‌دید باور نمی کرد گونی‌های آرد در حال تمام شدن بود سراسیمه به سمت شوهرش رفت و گفت: آقا جان! دارید چکار می‌کنید؟ این‌ها ذخیره ی یکسال ماست! مقدس گفت: امیدت به خدا باشد این مردم اند! زن چیزی نگفت و گوشه ای به تماشا ایستاد. آردها تمام شد اما چند نفری باقی مانده بودند مقدس به آن‌ها گفت: -منتظر بمانید الآن برمی گردم به سمت اتاق رفت زن به دنبالش دوید مقدس وارد مطبخ شد و کیسه ی کوچک آرد را برداشت با ناراحتی گفت: آقا! به من و بچه هایت باش اگر این کیسه را هم و کنی با چه چیزی نان بپزم؟ مقدس گفت: گفتم که خدا بزرگ است طاقت دیدن گرسنگی مردم را ندارم زن روی نشست و شروع به کرد مقدس آنها که رفتند دستش را به آسمان بلند کرد و از خدا تشکر کرد زن به حیاط آمد و با چشمان اشک آلود گفت: چراغی که به رواست به است! فردا که بچه هایت گرسنه ماندند یک نفر از همین مردمی که سنگ شان را به سینه می‌زنی به ما کمک نمی کنند! مقدس و اش را برداشت و با لحنی غمگین گفت: من برای به مسجد کوفه می‌روم خداحافظ... کسی در می‌زد زن مقدس به سمت در دوید در را باز کرد غریبه ای را دید که مهار مرکبی را در دست داشت مرد با صدایی شمرده گفت: سلام خواهر! شوهرتان در کوفه معتکف است گفت : این گونی‌های آرد را به شما بدهم! گونی‌ها را در حیاط خانه گذاشت و رفت طولی نکشید که مقدس به خانه آمد زن گفت: آقاجان ! آردهایی که فرستاده بودی رسید! مقدس با شگفتی به همسرش نگاه کرد و گفت: کدام آرد؟! زن گفت: مردی غریبه آن‌ها را آورد چه آردی! بوی عطر می‌دهد سفید و خوشبو هنوز داغ است انگار تازه از آسیاب آمده! در چشمان مقدس اردبیلی حلقه زد سرش را به سمت آسمان گرفت و گفت: الحمد لله رب العالمین! حبیب من این چه حکمتی است؟ چه لطفی است که در حق من و فرزندان و عیالم کردی؟ من که راز دلم را با کسی در میان نگذاشته بودم خدایا چگونه شکرت را به جا آورم ؟ کانال مهندسی شخصیت https://eitaa.com/mohammadjavadheidari @nashrekhobyhakashan