eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
294 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 شهید هادی علی دوستای نکند در رختخواب بمیرید😔 که حضرت علی علیه السلام در محراب شهید شد. ای جوانان مبادا که در غفلت بمیرید که امام حسین علیه السلام در میدان شهید شد. ای جوانان ، مبادا که در حال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر در راه حسین علیه السلام و با شهید شد😔 یاد شهدا با صلوات🌺
✨ ما تمام تلاشمان و ناراحتي‌هامان و رنج‌ها و حتي نوع احساسهامان در اينست كه زندگي كنيم.... بجاي انديشيدن به اينكه بايد زندگي كنيم و چرا؟ زندگي ؟ تلاش براي چه؟ اصلاً چرا زندگي مي‌كنيم⁉️••• خواهش مي‌كنم اين جمله را با دقت بخوان و فكر كن تا آن را درك كني 🍂الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا 🍂 ...مردم خوابند وقتي كه مردند متنبه مي‌شوند، بيدار مي‌شوند... كه من از اين جمله گرفته‌ام به شما ارائه مي‌دهم چه بسا كه شما فكر كنيد به نتايج دست يابيد... *مردم خوابند* 🍂۱- خواب معمولاً در شب است و از خصوصيات شب تاريكي و سياهي و است 🍂۲- كسي كه خواب است از وقايعي كه در اطرافش اتفاق مي‌افتد بي خبر است. 🍂۳-كسي كه خواب است از خود نيز بي خبر است. 🍂۴- اگر دشمني داشته باشد به سادگي مي‌تواند او را از بين ببرد يا در دام بيندازد. 🍂۵- هنگامي كه خورشيد كه مظهر نور است و روشنايي، طلوع كرد انسان از خواب بيدار مي‌شود. 🍂۶- كلمه ناس بكار رفته به معناي توده مردم. 🍂۷- چه كسي متنبه مي‌شود؟ بيزار مي‌شود،؟پشيمان مي‌شود بعد از آنكه بيدار شد⁉️ كسي كه مي‌فهمد و نيروهاي بسيار در وجود داشته؛ سرمايه‌هاي خدا به او عطا كرده و آنها را راكد در عالم خواب و ناآگاهي قرار داده؛ همانند آب راكدي كه مي‌گندد و در ثاني كار از كار گذشته و فرا رسيده و راه بازگشتي نيست... او (الله) از آفرينش انسان تكامل بسوي اوست و سرمايه‌هاي مادي را در اختيار انسان گذارده تا در آن هدف بكار بريم، اما... چگونه بدست خود استعدادها و نبوغهايمان را دفن مي‌كنيم و در گورستان فراموشي رها مي‌كنيم و به قول قرآن زندگي‌مان می‌شود🥀 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
. 🌷 خداوند حکیم تمام بندگان را به نوعی مورد و امتحان قرار خواهد داد چونکه از خلقت نیز همین است و ما تا زنده ایم ، میدان باز است . زمین هست و بذر خوب و بد هم موجود است و ما هر عملی که در دنیا چه خوب ، چه بد ، چه کم و چه زیاد انجام داده باشیم ، بلاشک آن را در آخرت خواهیم دید . 🌷 روحش شاد با 🌷 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
. 🌷 ای مردم ، اگر در این دنیا ما باشد ، بیچاره و بدبخت خواهیم شد و اگر که خدا به ما توفیق بدهد و پرده های دنیوی جلوی چشم ما را نگیرد و قدرت تشخیص را به ما بدهد و هدف ما در این دنیا باشد ، با یاری خدا به آنجایی که خودش می خواسته و آن هدفی که خودش ما را برای آن هدف آفریده خواهیم رسید . 🌹 .روحش شاد با @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
۰ ۰ 😍👌 😂 🔶آوازه اش در مخ کار گرفتن صفر کیلومتر‌ها به گوش ما رسیده بود👌😐. بنده خدایی تازه به آمده بود و فکر می‌کرد هر کدام از ما برای خودمان یک پا و و دست از جان کشیده ایم.😄😑 راستش همه ما برای دفاع از میهن مان دل از خانواده کنده بودیم🤗 اما هیچکدام از ما اهل ظاهر سازی و جانماز آب کشیدن نبودیم.🙂 می‌دانستیم که این امر برای او که یکی از روزنامه‌های کشور است باورنکردنی است.😃 🔶شنیده بودیم که خیلی‌ها حاضر به مصاحبه نشده‌اند و دارد به سراغ ما می‌آید😉 نشستیم و فکرهایمان رایک کاسه کردیم و بعد مثل نو عروسان بدقلق «» را گفتیم.😂 طفلک کلی ذوق کرد که لابد ماها مثل بچه آدم دو زانو می‌نشینیم😂 و به سوالات او پاسخ می‌دهیم.😁 از سمت راست شروع کرد که از شانس بد او «» بود که استاد وراجی و بحث کردن بود.😄 🔶پرسید: «برادر شما از آمدن به جبهه چیست؟»😕 گفت: «والله شما که نیستید، از بی خرجی مونده بودیم😒. این زمستونی هم که کار پیدا نمیشه😔. گفتیم کی به کیه، می‌رویم جبهه و می‌گیم به خاطر و آمدیم بجنگیم.😔 شاید هم شکم مان سیر شد هم دو زار واسه خانواده بردیم!»😁😂 🔶نفر دوم «» بود که با قیافه معصومانه و شرمگین گفت😒: «عالم و آدم میدونن که مرا به زور آوردن جبهه.😄 چون من غیر از این که کف پام صافه و کفیل مادر و یک مشت بچه هم هستم،😔 دریچه قلبم گشاده، خیلی از دعوا و مرافه می‌ترسم😂😂! تو محله مان هر وقت بچه‌های محل با هم یکی به دو می‌کردند😐 ، من فشارم پایین می‌آمد و غش می‌کردم. حالا از شما می‌خواهم که حرف هایم را تو روزنامه تان چاپ کنید😒. شاید مسئولین دلشان سوخت و مرا به شهرمان منتقل کنند!»😁😂 🔶خبرنگار که تند تند می‌نوشت متوجه خنده‌های بی صدای بچه‌ها نشد.😄 🔶« علی» که سن و سالی داشت، گفت: «روم نمی‌شود بگم، اما حقیقتش اینه که مرا از خونه بیرون کرد.😃 گفت، گردن کلفت که نگه نمی‌دارم. اگر نری جبهه یا زود برگردی خودم چادرم را می‌بندم دور گردنم و اول یک فصل کتکت می‌زنم😒 و بعد میرم جبهه و آبرو برات نمی‌گذارم😞. منم از ترس جان و آبرو از اینجا سر درآوردم.»😂 🔶خبرنگار کم کم داشت بو می‌برد😂. چون مثل اول دیگر تند تند نمی‌نوشت. نوبت من شد.☺️ گفتم: «از شما چه پنهون من می‌خواستم بگیرم اما هیچ کس حاضر نشد😔 را بدبخت کند و به من بدهد😂. آمدم این جا تا ان شاءالله تقی به توقی بخورد و من شهید بشوم و خدا بشوم. خدا کریمه! نمی‌گذارد من آرزو به دل و ناکام بمانم!»😁😂 🔶خبرنگار دست از نوشتن برداشت.😕 بغل دستی ام گفت: «راستش من داشتم😒. هیچ کس به حرفم نمی‌خندید😞. تو خونه هم حسابم نمی‌کردند چه رسد به محله😒. آمدم اینجا بشم شاید همه تحویلم بگیرند و برام دلتنگی کنند.»😂😂😂 🔶دیگر کسی نتوانست خودش را نگه دارد و خنده مثل نارنجک تو چادرمان ترکید.😂🙈 ترکش این نارنجک را هم بی نصیب نگذاشت😂😂😂 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷 با آغاز عراق علیه ایران داوطلبانه به نیروی هوایی بازگشت و با انجام شناسایی و آموزشی فعالیت‌های خود را آغاز کرد. وی یکی از استادان شکاری در عملیات 140 فروندی بود و در آغاز جنگ، دسته پروازی چهار فروندی به شمار می‌رفت . در یکم آبان‌ماه 1359 زمانی که یک دسته دو فروندی هواپیمای اف-5 را به عهده داشت، در یک ماموریت برون‌مرزی با هدف یکی از سایت‌های راداری به همراه همرزم خلبانش از زمین برخاست و پس از رسیدن به منطقه و عدم مشاهده هدف ، بلافاصله به سمت هدف ثانویه که العقره در حوالی پایگاه هوایی عراق و ایران بود، تغییر مسیر داد و در ساعت تعیین شده روی ظاهر شد و در پایان این موفقیت‌آمیز، رادار راهبردی دشمن آهنین را نشانه رفت و هواپیمای وی به شدت مورد موشک قرار گرفت . که خلبان آن را به زحمت به 30 کیلومتری شرق موصل نزدیک رسانده بود، سقوط کرد و با چتر نجات ، هواپیما را ترک کرد و به دشمن بعثی درآمد. ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
مسیحی دفاع مقدس هراچ هاکو پیان🍃⚘🍃 در تاریخ ۱۳۴۴/۴/۱۴ در شهر اصفهان در خانواده ای مسیحی متولدشد. ۲۲ ساله و مجرد. گمنام بود.🍃⚘🍃 پیکرایشان ، چندروز پیش شناسایی شده. دوران کودکی روپشت سرگذاشت و وارد مدرسه شدوادامه تحصیل داد تا دبیرستان و دیپلم گرفت. با شروع جنگ تحمیلی ایشان هم به جبهه رفت تا از کشور دفاع کند.🍃⚘🍃 مدتی در جبهه بود که در تاریخ 20 فروردین سال 66 در کربلای 9 شرکت کرد و در این عملیات به رسید.🍃⚘🍃 این عملیات سازی منطقه باباهادی در شرق قصر شیرین بود تا این مناطق ازدست دشمن آزاد شود‌.
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 بامداد روز با صدای زنگ ساعت از برخاست و پس از اقامه ، لباس بر تن کرد و به رفت. او همراه برگه را باز کرده و هر دو برای هماهنگی به اتاق رفتند. پیشنهاد کرد که هنگام ورود به خاک در ارتفاع پایین کنند و با فاصله را رد کرده و هنگام بازگشت به خاک اهداف مورد نظر را مورد قرار دهند. ولی که فرماندهی را به عهده داشت این پیشنهاد را نپذیرفت و قرار شد در ارتفاع و با سرعتی حدود #۹۰۰_کیلومتر در ساعت آغاز شود. هر دو پس از توجیه لازم به اتاق رفتند، و خود را برای آماده کردند . فانتوم مسلح به بود و او بمب رها می کرد. پس از بازدید از از نظر فنی، فرم صحت دو را امضا کرده و به پرواز دادند و لحظاتی بعد هر دو سینه را شکافتند. 🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 در آن بامداد و دومین دسته پایگاه بودند که در خاک به عملیات رفته بودند. دسته او با که انجام داد، پدافند را هوشیار کرد. لذا به محض عبور آن دو هواپمیا از مرز نقطه هدف را کردند. گرد و غبار ناشی از شلیک عراق وجود هدف را مشخص کرده بود. هر دو برای آماده بودند. در پناه تپه ای چندین دستگاه و نفربر شده بودند. از اجازه زدن هدف را می گیرد. قرار بود هر دو به صورت از چپ و راست یکدیگر را رد کرده و را نمایند. زاویه مخصوص را به داد و نشان دهنده مخصوص را روی تنظیم کرد ولی ناگهان تکان شدیدی خورد و فرمان کنترل را از دست داد. نمی دانست چه بر سر آمده است. کوشید را که در حال پایین آمدن بود کنترل کند. او در وصف آن می گوید: « به هر نحو توسط سکان افقی هواپیما را به سمت هدایت کردم. در این لحظه ارتفاع به پا رسیده بود. چراغ دهنده مرتب اخطار می داد. شاسی پرتاب را رها کردم. در یک لحظه #۷۶_راکت روی ریخته شد و از آتش زیر پایم ایجاد کرد. از این که را با نشانه گیری و کردم بسیار خوشحال بودم ولی می دانستم با وضعیتی که برای پیش آمده به بازگشت نیستم. در حالی که چپم روی موتور بود راستم را به سمت دکمه بردم. دماغ هواپیما در حال بود و هر لحظه جلوی چشمانم بزرگتر می شد. تصمیم نهایی را گرفتم و با گفتن دسته را کشیدم و از اینجا به بعد دیگر چیزی یادم نیست.» 🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 وقتی چشمانش را کرد همه چیز بود. به زحمت می دید که سربازان عراقی به صورت او را کرده اند. دست ها را بالابرد تا دشمن بفهمد که ندارد و است. ستوانی به او نزدیک شد و را گرفت و کمک کرد تا را از خودش کند. (جی سوت، لباس مخصوصی است که نوسانات فشار هوا را برای خلبان کنترل می کند). دود همراه از پشت تپه بلند بود و دقیقاً روی افتاده بود و با زیادی که داشت را به کشیده بود. این عراقی ها بود که در می شد. با نگاه به این صحنه رضایتی به آورد و به خیره شد. گویی از خود برای این تشکر می کرد. اولین را گرفته بودند و با هوایی و ابراز شادی می کردند. سربازان چشمان را بسته و سوار خودروی نظامی کردند. کم کم می شد و درد ناشی از پریدن از آشکار می شد. بند چتر در حال پوست گردن او را کنده بود. باز شد. وقتی باز کرد، یک دکتر را در بیمارستان دید . به به او می گوید: تو سالم هستی، ما با بدنت را آزمایش کردیم، فقط دارید که آن هم خوب می شود. 🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━