eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
294 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای حمید شفیعی 🔹صفحه ۱۳۹_۱۳۷ 🦋 ((لبخند زیبا)) <ادامه> همینطور که داشتم با دوربین نگاه می کردم، دیدم یک دفعه از سنگر عراقی ها بیرون پرید و به طرف خط خودی شروع به دویدن کرد. نگهبان های عراقی هم که تازه او را دیده بودند با هرچه دم دستشان بود شروع به تیر اندازی کردند. محمّدحسین تنها وسط بیابان می دوید و عراقی ها هم مسیر حرکت او را به شدّت زیر گرفته بودند. ما هم نگران😨 این طرف خط نشسته بودیم و جلو را نگاه می کردیم و هیچ کاری از دستمان بر نمی آمد. گلوله های خمپاره، یکی پس از دیگری، در اطراف محمّدحسین می شد؛ امّا نکتۂ عجیب برای ما خنده های😊 محمّدحسین در آن شرایط بود، در حالی که می دوید و از دست عراقی ها فرار می کرد یک لحظه خنده اش قطع نمی شد. انگار نه انگار که این همه آتش را دارند روی سر او می ریزند!😳 من و نشسته بودیم و گلوله ها را می شمردیم. فقط حدود هفتاد و پنج شصت اطرافش زدند، امّا او بی خیال می خندید و با سرعت به طرف ما می دوید.😯 خوشبختانه بدنش کوچک ترین خراشی بر نداشت. وقتی رسید،خیلی خوشحال☺️️بود جلو آمد و با خنده های زیبایش شروع کرد به تعریف: «رفتم تمام مواضعشان را دیدم. که اصلا ندارند، آن کانال را جدید کَندند ، تازه دارند هایشان را می زنند. خطشان خلوت خلوت است و کم کم دارند کارهایشان را انجام می دهند.» محمّدحسین تمام این را در همین مدت کوتاه به دست آورده بود! شاید اگر شب این را انجام می داد ، خطرش کمتر بود، امّا به اطلاعاتی این چنین دست پیدا نمی کرد. برای او، کار از هرچیزی مهم تر بود. وقتی حرف هایش تمام شد به طرف سنگرش رفت و به شوخی گفت: «اینم از کار شب ما😊.در عوض برویم امشب یک ساعت راحت بخوابیم!» 💠دریـغ و درد که تا این زمان ندانسـتم که کیمیای سعادت رفیق بود ، ((تپۂ شهدا_مرز خطر)) در عملیات چهار ،در نقطه ای به نام "قوچ سلطان" مستقر بودیم. محور شناسایی هم "تپه شهدا" بود. آنجا غالب شناسایی ها را محمّدحسین به تنهایی انجام می داد. لاغر اندام،سبک،چابک و سریع بود. هوش و ذکاوتش هم که جای خود داشت. به خاطر دید مستقیم روی منطقه مجبور بود که شب ها راه بیفتد. صبح زود می رسید پای تپۂ تا شب صبر می کرد و بعد می رفت میان عراقی ها. یک شب که تازه از راه رسیده بود، .... <ادامه دارد> @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🌷🥀🕊🌹🕊🥀🌷 ساده ترین جلسه بدون تشریفات ، و در مقطعی همراه با و و ... اینجا جایی برای نیست آنسوی اشتباه است و و ، آنسوی سوء مدیریت ، اینجا به کشیده شدن است . نقصان راهبرد ، فرصتی برای باقی نمی گذارد ... خاک تکه تکه می شود اگر لحظه ای شود ... ؟ این روزها بحران با و بیگانه اند ، خط کت های مارک دارشان اینگونه را بر نمی تابد ، نوع میوه و قهوه و بستنی ، و جلسه شان را تعیین می کند ، میزهای پهناور ، سالن های براق کنفرانس حتی راه را بر می بندد ، ساعتها که بکاوی هم ذره ای نمی یابی ، شاید به همین علت است که حل نمی شوند ، آنانکه روی نمی نشینند چگونه باید درد نشینان را دریابند ! جلسه تیپ یکم عمار قبل از والفجر ۴ از چپ : سردار ابراهیم علی معصومی سردار جعفر عقیل محتشم سردار سید ابراهیم کسائیان سردار اکبر حاجی پور سردار اسماعیل لشگری .. ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 او همیشه قبل از در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت : داداشی شدم ، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم کشید ، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید ، حاج احمد متوسلیان بیسیم زد و گفت برید کمک عباس شعف ، بی ریخته . کار آنقدر شده بود که در نهایت حاج احمد مجبور شده بود محسن وزوایی علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر شدید توپ خانه قرار گرفته بودند روانة خط مقدم کند . با روشن شدن هوا ، اوضاع منطقه بسیار تر از ساعت های اولیة حمله شد ، چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند محسن همچنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او شد . یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید : «از پشت بیسیم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با حاج صحبت کند .» حاج همت گفت : «احمد سرش شلوغ است کارت را به من بگو » عباس شعف گفت : « نه ! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم » همین موقع حاج احمد گوشی بیسیم را از گرفت . صدای را شنیدم که می گفت : « حاجی ... آتیش سنگینه ... آقا محسن ... » صدای اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند دیدم توی صورت سبزه حاج احمد از خون دویده است . گوشی را توی مشت خود فشرد . چشمان حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت : « محسن ، خوشا به ! »‌ شادی روح و 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 🌓 ❤️ تو میدانهای و بوده ای و من تنها به لحظات ایستادگی ات در پرداخته ام آنهم با بسته و با دادن خیال به سمت سرزمینی که تو را می دهد. تو با تمام به مصافی نابرابر قدم گذاشتی و من حتی از کوچکترین و بی ارزش ترین داشته های نمی توانم عبور کنم . تو درد، رنج، گرمای تموز و سرمای دی را برای خواستی، آنهم با تمام عشق و علاقه، اما من فقط را دوست داشته ام. تو برای من، برای منی که حتی ندیده ای برای که به، آن وابسته شده ام را معامله کردی و من... امروز من، برای خوبی هایت برای مردانگی هایت برای آرزوهایت که کال ماند بر سر درخت ، تمام قد ادای می کنم اما برای تو کم است. تو آنقدر و از جنس که حتی در این زمان هم که دیگر وجودت در این گرد نیست باز هم را برایم می خواهی و تنها خواسته ات این است که من هم و را بخواهم آنهم با انگشت اشاره ایی آبی که در پشت از آگاهی بر تن برگه جا خوش می کند و اگر اشاره های آبی همصدا شوند و و هم راه تو، و تضمین می شود. راهت سبز، جایگاهت پر نور، ای همه خوبی ای🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴شب تو تو بگو 🌹 شما ختم و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻─
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 🌓 ❤️ تو میدانهای و بوده ای و من تنها به لحظات ایستادگی ات در پرداخته ام آنهم با بسته و با دادن خیال به سمت سرزمینی که تو را می دهد. تو با تمام به مصافی نابرابر قدم گذاشتی و من حتی از کوچکترین و بی ارزش ترین داشته های نمی توانم عبور کنم . تو درد، رنج، گرمای تموز و سرمای دی را برای خواستی، آنهم با تمام عشق و علاقه، اما من فقط را دوست داشته ام. تو برای من، برای منی که حتی ندیده ای برای که به، آن وابسته شده ام را معامله کردی و من... امروز من، برای خوبی هایت برای مردانگی هایت برای آرزوهایت که کال ماند بر سر درخت ، تمام قد ادای می کنم اما برای تو کم است. تو آنقدر و از جنس که حتی در این زمان هم که دیگر وجودت در این گرد نیست باز هم را برایم می خواهی و تنها خواسته ات این است که من هم و را بخواهم آنهم با انگشت اشاره ایی آبی که در پشت از آگاهی بر تن برگه جا خوش می کند و اگر اشاره های آبی همصدا شوند و و هم راه تو، و تضمین می شود. راهت سبز، جایگاهت پر نور، ای همه خوبی ای🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴شب تو تو بگو 🌹 شما ختم و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 می گوید : هر موقع در مناطق جنگی شدید ببینید دشـــمن را می ڪوبد؛ هـمانجا خـــــودیست. گم شده‌ای؟! نمی دانی خودی کجاست؟! سوال ؟؟ دشمن هر روز را می کوبد؟! یک روز با ماهواره یک روز با فضای مجازی یک روز با مدهای عجیب و غریب یک روز با ... و ... فهمیدی؟! خودی دقیقا در توست دشمن، و را نشانه گرفته است.... پس زیر این سنگین بیش از پیش مواظب خودی باش ... شادی روح و 🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 🌓 ❤️ تو میدانهای و بوده ای و من تنها به لحظات ایستادگی ات در پرداخته ام آنهم با بسته و با دادن خیال به سمت سرزمینی که تو را می دهد. تو با تمام به مصافی نابرابر قدم گذاشتی و من حتی از کوچکترین و بی ارزش ترین داشته های نمی توانم عبور کنم . تو درد، رنج، گرمای تموز و سرمای دی را برای خواستی، آنهم با تمام عشق و علاقه، اما من فقط را دوست داشته ام. تو برای من، برای منی که حتی ندیده ای برای که به، آن وابسته شده ام را معامله کردی و من... امروز من، برای خوبی هایت برای مردانگی هایت برای آرزوهایت که کال ماند بر سر درخت ، تمام قد ادای می کنم اما برای تو کم است. تو آنقدر و از جنس که حتی در این زمان هم که دیگر وجودت در این گرد نیست باز هم را برایم می خواهی و تنها خواسته ات این است که من هم و را بخواهم آنهم با انگشت اشاره ایی آبی که در پشت از آگاهی بر تن برگه جا خوش می کند و اگر اشاره های آبی همصدا شوند و و هم راه تو، و تضمین می شود. راهت سبز، جایگاهت پر نور، ای همه خوبی ای🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴شب تو تو بگو 🌹 شما ختم و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 🌓 ❤️ تو میدانهای و بوده ای و من تنها به لحظات ایستادگی ات در پرداخته ام آنهم با بسته و با دادن خیال به سمت سرزمینی که تو را می دهد. تو با تمام به مصافی نابرابر قدم گذاشتی و من حتی از کوچکترین و بی ارزش ترین داشته های نمی توانم عبور کنم . تو درد، رنج، گرمای تموز و سرمای دی را برای خواستی، آنهم با تمام عشق و علاقه، اما من فقط را دوست داشته ام. تو برای من، برای منی که حتی ندیده ای برای که به، آن وابسته شده ام را معامله کردی و من... امروز من، برای خوبی هایت برای مردانگی هایت برای آرزوهایت که کال ماند بر سر درخت ، تمام قد ادای می کنم اما برای تو کم است. تو آنقدر و از جنس که حتی در این زمان هم که دیگر وجودت در این گرد نیست باز هم را برایم می خواهی و تنها خواسته ات این است که من هم و را بخواهم آنهم با انگشت اشاره ایی آبی که در پشت از آگاهی بر تن برگه جا خوش می کند و اگر اشاره های آبی همصدا شوند و و هم راه تو، و تضمین می شود. راهت سبز، جایگاهت پر نور، ای همه خوبی ای🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴شب تو تو بگو 🌹 شما ختم و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 🌓 ❤️ تو میدانهای و بوده ای و من تنها به لحظات ایستادگی ات در پرداخته ام آنهم با بسته و با دادن خیال به سمت سرزمینی که تو را می دهد. تو با تمام به مصافی نابرابر قدم گذاشتی و من حتی از کوچکترین و بی ارزش ترین داشته های نمی توانم عبور کنم . تو درد، رنج، گرمای تموز و سرمای دی را برای خواستی، آنهم با تمام عشق و علاقه، اما من فقط را دوست داشته ام. تو برای من، برای منی که حتی ندیده ای برای که به، آن وابسته شده ام را معامله کردی و من... امروز من، برای خوبی هایت برای مردانگی هایت برای آرزوهایت که کال ماند بر سر درخت ، تمام قد ادای می کنم اما برای تو کم است. تو آنقدر و از جنس که حتی در این زمان هم که دیگر وجودت در این گرد نیست باز هم را برایم می خواهی و تنها خواسته ات این است که من هم و را بخواهم آنهم با انگشت اشاره ایی آبی که در پشت از آگاهی بر تن برگه جا خوش می کند و اگر اشاره های آبی همصدا شوند و و هم راه تو، و تضمین می شود. راهت سبز، جایگاهت پر نور، ای همه خوبی ای🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴شب تو تو بگو 🌹 شما ختم و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 🌓 ❤️ تو میدانهای و بوده ای و من تنها به لحظات ایستادگی ات در پرداخته ام آنهم با بسته و با دادن خیال به سمت سرزمینی که تو را می دهد. تو با تمام به مصافی نابرابر قدم گذاشتی و من حتی از کوچکترین و بی ارزش ترین داشته های نمی توانم عبور کنم . تو درد، رنج، گرمای تموز و سرمای دی را برای خواستی، آنهم با تمام عشق و علاقه، اما من فقط را دوست داشته ام. تو برای من، برای منی که حتی ندیده ای برای که به، آن وابسته شده ام را معامله کردی و من... امروز من، برای خوبی هایت برای مردانگی هایت برای آرزوهایت که کال ماند بر سر درخت ، تمام قد ادای می کنم اما برای تو کم است. تو آنقدر و از جنس که حتی در این زمان هم که دیگر وجودت در این گرد نیست باز هم را برایم می خواهی و تنها خواسته ات این است که من هم و را بخواهم آنهم با انگشت اشاره ایی آبی که در پشت از آگاهی بر تن برگه جا خوش می کند و اگر اشاره های آبی همصدا شوند و و هم راه تو، و تضمین می شود. راهت سبز، جایگاهت پر نور، ای همه خوبی ای🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴شب تو تو بگو 🌹 شما ختم و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻─
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 🌓 ❤️ تو میدانهای و بوده ای و من تنها به لحظات ایستادگی ات در پرداخته ام آنهم با بسته و با دادن خیال به سمت سرزمینی که تو را می دهد. تو با تمام به مصافی نابرابر قدم گذاشتی و من حتی از کوچکترین و بی ارزش ترین داشته های نمی توانم عبور کنم . تو درد، رنج، گرمای تموز و سرمای دی را برای خواستی، آنهم با تمام عشق و علاقه، اما من فقط را دوست داشته ام. تو برای من، برای منی که حتی ندیده ای برای که به، آن وابسته شده ام را معامله کردی و من... امروز من، برای خوبی هایت برای مردانگی هایت برای آرزوهایت که کال ماند بر سر درخت ، تمام قد ادای می کنم اما برای تو کم است. تو آنقدر و از جنس که حتی در این زمان هم که دیگر وجودت در این گرد نیست باز هم را برایم می خواهی و تنها خواسته ات این است که من هم و را بخواهم آنهم با انگشت اشاره ایی آبی که در پشت از آگاهی بر تن برگه جا خوش می کند و اگر اشاره های آبی همصدا شوند و و هم راه تو، و تضمین می شود. راهت سبز، جایگاهت پر نور، ای همه خوبی ای🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴شب تو تو بگو 🌹 شما ختم و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 وقتی چشمانش را کرد همه چیز بود. به زحمت می دید که سربازان عراقی به صورت او را کرده اند. دست ها را بالابرد تا دشمن بفهمد که ندارد و است. ستوانی به او نزدیک شد و را گرفت و کمک کرد تا را از خودش کند. (جی سوت، لباس مخصوصی است که نوسانات فشار هوا را برای خلبان کنترل می کند). دود همراه از پشت تپه بلند بود و دقیقاً روی افتاده بود و با زیادی که داشت را به کشیده بود. این عراقی ها بود که در می شد. با نگاه به این صحنه رضایتی به آورد و به خیره شد. گویی از خود برای این تشکر می کرد. اولین را گرفته بودند و با هوایی و ابراز شادی می کردند. سربازان چشمان را بسته و سوار خودروی نظامی کردند. کم کم می شد و درد ناشی از پریدن از آشکار می شد. بند چتر در حال پوست گردن او را کنده بود. باز شد. وقتی باز کرد، یک دکتر را در بیمارستان دید . به به او می گوید: تو سالم هستی، ما با بدنت را آزمایش کردیم، فقط دارید که آن هم خوب می شود. 🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━