eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
294 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
#رمان #دمشق_شهر_عشق #پارت_سی_و_یکم 💠 به نیمرخ صورتش نگاه می‌کردم که هر لحظه سرخ‌تر می‌شد و دیگر کم
💠 باور نمی‌کردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان سوری سپرده باشد و او نمی‌خواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون می‌دونن...» و همین چند کلمه، زخم‌های قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظه‌ای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟» 💠 نمی‌دانست عطر شب‌بوهای حیاط و آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش می‌تپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمت‌تون نمیشه؟» برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم می‌خواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق شد :«رحمته خواهرم!» 💠 در قلب‌مان غوغایی شده و دیگر می‌ترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساس‌مان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم. ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا می‌خوای من برگردم اونجا؟» دلشوره‌اش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امن‌تره!» 💠 و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم. تا رسیدن به سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقه‌ای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبال‌مان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم. 💠 حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوش‌زبانی‌های ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت می‌کرد، آرامَش کنیم. صورت مصطفی به سفیدی ماه می‌زد، از شدت ضعف و درد، پیشانی‌اش خیس عرق شده بود و نمی‌توانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست. 💠 کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمی‌خواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد. همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمی‌آمد دیگر رهایم کند. با نگاه صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بی‌قراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر می‌زنم!» 💠 دلم می‌خواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بی‌پرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمی‌مونی، ان‌شاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم می‌برمت !» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدی‌تر به مصطفی هم کرده بود که روی پرده‌ای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد. کمتر از اتاقش خارج می‌شد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچه‌ای نیاورد تا تمام روزنه‌های را به روی دلم ببندد. 💠 اگر گاهی با هم روبرو می‌شدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ می‌شد، به سختی سلام می‌کرد و آشکارا از معرکه می‌گریخت. ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر می‌زد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را می‌لرزاند و چشمان مصطفی را در هم می‌شکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زود‌ی‌ها تمام نمی‌شود که گره سوریه هر روز کورتر می‌شد. 💠 کشتار مردم و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد به‌زودی آغاز خواهد شد. در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله ارتش آزاد می‌لرزید، چند روزی می‌شد از ابوالفضل بی‌خبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بی‌قراری‌ام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق می‌چرخید و با هر کسی تماس می‌گرفت بلکه خبری از بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی کار دلم را تمام کرد. 💠 وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به رسیده و می‌دانستم برادرم از است که دیگر پیراهن صبوری‌ام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم... ✍️نویسنده: ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
✅ مردم ؛ چون می‌خواهند: چون👇 ۱- نبود. ۲- دلبسته به وطن بود. ۳- قوی‌ترین دنیا بود. ۴-خود را می‌نامید. ۵- بود. ۶- اهل بود. ۷- نداشت. ۸ - چپاول نمی‌کرد. ۹- ملت بود. ۱۰- مثل مولایش ، دشمنانش هم، عاشق مرامش بودند. ۱۱- رفتار و کردارش با ، تطبیق داشت. ۱۲- اهل و پوزدادن نبود. ۱۳- بود؛ ولی نگاه به نداشت. ۱۴- مردم خواب بودند او برایشان بود؛ باز مردم خواب ماندند که او شد. ۱۵- حق نمی‌گرفت؛ ولی دائماً در ماموریت بود. ۱۶- قوی‌ترین و ژنرال ارتش‌های جهان بود؛ ولی آرام، متین و دل ‌رحم بود. ۱۷-اهل نبود. ۱۸- دنیا از اسمش می‌ترسید؛ ولی فرمود: رو سرباز قاسم سلیمانی بنویسید. ۱۹- سردار بود؛ ولی برای بی‌قرار بود. ۲۰- خانه‌اش روکش داشت؛ روکشش هم ساده بود؛ انگار نه انگار که منزل دنیاست. ۲۱- نه، مجاهدتش نه، اخلاص در خدمتش، ملت را کرد. ۲۲- در برای مردم دنبال فرصت بود. ۲۳-سخندان بود، نمی کرد بلکه به دنبال آرامش مردم بود. ۲۴- چهل و یک سال یار بود نه بار رو دوش . ۲۵- چهل و یک سال برای ملت، آرامشش را بهم زد. ۲۶- زمانی بود؛ اما اِبن زمانی نبود برای رسیدن به امام زمانش، روز و شب نداشت. ۲۷- بود؛ ولی با نام انقلاب شعار نمی‌داد و نون نمی‌خواست. ۲۸- برای نام انقلاب داد؛ ولی نان و نامی از این انقلاب نخواست. ۲۹- یقیناً شرمنده هم نشد. ۳۰- مردم هم به احترامش ایستادند و نشان دادند که: ؛ چنین مسئولی می‌خواهند.👌 🥀🥀🥀 ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 🌓 ❤️ تو میدانهای و بوده ای و من تنها به لحظات ایستادگی ات در پرداخته ام آنهم با بسته و با دادن خیال به سمت سرزمینی که تو را می دهد. تو با تمام به مصافی نابرابر قدم گذاشتی و من حتی از کوچکترین و بی ارزش ترین داشته های نمی توانم عبور کنم . تو درد، رنج، گرمای تموز و سرمای دی را برای خواستی، آنهم با تمام عشق و علاقه، اما من فقط را دوست داشته ام. تو برای من، برای منی که حتی ندیده ای برای که به، آن وابسته شده ام را معامله کردی و من... امروز من، برای خوبی هایت برای مردانگی هایت برای آرزوهایت که کال ماند بر سر درخت ، تمام قد ادای می کنم اما برای تو کم است. تو آنقدر و از جنس که حتی در این زمان هم که دیگر وجودت در این گرد نیست باز هم را برایم می خواهی و تنها خواسته ات این است که من هم و را بخواهم آنهم با انگشت اشاره ایی آبی که در پشت از آگاهی بر تن برگه جا خوش می کند و اگر اشاره های آبی همصدا شوند و و هم راه تو، و تضمین می شود. راهت سبز، جایگاهت پر نور، ای همه خوبی ای🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴شب تو تو بگو 🌹 شما ختم و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻─
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 🌓 ❤️ تو میدانهای و بوده ای و من تنها به لحظات ایستادگی ات در پرداخته ام آنهم با بسته و با دادن خیال به سمت سرزمینی که تو را می دهد. تو با تمام به مصافی نابرابر قدم گذاشتی و من حتی از کوچکترین و بی ارزش ترین داشته های نمی توانم عبور کنم . تو درد، رنج، گرمای تموز و سرمای دی را برای خواستی، آنهم با تمام عشق و علاقه، اما من فقط را دوست داشته ام. تو برای من، برای منی که حتی ندیده ای برای که به، آن وابسته شده ام را معامله کردی و من... امروز من، برای خوبی هایت برای مردانگی هایت برای آرزوهایت که کال ماند بر سر درخت ، تمام قد ادای می کنم اما برای تو کم است. تو آنقدر و از جنس که حتی در این زمان هم که دیگر وجودت در این گرد نیست باز هم را برایم می خواهی و تنها خواسته ات این است که من هم و را بخواهم آنهم با انگشت اشاره ایی آبی که در پشت از آگاهی بر تن برگه جا خوش می کند و اگر اشاره های آبی همصدا شوند و و هم راه تو، و تضمین می شود. راهت سبز، جایگاهت پر نور، ای همه خوبی ای🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴شب تو تو بگو 🌹 شما ختم و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 🌓 ❤️ تو میدانهای و بوده ای و من تنها به لحظات ایستادگی ات در پرداخته ام آنهم با بسته و با دادن خیال به سمت سرزمینی که تو را می دهد. تو با تمام به مصافی نابرابر قدم گذاشتی و من حتی از کوچکترین و بی ارزش ترین داشته های نمی توانم عبور کنم . تو درد، رنج، گرمای تموز و سرمای دی را برای خواستی، آنهم با تمام عشق و علاقه، اما من فقط را دوست داشته ام. تو برای من، برای منی که حتی ندیده ای برای که به، آن وابسته شده ام را معامله کردی و من... امروز من، برای خوبی هایت برای مردانگی هایت برای آرزوهایت که کال ماند بر سر درخت ، تمام قد ادای می کنم اما برای تو کم است. تو آنقدر و از جنس که حتی در این زمان هم که دیگر وجودت در این گرد نیست باز هم را برایم می خواهی و تنها خواسته ات این است که من هم و را بخواهم آنهم با انگشت اشاره ایی آبی که در پشت از آگاهی بر تن برگه جا خوش می کند و اگر اشاره های آبی همصدا شوند و و هم راه تو، و تضمین می شود. راهت سبز، جایگاهت پر نور، ای همه خوبی ای🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴شب تو تو بگو 🌹 شما ختم و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 🌓 ❤️ تو میدانهای و بوده ای و من تنها به لحظات ایستادگی ات در پرداخته ام آنهم با بسته و با دادن خیال به سمت سرزمینی که تو را می دهد. تو با تمام به مصافی نابرابر قدم گذاشتی و من حتی از کوچکترین و بی ارزش ترین داشته های نمی توانم عبور کنم . تو درد، رنج، گرمای تموز و سرمای دی را برای خواستی، آنهم با تمام عشق و علاقه، اما من فقط را دوست داشته ام. تو برای من، برای منی که حتی ندیده ای برای که به، آن وابسته شده ام را معامله کردی و من... امروز من، برای خوبی هایت برای مردانگی هایت برای آرزوهایت که کال ماند بر سر درخت ، تمام قد ادای می کنم اما برای تو کم است. تو آنقدر و از جنس که حتی در این زمان هم که دیگر وجودت در این گرد نیست باز هم را برایم می خواهی و تنها خواسته ات این است که من هم و را بخواهم آنهم با انگشت اشاره ایی آبی که در پشت از آگاهی بر تن برگه جا خوش می کند و اگر اشاره های آبی همصدا شوند و و هم راه تو، و تضمین می شود. راهت سبز، جایگاهت پر نور، ای همه خوبی ای🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴شب تو تو بگو 🌹 شما ختم و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 🌓 ❤️ تو میدانهای و بوده ای و من تنها به لحظات ایستادگی ات در پرداخته ام آنهم با بسته و با دادن خیال به سمت سرزمینی که تو را می دهد. تو با تمام به مصافی نابرابر قدم گذاشتی و من حتی از کوچکترین و بی ارزش ترین داشته های نمی توانم عبور کنم . تو درد، رنج، گرمای تموز و سرمای دی را برای خواستی، آنهم با تمام عشق و علاقه، اما من فقط را دوست داشته ام. تو برای من، برای منی که حتی ندیده ای برای که به، آن وابسته شده ام را معامله کردی و من... امروز من، برای خوبی هایت برای مردانگی هایت برای آرزوهایت که کال ماند بر سر درخت ، تمام قد ادای می کنم اما برای تو کم است. تو آنقدر و از جنس که حتی در این زمان هم که دیگر وجودت در این گرد نیست باز هم را برایم می خواهی و تنها خواسته ات این است که من هم و را بخواهم آنهم با انگشت اشاره ایی آبی که در پشت از آگاهی بر تن برگه جا خوش می کند و اگر اشاره های آبی همصدا شوند و و هم راه تو، و تضمین می شود. راهت سبز، جایگاهت پر نور، ای همه خوبی ای🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴شب تو تو بگو 🌹 شما ختم و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 🌓 ❤️ تو میدانهای و بوده ای و من تنها به لحظات ایستادگی ات در پرداخته ام آنهم با بسته و با دادن خیال به سمت سرزمینی که تو را می دهد. تو با تمام به مصافی نابرابر قدم گذاشتی و من حتی از کوچکترین و بی ارزش ترین داشته های نمی توانم عبور کنم . تو درد، رنج، گرمای تموز و سرمای دی را برای خواستی، آنهم با تمام عشق و علاقه، اما من فقط را دوست داشته ام. تو برای من، برای منی که حتی ندیده ای برای که به، آن وابسته شده ام را معامله کردی و من... امروز من، برای خوبی هایت برای مردانگی هایت برای آرزوهایت که کال ماند بر سر درخت ، تمام قد ادای می کنم اما برای تو کم است. تو آنقدر و از جنس که حتی در این زمان هم که دیگر وجودت در این گرد نیست باز هم را برایم می خواهی و تنها خواسته ات این است که من هم و را بخواهم آنهم با انگشت اشاره ایی آبی که در پشت از آگاهی بر تن برگه جا خوش می کند و اگر اشاره های آبی همصدا شوند و و هم راه تو، و تضمین می شود. راهت سبز، جایگاهت پر نور، ای همه خوبی ای🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴شب تو تو بگو 🌹 شما ختم و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻─
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 🌓 ❤️ تو میدانهای و بوده ای و من تنها به لحظات ایستادگی ات در پرداخته ام آنهم با بسته و با دادن خیال به سمت سرزمینی که تو را می دهد. تو با تمام به مصافی نابرابر قدم گذاشتی و من حتی از کوچکترین و بی ارزش ترین داشته های نمی توانم عبور کنم . تو درد، رنج، گرمای تموز و سرمای دی را برای خواستی، آنهم با تمام عشق و علاقه، اما من فقط را دوست داشته ام. تو برای من، برای منی که حتی ندیده ای برای که به، آن وابسته شده ام را معامله کردی و من... امروز من، برای خوبی هایت برای مردانگی هایت برای آرزوهایت که کال ماند بر سر درخت ، تمام قد ادای می کنم اما برای تو کم است. تو آنقدر و از جنس که حتی در این زمان هم که دیگر وجودت در این گرد نیست باز هم را برایم می خواهی و تنها خواسته ات این است که من هم و را بخواهم آنهم با انگشت اشاره ایی آبی که در پشت از آگاهی بر تن برگه جا خوش می کند و اگر اشاره های آبی همصدا شوند و و هم راه تو، و تضمین می شود. راهت سبز، جایگاهت پر نور، ای همه خوبی ای🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴شب تو تو بگو 🌹 شما ختم و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────
✨🔹 حاج اسماعیل دولابی رحمة الله: 🔸اگر یک شخص غنی که به او اطمینان و اعتماد داری به تو بگوید نگران نباش و غصه بدهی‌هایت را نخور، خیالت راحت باشد، من هستم، ببین این حرف او چقدر به تو آرامش می‌بخشد و راحت می‌شوی 🔸 که غنی و تواناست به تو گفته است «الیس الله بکاف عبده»: آیا خداوند برای کفایت امور بنده‌اش بس نیست⁉️ 🔸یعنی ای بنده من، برای همه کسری و کمبودهای دنیوی و اخرویت من هستم. این سخن خدا چقدر انسان را راحت می‌کند و به او آرامش ‌می‌بخشد. لذاست که فرمود: «الا بذکر الله تطمئن القلوب»: دل‌ها با یاد خدا می‌یابند. ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج ʝօɨռ↯ @mohebin_velayt_shohada
🍃💫🦋:( فرمول از کسی پرسیدند.. فرمول آرامش در زندگی چیست ؟ پاسخ داد زندگیِ بسیار ساده است به آن شرط که شما آن زمان که دراز‌ کشیده‌اید فقط دراز کشیده باشید و زمانی که راه می‌روید فقط راه بروید زمانی که غذا می‌خورید فقط غذا بخورید و به همین ترتیب نیز همۀ کارهایتان را انجام دهید . زیرا شما آن زمان که شما دراز می‌کشید به این فکر می‌کنید که کی بلند شوید زمانی که بلند شدید فکر می کنید که بعد آن باید کجا بروید زمانی که دارید می‌روید به این فکر می‌کنید که چه بخورید و به همین ترتیب ... فکر شما همیشه یک قدم جلوتر از آن لحظه‌‌‌ای است که خود شما هستید همین باعث میشود که نتوانید از اکنون لذت ببرید غافل از اینکه معجزۀ زندگی تنها وقتی اتفاق می‌افتد که باور کنید بهترین لحظه همین لحظه است و هرچه جز آن سرابی بیش نیست.