eitaa logo
مجردان انقلابی
14.2هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[🙂💚] 🌹⃟❤️¦⇢ ♥️ 🍁⃟🧡¦⇢ 😅 🌿⃟💚¦⇢ 🔗 تو را با چادر مشکی و سنگین دوستت دارم بگو مثل بسیجی ها عروسم میشوی خواهر؟ 🤤😍💕 😃💫🖇 ؟؟؟😂👀🍁 ❤️🍃 @mojaradan
رمز لذت زندگی بخش دوم.m4a
5.07M
برای رسیدن به زندگی خوب به چند تا چیز نیاز داری @mojaradan
مجردان انقلابی
#مژده_ای_چالش_که_برگزیده_اش_میاد🎉🎊🎁 طبق نظر و ارا بزرگواران که شرکت کردن و از بین ۱۰ اموجی که فرستا
طبق فرموده ادمین کانال و قرعه کشی انجام شده ۷ نفری که یک نفر خود کد ۱ بودن ایشون را دیگه در قرعه کشی شرکت ندادیم و ۶ نفر دیگه را که کد ۱ را انتخاب کرده بود کاربر در آمدن ایشون هم لطفا به ایدی زیر مراجعه کنند برای دریافت جایزه @mojaradan_bott بازم تشکر میکنم از تمامی بزرگواران که در چالش شرکت کردن و در انتخاب و رای دادن به چالش ما همیشه سلامت باشید و به حاجت دلشون هرچه زودتر برسند @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پارت_هدیه🎁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت80 میخواستم بدونم که بهم اعتماد داره میخواستم تاییدش ر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 یعنی مطمعن باشم قلبا راضی به این کار هستید ؟ زیر لب زمزمه کرد : -قلبم ... راضیه از این حرفش تکونی خوردم و ضربان قلبم بالا رفت دریا:بله خیالتون راحت انتخاب خودمه پس اون حرفی که زمزمه کرده بود رو قرار نبوده من بشنوم ولی شنیدم قلبم از خوشی اینکه قلبش این عقد رو میخواد به وجد اومد -حسین گفت فردا برای دیدن خونه و جزئیات کار باید بریم والبته برای خوندن محرمیت -باشه مشکلی نیست فقط میشه برا محرمیت مادرم هم بیاد ؟ -باید بپرسم با این حرف گوشیم رو از جیبم بیرون کشیدم و با حسین تماس گرفتم بعد از قطع تماس رو به دریا گفتم: -گفتن مشکلی نیست فقط متاسفانه برای دیدن خونه و جزئیات عملیات نمیتونن باشن زمان مکان عقد رو براشون بگید که مسقیم بیان اونجا -باشه -پس دیگه فردا میام سراغتون که بریم مشکلی که نیست؟ -نه من امروز رو تا فردا صبح شیفت هستم میتونم از همینجا بیام پروندم: -ولی اینطور که اذیت میشی خسته ای اوف گند زدم بدون فعل جمع گفتم نگاهی به صورتش انداختم لبخندی رو لبش بود : -نه مشکلی نیست از دیدن لبخنش غرق خوشی شدم و گفتم : -پس خودم میام دنبالت اینبار عمدا از فعل مفرد استفاده کردم و با خودم گفتم این اولین قدم برای نزدیک شدن دریا:باشه منتظر میمونم -من برم دیگه ببخش مزاحم شدم -خواهش میکنم به سلامت صبح اول وقت خودم رو به درب پشتی بیمارستان رسوندم و براش پیان فرستاد: -جلوی در توی کوچه ی پشت بیمارستان منتظرتم مخصوصا این در رو انتخاب کرده بودم چون تردد کمتری داشت ، دوس نداشتم با هم دیده بشیم و کسی حرفی پشتمون بگه با تقه ای که به شیشه ماشین خورد به خودم اومدم دریا بود قبل اینکه در عقب رو باز کنه خودم در جلو رو براش باز کردم و گفتم: -بیا بشین به عادت همیشه لب به دندون گرفت و بعد از مکث تقریبا طولانی با صورتی از شرم سرخ شده روی صندلی جا گرفت: -سلام صبح بخیر ببخشید زیاد منتظر شدید؟ به صورت خستش نگاهی انداختم و گفتم: -سلام خسته نباشی ،نه چیزی نیست که اومدم ،جای که کار نداری مستقیم بریم ستاد؟ -نه کاری ندارم بریم سری تکون دادم و آروم از کوچه خارج شدم : -مطمعنی اذیت نمیشی خسته به نظر میای؟ -خوبم نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 یکی از ابروهام رو بالا انداتخمو گفتم: -ولی صورت خستت یه چیز دیگه داره میگه خودمم از این همه صمیمتم کپ کردم چه برسه به این دختر بیچاره ، دوباره صورتش گل انداخت و آروم گفت: -خوب کمی خسته ام دیشب بخش شلوغ بود با دیدن مغازه آبمیوه فروشی ایستادم و با یه معذرت خواهی از ماشین پیاده شدم حدث زدم صبحانه نخورده باشه، با دیدن شیر کاکائوی داغ از خرید آبمیوه پشیمون شدم و همون رو گرفتم روی صندلی که جا گرفتم لیوان شیر کاکائو رو دستش دادم : -بیا این رو بخور فکر کنم صبحانه هم نخوردی -چرا زحمت کشیدید ؟ -زحمتی نیست این کیکم خدمت شما خانم -پس خودتون چی؟ تکیم رو به در ماشین دادم و گفتم من صبحانه خوردم تو بخور نوشجان با یه تشکر شروع کرد به خوردن برای اینکه معذب نباشه نگاهم رو به جلو دوختم و توی فکر فرو رفتم ، تو کل عمرم اینقد با یه دختر حرف نزده بودم اونم با این صمیمت از این عرق شرمی که روی تیره کمرم نشسته بگذریم و از صورت تعجب کرده دریا هم که بگذریم کم کم یخم داشت آب میشد و هر لحظه داشتم راحت تر می شدم البته شاید به این خاطر بود که دریا تنها آشنای قلبم بود -پوووف هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی برسه اینقد راحت کنارش بشینم و حرف بزنم ولی فرصتی که دارم رو نباید از دست بدم باید دوبار ه آتش عشق رو توی دلش بیدار کنم دریا :بریم ، بازم ممنون به موقعه بود از ته دلم گفتم: نوش جانت لبخندی زد و در سکوت به خیابون خیره شد دوباره به حرف گرفتمش: -در مورد مهریه فکری کردی ؟ با تعجب گفت: -مهریه؟مگه لازمه ؟ -بله بدون مهریه که نمیشه صیغه باطله شونه ای بالا انداخت و گفت: -نه من فکری نکردم فرقی نداره خودتون یه چیزی بگید -اینطور که نمیشه یه چیزی بگو -واقعا گفتم برام فرقی نداره انتخابش با خودتون -باشه،چهارده تا سکه خوبه با تعجب بهم نگاه کرد بازم نگاهش دلم رو به بازی گرفت: -چهارده تا سکه چه خبره مگه ؟ نمیخواد اصلا خودم یه چیزی انتخاب کنم انگار بهتره -ولی من جدی گفتم و حاضرم با کمال میل مهرتون رو بدم -بیخیال آقای فراهانی این یه عقد موقته باشه ولی مهر برش واجبه -ممنون خودم یه چیزی انتخاب میکنم -باشه منکه از اول گفتم خودت انتخاب کن لبخندی زد گفتم : -باشه بعد مکثی گفت: -میگم آقای فراهانی حالا از کی باید به اون خونه بریم لبخندی به روش زدم و گفتم: -بی خیال دریا خانم قرار نیست دست از این رسمی حرف زدن برداری بابا من از صبح خودم رو کشتم تا تو هم راحت باشی و دیگه از فعل جمع استفاده نکنی درضمن من اسم دارم اسمم از فامیلم بیشتر دوس دارم بهتره به اسم صدام کنی -ولی ...آخه بین حرفش رفتم: -آخه نداره ما خیلی وقته همدیگه رو می شناسیم از اون گذشته قراره چند ماه توی یه خونه باشیم نمیخوای که این چند ماه به من بگی آقای فراهانی هوم؟ -باشه سعی میکنم -آفرین دختر خوب الانم باید بگم منم نمیدونم ولی فکر کنم تو همین روزا باید بریم چون حسین گفت چندروز بیشتر تا عملیات نمونده سری تکون داد و دوباره سکوت کرد وقتی به ستاد رسیدیم بعد توضیحات حسین و سرهنگ همراه حسین راهی خونه شدیم خونه ویلای بزرگی همرا با زیر زمین ی به همون بزرگی که با پیشرفته ترین تجهیزات پزشکی تجهیز شده بود خود خونه هم هیچی کم نداشت حتی مواد غذای هم تامی ن شده بود ، حسین کلیدای خونه رو دست من داد و گفت: نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 تحویل آقا امیر از فردا باید اینجا مستقر بشید نگران هیچی هم نباشید درضمن تمام هزینه های این مدت به عهده ستاده چشمکی بهش زدم و گفتم: -چه خوب پس تمام ویتامینها و کمبود های بدنم رو تامیین کنم این مدت خندید و گفت: -خوشبحالت شده پول لباستم میدن اونم تا میتونی بخر -اوه نه بابا ماشین چی نمیدن این ماشین قدیمی رو عوض کنم جون تو آخه کی دیگه پارس سوار میشه که من دارم -نه دیگه شرمنده ماشین نمیدن ولی فکر کنم با دستمزد آخر کارت بتونی عوض کنی دستی به شونش زدم و گفتم: -ولی توکه میدونی من بیشتر از حقوق ماهانه خودم توی بیمارستان چیزی بر نمیدارم -و البته درآمد مطبت -نه دیگه همونم برا من بسه مطب لازم نیست -ببین امیر تعارف که نیست داداش حق خودته بالاخره چند ماه از زندگیت رو وقتت رو داری میزاری -باشه خودم خواستم اجباری نبوده -ولی.. -بیخیال پسر همین که گفتم البته تصمیم دستمزد خانم مجد با خودشونه دریا:حرف آقای فراهانی حرف منم هست همون دستمزد بیمارستان کفایت می کنه با لبخند به صورتش نگاه کردم کاش میدونست چقد ر برام عزیزه با صدای حسین به خودم اومدم که آروم دم گوشم گفت: -خبریه ؟!! خبریه ؟!! با تعجب سمتش برگشتم : -چه خبری ؟! نگاهی به دریا که داشت سمت اتاق می رفت انداخت و گفت: -با ایشون میگم خبریه ؟ جفت ابروهام از تیز بودنش بالا پرید: -نه چه خبری باید باشه ؟ -برو سر خودت کلاه بزار اگه من تورو بعد این همه سال نشناسم که برای جرز دیوار خوبم تو توی عمرت به یه دختر بیشتر از دو ثانیه نگاه نکردی الان چی شده زل میزنی به خانم مجد و لبخند ژکوند میزنی ؟ خندیدم و گفتم: -گمشو حرف در نیار برا دختر مردم -من کی برای دختر مردم حرف در آوردم ؟ من از دل تو گفتم جناب امیر علی خان -نه جون حسین من و این حرفا مشت آرومی به شکمم زد و گفت: -خفه بابا از جون خودت مایع بزار ،درضمن اینقدر تابلوی اصلا نیاز نیست بگی -واقعا یعنی اینقدر ضایعه ام ؟ با صدای بلند خندید و گفت: -دیدی لو دادی نه زیادم ضایع نبودی یه دستی بهت زدم با دست به پیشونی کوبیدم و گفت: -خدا خفت نکنه حسین یکی بفهمه کشتمت مخصوصا بی بی -باشه بابا حالا بفهمن چی میشه مگه؟ -جون من نگی ها بیچاره میشم بی بی دیگه دست از سرم بر نمیداره -مگه بده زودتر به مراد دلت میرسی آهی کشیدم و گفتم: - میخوام اول از خودش مطمعن بشم بعد به بی بی بگم چشمکی حوالم کرد گفت : نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🎁 امیر علی دستم به دامنت داری این دختره رو عقد میکنی از قضا دلتم براش رفته کاری نکنی خونه خراب بشم با تعجب گفتم : -چکار مثلا؟ -گل در برو می بر کف و معشوق به کام است.... منظورش رو فهمیدم و یکی پس گردنش زدم: -ببند دهنت رو دیگه ادامه نده -اوه اوه بابا غیرت ، باشه فقط منو بدبخت نکنی گفته باشم وگرنه خودم می کشمت سمتش خیز برداشتم گفتم: -همین الان خودم کشتمت بدبخت منحرف میخواست فرار کنه که با ورود دریا دوتا سر جامون موندیم ه ول شده گفت: -چی شد زن داداش پسند شد؟ دهنم از تعجب باز موند و به حسین نگاه کردم دریا هم دست کمی از من نداشت با صدای که بزور از گلوم خارج می شد گ ف تم؟ - چی میگی حسین؟!!! یکی رو دهنش زدو گفت: -ببخشید خانم مجد اصلا حواسم نبود من واقعا م عذرت میخوام از دهنم پرید -خواهش می کنمی زیر لب گفت و از خونه خارج شد وقتی از در بیرون رفت با خشم نگاهم رو به حسین دوختم با تته پته گفت: -غلط کردم امیر بخدا عمدی نبود از دهنم پرید چیزی ن گفتم با همون اخم نگاهش کردم ، دوباره بریده بریده گفت: یه... چیزی بگو...چرا مثل شمر بن ذی الجوشن نگام میکنی ؟ بابا گفتم که غلط کردم سمتش خیز برداشتم با یه پس گردنی محکم گفتم : -حسین از من دلخور بشه کشتمت مظلوم نگام کرد و گفت: -انشالله که نمیشه سری با تاسف براش تکون دادم و از خونه بیرون رفتم دریا توی حیاط به دیوار دم در ورودی تکیه داده بود نزدیکش شدم و گفت: -دریا خانم نگاهش رو بالا آورد ولی روی یقه لباسم ثابت شد: -من معذرت میخوام حسین منظوری نداشت نگاهش رو دوباره به زمین دوخت و چیزی نگفت کلافه چنگی به موهام زدم گفتم: -دریا خانم خواهش میکنم یه چیزی بگو از من ناراحتی؟ آروم گفت: -نه از شما چرا ؟ -نمیدونم جوابم رو ندادی فکر کردم نارحت شدی شروع کرد با کفشاش ضربه به زمین زدن هنوزم چیزی نمی گفت کمی ظلومیت به صدادم دادم و گفتم: -ببخش دیگه خواهش میکنم سری تکون داد و گفت : -باشه بخشیدم -نه اینطور قبول نیست معلومه هنوز دلخوری ابروی بالا پروند و گفت: -پس چطور ؟ بین گفتن و نگفتن مردد بودم ولی بالاخره گفتم: -لبخند بزن تا بدونم دلخور نیستی لباش به لبخندی باز شد: -باشه دلخور نیستم خوبه الان؟ -هرچند زورکی بود ولی بازم خوبه نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
دوستان‌پارت‌هدیہ‌هم‌فرستادم🎁😍 پی‌وی‌امدجهت‌اعتراض‌به‌کم بودن پارت‌ها اعلام‌شد😂😉😁 مشترک‌موردنظر(ادمین کانال )پاسخگو‌نمی‌باشد😂😁 @mojaradan