eitaa logo
مجردان انقلابی
13.1هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 ادمین کانال ↶ @mojaradan_adm (تبلیغات انجام میشود) متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir_ir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹حکایت گنجشکی که با قهربود🌹 روزها گذشت و با خدا هیچ نگفت. ⭐️فرشتگان را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:⭐️می آید ؛ من گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد. ⭐️و سرانجام گنجشک روی ای از درخت دنیا نشست. ⭐️ فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ... ⭐️گنجشک هیچ نگفت ... و خدا به سخن گشود : با من بگو از آن چه سینه توست. ⭐️گنجشک گفت : کوچکی داشتم، آرامگاه هایم بود و سرپناه بی کسی ام. ⭐️تو همان را هم از من . ⭐️این بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ ⭐️لانه# محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟؟؟ ⭐️و سنگینی راه کلامش را بست ... ⭐️سکوتی در عرش طنین انداخت. ⭐️فرشتگان همه به زیر انداختند. ⭐️خدا گفت: در راه لانه ات بود. ⭐️باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. ⭐️آن گاه تو از مار پر گشودی. ⭐️گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود... ⭐️خدا گفت: و چه# بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به ام برخاستی! ⭐️اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی فرو ریخت ... ⭐️های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ... قرآن کریم / سوره بقره / آیه 216 چه بسا چیزی را نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است؛ و یا چیزی را داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا می داند، و شما نمی دانی. 🆔 @mojaradan •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
💕 توی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد. یه آقای جوان تیپی هم اومد تو گفت: «آقا ابراهیم، قربون دستت پنج کیلو گوساله بکش عجله دارم.» آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن . همینجور که داشت کارشو انجام میداد رو به پیرزن کرد گفت: «شما چی مادر جان؟» پیرزن اومد جلو یک تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: «لطفاً به همین پول گوشت بدین آقا.» قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت: «پونصد تومان! این فقط گوشت میشه مادر جان.» پیرزن یه فکری کرد و گفت: «بده مادر، نداره، ممنون.» قصاب آشغال گوشت های اون آقا رو کند و گذاشت برای اون خانم. اون آقای جوان که فیله سفارش داده بود همین جور که با بازی می‌کرد رو به خانم پیر کرد و گفت: «مادر جان اینا رو سگتون میخواین؟» خانم پیر رنگش پرید و# سرخ و سفید شد و با صدای لرزان نگاهی به اون آقا کرد و گفت: «سگ؟!» آقای جوان گفت: «بله، آخه من این فیله‌ها رو هم با ناز میخوره، سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟!» خانم پیر با و خجالت گفت: «میخوره دیگه مادر، گرسنه سنگم میخوره.» آقای جوان گفت: « چیه مادر؟» خانم پیر گفت: «بهش میگن سگ دو پا. اینا رو برای بچه هام میخوام بار بذارم، خیلی وقته گوشت نخوردن!» با شنیدن این جمله اون جوون عوض شد. یه از گوشت های فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشت های اون خانم پیر. خانم پیر بهش گفت: «شما مگه اینارو برای نگرفته بودین؟» جوون گفت: «چرا مادر » خانم پیر گفت: «بچه های من سگ نمیخورن مادر» بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و گوشت هاش رو برداشت و رفت. چه زیبا گفت فروغ فرخزاد : اگر مستضعفی ديدی ، ولی از نان امروزت به او چيزی نبخشيدی ، به انسان بودنت شک کن! اگر چادر به سر داری ، ولی از زير آن چادر به يک ديوانه خنديدی به انسان بودنت شک کن! اگر قاری قرآنی ، ولی در درکِ آياتش دچارِ شک و ترديدی ، به انسان بودنت شک کن! اگر گفتی خدا ترسی ، ولی از ترس اموالت تمام شب نخوابيدی ، به انسان بودنت شک کن! اگر هر ساله در حجّی ، ولی از حال همنوعت سوالی هم نپرسيدی ، به انسان بودنت شک کن! اگر مرگِ کسی ديدی ، ولی قدرِ سَری سوزن ز جای خود نجنبيدی ، به انسان بودنت شک کن @mojaradan
سفره‌ےِ عقد آروم درِ گوشم گفت: میدونے من فَردا میشَم؟ خندیدم و گفتم..از کجا میدونے؟ نڪنه غِیب داری!💭 گفت: آره..دیشب مادرم زهرا(س) رو تو خواب دیدمـ..🍃 بهم تبریڪ گفت بعدشم وَعده‌ے داد. . . کردمُ گفتم: پس من چے؟ میخوای همین اولِ کاری منُ بزاری برے؟!😞 نبود وَفا بِری و منو نَبری! توڪہ میدونے فردا میخواے شَهید بشے چرا پایِ سفره عقد. . .💍 چرا خواستے منو به عقدِ خودت دربیاری!؟ دستمو گرفت خندیدُ گفت: آخہ شنیدم شَهید میتونه بستگانشو ڪنه!🥰 میخوامـ که اون #۲نیا جزوِ شفاعت شده هام باشے. . . میخوام عروسیِ واقعی رو اونجا برات بگیرم. . .🎈 {مدافع‌حرم} ♥️ @mojaradan
🤣 یکی از دوستام کرده بود هر وقت ما رو میدید میزد.😏 یه سال که گذشت هر وقت ما رو میدید ميكرد😩😆😂😂 🤣🤣🤣 🍃🍂 @mojaradan