💠 • ° •🔸 ◎﷽◎ 🔸• ° • 💠
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
#داستان_شب
گویند که در زمان #کریمخان زند مرد #سیه چرده و قوی هیکلی در شیراز زندگی میکرد که در میان
مردم به سیاه خان شهرت داشت
وقتی که کریمخان میخواست بازار #وکیل شیراز را بسازد، او جزء یکی از بهترین کارگران آن دوران بود
در آن زمان #چرخ نقاله و وسایل مدرن امروزی برای بالا بردن مصالح ساختمانی به #طبقات فوقانی وجود نداشت
بنابرین استادان معماری به کارگران #تنومند و قوی و با استقامت نیاز داشتند تا مصالح را به دوش بکشند و بالا ببرند
وقتی کار #ساخت بازار وکیل شروع شد و نوبت به چیدن آجرهای سقف رسید
سیاه خان #تنها کسی بود که میتوانست آجر را به ارتفاع ده متری پرت کند
و استاد معمار و #وردستانش آجرها را در هوا میقاپیدند و سقف را تکمیل میکردند
روزی کریمخان برای بازدید از #پیشرفت کار سری به بازار زد و متوجه شد که از هر #ده آجری که سیاه خان به بالا پرت میکند شش یا هفت آجر به دست معمار نمیرسد و میافتد و میشکند!
کریمخان از سیاه پرسید
چه شده #نکنه نون نخوردی؟؟!!
قبلاً حتی یک آجر هم به هدر نمیرفت
و همه به بالا میرسید!
سیاه خان #ساکت ماند و چیزی نگفت
اما استاد معمار پایین آمد و یواشکی
#بیخ گوش کریمخان گفت
قربان تمام زور و قدرت سیاه خان
و #دلگرمی او زنش بود
چند روز است که #زن سیاه خان قهر کرده
و به خانه پدرش رفته
سیاه خان #هم دست و دل کار کردن ندارد
اگر #چاره ای نیاندیشید کار ساخت بازار
یک سال عقب میافتد
او تنها کسی است که میتواند
#آجر را تا ارتفاع ده متری پرت کند
کریمخان فوراً به #خانه پدر زن او رفت
و زنش را به خانه آورد
بعد فرستاد دنبال سیاه خان و وقتی او به خانه رسید با #دیدن همسرش از شدت خوشحالی مثل بچهها شروع به گریه کرد
کریمخان #مقداری پول به آنها داد و گفت امروز که گذشت اما فردا میخواهم همان سیاه خان همیشگی باشی
این را گفت و #زن و شوهر را تنها گذاشت
فردا کریمخان #مجدداً به بازار رفت و دید سیاه خان طوری آجر را به بالا پرت میکند که از #سر معمار هم رد میشود
بعد رو به همراهان کرد و گفت:
ببینید عشق چه قدرتی دارد
آنکه آجرها را پرت میکرد #عشق بود
نه سیاه خان
آدم برای هر چیزی باید #انگیزه داشته باشد.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
#داستان_شب
✍️ آیه های آتش افزا♨️
🔷🔹#احمد بن طولون یکی از پادشاهان مصر بود. وقتی که از #دنیا رفت از طرف حکومت وقت، #قاری قرآنی را با #حقوق زیادی اجیر کردند تا روی قبر سلطان قرآن بخواند. روزی خبر آوردند که قاری، #ناپدید شده و معلوم نیست که به کجا رفته است پس از #جست و جوی فراوان او را پیدا کردند و پرسیدند: #چرا فرار کردی؟ جرأت نمی کرد جواب دهد. #فقط می گفت: من دیگر قرآن نخواهم خواند. گفتند: اگر حقوق دریافتی تو #کم است دو برابر این مبلغ را می دهیم. گفت: اگر چند برابر هم بدهید نمی پذیرم. گفتند:# دست از تو برنمی داریم تا دلیل این مسأله روشن شود. گفت: چند #شب قبل صاحب قبر به من اعتراض کرد که چرا بر #سر قبرم قرآن می خوانی؟ من گفتم: مرا اینجا آورده اند که برایت قرآن #بخوانم تا خیر و ثوابی به تو برسد.
🔷🔹گفت: نه #تنها ثوابی از قرائت قرآن به من نمی رسد بلکه هر آیه ای که می خوانی، #آتشی بر آتش من افزوده می شود، به من می گویند: می شنوی؟ چرا در #دنیا به قرآن عمل نکردی؟ بنابراین مرا از خواندن قرآن برای آن پادشاه #بی تقوا معاف کنید.
📚روایت ها و حکایت ها / ۱۳۱
📚 به نقل از: داستان های پراکنده
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
یه #همکلاسی داشتیم که چادری بود.
البته خب من و خیلی از بچه های دیگه هم #چادری بودیم ولی اون با ما فرق داشت.🙄
چادر سرش می کرد #ولی موهاشو می ریخت بیرون، حتی چندبار که با هم #رفتیم بیرون یا اتفاقی بیرون دیدمش؛ فهمیدم به همینجا #ختم نمیشه...چنان #آرایش غلیظی کرده بود که خانومای بدحجاب هم با تعجب نگاهش می کردن!
#نگرانش بودم چون نه تنها با این کارش باعث #صدمه زدن به خودش میشد بلکه به جامعه هم آثار منفی وارد میکرد و# تازه آبرو و حرمت چادر رو هم زیر پا میزاشت.💔😞
یه روز که #موقعیت مناسب پیش اومد و داشتیم دوتایی تو حیاط قدم می زدیم #سر بحثو باز کردم:
-سارا جونم! چی شد که تصمیم گرفتی #چادری بشی؟😊
جوابش یه نگاه# تند و خشمگین ولی پر از حرف بود😠
ترسیدم که #داد و قال راه بندازه و جای درست کردن ابرو چشم رو هم کور کنم.
#واسه همین دیگه حرفی نزدم.😨
ولی بعد از چند #لحظه خودش جوابمو داد:به اجبار خانواده.😞
#حدس می زدم که موضوع این باشه.
چون اگه کسی واقعا #اعتقاد داشت تا این حد از حجاب اصلی و قابل قبول دور نمیشد.
کمی فکر کردم و گفتم:
#خونوادت میگن باید به هر قیمتی چادر سرت باشه؟🤔
با #ناراحتی سر تکون داد😔
-پس واسه همینه که داری سعی می کنی لجبازی کنی و #اعتراض خودتو بهشون نشون بدی☺️
برگشت و نگاهم کرد،اما نه نگاهش تند بود نه #خشمگین.
آهی کشید و گفت:آره...به ذهنم رسید تنها کاری که می تونم بکنم همینه.
ولی هر چی #بیشتر میگذره اختلافم با مامان بابام بیشتر...
شاید اگه از اون اول #اجباری در کار نبود انقد از حجاب دور نمیشدم
😳یعنی خودشم می دونست داره چیکار می کنه؟...خودش جوابمو داد
-من از حجاب بدم نمیاد...ولی وقتی دیدم نمی تونم زورگویی هاشونو تحمل کنم ناخودآگاه از اون چیزی که باید می بودم فاصله گرفتم...
-تا حالا فکر کردی این چادری که رو سر ماست #چجوری به دست ما رسیده؟🤔
-یعنی چی 🤔?
-این چادر از کوچه های #مدینه گذشته و خاکی شده...از میون قافله ی اسرا رد شده و از سر پاک ترین بانو کشیده شده...😔
بیشتر از #بیست هزاااارتا جوون واسه موندن این چادر روی سر ما جون دادن...#محسن حججی رو می شناسی؟...می دونی سرش واسه چی رفت؟😭
دیگه نتونستم #جلوی اشکامو بگیرم ولی برای اینکه تاثیر بدی رو بحثمون نزاره زود خودمو جمع و جور کردم و #منتظر جوابش شدم.
فقط نگاه کرد.👀
#فهمیدم حرفام بی تاثیر نبوده.
با شنیدن صدای زنگ بحث رو تموم کردم.
-سارا! من نه #میخوام تو موضوعات خونوادگیتون دخالت کنم نه بهت امر و نهی کنم که #چیکار کنی و چیکار نکنی.
فقط میخوام بعد از این چندسال #رفاقت نه بعنوان یه دوست،بعنوان یه خواهر بهت بگم حواست باشه! این یه #پارچه ی مشکی معمولی نیست که رو سرمونه.پس اگه انتخابش کردیم حواسمون باشه که #خون جوونای کشورمون پاش رفته...رفته که نزاره دوباره حرمتش بشکنه،واسه نشون دادن اعتراض خیلی کارها میشه کرد.این وسط چادرمون رو فراموش نکنیم.😊
#البته اینا رو اول به خودم میگم بعد به تو😘
سارا تو فکر بود#.امیدوار بودم حرفام موثر بوده باشه.
دست به دست هم به #سمت کلاس رفتیم.دیگه تا آخر ساعت حرفی در این مورد نزدیم....
اون روز که این حرفا بین ما رد و بدل شد چهارشنبه بود.
جمعه سارا رو تو #خیابون دیدم.
دیگه نه لاک داشت نه موهاش بیرون بود نه جلو #نامحرم عشوه میومد😍
از خوشحالی محکم بغلش کردم.
-ببینم؟! حرمت چادرو خوب نگه داشتم😉?
-راضیم ازت سارا😁...البته من که کسی نیستم ولی مطمئنم مادر هم ازت راضیه😍
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#زندگی_به_سبک_شهدا 💕
🌸 غاده ؛ #همسر شهيد چمران میگويد
روزی دوستم به من گفت :
"غاده ! در #ازدواج تو یك چیز بالاخره برای من روشن نشد . تو از #خواستگارهایت خیلی ایراد میگرفتی ، این بلند است ، این ڪوتاه است ... 😕
🌺 مثل این ڪه مـیخواستی
یك نفر باشد ڪه #سر و شڪلش نقص نداشته
باشد. حالا من #تعجبم چه طور دڪتر را ڪه
#سرش مو ندارد قبول ڪردی ؟🤔
🌸 من گفتم : «مصطفـی ڪچل نیست . تو #اشتباه میڪنی.»
🌺 آن روز همین ڪه #رسیدم به خانه ، در را بازڪردم و چشمم افتاد به مصطفـی ، شروع ڪردم به #خندیدن .😁
🌸 مصطفـی پرسید «چرا# مےخندی؟» و من ڪه چشم هایم از خنده به اشك نشسته بود گفتم
«مصطفے، تو #ڪچلـی ؟! 😂 من نمیدونستم!»
و آن وقت مصطفـی هم #شروع ڪرد به خندیدن ...
#شهید_مصطفی_چمران
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🌷@mojaradan
#زندگی_به_سبک_شهدا
#سرِ سفرهےِ عقد آروم درِ گوشم گفت:
میدونے من فَردا #شَهید میشَم؟
خندیدم و گفتم..از کجا میدونے؟
نڪنه #علمِ غِیب داری!💭
گفت:
آره..دیشب مادرم #حضرتِ زهرا(س) رو تو خواب دیدمـ..🍃
#ازدواجمونو بهم تبریڪ گفت
بعدشم وَعدهے #شَهادتمو داد. . .
#بُغض کردمُ گفتم: پس من چے؟
میخوای همین اولِ کاری منُ #تنها
بزاری برے؟!😞
نبود #شرطِ وَفا بِری و منو نَبری!
توڪہ میدونے فردا میخواے شَهید بشے چرا #نشستے پایِ سفره عقد. . .💍
چرا خواستے منو به عقدِ خودت دربیاری!؟
دستمو گرفت خندیدُ گفت:
آخہ شنیدم شَهید میتونه بستگانشو
#شفاعت ڪنه!🥰
میخوامـ که اون #۲نیا جزوِ شفاعت شده هام باشے. . .
میخوام #مجلسِ عروسیِ واقعی رو اونجا
برات بگیرم. . .🎈
#روایتهمسرشهید #شهیدهادیابراهیمے{مدافعحرم}
#عاشقانهشهدا♥️
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#زندگی_به_سبک_شهدا ❤️
#سر سفره عقد نشسته بودیم کنارهم.#بوی عطرش همه اتاق را پر کرده بود😍😍
بله را که گفتم.🙈🙊
سرش را آورد #زیر گوشم،خیلی آرام و آهسته گفت:((تو همونی هستی که من میخواستم.☺️))
نگاهش کردم واز #ته دل خندیدم😍 دستم را گذاشتم روی #حلقه ازدواجمان💍
چشم دوختم به #قرآن و از خدا طلب خوشبختی کردم😍😊
💚شهید جواد فکوری
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
✨﷽✨
#داستان_شب
✍در ر#وزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم #نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام #دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند #لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه ای به هوا انداختند و #شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس #همسایه اول به بازار رفت و از #عطاری قوی ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه اش داد تا #بخورد.
همسایه دوم سم را #سرکشید و به خانه اش رفت. قبلا به #خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از #آب گرم پر کنند و یک #ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را #سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده اش #تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد و به #سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، #حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری. او به بازار رفت و #نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا #فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با #چوب بکوبید! همسایه اول هرروز میشنید که مرد همسایه که در #تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر #ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به #سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد. کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. #شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از #خانه ی همسایه میشنید دلهره اش بیشتر میشد و #تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را #مهلک تر میکرد. روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از #ترس مرده بود!!
🔻این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. #کرونا یا هر بیماری دیگری مادامیکه روحیه ی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلی ها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود بیماری
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌺🌿🌺🌿🌺
هدایت شده از مجردان انقلابی
#داستان_شب
⭕️#حضرت موسے (علیہ السلام) و مرد دیوانهـ⭕️
روزے حضرت موسے (ع) بہ #ڪوہ طور مے رفت تا با #خداے خویش مناجات و گفتگو ڪند.
در راهـ، #زاهـدے دید ڪہ در حال مناجات بود.
با دیدن حضرت موسے (ع) رو بہ موسے (ع) ڪرد و گفت وقتے بہ ڪوہ طور رسیدے بہ خداوند بگو آنچہ گفتہ اے ڪردہ شد، مرا #مورد رحمت خویش قرار دهـ.
حضرت موسے (ع) از آنجا گذشت.
بہ #عاشقے مخمور رسید ڪہ او هـم با دیدن موسے (ع) بہ او گفت بہ خداوند بگو این عاشق،# شیفتہ دوستدار توست، آیا تو هـم او را دوست داری؟
حضرت موسے (ع) از این شخص نیز گذشت.
بہ #دیوانہ اے رسید ڪہ با سر و پاے برهـنہ و #ژولیدهـ، گستاخ وار نزدیڪ آمد و گفت بہ پروردگار بگو ڪہ تا ڪے مرا #دیوانہ و سودایے مے داری، بیش از این تاب و طاقت خوارے ندارم.
بہ خداوند بگو من تو را #ترڪ ڪردہ ام، تو هـم مے توانے مرا ترڪ ڪنے و دست از من بداری؟
حضرت موسے (ع) این سخن #گستاخانہ دیوانہ را #جوابے نگفت و بہ راہ خود ادامہ داد تا بہ ڪوہ طور رسید.
قصہ آن #عابد و عاشق را براے خداوند تعریف ڪرد و درخواست آنهـا را بہ خدا رساند.
خداوند فرمود آن عابد #مشمول رحمت ماست و نصیب آن عاشق، #محبت ما.
هـر آنچہ ڪہ از ما خواستہ اند برآوردہ مے ڪنیم تا باشد ڪہ از #نیڪوڪاران باقے بمانند.
حضرت موسے (ع) در مقابل حق #سجدہ ڪرد و خواست بازگردد.
خداوند او را #خطاب قرار داد و فرمود پیام دیگرے بہ تو دادند ڪہ بہ ما #نگفتی.
چرا قصہ آن #مرد دیوانہ را از من پنهـان ڪردی؟
حضرت موسے (ع) گفت خداوندا، آن پیغام را #نهـفتہ بدارم بهـتر است.
تو ڪہ خود مے دانے آن دیوانہ چہ گفتہ است.
من نمے توانم در #برابر بزرگے تو اینگونہ بے ادبانہ پیغام او را برسانم.
اما خداوند بدون توجہ بہ حرف موسے (ع) فرمود بہ او بگو اگر تو ما را #ترڪ ڪنی، من تو را ترڪ #نخواهـم ڪرد، #چہ سر بہ راہ باشے و چہ #سر پیچے ڪنی.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
💞💞💍💍💞💞
🔰هر آنچه قبل از ازدواج باید بدانید
💗چه عادت هایی دارد؟💗
آیا شما #سحرخیز هستید؟ همسر آینده تان چطور؟ چند ساعت در شبانه روز #تلویزیون تماشا می کنید؟ آیا طرف مقابلتان آدم ولخرج، مقتصد یا خسیسی است؟ چقدر کار می کند؟ بهتر است بدانید #همسر آینده تان چقدر زمان صرف حمام رفتن، خوابیدن یا کارهای شخصی اش می کند؟ آیا این زمان ها با #ساعت طبیعی زندگی شما در تداخل است یا نه؟
💗زبان ابراز عشق طرف مقابلتان چیست؟💗
وقتی از #صمیم قلب به کسی که دوستش دارید، حرف های دلتان را می زنید در او #احساس عشق را بیدار می کنید. برخی افراد زمانی که یک هدیه دور از انتظار از طرف مقابل دریافت می کنند به #اوج عشق می رسند. روشی که به وسیله آن افراد به عشق می رسند «زبان عشق» آنهاست. این زبان می تواند تماس فیزیکی، سپری کردن #اوقات فراغت با یکدیگر یا کلمات عاشقانه و هدیه باشد. مطمئن شوید که #زبان عشق یکدیگر را پیدا کرده اید.
💗 نظر طرف مقابل در مورد فرزند چیست؟💗
آیا شما فرزند می خواهید؟ چند تا؟ آیا شما و همسر آینده تان بر #سر تعداد فرزندان موافق هستید؟ بسیار مهم است که هر دو موافق یک نوع #روش تربیتی خاص باشید.
#ادامه_دارد...
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
پرسش : دختر #خانمی ۳۰ ساله هستم و آقایی ۴۵ ساله که از همسرشان جدا شده اند و یک #پسر ۱۵ و دختر ۱۳ ساله دارند ، به #خواستگاری من آمده اند ؛ البته فرزندان ایشان با مادرشان ( مادر بزرگ ) زندگی می کنند ؛ به نظر شما می توانم با ایشان #خوشبخت شوم ؟
✍️ پاسخ : با توجه به سن جنابعالی ، فاصله ۱۵ سال #مشکل جدی ندارد ؛ فقط دو تا نگرانی هست :
۱- باید مطمئن شوید که به #همسر قبلی اش رجوع نمی کند . ممکن است او رجوع نکند ؛ اما همسر قبلی اش با توجه به #حس تملکی که دارد تا بفهمد شوهرش می خواهد ازدواج کند ، ممکن است اقدام به #بازگشت کند ؛
۲- مطمئن شوید که #فرزندانش را پس از ازدواج با شما ، به زندگی بر نمی گرداند . الان که #دختر و پسر وی با مادر بزرگ زندگی می کنند ، به این دلیل است که #سرپرست ندارند ؛ اما وقتی آقا ازدواج کند ، زندگی اش #سر و سامان می گیرد و دیگر دلیلی نمی بیند که فرزندانش از او دور باشند . توجه داشته باشید که اگر #فرزندان وی برگردند و بخواهند با شما زندگی کنند ، #کار شما بسیار سخت خواهد شد ؛ چون دوشیزه خانم هستید و #تجربه مادر بودن را ندارید و خیلی بعید است که بتوانید با فرزندان این آقا #کنار بیایید ؛ بویژه که احتمالا هفته ای یکی - دو بار #مادرشان را هم می بینند و حسابی شارژ می شوند . یادتان باشد که قرار است شما #جای مادر آن ها را بگیرید . در پناه حق باشید . 🌸
#پرسش_و_پاسخ
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند
‼️در #انتخابها دو مسألۀ جدی وجود دارد که باید درمان شود:
1⃣ انتخابهای احساسی💓
مقصود ما از #انتخابهای احساسی، انتخابهایی است که انواع و اقسامش رواج یافته است؛ مثل انتخاب در #سر کلاسهای درس 📚📝و تنها با دیدن شکل و قیافه👰،انتخاب در پارکها، انتخاب در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی👨💻👩💻؛ انتخابهایی که در آن #منطق و درایت حاکم نیست. تصمیم، در این نوع ازدواجها تنها با #رد و بدل شدن گزارههایی شکل میگیرد که احساسات دختر و پسر را #تحریک میکند💌.
⏪حالا این دو وقتی با هم ازدواج میکنند💍، #پردۀ عشق و علاقۀ داغی که در مقابل چشمانشان بود کنار میرود و شروع به شناخت هم میکنند. از این جاست که #عدم کفویت خود را نشان میدهد.❌❌
⏪اینها تا به حال یک رابطۀ احساسی آن هم در حالت فراق داشتند. یک بار دیگر به این عبارت توجه کنید: «رابطۀ احساسی در حالت فراق». رابطه وقتی احساسی میشود، خود به خود #قدرت منطقی و معرفتی انسان را به شدت کاهش میدهد💘💘. وقتی هم که در فراق باشد، این اتفاق بیشتر میافتد. البته ممکن است برخی بگویند کدام فراق؟ اینها که همیشه با هم هستند. اشتباه نکنید، #وصال در رابطههای احساسی این چنینی، یعنی ازدواج💍، نه یکدیگر را دیدن.
💟وصال یعنی این که این دو #با هم ازدواج کنند و زیر یک سقف با هم زندگی کنند 🏠و #مطمئن شوند که برای یکدیگرند💞. این اطمینان خاطر به همراه آن زندگی است که #پردۀ آن عشق و علاقه را کنار میزند. پیش از ازدواج، نه اطمینان خاطر بود، نه زندگی.
2⃣تفسیر غیر دینی کفویت ؛ که ان شا الله در پست هفته آینده دربارش صحبت می کنیم .😊
📚 از نو، باتو . کتاب اول .صص۴۲-۴۰
#از_نو_با_تو
#کتاب_اول
#نقطه_نه_علامت_سؤال
#طلاق_و_راه_های_پیشگیری_از_آن
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
❣ @mojaradan
مجردان انقلابی
#انچه_مجردان_باید_بدانند برای چه هدفی ازدواج کنیم؟ #پناهیان #قسمت_دوم اینجوریاند. میگوید #آخ
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#برای_چه_هدفی_ازدواج_میکنیم
بلکه #آرامش را هم سلب میکنند فرصتهای ما را هم از بین میبرند، باید این کار را بکنیم. #سحر بیدار شویم چطور است؟ بینالطلوعین سرِ سجاده ذکر بگوییم؟ وقت برای نماز بگذاریم مفصّل؟ نمیدانم باید چهکار کنیم یک #مقدار آرام بشویم. خداوند متعال که روزی سه مرتبه ترمز دستی ما را میکشد. آقا #صبر کن! کجا داری میروی؟
ما را میبرد #سرِ سجاده. نماز هم که دیدید چقدر جالب است. نیست به شدت تکراری است، به آدم فرصت میدهد فکر کند. نیست اصلاً #جذابیت و جدید بودن توی نماز نیست! گفت آقا چرا اینقدر تند نمازت را خواندی؟ گفت چون از حفظ خواندم. از حفظ است #همهاش را دیگر. مثل برای رانندههای خیلی حرفهای دنده عوض میکنند اصلاً متوجه نمیشوند این رکعت عوض میکند اصلاً متوجه نمیشود. بعد میرود #گمشدههای دیگرش را پیدا میکند. آن سیبزمینی را کجا گذاشته بودم؟ ها! تازه فهمیدم.
#نماز ترمزدستی زندگی آدم کشیده میشود آدم توی بیداری روحش استراحت کند یک کمی آرام باش. برای چی آمدی در این دنیا داری زندگی میکنی؟ «مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک»؛ من مال اینجا نیستم چند روزی «قفسی ساختهاند از بدنم»؛ من توی قفسم الآن.
#ادامه_دارد
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan