eitaa logo
مجردان انقلابی
14.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 👈 بنده است یا آزاد؟؟ ساز و آواز بلند بود. هركس كه از نزدیك آن خانه می گذشت، می توانست بزند كه در درون خانه چه خبرهاست؟ بساط عشرت و می گساری پهن بود و «می» بود كه پیاپی نوشیده می شد. خدمتكار درون خانه را جاروب زده و خاكروبه ها را در دست گرفته از خانه بیرون آمده بود تا آنها را در كناری بریزد. در همین لحظه كه آثار عبادت زیاد از چهره اش نمایان بود و پیشانی اش از های طولانی حكایت می كرد از آنجا می گذشت. از آن كنیزك پرسید: « این خانه بنده است یا آزاد؟». آزادمعلوم است كه آزاد است. اگر بنده می بود صاحب و مالك و خداوندگار خویش را می داشت و این را پهن نمی كرد. ردوبدل شدن این سخنان بین كنیزك و آن مرد موجب شد كه كنیزك زیادتری در بیرون خانه بكند. هنگامی كه به خانه برگشت پرسید: «چرا این قدر دیگر آمدی؟».كنیزك ماجرا را تعریف كرد و گفت: «مردی با چنین و هیئت می گذشت و چنان پرسشی كرد و من چنین پاسخی دادم.» شنیدن این ماجرا او را چند لحظه در فرو برد. مخصوصا آن جمله (اگر بنده می بود از صاحب اختیار خود پروا می كرد) مثل بر قلبش نشست. بی اختیار از جا جست و به خود مهلت پوشیدن نداد. با پای برهنه به دنبال گوینده ی سخن رفت. تا خود را به صاحب سخن كه جز امام هفتم موسی بن جعفر علیه السلام نبود رساند. به دست آن حضرت به توبه نائل شد، و دیگر به افتخار آن روز كه با @پای برهنه به شرف توبه نائل آمده بود كفش به پا نكرد. او كه تا آن روز به « حارث بن عبد الرحمن مروزی» معروف بود، از آن به بعد لقب «الحافی» یعنی «پابرهنه» یافت و به «بشر حافی» معروف و مشهور گشت. تا بود به پیمان خویش وفادار ماند، دیگر گناه نگشت. تا آن روز در سلك اشراف زادگان و عیاشان بود، از آن به بعد در سلك پرهیزكار و خداپرست درآمد. 📗 ، ج 1 ✍ علامه شهید مرتضی مطهری 🆔 @mojaradan
⁉️آیا شما هم در روابط زناشویی‌تان "" اجرا میکنید ؟ ❓یعنی دارید همسرتان از رفتارهایتان بزند، چه احساسی دارید؟! ❗️انتظار دارید هر فکرتان مشغول است، طرفتان خودش بفهمد شما به چه میکنید و از شما دلجویی کند؟! ❓انتظار دارید عاطفی‌تان، خودش حدس بزند، چه نیازی دارید و برای نیاز شما کاری انجام دهد؟! ⛔️اگر شما اینگونه هستید، بدانید که زندگی واقعی، "" نیست تا همسر ما بخواهد و یا بتواند های ما را حدس بزند. بهتر است حرف بزنید. اگر ناراحتید در مورد حرف بزنید. اگر دلتان چیزی میخواهد، در موردش حرف بزنید. اگر در سر دارید، در موردش حرف بزنید. 🔶در یک عاطفی، "گفت‌وگو" بهترین شیوه ی تعارضات است. لــطفا حــرف بــزنید... @mojaradan
یه داشتیم که چادری بود. البته خب من و خیلی از بچه های دیگه هم بودیم ولی اون با ما فرق داشت.🙄 چادر سرش می کرد موهاشو می ریخت بیرون، حتی چندبار که با هم بیرون یا اتفاقی بیرون دیدمش؛ فهمیدم به همینجا نمیشه...چنان غلیظی کرده بود که خانومای بدحجاب هم با تعجب نگاهش می کردن! بودم چون نه تنها با این کارش باعث زدن به خودش میشد بلکه به جامعه هم آثار منفی وارد میکرد و# تازه آبرو و حرمت چادر رو هم زیر پا میزاشت.💔😞 یه روز که مناسب پیش اومد و داشتیم دوتایی تو حیاط قدم می زدیم بحثو باز کردم: -سارا جونم! چی شد که تصمیم گرفتی بشی؟😊 جوابش یه نگاه# تند و خشمگین ولی پر از حرف بود😠 ترسیدم که و قال راه بندازه و جای درست کردن ابرو چشم رو هم کور کنم. همین دیگه حرفی نزدم.😨 ولی بعد از چند خودش جوابمو داد:به اجبار خانواده.😞 می زدم که موضوع این باشه. چون اگه کسی واقعا داشت تا این حد از حجاب اصلی و قابل قبول دور نمیشد. کمی فکر کردم و گفتم: میگن باید به هر قیمتی چادر سرت باشه؟🤔 با سر تکون داد😔 -پس واسه همینه که داری سعی می کنی لجبازی کنی و خودتو بهشون نشون بدی☺️ برگشت و نگاهم کرد،اما نه نگاهش تند بود نه . آهی کشید و گفت:آره...به ذهنم رسید تنها کاری که می تونم بکنم همینه. ولی هر چی میگذره اختلافم با مامان بابام بیشتر... شاید اگه از اون اول در کار نبود انقد از حجاب دور نمیشدم 😳یعنی خودشم می دونست داره چیکار می کنه؟...خودش جوابمو داد -من از حجاب بدم نمیاد...ولی وقتی دیدم نمی تونم زورگویی هاشونو تحمل کنم ناخودآگاه از اون چیزی که باید می بودم فاصله گرفتم... -تا حالا فکر کردی این چادری که رو سر ماست به دست ما رسیده؟🤔 -یعنی چی 🤔? -این چادر از کوچه های گذشته و خاکی شده...از میون قافله ی اسرا رد شده و از سر پاک ترین بانو کشیده شده...😔 بیشتر از هزاااارتا جوون واسه موندن این چادر روی سر ما جون دادن... حججی رو می شناسی؟...می دونی سرش واسه چی رفت؟😭 دیگه نتونستم اشکامو بگیرم ولی برای اینکه تاثیر بدی رو بحثمون نزاره زود خودمو جمع و جور کردم و جوابش شدم. فقط نگاه کرد.👀 حرفام بی تاثیر نبوده. با شنیدن صدای زنگ بحث رو تموم کردم. -سارا! من نه تو موضوعات خونوادگیتون دخالت کنم نه بهت امر و نهی کنم که کنی و چیکار نکنی. فقط میخوام بعد از این چندسال نه بعنوان یه دوست،بعنوان یه خواهر بهت بگم حواست باشه! این یه ی مشکی معمولی نیست که رو سرمونه.پس اگه انتخابش کردیم حواسمون باشه که جوونای کشورمون پاش رفته...رفته که نزاره دوباره حرمتش بشکنه،واسه نشون دادن اعتراض خیلی کارها میشه کرد.این وسط چادرمون رو فراموش نکنیم.😊 اینا رو اول به خودم میگم بعد به تو😘 سارا تو فکر بود#.امیدوار بودم حرفام موثر بوده باشه. دست به دست هم به کلاس رفتیم.دیگه تا آخر ساعت حرفی در این مورد نزدیم.... اون روز که این حرفا بین ما رد و بدل شد چهارشنبه بود. جمعه سارا رو تو دیدم. دیگه نه لاک داشت نه موهاش بیرون بود نه جلو عشوه میومد😍 از خوشحالی محکم بغلش کردم. -ببینم؟! حرمت چادرو خوب نگه داشتم😉? -راضیم ازت سارا😁...البته من که کسی نیستم ولی مطمئنم مادر هم ازت راضیه😍 @mojaradan