eitaa logo
مجردان انقلابی
13هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 ادمین کانال ↶ @mojaradan_adm (تبلیغات انجام میشود) متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir_ir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
سید بحرالعلوم به قصد به سامرا تنها به راه افتاد. در راه راجع به این مسأله که گریه ی بر حسین علیه السلام گناهان را می آمرزد فکر می کرد. وقت متوجه شد که شخص عربی سوار بر اسب به او رسید و سلام کرد ، بعد پرسید:« سید درباره ی چه چیز به فکر فرو رفته ای؟ و در چه ای؟ اگر علمی است بفرمائید شاید من هم اهل باشم؟» سید بحرالعلوم عرض کرد:«در این باره فکر می کنم که چطور می شود تعالی این همه ثواب به و گریه کنندگان حضرت سیدالشهداء علیه السلام می دهد؛ مثلاً در هر قدمی که در زیارت بر می دارند ثواب حج و یک عمره در نامه ی عمل شان می نویسند و برای یک ی اشک، تمام گناهان صغیره و کبیره شان آمرزیده می شود؟» آن سوار عرب فرمود:« نکن! من برای شما مثالی می آورم تا مشکل حل شود. به همراه درباریان خود به شکار می رفت در از لشکریان دور شد و به سختی فوق العاده ای افتاد و گرسنه شد. خیمه ای را دید، وارد آن خیمه شد در آن سیاه چادر، را با پسرش دید آنها در گوشه ی خیمه# بز شیردهی داشتند و از راه مصرف این بز خود را می گذراندند. وقتی سلطان وارد شد او را ولی به خاطر پذیرایی از مهمان، آن بز را سر بریدند و کردند چون چیز دیگری برای پذیرایی نداشتند. سلطان شب را خوابید و روز بعد از ایشان جدا شد و هرطوری بود خودش را به رساند و جریان را برای اطرافیان نقل کرد، در نهایت از ایشان سوال کرد ، اگر من بخواهم میهمان نوازی پیرزن و فرزندش را داده باشم عملی باید انجام بدهم؟ یکی از گفت:به او صد گوسفند بدهید. دیگری که از بود گفت:صد گوسفند و صد اشرفی بدهید. یکی دیگر گفت: مزرعه را به ایشان بدهید. سلطان گفت:هرچه کم است؛ زیرا اگر سلطنت و# تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل کرده ام ، چون آنها چه را که داشتند به من دادند من هم باید هرچه دارم به ایشان بدهم تا به سر شود.» بعد سوار عرب به سیّد فرمود:«حالا جناب بحرالعلوم ،حضرت سیدالشهداء علیه السلام هر از مال و منال و اهل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و و پیکر داشت همه را در راه خدا داد، پس اگر خداوند به زائرین و گریه کنندگان آن این همه اجر و ثواب بدهد نباید# تعجب کرد، چون خدا که خدایی اش را نمی تواند به علیه السلام بدهد پس هرکاری که می تواند آن را انجام می دهد ؛ یعنی با نظر از مقامات عالی خود امام حسین علیه السلام ، به زوّار و کنندگان آن حضرت هم عنایت می کند، در عین حال اینها را کامل برای فداکاری آن حضرت نمی داند.» وقتی شخص عرب این مطالب را فرمود از سید بحرالعلوم غیب شد. 📚منبع:ملاقات با امام زمان علیه السلام در کربلا ص 126 و 127 🆔 @mojaradan
در زمان موسے (ع) پسر مغروری بود که ثروتمندی گرفتہ بود، مخالف مادر شوهـر خود بود. پسر به# اصرار عروس، مجبور شد مادر پیر خود را بر گرفتہ بالای کوهـے ببرد، تا مادر را گرگ بخورد. مادر پیر خود را ڪوہ رساند، چشم در چشم مادر ڪرد و# اشڪ چشم مادر را دید و سریع برگشت. به موسے (ع) ندا آمد برو در ڪوہ مهـر مادر را نگاہ ڪن. مادر با اشڪ ‌بار و دستانے لرزان، دست بہ دعا برداشت، و می‌گفت: خدایا! ای هـستے! من عمر خود را کرده ام و برای حاضرم، فرزندم جوان است و تازه داماد، تو را بہ بزرگی‌ات می‌دهـم، پسرم را در مسیر برگشت بہ خانه اش، از گرگ در امان دار، ڪہ او تنهـاست. ندا آمد: ای موسے(ع)! مادر را می‌بینے؟ با این‌که جفا دیدہ ولے وفا می‌کند. بدان نسبت به بندگانم از این پیر‌زن نسبت به پسرش . 🆔 @mojaradan
🌸🍃🌸🍃 در قصص، به بخشی از داستان حضرت موسی اشاره شده که: موسی، تنهایِ تنها، با و خوف از شهر فرار میکنه: فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ (قصص/۲۱) موسی از شهر خارج شد، در حالی که ترسان بود، و هر در انتظار حادثه‌ای بود. وقتی به شهر میرسه، یه گوشه تنها میشینه و دعا میکنه: رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ (قصص/۲۴) پروردگارا، به هر که تو بر من نازل کنی، محتاجم! این دعای حضرت موسی، یک تمامه؛ اصلاً کلاسِ آموزش دعاست. با فراری بود، نگفت جا میخوام. با اینکه گرسنه بود، نگفت میخوام. با اینکه بیکس و تنها بود، نگفت خانواده و و زندگی و... میخوام. دقّت کنیم! حضرت موسی، رو برای خدا لیست نمیکنه. نمیگه چیز رو میخوام، فلان چیز رو نمیخوام. اصلاً به ذهنش جهت نمیده. با کلماتش خودش رو نمیکنه. بلکه فضایِ دعا رو باز میگذاره، تا هر خیری، از# هر کجا و هر زمان، و به هر مقدار و کیفیت، بر او بباره. حضرت موسی در نهایتِ# تواضع رفتار میکنه: به خدا نمیده. برای خدا تعیین# تکلیف نمیکنه. بلکه در برابرِ خدا، یک پذیرش تام میشه. چون میدونه که، این خداست که صلاحِ کارش رو بهتر از خودش میدونه. خدایی که خیر است، و جز خیر از او صادر نمیشه. پس فقط کافیه با این خیر یک رابطه‌ی ، بر اساسِ تسلیم برقرار کنه. که اگر این اتفاق بیفته، دیگه کار تمومه، و از# بهترین‌ها برخوردار شده که در همین سوره، دنباله‌ی داستان می‌بینیم که، توی شهری که موسی غریب هست، خدا همه چیز بهش میده: شغل، مسکن، همسر و... موسی برای خدا تکلیف نکرد. گفت خدایا! هرچی خودت میدونی و هرچی که خیر هست، به من بده. امّا قرآن کریم در داستانِ یوسف می‌فرماید، وقتی حضرت یوسف به زلیخا تن نداد: لَئِن لَّمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ (یوسف/۳۲) زلیخا گفت: اگر آنچه را به او دستور میدهم انجام ندهد، به# زندان خواهد افتاد. قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ (یوسف/۳۳) یوسف گفت: «پروردگارا! نزد من محبوبتر است، از آنچه اینها مرا به سوی آن می‌خوانند.» بقیه‌ی ماجرا رو هم میدونیم، که حضرت یوسف زندانی شد. حضرت یوسف در خودش، برای خدا مصداق تعیین کرد. گفت خدایا زندان میخوام. خدا هم او رو زندانی کرد. امّا حضرت موسی برای خدا تعیین نکرد. نگفت خدایا چی میخوام. فقط گفت خدایا هرچی خیر است بر من نازل کن. خدا هم همه بهش داد. نتیجه‌گیری: در دعا کردن برای خدا تعیین تکلیف نکنیم: خدایا من فلان دختر، یا فلان پسر رو میخوام. خدایا من رشته رو قبول بشم. خدایا من فلان شغل رو بتونم به دست بیارم. خدایا من فلان خونه رو بتونم بخرم. خدایا فلان رای بیاره، فلانی رای نیاره. خدایا... همیشه در مورد هر در زندگی که دعا می‌کنیم، بگیم: خدایا! تو و صلاح ما رو در مورد این موضوع (ازدواج، شغل، تحصیل و...) بهتر میدونی، هرچی که خیرِ ما هست، برامون بزن. 🆔 @mojaradan
🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍃🍂🌸🍃🍂 🍂🌸 🌸 ‌ 💞 👈وقتی میکنـید💍 تنهـا کسی کـہ بدرد شـما میخوره 💑 👈پس اگر میگـہ با دوسـتت رفت و آمد نکن مـن خوشم نمیـاد 😕 ✔️حتی اگر محـکم و درستی هم نداشت بـہ نظرش احترام بذارید🤗 😉 ❤️👰🏻 @mojaradan 🤵🏻❤️
🔴پسر جوان و دختر تنهـــا جوانی زیبارا درحال گریه دید گفت چرا گریه می‌کنی؟ دختر گفت: من در روستا زندگی می‌کنم امروز در مدرسه تأخیر کرده‌ام و سعی نمودم که در مقرر خود را به ترمینال برسانم امّا وقتی به اینجا رسیدم متوجه شدم که رفته‌اند و من تنها مانده‌ام جوان گفت به خانه من بیا. شبانگاه شیطان مرتباً جوان را وسوسه می‌کرد و به او می‌کرد که این گرانبهایی است که در کنار تو آرمیده است. به و طراوت و شادابی او به این عروس رایگان نظر کن. چه کسی می‌داند که تو با او می‌کنی؟ برو در کنار او بخواب. دختر نیز نمی‌توانست زیرا با جوانی ناآشنا در اتاقی به سر می‌برد و در حال و ترس و حیرت لحظات را سپری می‌کرد. خواب به چشم هیچ کدام فرو نرفت دست از سر جوان برنمیداشت پسرجوان از برخاست و چراغی را روشن کرد کماکان شیطان اورا به تعدی به دختر جوان میکردجوان در حالی که چراغ را خود گذاشته بود نفسش را مخاطب قرار داد و گفت: من را روی چراغ قرار خواهم داد. اگر بر آتش چراغ صبر کنی و و درد آن را تحمل کنی به معصیت اقدام کن و گرنه از یکتا بترس و به آینده‌ات امیدوار باش انگشتش را روی چراغ گذاشت تا حدی که سوختن آن به مشام رسید و از درد شدید بر خود می‌پیچید و با خود می‌گفت: ای خدا اگر تو بر آتش چراغ و این شعله‌ی ضعیف صبر نکنی پس چگونه سهمگین دوزخ را تحمل خواهی‌کرد؟ صبح فردا جوان دختر را خدمت پدر دختر برد و تحویل داد آنگاه پدرش به جوان نزدیک شد و بر او سلام کرد و از تشکر و قدردانی نمود. مدتی بعد به خداوند ان پسر و دختر به نکاح هم درامدند 📚روایات و داستانهای کهن وقرانی شهرام شیدایی @mojaradan ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═