eitaa logo
موج نور
171 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
17 فایل
امواج نور را به شما هدیه می‌دهیم. @Mohammadsalari : آیدی آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و هشتم : نماز اول وقت ✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید 🔸محور همه فعالیت‌هایش بود. ابراهيم در سخت‌ترین شرايط نمازش را اول وقت می‌خواند. بيشتر هم به و در مسجد. ديگران را هم به نماز جماعت دعوت می‌کرد. مصداق اين بود كه اميرالمؤمنين می‌فرمایند: هر که به مسجد رفت و آمد کند از موارد زير بهره می‌گیرد: «برادری که در راه خدا با او رفاقت کند، علمی تازه، رحمتی که در انتظارش بوده، پندی که از هلاکت نجاتش دهد، سخني که موجب هدايتش شود و ترک .» 🔸ابراهيم حتی قبل از انقلاب، نمازهای صبح را در و به جماعت می‌خواند. رفتار او ما را به ياد جمله معروف شهيد رجایی می‌انداخت؛ «به نماز نگویید کار دارم، به کار بگویید وقت است.» بهترين مثال آن، نماز جماعت در گود بود. وقتی كار به اذان می‌رسید، ورزش را قطع می‌کرد و نماز جماعت را بر پا می‌نمود. 🔸بارها در مسير سفر، يا در ، وقتی موقع اذان می‌شد، ابراهيم اذان می‌گفت و با توقف خودرو، همه را تشويق به نماز جماعت می‌کرد. صدای رسای ابراهيم و اذان زيبای او همه را مجذوب خود می‌کرد. او مصداق اين کلام نورانی اعظم بود که می‌فرمایند: «خداوند وعده فرموده؛ مؤذن و فردی که وضو می‌گیرد و در نماز جماعت مسجد شرکت می‌کند، بدون حساب به ببرد.» 🔸ابراهيم در همان دوران با بيشتر بچه‌های مساجد محل رفيق شده بود. او از دوران جوانی يک عبا برای خودش تهيه کرده بود و بيشتر اوقات با نماز می‌خواند. 🔸سال ۱۳۵۹ بود. برنامه تا نيمه شب ادامه يافت. دو ساعت مانده به اذان صبح کار بچه‌ها تمام شد. ابراهيم بچه‌ها را جمع کرد. از خاطرات كردستان تعريف می‌کرد. خاطراتش هم جالب بود هم خنده دار. 🔸 بچه‌ها را تا اذان بيدار نگه داشت. بچه‌ها بعد از نماز جماعت صبح به خانه‌هایشان رفتند. به مسئول بسيج گفت: اگر اين بچه‌ها، همان ساعت می‌رفتند معلوم نبود برای نماز بيدار می‌شدند يا نه، شما يا کار بسيج را زود تمام کنيد يا بچه‌ها را تا اذان صبح نگهداريد كه نمازشان قضا نشود. 🔸ابراهيم روزها بسيار انسان و بذله‌گویی بود. خيلی هم عوامانه صحبت می‌کرد. اما شب‌ها معمولاً قبل از سحر بيدار بود و مشغول نماز شب می‌شد. تلاش هم می‌کرد اين کار مخفيانه صورت بگيرد. ابراهيم هر چه به اين اواخر نزديک می‌شد. بيداری سحرهايش طولانی‌تر بود. گویی می‌دانست در احاديث نشانه بودن را بيداری سحر و نماز شب معرفی کرده‌اند. او به خواندن دعاهای كميل و ندبه وتوسل مقيد بود. دعاها و زیارت‌های هر روز را بعد از نماز صبح می‌خواند. هر روز يا زيارت يا سلام آخر آن را می‌خواند. هميشه آيه و جعلنا را زمزمه می‌کرد. يكبار گفتم: آقا ابرام اين آيه برای محافظت در مقابل دشمن است، اينجا كه دشمن نيست! ابراهيم نگاه معنی‌داری كرد و گفت: دشمنی بزرگ‌تر از شيطان هم وجود دارد!؟ 🔸يكبار حرف از نوجوان‌ها و اهميت به نماز بود. ابراهيم گفت: زمانی كه پدرم از دنيا رفت خيلی ناراحت بودم. شب اول، بعد از رفتن مهمانان به حالت قهر از خدا نماز نخواندم و خوابيدم. به محض اينكه خوابم بُرد، در عالم رويا پدرم را ديدم! درب خانه را باز كرد. مستقيم و با عصبانيت به سمت اتاق آمد. روبروی من ايستاد. برای لحظاتی درست به چهره من خيره شد. همان لحظه از خواب پريدم. نگاه پدرم حرفهای زيادی داشت! هنوز نماز قضا نشده بود. بلند شدم، وضو گرفتم و نمازم را خواندم. 🔸از ديگر مسائلی که او بسيار اهميت می‌داد نماز جمعه بود. هر چند از زمانی که نمازجمعه شکل گرفت ابراهيم در کردستان و يا در جبهه ها بود. ابراهيم هر زمان که در تهران حضور داشت در نمازجمعه شركت می‌کرد. می‌گفت: شما نمی‌دانید نماز جمعه چقدر و برکات دارد. امام صادق می‌فرمایند: «قدمی نيست که به سوی نمازجمعه برداشته شود، مگر اينکه خدا آتش را بر او حرام می‌کند.» 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید 🕊🌹 شادی روح پاکش صلوات 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سی و پنجم : حلال مشکلات ✔️ راوی : یکی از دوستان شهید 🔸از پيامبر سؤال شد: «کدام يک از مؤمنين ايمانی کامل‌تر دارند؟ فرمودند: آن که در راه خدا با و خود جهاد کند». سردار محمد کوثری( فرمانده اسبق لشكر حضرت رسول) ضمن بيان خاطراتی از ابراهيم تعريف می‌کرد: 🔸در روزهای اول جنگ در سرپل‌ذهاب به ابراهيم گفتم؛ برادر هادی، حقوق شما آماده است هر وقت صلاح می‌دانید بيا و بگير. در جواب خيلی آهسته گفت: شما کی می‌ری تهران؟ گفتم: آخر هفته. بعد گفت: سه تا آدرس رو می‌نویسم، تهران رفتی حقوقم رو در اين خونه‌ها بده! من هم اين کار را انجام دادم. بعدها فهميدم هر سه، از خانواده‌های و آبرودار بودند. 🔸از برمی‌گشتیم. وقتی رسيدم ميدان خراسان ديگر هيچ پولی همراهم نبود. به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فكر؛ الان برسم خانه همسرم و بچه‌هایم از من پول می‌خواهند. تازه اجاره‌خانه را چه كنم!؟ سراغ کی بروم؟ به چه کسی رو بیندازم؟ خواستم بروم خانه برادرم، اما او هم وضع خوبی نداشت. سر چهارراه عارف ايستاده بودم. با خودم گفتم: فقط بايد خدا کمک کند. من اصلاً نمی‌دانم چه كنم! 🔸در همين فكر بودم که يك دفعه ديدم سوار بر موتور به سمت من آمد. خيلی خوشحال شدم. تا من را ديد از موتور پياده شد، مرا در آغوش کشيد. چند دقیقه‌ای صحبت كرديم. وقتی می‌خواست برود اشاره کرد: حقوق گرفتی؟! گفتم: نه، هنوز نگرفتم، ولی مهم نيست. دست کرد توی جيب و يک دسته اسکناس درآورد. گفتم: به جون آقا ابرام نمی‌گیرم، خودت احتياج داری. گفت: اين قرض‌الحسنه است. هر وقت حقوق گرفتی پس می‌دی. بعد هم پول را داخل جيبم گذاشت و سوار شد و رفت. 🔸آن پول خيلی داشت. خيلی از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتم. خيلی دعايش کردم. آن روز خدا ابراهيم را رساند. مثل هميشه مشكلات شده بود. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم شهید🕊🌹 شادی روح پاکش صلوات 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼