eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
240.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
66 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
koori-@lbookl-part06_chapter02.mp3
16.04M
رمان کوری فصل ششم ↲ بخش دوم 👳 @mollanasreddin 👳
‍ شاهنامه خوانی به نثر (از ابتدا) خواندیم که چون جمشید بر جهان استیلا یافت، دچار کبر شد و فر کیانی از او روی برگرداند. اینک: سرپیچی جمشید از فرمان خدا و برگشتن روزگار از او چون جمشید به شوکت و عظمت سلطنتش نگاه افکند، کسی را در جهان برتر از خود ندید. از این رو مغرور شد و از فرمان یزدان سر باز زد. تمام بزرگان لشکر را فراخواند و این گونه سخن راند: «در این جهان برتر از خود کسی را نیافتم. تمام هنرها از من به وجود آمد. در کجای جهان پادشاهی چون من می شناسید؟ جهان آرایشش را مدیون من است، همه چیز را از من دارید. هوش و جانتان در دست من است. شما نمی توانید همتایی برای من بیابید.» وقتی جمشید این سخنان بگفت، فر ایزدی از او روی برتافت. بعد از گذشت بیست و سه سال، ناسپاسی او باعث شد لشكريانش از هم پراکنده شود. چون بخت جمشید واژگونه شد، هراس بر دلش چیره گشت و برای درمان این درد تنها راه چاره را پوزش از کردگار دانست. اما دیگر بسیار دیر شده بود. همی کاست زو فره ایزدی برآورده بر وی شکوه بدی داستان مرداس پدر ضحاک در این روزگار مردی بود از دیار تازیان که هم شاه بود و هم نیک مرد و از ترس خداوند همیشه در حال عبادت بود. نام بزرگش مرداس بود. مرداس روزگارش را به عدل و داد می گذراند. هزار جانور اهلی داشت که شیر آنها را به نیازمندان می داد. مرداس پسری داشت که از مهر و عاطفه بویی نبرده بود. نام این پسر جاه طلب ضحاک بود. ضحاک بسیار جسور و ناپاک بود و چون ده هزار اسب تازی داشت، او را بیوراسب لقب داده بودند. سحرگاهی ابلیس خود را به سان نیکخواهان در آورد و بر وی ظاهر گشت. دل مهتر از راه نیکی ببرد جوان گوش گفتار او را سپرد همانا خوش آمدش گفتار اوی نبود آگه از زشت کردار اوی بدو داد هوش و دل و جان پاک پراکند بر تارک خویش خاک وقتی ابلیس فهمید که دل جوان ساده را با خود همراه کرده، شاد شد. او از تهی مغزی ضحاک استفاده کرد و با سخنان زیبا و شیرین وی را فریفت، پس گفت: «بدان که دانسته های بسیاری دارم که کسی جز من از آنها آگاه نیست.» ضحاک مشتاقانه گفت: «بیشتر از این درنگ جایز نیست، از تو می خواهم آنها را به من بیاموزی» برگردان به نثر: ۱۳۸۸ دهم 👳 @mollanasreddin 👳
خورشید هر صبح یادآور این نکته است که می‌شود از اعماق تاریکی دوباره طلوع کرد ۔۔ . صبحتون بخیر 👳 @mollanasreddin 👳
وقتی كه فهميدم او به من تعلق ندارد، سعی كردم خودم را از او جدا كنم و او را از افكار و احساسات خودم بيرون كنم. امّا تقريبا بلافاصله متوجه شدم كه كار غيرممكنی است. حلزون‌ها چه‌طور می‌توانند خارج از صدف خود زندگی كنند يا پروانه‌ها بدون پيلهٔ خود؟ 📕 ✍🏻 👳 @mollanasreddin 👳
ای ابر دل گرفته ی بی آسمان، بیا باران بی ملاحظه ی ناگهان، بیا چشمت بلای جان و تو از جان، عزیزتر ای جان فدای چشم تو، با قصد جان بیا مگذار با خبر شود از مقصدت کسی حتی به سوی میکده، وقت اذان بیا شُهرت در این مقام به گمنام بودن است از من نشان بپرس؛ ولی بی نشان بیا ایمانِ خلق و صبرِ مرا امتحان مکن بی آنکه دلبری کنی از این و آن، بیا قلب مرا هنوز به یغما نبرده ای ای راهزن! دوباره به این کاروان بیا 👳 @mollanasreddin 👳
🌹بَلَغَ العُلی بِکَمالِهِ🌹 🌹کَشَفَ الدُّجی بِجَمالهِ🌹 🌹حَسُنتْ جَمیعُ خِصالِهِ🌹 🌹صَلُّوا عَلیهِ وَ آلِهِ🌹 💐🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ و سَهِّلْ مَخْرَجَهُمْ🌹💐 بعثت، نشانه مهرورزی خدا با خاکیان و باران رحمت بی‌‌حد او بر زمینیان است. عید سعید مبعث، آغاز راه رستگارى و طلوع تابنده مهر هدایت و عدالت، بر شما عزیزان و همه پیروان پیامبر رحمت و مهربانی صلی الله علیه و آله مبارک باد🌹🍃🌹🍃🌹
🍃سرِ نماز هم بعضی دست بردار نبودند! به محض اینکه قامت می‌بستی، دستت از دنیا کوتاه می شد و نه راه پس داشتی و نه راه پیش؛ پج پج کردن ها شروع می‌شد...😂😁 🍂مثلا می‌خواستند طوری حرف بزنند که معصیت هم نکرده باشند و اگر بعد از نماز اعتراض کردی بگویند ما که با تو نبودیم !! اما مگر می‌شد با آن تیکه‌ها که می‌آمدند آدم حواسش جمعِ نماز باشد!؟😄 🍃مثلا یکی می گفت: - واقعا که می‌گویند نماز معراجِ مومن است، این نمازها را می‌گویند نه نماز من و تو را...😅 🍂- دیگری پیِ حرفش را می‌گرفت که: من حاضرم هرچی عملیات رفتم بدهم دو رکعت نماز او را بگیــرم...😝 🍃و سومی با تعجب ساختگی میگفت: مگر می‌دهد پسر؟😳😁 🍂و از این قماش حرف ها...😁 🍃اگر تبسمی هم از حرفهایشان گوشه لبمان می نشست ؛ بنا می کردند به تفسیر کردن: آ...ببین! ببین! ملائکه دارند قلقلکش می دهند.🤣 🍂و این جا بود که دیگر نمی‌توانستیم جلوی خودمان را بگیریم و لبخند به خنده تبدیل می شد... 😂🤦‍♂ 🍃خصوصا که همان لحظ با حیرت می‌گفتند: مگر ملائکه نامحرم نیستند؟🤯 🍂و خودشان جواب می دادند: خب با دستکش قلقلک می‌دهند...😆 👳 @mollanasreddin 👳
از یک جایی به بعد تن می‌دهی به هرآنچه که هست و دست می‌کشی از هرآنچه که نیست و آرام می‌نشینی و زندگی‌ات را می‌کنی و اهمیتی نمی‌دهی به توقعات و آرزوهات و نمی‌خواهی که اهمیت بدهی چرا که می‌دانی اهمیت دادن به دویدن، وقتی پایی برای دویدن نداری، حرص خوردن و عذاب کشیدنِ بیهوده‌ست. از یک‌جایی به بعد نه تنها اندوه و مشکلاتت را به رسمیت می‌شناسی، بلکه می‌نشینی و با آن‌ها چای می‌نوشی و برایشان خاطره تعریف می‌کنی!!! از یک جایی به بعد دیگر؛ همین است که هست!!! تا پیش از آن هرکار کرده‌ای، کرده‌ای ولی از آن نقطه به بعد بهترین کاری که می‌توانی بکنی این است که هر آنچه داری و هست را بپذیری و سر به زیر و آرام، زندگی‌ات را بکنی... 👳 @mollanasreddin 👳
تو یه برنامه از وکیل ها پرسیده بودن که بدترین پرونده تون چی بود؟ یکی گفته بود: "یه کیس قتل داشتم و وکیل متهم بودم. تقریبا معلوم بود که موکلم طرفو کشته و تنها دفاعی که داشتم این بود که جسد مقتول پیدا نشده. برای نطق پایانیم رفتم وسط. ساعتمو نگاه کردم و گفتم تا یه دقیقه دیگه مقتول ازون در میاد تو. و خب معلومه که کسی نیومد. بعد گفتم اگه شما مطمئن بودین که موکلم قاتل بوده؛ هیچوقت به در نگاه نمیکردین! وقتی رای ژوری اومد، موکلم مقصر شناخته شد. گفتم چرا؟ شما که همتون داشتین به در نگاه میکردین و منتظر بودین ژوری گفتن آره! ولی میدونی کی اصلا به در نگاه نمیکرد؟ موکلت! 👳 @mollanasreddin 👳
«حسی‌کردن» در واژه‌سازی به فرایند زیبانویسی کمک می‌کند و موجب می‌شود، نوشته برای خواننده خوشایندتر شود و پیام از راه چشم و گوش به ذهن خواننده منتقل شود. و اینک چند نمونه دیگر: سربسته 👈 محرمانه سر پا 👈 ایستاده دست‌کاری 👈 تحریف چشم‌انداز 👈 منظر فروتن 👈 تواضع سر حال 👈 شاد چشمگیر 👈 قابل توجه 👳 @mollanasreddin 👳
🔸روزی یک یهودی خدمت پیامبر رسید و در مقابل آن حضرت ایستاد و چشمان خود را به او دوخت. حضرت پرسید: حاجتت چیست؟ یهودی گفت: تو افضلی یا موسی بن عمران؟! پیغمبری که خداوند با او سخن گفت، تورات را بر او نازل نمود، عصا به او عنایت فرمود، دریا را برای او شکافت و ابرها بر او سایه افکند. 🔸پیامبر فرمود: خود را تعریف کردن زیبنده نیست ولی همین قدر می‌گویم: وقتی که حضرت آدم دچار خطا گردید سبب آمرزش او این بود که گفت: خداوندا! از تو می‌خواهم به حق محمد و آل محمد گناهانم را بیامرزی و خداوند او را بخشید. و هنگامی که نوح بر کشتی سوار شد و بیم آن داشت که غرق شود، گفت: خداوندا! از تو می‌خواهم به حق محمد و آل محمد مرا از غرق شدن نجات دهی و خداوند او را از غرق شدن نجات داد. و هنگامی که ابراهیم خلیل در آتش افکنده شد، گفت: خداوندا از تو می‌خواهم به حق محمد و آل محمد مرا از این آتش نجات دهی و خداوند آتش را برای او سرد و بدون آسیب قرار داد. و هنگامی که حضرت موسی عصای خود را افکند و به صورت اژدها در آمد خودش ترسید و گفت: خداوندا از تو می‌خواهم به حق محمد و آل محمد مرا امان دهی و از ترس برهانی، آنگاه خداوند به او فرمود: نترس که تو خود پیروزی». 🔸سپس حضرت فرمود:« ای یهودی! از نسل من است مهدیِ آخرالزمان! هنگامی که ظاهر شود، عیسی بن مریم برای یاری او از آسمان به زمین فرود خواهد آمد و او را بر خود مقدم می‌دارد و پشت سر او نماز خواهد خواند.» 📚 بحار، ج ۱۶، ص ۳۹۹ 👳 @mollanasreddin 👳
📙زندگی دومت زمانی آغاز میشود که می فهمی فقط یک زندگی داری ✍️ رافائل ژیئوردانو کتاب زندگی دومت زمانی آغاز می شود که می فهمی فقط یک زندگی داری، رمانی نوشته ی رافائل ژیوردانو است که اولین بار در سال 2015 انتشار یافت. زنی پاریسی به نام کامیل، در سی و هشت سالگی، همه ی چیزهایی را که برای خوشبختی به آن ها نیازمند است، در اختیار دارد، یا این که حداقل این طور به نظر می رسد: شغلی خوب، همسری مهربان، پسری شگفت انگیز. پس چرا او احساس می کند که انگار خوشبختی از میان انگشتانش سر خورده و رفته است؟ تمام چیزی که کامیل می خواهد، یافتن مسیری به سوی لذت و رضایت است. وقتی کلود، مردی فرانسوی که به «شان کانری» شباهت دارد و یک «روتین شناس» است، توصیه ی منحصر به فرد خود را برای رسیدن به مسیر خوشبختی به او ارائه می کند، کامیل این فرصت را مغتنم می شمرد و وارد راهی دگرگون کننده می شود. 👳 @mollanasreddin 👳