#تیکه_کتاب
اگر می شد «توان فراموش کردن» را از انسان گرفت،
او ديگر هيچ ستمی را تحمل نمی کرد؛
هيچ کس به اندازه ی کسی که فراموشی را نپذيرد، تنها نيست...
آنکه به زمان های متفاوتی تعلق دارد،
معاصر هيچ کس نيست!
📘 قطره اشکی در اقیانوس
👤 #مانس_اشپربر
👳 @mollanasreddin 👳
#داستانک✍️
عجیب ترین معلم دنیا بود
امتحاناتی که هر هفته میگرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را تصحیح میکرد
آن هم نه در کلاس،درخانه
دور از چشم همه
اولین باری که برگهی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم
نمیدانم ترس بود یا عذاب وجدان،هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم
فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچهها برگههایشان را تحویل دادندفهمیدم همه ۲۰ شدهاند به جزمن
به جز من که ازخودم غلط گرفته بودم
من نمی خواستم اشتباهاتم رانادیده بگیرم و خودم رافریب بدهم
بعد از هرامتحان آنقدر تمرین میکردم تا در امتحان بعدی نمرهی بهتری بگیرم
مدتها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید،امتحان که تمام شد،معلم برگهها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت
چهرهی هم کلاسیهایم دیدنی بود
آن ها فکر میکردنداین امتحان را هم مثل همهی امتحانات دیگر خودشان تصحیح میکنند.
اما این بارفرق داشت
این بار قرار بودحقیقت مشخص شود.
فردای آن روز وقتی معلم نمرهها را خواند فقط من بیست شدم
چون بر خلاف دیگران از خودم غلط میگرفتم؛از اشتباهاتم چشم پوشی نمیکردم و خودم را فریب نمیدادم...):؛👌
👳 @mollanasreddin 👳
Made by Piano – Maybe in Another Life.mp3
7.88M
#موسیقی_بیکلام
عاشق نشوم، دل ندهم،
پس به چه کوشم؟
جز عشق، دگر بهر چه کار است دل ما؟
#شفایی_اصفهانی
👳 @mollanasreddin 👳
#شعر
در شب سرد زمستانی
کورهی خورشید هم، چون کورهی گرم چراغ من نمیسوزد.
و بهمانند چراغ من
نه میافروزد چراغی هیچ،
نه فروبسته به یخ ماهی که از بالا میافروزد.
من چراغم را در آمد رفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریک.
وشب سرد زمستان بود،
باد می پیچید با کاج،
در میان کومهها خاموش
گم شد او از من جدا زین جادهی باریک.
و هنوزم قصه بر یاد است
وین سخن آویزهی لب:
که میافروزد؟ که میسوزد؟
چه کسی این قصه را در دل میاندوزد؟
در شب سرد زمستانی،
کورهی خورشید هم، چون کورهی گرم چراغ من نمیسوزد.
#نیما_یوشیج
👳 @mollanasreddin 👳
#نکته
🔶در پارهای از اسامی، «ان» جزء اصلی کلمه است، نه علامت جمع؛ مانند:
🔴 تهران، زندان، سیستان، کرمان، حرمان، سندان، مهمان، چوپان، و ....
✅ نیکوبخت، ناصر، مبانی درستنویسی زبان فارسی معیار، چاپ چهارم، (تهران، انتشارات چشمه، ۱۳۹۳)، ص ۴۷.
#غلط_ننویسیم
👳 @mollanasreddin 👳
#داستان
پدر كه مرد، داداش آبتين، برادر بزرگم، خانه نبود. رفته بود خارج. براى درس رفته بود اما جاگير شده بود و برنگشته بود. سالها او را نديده بوديم. وقتى رفت ٣٠ سالش بود و پدر كه مرد، ٤٠ ساله شده بود. تماس گرفتم و گفتم:
- بابا مرد آبتين...
سكوت كرد. خانهاش در بندرگاه بود.
وقتى سكوت كرد صداى مرغ دريايی آمد. سپس گفت:
- كارامو درست مىكنم ميام.
دوباره صداى مرغ دريايی آمد. و باز گفت:
- خودمو به تشييع جنازه مى رسونم
گفتم:
- جنازه نداره
گريه كردم. گفتم:
- جنازهش پيدا نشده.
باز صداى مرغ دريایی آمد. صداى باد هم آمد. فكر كردم روز است اما خانهاش تاريك است و پردههاى پنجرهی خانهاش از باد ساحلى تكان مىخورد. گفت:
- ميام بريم پيداش كنيم
آفتاب به شيشهی ساعت ديوارى خورده بود و سايهی ساعت را روى ميز انداخته بود. سايه عقربهها و عددها روى ميز افتاده بود. گفتم:
- حتما بيا. دلمون برات تنگه...
چهار روز بعد زنگ خانه را زدند. مريم خواهر کوچکم رفت در را باز كرد. صداى جيغش ترساندمان. داد مىزد: بابا... بابا.
همه دويديم توى حياط. بابا بود. موهاش آشفته بود. حرف نمىزد. چشمهاش قرمز بود. خواهرم چنان بغلش كرده بود و مى بوسيدش كه نمىتوانست كارى كند. حتی يك كلمه هم حرف نزد.
مادرم صورتش را چنگ كشيد. گفت:
- هوشنگ... هوشنگ...
و بابام را بغل كرد و دست و صورتش را بوسيد. بابا باز هم حرف نزد. فكر كردم شوكه شده است. چشمهاش سرخ و خون گرفته بود. بىصدا اشك مىريخت. برديمش خانه. خوشحال بوديم كه زنده است. توى آشپزخانه، پشت ميز نشسته بوديم. بخشى از سايهی عدد دوازده ساعت، روى روميزى سفيد و بخشىش روى سينهی بابا افتاده بود. سايهی عقربهی ثانيه شمار از روى سينهاش مى گذشت كه نگاهم كرد. چشمش جوشيد. مادرم چاى آورد. استكان چاى را گذاشت توى سايهى پرنور شيشه ساعت كه روى ميز مىلرزيد. نور آفتاب به استكان چاى افتاد. بابا هنوز ساكت بود.
مادر گفت:
- گفتن فقط پنج تا جنازه سالم مونده. همهی مسافراى هواپيما تيكهتيكه شده بودن. عكساشو نشونمون دادن.
و گريه كرد. صداى تيكتيك ساعت آمد. ادامه داد:
- چايیتو بخور...
بابا به مادر نگاه كرد. خم شد روى ميز، دست مادر را گرفت و با انگشت، پشت دستش را نوازش كرد. اشك از چشمش افتاد روى سايهی عدد دوازده. اشك در بافت روميزى پخش شد. سپس گفت:
- من بابا نيستم مامان. آبتينم.
و سرش را پايين انداخت.
مادر دستش را پس كشيد. سايهی عقربه دقيقه شمار روى استكان چاى افتاد. كسى حرف نمىزد.
از آستين كت داداش آبتين صداى مرغ دريايی مىآمد.
| علیرضا روشن |
👳 @mollanasreddin 👳
#طنز_جبهه
آفتابه مهاجم
بین تانکر آب تا دستشویی فاصله بود. آفتابه را پر کرده بود و داشت می دوید. صدای سوتی شنید و دراز کشید. آب ریخت روی زمین ولی از خمپاره خبری نبود.
برگشت دوباره پرش کرد و باز صدای سوت و همان ماجرا. باز هم داشت تکرار می کرد که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است. موقع دویدن باد می پیچید تو لوله آفتابه سوت می کشید.
*به نقل از غلامرضا دعایی
👳 @mollanasreddin 👳
ﻗﺪیمها ﺩﻟﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﻳﻪ ﺁﺳﻤﻮﻥ ﺑﻮﺩ...
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﭼﺸﻢ میندازیم ﺑﻪ ﺳﻘﻒ ﻣﺤﻘﺮ
ﺍﺗﺎﻗﻤﻮﻥ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭیﻫﺎﻣﻮﻧﻮ ﻣﯽﺷﻤﺮﻳﻢ!
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﻳﻪ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﺳﻴﺎﻩ ﻭ ﺳﻔﻴﺪ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ
ﻭ ﻳﻪ ﺩﻧﻴﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ...
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻧﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ ﻭ ﺳﻪ ﺑﻌﺪﯼ ﻭ ﻳﻪ ﺩﻧﻴﺎﯼ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮﯼ!
ﻗﺪیمها ﺍﮔﻪ ﻧﻮﻥ ﻭ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ ﺗﻤﻮﻡ میشد
ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽﭘﺮﻳﺪﻳﻢ ﻭ ﺯﻧﮓ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺭﻭ ﻫﺮ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺍﺯ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﯽﺯﺩﻳﻢ ﻭ ﻛﻠﯽ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻣﯽﺧﻨﺪﻳﺪﻳﻢ...
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺍﮔﻪ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻭﺍﺣﺪ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﺎﺯ ﺷﻪ، برمیگردیم ﺗﺎ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻧﺸﻴﻢ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺳﻼﻡ ﻋﻠﻴﻚ ﻛﻨﻴﻢ...!
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽﻛﺮﺩﻳﻢ ﻛﻪ
ﺑﺎ دوستها ﻭ ﻓﺎﻣﻴﻞ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ؛ ﭼﻪ ﺑﺎ ﻧﺎﻣﻪ، ﭼﻪ ﻛﺎﺭﺕ ﭘﺴﺘﺎﻝ ﻭ ﭼﻪ ﺣﻀﻮﺭﯼ...
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﺎ "ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩﻫﺎﯼ ﺭﺳﺎﻧﻪﺍﯼ
ﻫﻢ، ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ...
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺗﻮ ﻳﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﺟﺪﻳﺪ ﻫﻢ ﻛﻪ ﻣﯽﺭﻓﺘﻴﻢ با ﺩﻗﺖ ﻭ ﺍﺷﺘﻴﺎﻕ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﻛﺮﺩﻳﻢ...
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ دوربینهای ﻋﻜﺎﺳﯽ
ﻭ فیلمبرداری ﻣﯽﺑﻴﻨﻴﻢ!
قدیمها ﯾﻪ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ
ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻪ، ﺑﺎ ﻓﮏ ﻭ ﻓﺎﻣﯿﻞ...
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﻌﻄﯿﻠﯽ، ﻭﻟﯽ ﮐﻮ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻪ؟
ﮐﻮ ﺍﻭﻥ ﻓﺎﻣﯿﻞ؟ ﮐﻮ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﻧﻪ؟
قدیمها ﺗﻮﯼ قدیمها ﻣﻮﻧﺪ....!!
👳 @mollanasreddin 👳
#ضربالمثل
«اگر بیل زنی ، باغچه خودت را بیل بزن» :
مردی داشت باغچه خانهاش را بیل میزد تا برای کاشتن گل و کمک به بارآوری درختان کمک کند . همسایهاش از راه رسید و شروع کرد به ایراد و دستور دادن ، پشت سر هم گفت اینجا را هم بیل بزن ، عمیقتر بیل بزن، خاک را خوب زیر و رو کن و… مرد به یکباره عصبانی شد و به او گفت : تو اگر بیل زنی برو باغچه خودت را بیل بزن …»
یعنی نگاه به باغچه خودت بیانداز و به کار من کاری نداشته باش
این ضرب المثل زمانی به کار میرود که بخواهند به یک نفر بگویند: سرت به کار خودت باشد و در کار من دخالت نکن یا آن که بگویند تو که در مشکلات خودت ماندهای لازم نیست برای مشکلات من راه حل بدهی.
👳 @mollanasreddin 👳
koori-@lbookl-part02_chapter01.mp3
12.38M
#کتاب_صوتی
رمان کوری
فصل دوم
👳 @mollanasreddin 👳
یادت باشه وقتی امید را انتخاب میکنی،
همه چیز ممکن میشه...
صبح بخیر 🦋
👳 @mollanasreddin 👳
#تیکه_کتاب
خیلی مهم است زندگیات را با افرادی بگذرانی
که نه تنها خوبی تو را میبینند؛
بلکه تو را به آدم بهتری تبدیل میکنند.
📕 #از_عشق_گفتن
✍🏻 #ناتاشا_لان
👳 @mollanasreddin 👳