eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
240.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
66 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 چند جایگزینِ فارسی ● گارانتی ⁩ ☜ ضمانت، پشتوانه ● گالری ☜ نگارخانه ● گرامر ☜ دستور زبان ● گریم ☜ چهره‌پردازی ● گیشه ☜ باجه ● گیم ☜ بازی ● فاز ☜ گام ● لیست ☜ فهرست ● انستیتو ☜ مؤسسه ● اتوبان ☜ بزرگ‌راه ● آدرس ☜ نشانی ● کمیته ☜ کارگروه ● تکنولوژی ☜ فناوری 👳 @mollanasreddin 👳
🔸شلمچه دیگر نیاز به توصیف نداشت! حجم آتیش دشمن و جنگِ سختی که در اونجا جریان داشت خارج از بیان بود....🔥 بچه‌ها تو جبهه در وصف شلمچه، یک‌جمله می‌گفتند که بسیار شنیدنی بود: یا اخوی لایُمکن الفَرار مِن شلمچه إلّا به جراحت یا شهادت...😄🥲 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایرانیان باستان حدود ۵۰۰۰ سال پیش کهن‌ترین انیمیشن جهان را با کشیدن. این جام سفالی که متعلق به تمدن شهرِسوخته در استان سیستان و بلوچستان است، داستان کوتاه یک بزِکوهی را تعریف می‌کند که برای خوردن برگ درخت به سمت آن می‌پرد. ساخت ویدیو اثر مقداد اخوان 👳 @mollanasreddin 👳
koori-@lbookl-part06_chapter01.mp3
10.12M
رمان کوری فصل ششم ↲ بخش اول 👳 @mollanasreddin 👳
شاهنامه خوانی به نثر (از ابتدا) پیش تر از سه گروه در زمان جمشید گفتیم: گروه اول موبدان، دوم نظامیان و سوم برزگران. اینک چهارمین گروه و بقیه ی ماجرا: گروه چهارم پیشه وران بودند که برای کسب و کار بهتر همیشه به دنبال راهی تازه می گشتند. به این ترتیب، جمشید برای هر یک از این گروه ها جایگاهی مشخص کرد تا هر کسی قدر و شان خود را بداند. پس از آنکه تمامی کارها بر وفق مراد شد، دیوان را واداشت تا از خاک و آب، خشت بسازند و به کمک آنها عمارت ها و کاخ های بلندی بنا کرد و همین باعث شد جامعه، شکل شهر نشینی به خود بگیرد. آنگاه از سنگ ها گوهرهای مختلفی مانند زمرد، یاقوت، طلا و نقره به دست آورد. سپس عطرهای گوناگونی چون کافور، مشک، عود و عنبر و گلاب تولید کرد و برای پیشگیری و درمان و تشخیص بیماری ها رازهای زیادی کشف کرد. جمشید با رونق دادن به صنعت کشتی سازی به کشورهای مختلف سفر کرد و این گونه بود که هیچ رازی را نگشوده نگذاشت و از این نظر یکه تاز جهان شد. جمشید برای خود تختی ساخت و آن را با گوهرهای فراوان آراست، چنانکه هیچ دیوی را یارای دست یازیدن به آن نبود. پس روز بر تخت نشستنش را که هم زمان با اول فروردین ماه بود، نوروز نامید و همه جا جشن و سرور بر پا شد. بزرگان به شادی بیاراستند می و رود و رامشگران خواستند چون این جشن فرخ از آن روزگار بمانده از آن خسروان یادگار چنین سال سیصد همی رفت کار ندیدند مرگ اندر آن روزگار وقتی جمشید بر جهان استیلا یافت، غرور و کبر او را گرفت و باعث شد فر کیانی از او روی بگرداند. تا قبل از این مردم جز خوبی از پادشاه ندیدند. برگردان به نثر: ۱۳۸۸ نهم 👳 @mollanasreddin 👳
به آدم‌ها به‌خاطر سهمشان از شادی حسادت نکنید؛ چرا که سهم غم آن‌ها دیده نمی‌شود ... صبح بخیر 🌱 👳 @mollanasreddin 👳
همه‌ی زخم‌ها یک روز خوب می‌‌شوند. بعضی‌‌ها زودتر، بی‌ دَرد تر، بی‌ هیچ ردّی از بین می‌‌روند. بعضی زخم‌ها عمیق ترند. ملتهبند، درد دارند. با هر لمسِ بی‌ هوا، سوزشی از زبری روی زخم شروع می‌‌شود، ریشه می‌‌زند به اعصابت، دلت می‌خواهد فراموشش کنی‌. یکروز صبح متوجه می‌‌شوی از زخم‌هایت تنها خط‌های کج و معوج صورتی رنگی‌ مانده و از درد‌هایت یک یادآوری محو از حسی که مدت‌ها گریبان گیرت بود و حالا دیگر نیست. دیگر می‌دانی که همه‌ی زخم‌ها دیر یا زود خوب می‌‌شوند، حتی آنهایی که از عزیزترین‌هایت خورده‌ای ... 👳 @mollanasreddin 👳
(خر برفت و خر برفت و خر برفت) : در یکی از روزها درویش فقیری که از مال دنیا فقط یک الاغ داشت، تصمیم داشت برای این‌که مقدار پولی دربیاورد راهی سفری طولانی به سمت شهر شود. بعد از یکی دور روز که توی راه بود به شدت گرسنه شد. با خود گفت: بهتر است به خانقاه - که محل زندگی درویش‌های این شهر است - بروم. حتما" آن جا مقداری غذا برای من پیدا می‌شود و می‌توانم یک جای گرم و نرمی پیدا کنم و راحت بخوایم. به همین خاطر شادی کنان از مردم شهر محل خانقاه را پرسید و به آن جا رفت. در خانقاه تعداد کمی از دراویش شهر با آن‌که حال و روز خوبی نداشتند اما با همدبگر زندگی می‌کردند و ایام را به سختی می‌گذراندند. درویش جلوی در خانقاه از الاغش پیاده شد. خر را به سرایدار خانقاه سپرد و به درویش‌های آن جا سلام و علیک کرد. دراویش خانقاه هم جواب سلامش را دادند و از رنگ و روی پریده، لب‌های خشک و چشم‌های سرخش فهمیدند که او به شدت گرسنه و تشنه و خسته است. یکی از درویش‌های خانقاه که از بقیه تیزتر بود، وقتی چشمش به خر درویش افتاد، جلو آمد و به گرمی از او استقبال کرد. بعد رو به میهمان کرد و گفت: «ای مرد شما خیلی خسته به نظر می‌رسید لطفا" کمی استراحت کن تا من غذایی برای شما و بقیه‌ی دوستان تهیه کنم.» او با اشاره، یکی دو نفر دیگر از درویش‌ها را همراه خود کرد و نقشه‌اش را برای آن‌ها گفت. درویش‌ها به سراغ سرایدار رفتند. خر میهمان‌شان را از او گرفتند و به بازار شهر بردند و فروختند. با پول خر، نان و غذای مفصلی تهیه کردند و به خانقاه برگشتند. آن شب درویش‌ها بعد از مدت‌ها خیلی خوشحال بودند و توانسته بودند شکم سیری غذا بخورند و دلی از عزا در آورند. آن‌ها بعد از شام به پایکوبی پرداختند؛ همه دور آتشی که افروخته بودند، شادی می‌کردند و می‌گفتند: «خر برفت و خر برفت و خر برفت.» درویش مهمان بی‌چاره هم که فکر می‌کرد این برنامه‌ی هر شب آن‌هاست، با آن‌ها هم صدا شده بود. او هم غذای خوبی خورده بود و استراحتی کرده بود و دیگر گرسنه و خسته نبود. بنابراین در شادمانی بقیه شرکت کرد و با آن‌ها «خر برفت و خر برفت و خربرفت» خواند. صبح زود درویش سرحال و پرانرژی از جا برخاست تا خرش را سوار شود و سفرش را ادامه دهد. هیچ کدام از درویش‌های خانقاه نبودند. آن‌ها به خاطر این که چشم‌شان به درویش میهمان نیفتد، صبح زود به بیرون رفته بودند. درویش مسافر، از این که کسی را در خانقاه ندید، تعجب کرد. بار سفرش را برداشت و به طرف سرایدار رفت و گفت: «خر من كو؟ باید سوارش شوم و بروم.» سرایدار گفت: «دوسه نفر از درویش‌ها دیشب خر تو را بردند و فروختند تا با پولش غذا بخرند.» درویش میهمان گفت: «ای وااای؛ پس آن هم غذاهای رنگین و خوشمزه‌ای که دیشب من و درویش‌های دیگر خوردیم، با پول خر من خریداری شده بود!! »، فورا" گفت: «ای نامرد چرا نیامدی مرا خبر کنی؟ چرا به من نگفتی که آن درویش‌ها دارند چه بلایی سر من می‌آورند؟» سرایدار گفت: «اولا" آن‌ها چند نفر بودند و من یک نفر زور من به آن‌ها نمی‌رسید، از این گذشته، وقتی درویش‌ها غذا خریدند و برگشتند، من فرصتی پیدا کردم که بیایم تو را خبر کنم. آمدم و دیدم تو هم مثل بقیه داری شادی می‌کنی و فریاد میزنی خر برفت و خر برفت و خر برفت. با خود گفتم که حتما" با رضایت خودت خر را فروختند.» درویش مسافر مات و مبهوت در گوشه خانقاه نشست و زیر لب گفت:«لال بشود زبانم که بدون فکر به حرکت در آمد و آواز خر برفت و خر برفت و خر برفت سرداد» کاربرد ضرب المثل : از آن روز به بعد به کسی که نا آگاهانه با دیگران هم صدا شود و با کسانی که نمی‌شناسد هم راهی کند، این مثل را می‌گویند. 👳 @mollanasreddin 👳
رودخونه آشغالهای زیادی رو با خودش میاره. بعضی هاشون با ارزشند، بعضی هاشون هم نه. باید بدونی چی ارزش نگه داشتن داره و چی نداره. 🎥 Mud 👳 @mollanasreddin 👳
بوی خوش -توت‌فرنگی دوست داری؟ -نه. -همیشه می‌گفتی دوست دارم، پس چی شد؟ -خب دیگه خوشم نمی‌آد. - چیزی شده؟ -نه. -مطمئنی. چشات یه چیز دیگه می‌گه. بگو ببینم چی شده؟ تو که انتخاب اولت همیشه توت فرنگی بود. -وا چرا بیخیال نمی‌شی؟ هیچی دیروز که رفته بودم میوه بخرم. -میوه‌هاش خوب نبود؟ -نخیررر. همینکه دست بردم یکی از کاسه‌های توت‌فرنگی رو بردارم. یه‌ دفعه سنگینی نگاهی رو احساس کردم. -کی بود؟ -یه دخترک فال‌فروش واستاده نگام می‌کرد. -شاید می‌خواست بهش کمک کنی. -بهش گفتم برات بخرم؟ گفت: نه. گفتم:لااقل چندتا از اینایی که خریدم بردار. گفت:نه ممنون. گفتم: دوست نداری؟ گفت:تا حالا نخوردم. نمی‌دونم چه مزه‌اییه؟ فقط عاشق بوش‌م. گفتم:خب امتحان کن حتمن عاشق مزه‌شم می‌شی. -بعد همونطور که دور می‌شد. گفت:وقتی مزه‌ش بره زیر زبونم دیگه نمی‌تونم فراموشش کنم. نمی‌خوام طعمش تلخ شه برام. سانیا بخشی 👳 @mollanasreddin 👳
10.mp3
10.93M
به عشقم دست نزن! بگذار همان‌طور باقی بماند تا کسانی که نمی‌دانند، یاد بگیرند که عشق واقعی چطور است. 👳 @mollanasreddin 👳