6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
💢 او صبر معالله دارد
🔹روزانه چقدر گناه و جنایت رخ میده؟
امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) همهشون رو میبینه.
🔹️امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) صبر معالله داره یعنی میره پیش تکتک جاهایی که مظلومین دارن فریاد میزنن...
👤 استاد رائفیپور
➖➖➖
#مهدویت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تظاهرات زن، زندگی، آزادی در عراق!
⁉️ #عبیر_قاسم که بود؟
🔹 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت ۱۳آبان، سالروز تسخیر لانه جاسوسی و روز ملی مبارزه با استکبار جهانی
┄┅═✧☫✧═┅┄
خـــدا میخاد صداٺ بزنه🗣
اذانه🍃🕌
بلند شو مؤمݩ
اصلا زشتھ بچھ مسلمۅݩ مۅقع نماز تۅ فضاے مجازے باشھ!!
#بسم اللّٰہ🌙
نٺ گوشے←"OFF"❎
نٺ الهے←"ON"✅
وقٺ عاشقیہ😍
ببینم جا نـــماز هاٺون بازه؟🤨
وضـــو گرفٺید؟🤔
اگ جواب بݪہ هسٺ ڪہ چقد عالے
اݪٺمآس دعــــآ...
اَݪݪہُمَ عَجݪ ݪِوَݪیڪَ اݪـفَرج
پآشـــو دیگه
#نمازتسردنشهمؤمن🌱
#اذان
منتظران گناه نمیکنند
#پارت32 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی یکباره دلم آروم گرفت این درسته من این شهدا و آرمانهاشون رو دوست دارم و
#پارت33
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
فردا دانشگاه میری؟
_نه کلی خسته ام میخوام فردا حسابی بخوابم
_میخواستم بگم خالت و عزیز جون بیان
_آخ جون عزیز جون رو خیلی وقته ندیدم حتما بگو بیان
_پس خستگیت چی میشم
با ذوق خندیدم و گفتم:
_فدای زلفای عزیز
مامان هم خندید:
_از دست تو،پس دیگه میگم فردا رو بیان
اینقد خسته بودم که بی توجه به غرغر های مامان بدون خوردن شام به اتاق رفتم و یه کله تا صبح خوابیدم
صبح با نوازش دست های عزیز جون بیدار شدم:
_سلام گلکم بیدار نمیشی؟
جیغی از شادی کشیدم و بغلش کردم:
_وای عزیز قربونت برم اومدی
_آره عزیزم تازه رسیدیم دیگه طاقت نداشتم بیدارت نکنم
_قربون این مهربونیت خوب کردی بیدارم کردی وای عزیز دلم برات پر میکشید
_برو گولم نزن که حسابی ازت گله دارم اگه دلتنگ بودی چرا یه سر نیومدی پیشم؟
_عزیز جون میدونی که الان دانشگاهم، بخدا وقت نمیشه
#پارت34
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
_خوبه،خوبه پاشو بیا پایین
اون روز و روز بعد به خاطر اومدن عزیز به دانشگاه نرفتم ولی روز دوشنبه دقیقا روزی که با امیر علی کلاس داشتم بعد از زدن یه تیپ خفن راهی دانشگاه شدم
وقتی به ورودی دانشگاه رسیدم دوتا پسر از این جوجه تیغیا جلوم سبز شد.
_جوووون عجب مالی شماره بدم خانم
عصبی غریدم:
_گمشو بینم بابا،چی تو خودت دیدی؟
_از ما به از این باش خانم باهات راه میام
اون یکی که تا حالا نظاره گر بود گفت:
_کلاس نیا بابا معلومه اینکاره ای شماره بده هماهنگ کنیم خوش میگذره
دیگه از عصبانیت دود از دماغم خارج می شد:
_برو شماره بده به مادرت بی شخصیت،گمشو تا نرفتم حراست رو بیارم
همون اولی کیفم رو گرفت و گفت:
_بابا حراست کیلو چنده؟ناز نیا منکه میدونم از خداته
هرکاری کردم نتونستم کیفم رو از دستش بیرون بکشم، هنوز با پسرا درگیر بودم که امیر علی سر رسید:
_چه خبره اینجا
یکی از پسرا جواب داد:
به تو چه بسیجی پاچه خوار چه کاره حسنی؟
#پارت35
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
دست امیر علی به شدت رو صورت پسره فرود اومد به طوری که نتونست خودش رو کنترل کنه و به طرفی پرت شد. اون یکی بلندش کرد و دوتا پا به فرار گذاشتن گویا متوجه شدن که زورشون به امیر علی نمیرسه.
امیر علی بدونه اینکه به من نگاه کنه راهش رو به سمت دانشگاه ادامه داد تازه به خودم اومده بودم بهش رسیدم:
_آقای فراهانی
بدون اینکه به من نگاه کنه:
_بله؟
از نگاه نکردنش کلافه شدم ولی جواب دادم:
_میخواستم تشکر کنم بابات اینکه کمکم کردید
_خواهش میکنم کار زیادی نکردم وظیفه بود
_نه خوب فکر نمیکردم شما درگیر بشید.اصلا نمیدونستم کین،ظاهرا اصلا دانشجو هم نبودن شانس من این همه دختر نمیدونم چرا به من گیر دادن؟
کلافه پوفی کشید در حالی که به درخت پشت سر من نگاه می کرد گفت:
_ولی من میدونم چرا
با تعجب گفتم:
_شما میدونید؟ از کجا؟
_ببخشید که رک میگم،ولی فکر نمی کنید که به خاطر ظاهرتون بود؟
هنگ کردم،این با چه جرعتی باز از تیپ من گفت:خوبه دفعه قبل تنه پنه می کرد الان اینقد رودار شده که رک میگه:
#پارت36
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
-ببخشید چی گفتی شما؟
-چیز خاصی نبود گفتمبه خاطر ظاهرتونه که هرکس به خودش اجازه میده به حریمتون دست درازی کنه
عصبی گفتم:
-چی؟مگه ظاهرم چشه؟یعنی الان اگه خودم رو بقچه پیج کنم دیگه کسی تیکه نمیندازه؟مزاحم نمیشه؟
-شاید تیکه بندازه،ولی دیگه به خودش اجازه نمیده که کیفتون رو بکشه و بگه بیا بریم
-مواظب حرف زدنتون باشید آقا
ابروی بالا پروند و گفت:
-مگه این کارو نکردن؟
-دلیل نمیشه از روی ظاهر آدمروقضاوت کنن
-چرا اتفاقا شما خودتون به هرکس اجازه قضاوت میدید
بعد یه نگاه به موهام انداخت و گفت:
-مثلا الان من میگم اصلا رنگ موهاتون قشنگ نیست عوضش کنید
منو میگی اول تعجب کردم از اینکه به من نگاه کرد بعد یهوی عصبانیت جای تعجب رو گرفت:
-به توچه مگه من براتو رنگ کردم که اینو میگی اصلا.....اصلا.....چرا به موهای من نگاه کردی
پوزخندی زد و گفت:
-مگه ننداختی بیرون که ما ببینیم؟؟؟
-نخیر من برای دل خودم تیپ زدم و مو رنگ میکنم