eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.4هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
5.5هزار ویدیو
358 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ❌🔴...اصل میدے؟!..🔴❌ 😱آغاز یڪ گناه بزرگ.....🚨 🚧شاید فڪر میڪنے است🎡 و شاید ات سر رفته 🚶‍♂ احساس میڪنے •|👤|• ⭕️ اے جوان بہ گوش باش••💡•• ⭕️ اے جوان مراقب باش ••☝️🏻•• ⭕️ ڪه بر تو دام نهاده است•👿• ⚠️ متاسفانه در فضاے مجازے پر از گروههایے است ڪه جز آشنا شدن هاے چیز دیگرے 👈 هدف نیست📲🙈 .... 🔙 اے جوان مگر اصل تو ... ✅ مسلمان بودنت نیست❗️ ✅ اسلام دین پاڪت نیست❗️ ✅ پیامبرت حضرت❤️םבםב❤ﷺ نیست ؟! 🔆مگر از امتش نیستے؟!😖🔆 واے به روزے ڪہ در قیامت پیامبرمان بگوید:🗣 تو از امت من نیستے(❌) 📲 پس این شروع 😈 و گفتگو را آغاز نڪن"-💬-🚫-" @montzeran
‍ ✨﷽✨ 🍂 دوتا از القاب امام زمان عج رو میدونید چی هستن؟؟؟ 💫 و .... ✳️الان حتما می گید چه القاب قشنگی اما قسمت مهم اینکه متوجه معانیشون بشیم واقعاگفتن معانیشون آسون نیست ولی میگم شاید بیشتر دعاشون کنیم و اونجوری بشیم که ایشون میخوان به خدا سخته گفتنش ... 😔 ✅ حالا هر وقت خواستی دعاش کنی بیشتر یاد و هاش . باش امام علی ع با چاه درد و دل می کرد امام زمان عج با کی درد و دل می کنه ... 😔 این القاب درکتاب 📚بحارج۵۱ ص۳۷شماره ۹ آمده است @montzeran
❌🔴...اصل میدی؟؟؟؟....🔴❌ 😱آغازیڪ گناه بزرگ.....🚨 😏شایدفڪر میڪنے است 📱 😒و شاید ات سر رفته 😞احساس میڪنے ..... ⭕️اے جوان به گوش باش ⭕️ اے جوان مراقب باش ⭕️ ڪه بر تو دام نهاده است👹👿 ⚠️ متاسفانه در فضاے مجازے پر از گروههایے است ڪه جز آشنا شدن هاے چیز دیگرے 👈 هدف نیست📱🙈 .... 😳اے جوان مگر اصل تو ... ✅ مسلمان بودنت نیست❗️❗️ ✅ اسلام دین پاڪت نیست❗️❗️ ✅ پیامبرت حضرت❤️םבםב❤ﷺ و ائمه هدے (ع)وقرآن کریم چراغهاے راهنماے دنیا و آخرتت نیستن ؟! 😏مگراز امت رسول الله(ص)نیستے ....؟؟!!! 😔 واے به روزے ڪہ در قیامت پیامبرمان بگوید تو از امت من نیستے ....❌ 📲پس این شروع 😈 و گفتگو را آغاز نڪن ..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@montzeran
منتظران گناه نمیکنند
#چگونھ ‌شـــ🍩ــیرینی‌محبت‌خد‌را‌بچشیم❓ 3⃣خواندن #قرآن📖 #تدبر در معانی، و #تفکر و تأمل در #عجایب ان
❤️ 🍩ـــرینی‌محبت‌خدارابچشیم❓ 4⃣ خلوت با ✨و 😍 با او: 💥💥خب یه وقتایی هم لازمه که دور وناجور ࢪوکه هیچ🕸 دور دوستای نسبتاًباب‌ مون روهم بکشیم ❌ 💠حتما میگید چرا❓🤨 ❇️خب معلومه برای اینکه باید پیش دوست باشی ♨️ (البتہ‌این‌درمورد کسایی یه که وقتی با هستن ودماغ خدارو ندارن❗️) 🗯باید یه وقتایی از وروز رو اختصاص بدی بین وخدا 🦋با دردو دل کنی 🌾 از وغمهات بگی 🥀از روزگاربگی بهش بشی 🌛میدونی یکی از خدا چیه🌸 🤞 باوجود اینکه خودش بیشترازخودت ازحال آگاهه اماحرفاتوبهتراز میشنوه 🌻 میفههمه🌿 # گرفتاریاتودرک میکنه ودراخر هم میکنه 🌹 👈🌀میدونی چیه این تنهابودنای ✨ 🌱چقدربه رشد کمک میکنه☺️ ✳️ به مالک بن مغفل درحالی که تنهایی در نشسته بود، گفته شد: آیا و وحشت نمی‌کنی❓ 💬 در جواب گفت: آیا با کسی احساس می‌کند😳 🔹 یونس –علیە السلام- میگه از نشانه‌های خدا اینہ‌که: با خدا انس نمی‌گیرند❌ و با خدا نیز احساس نمی‌کنند.💯 ☝️اینو آویزه ی گوشت👂 کن تو ❌🙃 توخداروداری💞 💚 پس یه کاری کن که خداهم توفهرست📜 بنده های خوبش تورو ثبت‌کنه🙂 ادامه‌دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
منتظران گناه نمیکنند
#متن5⃣1⃣ ❇️ #چگونه_زمینه_ساز_ظهور_باشیم⁉️ 💠 قسمت دوم 📌 در ادامه حدیثی که امام صادق عليه السلام ف
6⃣1⃣ ❇️ ⁉️ 💠 قسمت سوم 📌 در ادامه بحث تقوا و زمینه سازی ظهور باید این نکته را عرض کنم که برای اینکه مردم پای کارِ امام زمان عجل الله بیایند، باید و حضرت را درک کنند. ✴️ چرا عمری است که ما مردم در ايران برای عزای امام حسین علیه السلام از جان و دلمان مایه میگذاریم و از زندگی و آسایش و مال خود برای امام حسین علیه السلام میگذریم؟ 👈 چون واقعه عاشورا و امام حسین علیه السلام ، غربت و مظلومیت حضرت را درک کرده ایم. و وضعیت اسارت و به شهادت رسیدن ولی خدا برای مردم اتمام حجت شده است. (البته الحمدلله که این طور است) ⚠️ اما چرا مردم به صورت جدی پای کارِ امام زمان عجل الله نیامده اند و حدود 1200سال است که کارِ حضرت روی زمین مانده است ⁉️ این یک دلیل دارد و آن اینست که مردم غربت و تنهایی مهدیِ زهرا سلام الله را درک نکرده اند. ⚜ خداوند در قرآن از ویژگی های مومنین می فرماید : الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ ﴿ آیه ٣/سوره بقره ﴾ پرهیزگاران کسانی هستند که به غیب ایمان دارند... 💥ببینید کار چقدر سخت است❗️ 👈 مردم باید به غیب که ولی عصر عجل الله مظهر این غیب است، ایمان داشته باشند، بعد از اعتقاد به آن شخصی که در غیبت است به غربت و تنهایی اش ایمان و یقین آورند، کار سخت و سخت تر می شود. ❇️ امام صادق عليه السلام میفرمایند : شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِینِتِنا وَ عُجِنُوا بِماءِ وَلایَتِنا یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا و یَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا. شیعیان ما از بقیه خمیرمایه اولیه آفریش ما آفریده شده اند ولایت ما در سرشت آنان عجین گشته است و آنان با خوشی ما خوشحال و با ناراحتی ما ناراحتند. (شجره طوبی، ج. ۱، ص. ۳) 🔅 بعضی از بزرگان که در تشرفات مختلف به محضر امام زمان عجل الله حاضر شده اند، می‌گویند که زیر چشمان حضرت به خاطر گریه ی زیاد کبود بوده است و ازچشمان زیبای حضرت اشک جاری بوده است. چرا شیعیان به این غم دست نیافتند؟ ⁉️ مگر طبق حدیث امام صادق که فرمودند شیعه باید با حزن ما محزون باشد ، مگر نباید شیعیان با ناراحتی حضرت ناراحت باشند⁉️ 👈 در این سخن معصوم شیعه با یک موءلفه مهم معرفی شده است. ✍ اکنون در جامعه درک از حال اضطرار حضرت را چند نفر متوجه شده و به آن اشاره دارند؟ اصلاً برای چند نفر مهم است ؟ چرا صدای سخنرانان ، علما ، خطیبان نسبت به روضه و مظلومیت امام زمان عجل الله بلند نشده است؟ 🌐 روایت میشود که در زمان امام رضا علیه السلام عده ای از محبین به درب خانه امام رضا علیه السلام رفتند و ساعت ها پشت درب خانه حضرت بودند و چندبار خادم به در خانه رفت از آنها میپرسید شما چه کسانی هستید آنها در جواب میگفتند ما شیعیان حضرت هستیم و خادم زمانی که برای اجازه ورود به محضر حضرت میرفت ایشان اجازه ورود را نمی‌دادند. تا اینکه حضرت بعد از چند روز که اجازه ندادند در آخر به خادمِ خود فرمودند به آنها بگویید که نگویند از شیعیان ما هستند بلکه بگویند از محبینِ ما هستند. ❎ در این اتفاق حضرت میخواستند این موضوع را به ما بفهمانند که جایگاه شیعه و محب بسیار متفاوت است. ⭕️ حالا ما آیا محب هستیم یا شیعه ؟ 👈 اگر شیعه هستیم چرا حال امام زمانمان را به تعبیر دعای ندبه ( اضطرار امام ) را درک نمیکنیم؟ امام زمانی که حضرت علی علیه السلام با آن همه مظلومیتشان در مورد ایشان می فرمایند در اخر الزمان با فرزندم مهدی کاری میکنند که👈 (آواره اش میکنند)، (طردش میکنند) و (یکه و تنها می شود) . ❌ باور کنیم چون شیعه واقعی نیستیم، حال امام زمانمان را درک نمیکنیم. ✅ اگر کسی را رعایت کند، زبان، گوش، چشم، دست و قدمش الهی شود و در مسیر کسب اسماء تلاش کند کم کم به آن سمتی که حال امام زمان عجل الله را درک کند، حرکت کرده و کم‌کم پای کار زمینه سازی ظهور می‌آید.
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۴۹ عدهای زن و کودک در حرم نشسته بودند،.. صدای نوحه✨ از سمت مردان ب
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۵۰ زیر دست و پای زنانی که به هر سو میدویدند خودم را روی زمین میکشیدم بلکه پیدا کنم... نفسم را بند آورده بود،.. نیم خیز میشدم و حس میکردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین میشدم. همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار میکردم.. که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبنده ام افتاده و تلاش میکردم باچادرم صورتم را ،... هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ میزدم.. تا بالاخره از حرم خارج شدم...✨ در خیابانی که نمیدانستم به کجا میرود خودم را میکشیدم، باورم نمیشد... شده باشم و هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده ... که قدمی میرفتم و قدمی وحشتزده میچرخیدم مبادا شکارم کند... پهلویم از درد شکسته بود،دیگر قوّتی به قدمهایم نمانده و در و خیابان اینهمه وحشت را زار میزدم.. که صدایی... از پشت سر تنم را لرزاند... جرأت نمیکردم برگردم... و دیگر نمیخواستم اسیر شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم.. و وحشتزده دویدم... پاهایم به هم میپیچید و هرچه تلاش میکردم تندتر بدوم تعادلم کمتر میشد.. و آخر کار خودش را کرد که قدمهایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم. کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش خیس... و این دومین باری بود که امشب در این خیابانهای گِلی نقش زمین میشدم،.. خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت.. که صورتم به زمین خورد.. و زخم پیشانی ام آتش گرفت... کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که فریاد کشید _برا چی فرار میکنی؟ صدای ابوجعده نبود... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۶۳ _دیشب تو حرم بهم گفت همین امشب شوهرت رو #سرمیبره و #عقدت میکنه!
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۶۴ پهلویم در هم رفت و دیگر از دردجیغ زدم... مصطفی حیرت زده نگاهم میکرد.. و تنها خودم میدانستم بسمه با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده..که با همه چندساله ام از ،... دلم تا روضه در و دیوار پر کشید.... میان بستر از درد به خودم میپیچیدم و پس از سالها ✨حضرت زهرا(س)✨را صدا میزدم.. تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دنده ای از پهلویم ترک خورده است... نمیخواست از خانه خارج شوم.. و حضورم در این بیمارستان کارش را سختتر کرده بود..که مقابل در اتاق رژه میرفت کسی نزدیکم شود... صورت خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیرفت،.. در تمام این مدت از حضورش بودم و باز دیدن جنازه اش دلم را زیر و رو کرده بود.. که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، گریه میکردم... از همان مقابل در اتاق، اشکهایم طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت _مسکّن اثر کنه، میبرمتون خونه! میدانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده.. و کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود... از این اتاق و با این زن نامحرم میکشید.. که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست _مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیشتون! و دل من پیش جسد سعد جا مانده بود.. که با گریه پرسیدم _باهاش چیکار کردن؟ لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمیشد با اینهمه ،... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #هشتادوهفت مثل همیشه #صادقانه حرف دلش را زد _حرف درستی زده. بین
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ از روی صندلی بلند شد،... نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله 🔥جسد سعد🔥 کرد... زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیده ام، اما به خوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم😨 که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم _چی شده ابوالفضل؟😰😨 فقط نگاهم میکرد،.. مردمک چشمانش به لرزه افتاده و دل من را بلرزاند که حرفش را خورد و برایم دلبری کرد _مگه نمیخواستی بمونی؟ این بلیطت هم سوخت! باورم نمیشد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم... و او پشت این ماندن چه پنهان شده که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت _برمیگردیم بیمارستان، این پسره رو میرسونیم داریا.😊😁 ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده.. 🙁و دوباره میخواست مرا به بیمارستان برگرداند..😟 که فقط حیرت زده نگاهش میکردم.... به سرعت به راه افتاد و من دنبالش میدویدم و بیخبر اصرار میکردم _خب به من بگو چی شده! چرا داریم برمیگردیم؟ دلش مثل بود... و دوست داشت دردها را به تحمل کند که به سمت خط تاکسی🚕رفت و پاسخ پریشانی ام را به شوخی داد _الهی بمیرم، چقدرم تو ناراحت شدی!😁 و میدیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم میچرخد...که شربت شیرین ماندن در سوریه به کام دلم تلخ شد... تا رسیدن به بیمارستان... با موبایلش مدام پیام رد و بدل میکرد📲 و هر چه پاپیچش میشدم فقط باشیطنت😜 از پاسخ سوالم طفره میرفت.. تا پشت در اتاق مصطفی که هاله ای از اخم خنده اش را برد، دلنگران نگاهم کرد و به التماس افتاد.. _همینجا پشت در اتاق بمون! و خودش داخل رفت. نمیدانستم... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #نودوسه قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، #عادت_روزانه ارتش آزاد
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دل کوچک من بال بال میزد.. _اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟😥😢 از صدایم میبارید و خبر زینبیه را بریده بود که از من هم دل برید _من ، اما یه عمر همسایه سیده زینب💚 بودم، اینجا بشینم تا حرم بیفته دست اون کافرا!😠 در را گشود.. و دلش پیش اشکهایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند... نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت.. 😥 و با همان نگاه نگران سفارش این دختر شیعه را کرد _مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه یا !😥 و میترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند..که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد... او رفت..🌸 و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد.. 😭 و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل🕊 نه او🌸 را ببینم.. که از همین فاصله دخیل ضریح حضرت زینب (س) شدم... 😭🤲 تلوزیون سوریه فقط از نبرد حمص و حلب میگفت، ولی از دمشق و زینبیه حرفی نمیزد.. و از همین سکوت مطلق حس میکردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته.. که از ترس سقوط داریا تب کردم... اگر پای تروریستها به داریا میرسید،..😱 من با این زن سالخورده در این چه میکردم.. و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود.. که صدای تیراندازی هم به تنهاییمان اضافه شد..باورمان نمیشد به این سرعت به داریا رسیده باشند... و مادرش🌺 میدانست.. این خانه با تمام خانه های شهر تفاوت دارد که در و پنجرهها را از داخل قفل کرد... 🔐 در این خانه پنهان شده و پسرش بودم.. که مرتب دور سرم آیت الکرسی✨ میخواند و یک نفس... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت صدوبیست_وپنجم دوباره به بیمارستان برگشت.امیررضا گفت: -فکر میکردم باهاشون درگیر بشی. دوباره عصبانی دست هاشو مشت کرد و با حرص گفت: _خیلی دوست داشتم خودم با دستهای خودم خفه شون کنم... -پس چرا نکردی؟!! نفس غمگینی کشید و با بغض گفت: _یاد امام علی(ع) افتادم.یه عمر از کسایی که زهراشو ازش گرفتن طعنه شنید و سکوت کرد.با اینکه زورشو داشت همه شونو نابود کنه...خواستم یه ذره درک کنم...😭 اشکش ریخت روی صورتش. -خیلی سخت بود..خیلی. شش روز دیگه هم گذشت، و حال فاطمه تغییری نکرد.اما علی خیلی تغییر کرد.موهای سرش به طرز عجیبی به سرعت سفید میشد.لاغر و شکسته شده بود. کنار تخت فاطمه ایستاده بود. -فاطمه اگه میخوای علی رو زنده ببینی زودتر چشم هاتو بازکن،قبل از اینکه من دق کنم. بعد از نماز،دلشکسته تر از همیشه سر به سجده گذاشت. خدایا به و علی(ع) قَسمِت میدم فاطمه مو بهم برگردون... کفش هاشو پوشید و از نمازخانه بیرون رفت.وارد بخش مراقبت های ویژه شد. -کجایین شما آقای مشرقی؟!! علی سرشو بالا آورد.پرستار با خوشحالی گفت: _مژدگانی بدید..خانوم‌تون به هوش اومد. به سرعت خودشو کنار تخت فاطمه رساند.چشم های فاطمه بسته بود.آروم صداش کرد: _فاطمه.. چشم های فاطمه باز شد.لبخندی زد و گفت: _سلام علی جانم -سلام..جان علی...چقد منتظر علی گفتنت بودم. لبخند فاطمه خشک شد.با تعجب گفت: _دکتر گفت من نه روز تو کما بودم؟!! -آره.چطور مگه؟ -پس چرا تو اینقد عوض شدی!!! انگار سالها گذشته!! -برای من یه عمر گذشت. حاج محمود و زهره خانوم هم به سرعت خودشونو رسوندن.زهره خانوم پیش فاطمه رفت . -سلام مامان مهربونم. با اشک و خنده گفت: _سلام دختر گلم. چند دقیقه گذشت ولی زهره خانوم فقط با اشک به دخترش نگاه میکرد.فاطمه گفت: _مامان حلالم کن.من همش اذیت تون میکنم. زهره خانوم دخترشو بوسید و قربان صدقه ش میرفت.پرستار اومد و گفت: _خانوم بفرمایید.ایشون باید استراحت کنن. علی و حاج محمود تو اتاق دکتر نشسته بودن.دکتر گفت:خداروشکر به هوش اومد...ولی... بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»