eitaa logo
المصيبة الراتبة | مقتل شناسی
5.9هزار دنبال‌کننده
413 عکس
242 ویدیو
37 فایل
🚩 اَلسَّلَامُ عَلَيكَ يَا صَاحِبَ المُصِيبَةِ الرَّاتِبَةِ 🚩 📎 پایگاه علمی - پژوهشی #مقتل و #مقتل_شناسی 📎 اِحیاء تراث شیعی و نسخ خطی 📌 ارتباط با ادمین: 🆔 @mosibatoratebah_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🩸 | | 🩸 🥀 از علیه‌السلام پرسیدند:‌ سخت‌ترین مصائب شما در کجا بود؟! حضرت در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام... 🥀 امان از شام ! در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند، که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود: 🥀 ستمگران در شام، اطراف ما را با شمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند. 🥀 سرهای شهداء را در میان کجاوه‌های زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس علیه‌السلام را در برابر چشم عمه‌هایم زینب و ام کلثوم سلام‌الله علیهما نگه‌ داشتند و سر برادرم علی‌اکبر و پسر عمویم قاسم علیهماالسلام را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه سلام‌الله علیهما می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم چارپایان قرار می‌گرفت. 🥀 زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می‌ریختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. 🥀 از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می‌گفتند: «ای مردم! بکُشید این‌ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!» 🥀 ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن‌ها می‌گفتند: این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را در خیبر و خندق کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند و امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید. 🥀 ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت. 🥀 ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم... 📕 از تذکرةالشهداء، میرزا حبیب‌الله شریف کاشانی علیه‌الرحمه 🆔 @mosibatoratebah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 | و 🥀 روزی که جای آل پیمبر به شام شد روز جهان به دیده‌ی احباب، شام شد پیمانه پُر ز زهر الم شد بر اهل‌بیت بر اهل شام، باده‌ی عشرت به جام شد بهر نظاره‌ی حرم خاص مصطفی از مرد و زن، به هر گذری، ازدحام شد آن سر که بود، زینت دوش نبی، مدام فرقش نشان سنگ، ز دیوار و بام شد آه از دمی! که گفت به سجّاد، ظالمی برخیز پای تخت که وقت سلام شد خورشید را ز خون شفق، چهره گشت سرخ در طشت، چون سر شه دین را مقام شد چوب یزید گشت بر آن لب، چو آشنا از اهل‌بیت، شورش روز قیام شد زینب چو دید آن همه ظلم، از جگر کشید آهی که روز در نظر خلق، شام شد گفتا بگیر چوب جفا زین لب، ای یزید! کآزرده از تو، حضرت «خیرُ‌ الانام» شد ▫️جودی خراسانی 🆔 @mosibatoratebah ▫️ ▫️ ▫️ ▫️ ▫️
🩸 | | 🩸 🥀 حضرت امام زین‌العابدین علیه‌السلام: 🥀 یا نُعْمَانُ فَمَا بَقِیَ أَحَدٌ مِنْهُمْ إلّا وَقَدْ ألْقَی عَلَیْنَا مِنَ التُّرابِ وَالْأَحْجارِ وَالْأَخْشَابِ مَا أرادَ... 🥀 ای نعمان! ( در ورود ما به ) احدی از آنان نبود، مگر اینکه تا توانستند از خاک و سنگ و چوب را به سویی ما افکندند. 📕 تذکرة الشهداء،‌ میرزا حبیب‌الله شریف کاشانی، جلد ۲، صفحه ۴۱۲ 🆔 @mosibatoratebah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 | علیه‌السلام | 🥀 ای آن‌ که کفت ز خون خضاب است! عریان تنت اندر آفتاب است بَردار سر از تراب، ای جان! کاین دشت بلا، نه جای خواب است ای رفته به نوک نی، سر تو! افتاده به خاک، پیکر تو از چیست که جسم اطهر تو؟ بی‌غسل و کفن در آفتاب است ای مرهم زخم سینه‌ریشان! وی آدم و عالمت، پریشان! از نیزه و تیر و تیغ و پیکان زخم تو به سینه بی‌حساب است ای صبح غمت، سیه‌تر از شام! خوش رفته به خواب و داری آرام برخیز که خصم را سوی شام در بردن کودکان، شتاب است ای صید به خون تپیده از تیر! برخیز و ببین که هم‌چو نخجیر بر بازوی زینب است، زنجیر... بر گردن عابدین، طناب است شمشیر به کف، هزار قاتل باشند مرا به گِرد محمل هر لحظه چو مرغ نیم بسمل دل در برِ ما به اضطراب است برخیز که شور محشر آمد روز از شب من، سیه‌تر آمد لیلا به سراغ اکبر آمد در ناله و نوحه، چون رباب است رفتیم ز کوی تو به صد آه با ما ز ره کرم تو، ای شاه! یک چند قدم بیا به همراه همراهی بی‌کسان، ثواب است ای زخم تن تو، چون ستاره! برخیز و دمی نما نظاره بین فرقه‌ی خصم را سواره، اطفال پیاده، دل‌کباب است در ماتمت، ای شهید عطشان! «جودی» است مدام اندر افغان بس ریخت سرشک او به دامان هر چشمه‌ی چشم او، سراب است ▫️جودی خراسانی 🆔 @mosibatoratebah ▫️ ▫️ ▫️ ▫️ ▫️
🔻 🔻 🥀 امام صادق علیه‌السلام: 🥀 مَنْ أَتَى قَبْرَ الْحُسَيْنِ تَشَوُّقاً إِلَيْهِ كَتَبَهُ اللهُ مِنَ الْآمِنِينَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَأُعْطِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ وَكَانَ تَحْتَ لِوَاءِ الْحُسَيْنِ حَتَّى‏ يَدْخُلَ‏ الْجَنَّةَ فَيُسْكِنَهُ‏ فِي‏ دَرَجَتِهِ‏ إِنَّ اللهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ. 🥀 کسی که از روی شوق ‌و ذوق به قبر حضرت علیه‌السلام برود، روز قیامت خداوند متعال او را در زمرۀ دارندگان امنیت قرار می‌دهد و نامۀ عملش را به دست راستش می‌دهد و در زیر حسین علیه‌السلام بوده تا وارد بهشت گردد. 🥀 پس خداوند او را در رتبۀ آن حضرت سکونت می‌دهد، همانا خداوند توانای شکست‌ناپذیر و بصیر و فرزانه است. 📕 كامل الزيارات شریف، صفحه ۱۴۲ 🆔 @mosibatoratebah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 | سلام‌الله علیها 🥀 یاد هر گه کنم از زینب و سوز جگرش کشم آهی که فتد در دل گردون، شررش کام نادیده ز ایّام که در اوّل عمر سوخت از داغِ غمِ مادر و جدّ و پدرش بود در ماتم جدّ و پدر و مادر خویش که شد از بهر حسن، معجر نیلی به سرش پاره‌های جگر ‌زار حسن را در طشت چون نظر کرد ز غم، پاره شد از غم، جگرش چشم او بود هنوز از غم دوران، خونین که سوی کوفه کشانید، قضا و قدرش خیمه‌اش گشت به پا، چون به لب شطّ فرات جاری آمد شط دیگر ز دو چشمان ترش چاک زد پیرهن و خاک به سر کرد، چو دید بی‌‌سر افتاده تن پاک دو نورس‌ پسرش شش برادر به یکی روز همه بی‌‌سر دید که ز بار غم هر یک، چو کمان شد، کمرش اکبر و قاسم و عبّاس و حسین کشته و شد خولی و حرمله و شمر و سنان، هم‌سفرش روزِ وارد شدن شام، شب از گریه نخفت بس که بارید به سر، سنگ ز هر بام و درش «جودیا»! اشک تو و آه تو، بی‌حاصل نیست این نهالی است که در حشر، بیابی ثمرش ▫️ جودی خراسانی 🆔 @mosibatoratebah ▫️ ▫️ ▫️ ▫️ ▫️
🩸 بنت الحسین سلام‌الله علیهما 🩸 🥀 چون اسراء را به سمت شام می‌بردیم، در نزدیکی شهر «عسقلان» هوا بسیار گرم شد؛ لشکر پیوسته به اسبان خود آب می‌دادند و بقیه آب را بر روی زمین می‌ریختند و به اسراء نمی‌دادند. 🥀 دختر خردسال حسین علیه‌السلام که فاطمه نام داشت خود را به سایه بوتهٔ خاری رسانید و در زیر همان سایه خوابش برد. 🥀 وَ تَرکُوها وَ ارْتَحَلوا عَنها، لشکر از آن وادی کوچ کرده و آن دختر را فراموش کردند. 🥀 در مسیر، ناگهان زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها دید که آن نازدانه از قافله جا مانده است. 🥀 فَبَکتْ و نادَت: لذا صدای گریه‌ آن بانو بلند شد و فریاد برآورد: یٰا قَوم! بِاللّهِ عَلیکم إصبِروا هُنَیئةً، فَقَد افتَقَدَتْ إبنَةُ أخی و قُرّةُ عَینی 🥀 ای قوم! شما را به خدا قسم می‌دهم که کمی صبر کنید؛ دختر برادر و نور چشمم گم شده است. 🥀 همهمه در بین لشکر بالا گرفت؛ در آن اثنا ، ملعونی به نام «زجر بن قیس» صدایش را بلند کرد و گفت: من می‌روم و هر گونه باشد آن دخترک را می‌آورم. 🥀 راوی گوید: من همراه به عقب قافله به راه افتادیم؛ از همان دور، نگاهم به آن دخترک افتاد؛ از جای برخاسته بود و دست بر روی سرش گذاشته بود؛ گاهی به اطراف نگاه می‌کرد و گاه می‌نشست؛ گاه می‌دوید و بر روی زمین می‌افتاد و فریاد می‌کشید: یٰا عمّاه! یٰا عَمّتاه! یا أبتاه! یا أُختاه! یا أخاه... 🥀 گاه دیگر نمی‌توانست راه برود و بر روی ریگ‌های گرم بیابان می‌غلطید و پاهایش را با دست می‌گرفت. 🥀 دیدم که تکه‌ای از لباسش را پاره کرد و از شدت حرارت ریگ‌ها، به کف پای خود پیچید. 🥀 در همین حال بود که به او رسید و با بر تن آن دختر زد و بر سر او فریاد کشید: برخیز که اسبم هلاک شد تا تو را پیدا کردم! 🥀 بعد دیدم که بر صورت آن دختر سیلی زد و آن دختر ناله « وا أبتاه! وا علیاه!» سر می‌داد. 🥀 در آخر آن دخترک را بر عقب اسب خود انداخت و حرکت کرد. 🥀 چون به قافله رسید آن دختر را از همان بالای اسب ، در عقب قافله بر روی زمین انداخت. 📕 بحرالمصائب، چاپ طوبای محبت، جلد ۷ صفحه ۲۹۹ 🆔 @mosibatoratebah
🩸 روضه سلام الله علیها 🩸 🥀 یزید بن معاویه لعنةالله علیه فرمان داد تا خاندان پیامبر و سلاله نبوت و رسالت و دختران علی و زهرا علیهم‌السلام را در خرابه‌ای ساکن نمودند، که از گرما و سرما آنان را حفظ نمی‌کرد. 🥀 سقفی نداشت تا از خورشید بر سر آن ها سایه بیندازد. و خورشید در گرمای ظهر به آن ها می‌تابید تا جایی که صورت و آن‌ها از شدت حرارت پوسته پوسته شده بود. 🥀 اما فاطمه‌ی رُقیّه سلام‌الله علیها... 🥀 حضرت سلام‌الله علیها در مصیبت این از بقیه زنان خانواده بیشتر بی‌تابی می‌نمود و بیشتر می‌گریست. و مدتی که در شام حضور داشتند آرام نمی شد. 🥀 عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری سلام‌الله علیها به ایشان فرمودند: ای خواهرم! این بی‌تابی و گریه به خاطر چیست؟! همانا همه ما با رفتن این مصیبت زده شده‌ایم و تنها تو مصیبت ندیده ای! 🥀 سلام‌الله علیها عرضه داشت: ای خواهر! روزی هنگام عصر در کنار این در آستانه ایستاده بودم، هنگامی که کودکان شامی از مکاتب خود به سمت خانه و به سوی خانواده‌هایشان باز می‌گشتند. 🥀 بعضی از این کودکان ایستادند و کمی به ما نگاه کردند و سپس رفتند. این طفل به من گفت: ای عمه؛ این بچه‌ها به کجا می روند؟! به او گفتم: به سمت خانه‌ها و خانواده‌هایشان می‌روند. 🥀 گفت: ای عمه! برای ما مگر غیر از این منزل و پناهگاهی نیست؟! 🥀 و من ای خواهر؛ هر گاه این سخن را یاد می‌کنم، اشکهایم جاری می‌شود و دیگر آرام نمی‌گیرم... 📕 مقتل‌الحسین علیه‌السلام، بحرالعلوم صفحه ۲۹۶ 🆔 @mosibatoratebah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 بخشی از حضرت رقیه سلام‌الله علیها 🔻 🥀 السّلامُ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّار و عَلَی الْمَلائِکَةِ الْحافّینَ حَوْلَ حَرَمِکِ الشَّریفِ و رحمةُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُه وَ صلّی اللّه ُ عَلی سَیِّدَنا مُحَمّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین. بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین. 🥀 سلام بر آن صبری که پیشه ساختی و چه جایگاه نیکویی بر خود رقم زدی. سلام بر فرشتگانی که گرداگرد ملکوتی‌ات در گردش‌اند. تحیت پروردگار بر همگی شما باد. خداوندا بر آقای ما محمد و خاندان پاکش درود فرست که تو مهربان ترین مهربانانی! 🆔 @mosibatoratebah
🥀 | کبری سلام‌الله علیها 🥀 ستم ندیده کسی در جهان، مقابل زینب نسوخت هیچ دلی در جهان، چنان دل زینب نگشت شاد، دلش از غم زمانه، زمانی ز آب غم بسرشتند، گوییا گِل زینب فغان و آه از آن دم! که خصم دون به لب شط بُرید سر ز قفای مقابل زینب فتاده دید چو در خاک، سرو قامت اکبر قرار و صبر و تحمّل، برون شد از دل زینب میان لشگر اعدا به راه شام نبودی به غیر معجر نیلی، به چهره، حایل زینب به گِرد ناقه‌ی او، کوفیان به عشرت و امّا سر حسین به سنان، پیش روی محمل زینب نه آب بود و نه نانی، نه شمعی و نه چراغی چو گشت کنج مقام و منزل زینب چگونه شرح غمش را رقم کند، ید «جودی»؟ که جز خدا نه کس آگه، ز درد و مشکل زینب ▫️ جودی خراسانی 🆔 @mosibatoratebah ▫️ ▫️ ▫️ ▫️ ▫️
🔻 سلام‌الله علیها 🔻 🥀 لشکر کوفه، اسرای آل‌الله را از جاده سلطانی و شاهراه معمولی عبور نمی‌دادند، بلکه از بیراهه می‌رفتند و از یمین و یسار طریق، سیر می‌نمودند. و در یک روز از چند قریه و بلد عبور می‌کردند و از ترس، منزل نمی‌کردند و یا از راه کناره می‌رفتند و راه را دور می‌کردند. و با سرعت تمام در این مسیر حرکت می‌کردند. 🥀 روایت شده است که: حضرت رقیه سلام‌الله علیها در بین راه از رنج شتر سواری (بدون اقطاب) به تنگ آمده بود، به خواهرش سکینه می‌گفت: 🥀 «أیا اختَ، قد ذابت من السیر مهجتی»، «خواهرم، جگرم آب شد از بسکه شتر مرا حرکت داده است» از این ساربان بی‌رحم درخواست کن تا ساعتی شتر را نگه دارد و یا آهسته راه ببرد که ما مردیم. و از ساربان بپرس کی به منزل می رسیم؟! 🥀 در نقلی دیگر آمده است که حضرت سکینه سلام‌الله علیها به عمۀ خود عرض کردند: 🥀 این ساربان چرا ساعتی شتر را نگاه نمی‌دارد تا خستگی بگیریم. کلمۀ لا اله الا الله و استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون) بگو و این ساربان را بترسان. شاید ما را کمتر اذیت کند. 🥀 به راستی چقدر سخت است بیراه‌ها را طی کردن، آن هم با سرعت تمام و طولانی شدن سفر؛ آن هم برای بانوان حرمی که خدای عفت و عصمت‌اند و آن هم برای داغدیدگانی که مبتلا به مصیبت ما اعظمها و ما افجعها شده‌اند. 🥀 چه گذشت بر حضرت رقیه سلام‌الله علیها؟! و بدتر از آن همسفر شدن با قاتلین پدر بزرگوارشان حسین علیه‌السلام و قاتلین برادرش علی‌اکبر علیه‌السلام و عمویش عباس علیه‌السلام و... 🥀 و با آن ضرب تازیانه‌ها و غلاف شمشیرها و آن هم برای دختر سه ساله... واحیرتا از این مصیبت عظیم... 📕 ریاض‌القدس، جلد ۲، صفحه ۲۸۷ 🆔 @mosibatoratebah
🥀 حک شده بر ضریح مطهر حضرت رقیه سلام‌الله علیها، سرودهٔ مرجع ولایی آیت‌الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره 🥀 شمیم گلشن طوباست اینجا فروغ دیده مولاست اینجا انیس قلب ثار الله و زینب ظهور زهره زهراست اینجا دُر بحر ولایت گوهر عشق حریم قبله دل‌هاست اینجا ز عطر غنچه باغ حسینی تو گویی جنة الأعلا‌ست اینجا نهفته ماه اینجا، مهر خفته جمال ایزدی پیداست اینجا ز ماه روی او شد شام، روشن شهاب آسمان‌آراست اینجا حدیث رأفت و دریای رحمت شرف همواره پابرجاست اینجا سلام الله علیکِ یا رقیه مزار یاس جان‌افزاست اینجا اگر چه خردسال اما بزرگ است سه‌ساله دختری والاست اینجا به لطف بانوی مهر و محبّت نظر بر پیر و بر بُرناست اینجا به یاد زینب اینجا ناله‌ها کن که جان زینب کبراست اینجا بزن با اشک غم بر سینه و سر که سیلی‌خورده اعداست اینجا بخواه از بی بی باب‌الحوائج چه خوش آن‌کس که حاجت‌ خواست اینجا گدای کوی او لطفی صافیست نگاه لطف او بر ماست اینجا ▫️آیت‌الله صافی گلپایگانی 🆔 @mosibatoratebah
🔻 سلام‌الله علیها 🔻 🥀 مرحوم عمادالدین طبری، از علمای شیعه سده هفتم هجری در کتاب کامل بهایی می‌نویسد: 🥀 «درکتاب الحاويه فی مذمّات معاویة [قاسم بن محمد بن احمد مأمونی، اهل خلاف - متوفای ۴۴۸]» آمده است كه: 🥀 زنان خاندان نبوت در حالت اسيرى، حال مردان كه در شهيد شده بودند، بر پسران و دختران ايشان پوشيده مى‌‏داشتند و هر كودكى را وعده‌‏ها مى‏‌دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است؛ و باز مى‌‏آيد. تا ايشان را به خانه آوردند. 🥀 دختركى بود چهار ساله؛ شبى از خواب بيدار شد و گفت: «پدر من كجاست؟! که اين ساعت او را به خواب ديدم» 🥀 زنان و كودكان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست. خفته بود؛ از خواب بيدار شد و حال را تفحص كرد؛ خبر بردند كه حال چنين است. آن لعين گفت كه بروند و سر پدر او را بياورند و در كنار او نهند. 🥀 ملاعين سر بياوردند و در كنار آن دختر چهارساله نهادند؛ پرسيد: اين چيست؟! ملاعين گفتند: سر پدر تو است. پس آن دختر فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسليم كرد.»   📕 كامل بهايى، صفحه۵۲۳ 🆔 @mosibatoratebah
🩸 سلام‌الله علیها 🩸 🥀 را در طشت نهادند و رو به خرابه آوردند، و در حالي كه پرده بر روي آن سر بود، در حضور آن نهادند، پرده را برداشتند. آن معصومه چون متوجّه سر پدر شد، «فَانْكَبَّتْ عَليهِ تقَبَّلُهُ و تَبْكي و تَضربُ علي رَأسُها و وَجْهِها حَتّي امْتَلأَ فَمُها بِالدَّم» «خود را بر آن سر انداخت و صورت پدر را مي بوسيد و بر سر و صورت خود مي زد تا اينكه دهانش پر از خون شد». 🥀 و در «منتخب» آمده است كه او پدرش را مخاطب قرار داده مي فرمود: «يا أبَتاهُ، مَنْ ذَاالَّذي خَضبكَ بِدِمائكَ» «پدر جان، كي صورت منوّرت را غرق خون ساخته؟» «يا أبتاهُ، منْ ذَا الَّذي قَطع و ريدَيْكَ!» «پدر جان، چه كسي رگهاي گردنت را بريده است؟» «يا أبتاه، منْ ذا الَّذي أيْتمني علي صغر سِنّي» «پدر جان، كدام ظالم مرا در كودكي يتيم كرده است؟» «يا أبتاهُ، منْ لِلْيَتيمة حتّي تَكْبُر» «پدرجان، كي متكفّل يتيمه ات مي شود تا بزرگ شود؟» «يا أبتاهُ، منْ للنّساءِ الحاسرات» «پدر جان، چه كسي به فرياد اين زنان سر برهنه مي رسد؟» «يا أبتاهُ، منْ للْأَرامِلِ المسْبيّاتِ» «پدر جان، چه كسي دادرسي از اين زنان بيوه و اسير مي كند؟» «يا أبتاهُ، منْ للْعيونِ الْباكياتِ» «پدر جان، چه كسي نظر مرحمتي به سوي اين چشمهاي گريان (ما كند كه شب و روز در فراق تو گريه) مي كند؟» «يا أبتاهُ، مَنْ لِلضّايعاتِ الْغريبات» «پدرجان، كي متوجّه اين زنان بي صاحب، غريب خواهد شد؟» «يا أبَتاهُ، مَنْ لَلشُّعورِ الْمَنْشورات» «پدرجان، كي از براي اين موهاي پريشان خواهد بود؟» «يا أبتاهُ، منْ بَعْدكَ واخَيْبَتاهُ» «پدر جان، بعد از تو داد از نا اميدي!» «يا أبتاهُ، منْ بَعدكَ وا غُرْبَتاهُ» «پدر جان، بعد ا زتو داد از غريبي و بي كسي!» «يا أبتاهُ، لَيْتني كُنت لَك الْفِداء» «پدر جان، كاش من فداي تو مي شدم» «يا أبتاهُ، لَيْتني كَنت قَبل هذا الْيَومِ عمياءَ» «پدر جان، كاش من پيش از اين روز كور شده بودم، و تو را به اين حال نمي ديدم» «يا أبتاهُ، لَيْتني وُسدتُ الثَّري و لا أري شَيبكَ مُخضَّباً بِالدّماء» «پدر جان، كاش مرا در زير خاك پنهان كرده بودند و نمي ديدم كه محاسن مباركت به خون خضاب شده باشد» آن معصومه نوحه می‌كرد و اشك ميريخت تا آن كه نَفَس او به شماره افتاد و گريه راه گلويش را گرفت، مثل مرغ پركنده، گاهي سر را به طرف راست مي‌نهاد و مي‌بوسيد و بر سر ميزد، و زماني به چپ ميگذارد و می‌بوسيد... 🥀 پس آن نازدانه لب بر لب پدر نهاد، زمان طويلي از سخن افتاد گريست «فَناديِ الرَّأسُ بِنْتَهُ، إليَّ إليَّ، هَلُمّي فَأنا لَك بِالانْتظار. فغُشيَ عليها غشْوةً لمْ تُفقْ بعدها، فحرَّ كوها فَإذا هيَ قدْ فارقتْ روحها الدُّنيا...» 🥀 «آن رأس شريف دختر را صدا كرد كه به سوي من بيا، من منتظرت هستم، او غش كرد و ديگر به هوش نيامد، چون او را حركت دادند متوجّه شدند كه روح شريفش از بدن مفارقت كرده و به خدمت پدر شتافته است» 🆔 @mosibatoratebah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا