eitaa logo
محمدصادق
154 دنبال‌کننده
646 عکس
118 ویدیو
22 فایل
کانالی برای انتشار نوشته های آقای محمدصادق حیدری و البته، گاهی مطالب مناسبتی نویسندگان دیگر ارتباط با ادمین: @mbalochi ادرس کانال ما در سروش sapp.ir/msnote ادرس کانال در ایتا Eitaa.com/msnote ادرس کانال در بله https://ble.im/msnote
مشاهده در ایتا
دانلود
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• ▪️آیه ششم: «ما یمسکهنّ الا الرحمن» ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴سوره «مُلک» وقتی دارد «فرمان‌روایی و مدیریت» خدا بر عالَم را توضیح می‌دهد، نمونه‌ای مثل پرواز پرندگان و کنترل جاذبه را وسط می‌کشد. چه وقتی بال گشوده‌اند و چه وقتی بال می‌زنند، به زمین نمی‌افتند و در پهنه آسمان باقی می‌مانند: «الم یرو الی الطیر فوقهم صافات و یقبضن ما یمسکهن الا الرحمن...» 🏴اما وقتی مصیبت سنگین می‌شود و بلا غوغا می‌کند، مُلک خدا و مدیریت عالَم هم به‌هم می‌ریزد و نظم طبیعی جهان به هم می‌خورد: خون‌هایی که از گلوی فرزند اش به آسمان پرتاب می‌کند، جاذبه را می‌شکند و آیه و اعجاز می‌سازد و به زمین بر نمی‌گردد... «قال الباقر: فلم یسقط من ذلک الدم قطره الی الارض». ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴شاید یکی از نمونه‌های «جلت و عظمت مصیبتک فی السماوات» همین بوده. همین بوده که آسمان‌ها قوانین جاذبه را زیرپا گذاشتند و با معجزه خون علی‌اصغر همراه شدند و به امر خدا عمل کردند و به حکم «ما یمسکهن الا الرحمن» خون‌ها را نگهداشتند و به زمین برنگرداندند. به قول : «استثنایی بزرگ در تاریخ فوران/ سیلانی بی سقوط/ فریادی متصاعد/ که با سه شعله زبانه کشید»   آسمان‌ها باید هم همین کار را می‌کردند وقتی «السبب المتصل بین الارض و السماء» به هم ریخته بود و علت اتصال زمین و آسمان، دست‌هایش را به زیرگلوی شش‌ماهه متصل کرده بود تا از خون پُر شود.... «ثم تلقی الدم بکفّیه فلمّا امتلأتا رمی بالدم نحو السماء...» ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴مثل این‌که تصویر غلطی از معجزه دارم و باید متنم را اصلاح کنم. معجزه که به هم‌ریختن نظم جهان نیست هماهنگ‌تر شدن نظم جهان با حال و احوال ِ مدیران جهان است... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴چه منطق سیالی در کلام سرخ این قبیله موج میزند  فلسفه نمی بافم  سخن از گلوی تردی است  که صادقانه بر فراز منبر بر آمد  و بلاغت را به عرش رسانید  به روایتی صادق و صمیمی:  استثنایی بزرگ در تاریخ فوران  سیلانی بی سقوط  فریادی متصاعد  که با سه شعله زبانه کشید به آفتاب بگو غرور کور حرمله آیا مجاب خواهد شد؟ ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴تقدیم به برادران عزیزم در شهر که محرم قبلی را در میان مهربانی‌های‌شان سپری کردم و تقدیم به کشاورزان با معرفت سرخه‌ای که شب هفتم محرم به احترام شیرخواره حسین، حق‌آبه‌ی زمین‌های شان را به سمت شهر رها می‌کردند تا شرشر آب در جوی‌های تمام خیابان‌ها و کوچه‌ها، روضه عطش بخواند. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• آیه هفتم: «و لکن رسول‌الله و خاتم‌النبیین»(احزاب/40) ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴 وقتی «اشبه الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً بالرسول» را به میدان فرستاد، یکی از بزرگترین تدبیرهای برای اتمام حجت و آوردن آیه و به عجز درآوردنِ سپاه کوفه رو شد. معجزه این‌قدر بزرگ بود که به نقل شیخ مفید در الارشاد، تمام لشگر عمرسعد _ که بزرگترین جمع اشقیاء در تاریخ را تشکیل داده بودند _ میخ‌کوب شدند: «فشدّ علی الناس و هو یقول... ففعل ذلک مراراً... با این‌که علی اکبر حمله می‌کرد و رجز می‌خواند و چند بار این کارها را تکرار می‌کرد» اما «و اهل‌الکوفه یتّقون قتله... کوفیان از جنگ با او ابا داشتند و از کشتن‌ش دوری می‌کردند...»  ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴حسین، این دفعه و برای پایان‌دادن به همه عذرها و عمیق‌تر کردن همه‌ی احتجاج‌ها، معجزه‌ای از جنس تصویر در مقابل اهالی طغیان گذاشته بود؛ از سنخ شکل و شمایل نبیّ‌اکرم. به زبان تصویر و با سیمای علی‌اکبر حقانیتش را فریاد می‌زد و از پیامبر خواسته بود تا به میدان برود و می‌گفت مسلمان هر جنایتی هم که از او سر بزند، ولی پیامبر خدا و خاتم پیامبران را.... «و لکن رسول‌الله و خاتم‌النبیین»...؛ اعجاز عظیمی بود و تا لحظاتی دشمن را به عجز درآورد و بیست‌سی هزار نفر را زمین‌گیر کرد. اما اشقیا همیشه خط‌شکن دارند «اذ انبعث اشقاها»... «مره بن منقذ العبدی» فضا را شکست و گفت: «گناه همه عرب بر گردنم باشد اگر پدرش را به عزایش ننشانم» و به جنگِ معجزه تصویریِ حسین رفت... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴بعضی مقاتل گفته‌اند: اسب علی‌اکبر او را به سمت دشمن برد و باعث شد «اربا اربا» شود اما من گمان می‌کنم اگر اسب هم به آن طرف نمی‌رفت، کوفیان باید همین کار را با کسی می‌کردند که تصویرش آنها را به فلاکت کشانده بود. باید تکه‌تکه و قطعه‌قطعه‌اش می‌کردند تا چیزی از صورت و بدنش معلوم نباشد، تا دیگر از این معجزات و آیات خردکننده به چشم‌‌شان نیاید و این شکل و شمایل‌ها آنها را به خاک مذّلت نیندازد... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴حسین هم می‌دانست دارد چطور لشگر دشمن را به هم می‌ریزد: هم موقع رفتن علی از پیامبر گفت: «کنا اذا اشتقنا الی نبیّک نظرنا الی وجهه» و هم موقع سر جنازه‌اش روضه نبیّ‌اکرم را خواند: «ما اجرأهم علی انتهاک حرمه الرسول» و هم علی‌اکبر می‌دانست با دشمن چه کرده. وقتی با پدرش خداحافظی کرد، از پیامبر گفت: «یا ابتاه علیک السلام هذا جدی رسول‌الله یقرئک السلام» گویا نبی‌اکرم را می‌دید که آمده بود تا کنار پیکر خودش به شهادت خودش نگاه کند و به قول آن زیارت‌نامه زیبا، خون خودش را تحویل بگیرد: «دمک المرتقی الی حبیب‌الله»... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴_ تقدیم به غرض از خلقت مخلوقات و محور کائنات محمد مصطفی؛ به امید این که با شفاعت مولایم علی‌اکبر، ما پیامبر ندیده‌ها در بهشت، زائر زود به زودِ روی ماهش باشیم و تقدیم به شهید یک و بیست دقیقه ی همه‌ی شب‌های جمعه که مثل مولایش، اربا اربا شد؛ تقدیم به قطره‌های خون خشک‌شده‌ و ذره‌های ریز بدنش که قاعدتاً هنوز باید میهمان در و  دیوار فرودگاه بغداد باشند تا مسلمانانی که به خیال بی‌طرفی، هنوز هم به دنبال زندگی مسالمت‌آمیز با دشمنان نبیّ‌اکرم هستند، را رسوا کند. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• ▪️رفع ذکرک فی علییین▪️ 🏴روزی که فقاهت به نقطه‌ی تکاملی خودش برسد، آن‌وقت می‌تواند تمامی «آیات» و «روایات» و «ادعیه» و «زیارات» را در یکدیگر انعکاس دهد و همه‌ی اینها را در یک مجموعه‌ی واحد و مرتبط به هم ملاحظه کند و نسبت به انبوهی از چرایی‌ها و چیستی‌ها و چگونگی‌ها پاسخگو شود. این را چند وقتی هست که از بزرگترها یاد گرفته‌ام. مخصوصاً موقعی که داشتم زیارت را می‌خواندم و به این فراز رسیدم که: «و رفع ذکرک فی *علّیّین* و خدا نام و یاد تو را در علّیین بلندآوازه کرد.». ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴 همان‌جا یاد روایت کافی از حضرت باقر افتادم که آیه‌ی «ان کتاب الابرار لفی *علّیّین* و ما ادراک ما علیّون» را تفسیر می‌کرد: «خداوند ما را از بالاترین مکانِ *علّیین* خلق کرد و دل‌های شیعیان ما را نیز از همان چیزی خلق کرد که ما را از آن آفرید. پس دل‌های شیعیان ما به سوی ما تمایل دارند و به ما عشق می‌ورزند. ولی بدن‌های آنان را از چیز دیگری آفرید...»  بعد با خودم گفتم پس بی‌دلیل نیست که محبّین، را طور دیگری دوست دارند و حیدر کربلا از خیلی امام‌زاده‌ها جدا شده و جایی در دل‌ها باز کرده که همان نزدیکی‌های ائمّه است؛ چون خاک و گِل محبّین از جنس علّیین بوده و در علّیین، این نام ابالفضل است که پیچیده و یاد اوست که با قلب‌ها انس گرفته و ذکر است که با خلقت شیعیان عجین شده. حالا پژواک آن صدا، هر از چند گاهی در این دنیا هم طنین‌انداز می‌شود و مجلس‌های ما را از زمین می‌کَند و به آسمان می‌بَرد.  ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴ـ می‌دانید که؟ آیات مربوط به علّیین در سوره‌ی «مطفّفین» است و وای بر «کم‌فروشان»؛ همان‌هایی که از اباالفضل دم می‌زنند اما بویی از مرام او نبرده‌اند و کم‌فروشی می‌کنند و وقتِ «نصرتِ امام» که می‌شود، کسی نمی‌تواند پیدای‌شان کند...    ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴می‌گفت: مقام «نصرت»، بالاترین درجه برای غیر معصوم در نظام درجات ایمانی است که تنها از طریق تمسک به سلوک حضرت (علیه‌السلام) و توسل به ساحت آن حضرت، قابل تحقق است : «فنعم الأخ الصابر المجاهد المحامی *الناصر* ...» ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• آیه هشتم: «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی»  ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴در زیارت ، فرازی هست که در آن شهادت می‌دهیم او در دفاع از اولیاء خدا مثل مجاهدین کار کرده و کم نگذاشته: «اشهد الله أنک مضیت علی ما مضی علیه البدریون». این فراز، ذهن آدم را به سمت سوره انفال می‌برد که یکی از کارهایش، توصیف وضعیت جنگ بدر است: «و لیبلی المومنین منه بلاء حسنا... [خدا صحنه‌ی بدر را به راه انداخت] تا مومنین را به شکل زیبایی امتحان کند و بیازماید.» و بعد همین آیه است که ذهن آدم را به سمت حدیث امام صادق می‌برد: «کان عمّی العباس... ابلی بلاء حسنا» و با خودم می‌گویم کاری کرده که برای همه‌ی انسان‌های بعد از خودش، بساط آزمایش به راه انداخته و رفتارش این‌قدر عظمت داشته که به کشیدگی تاریخ، «امتحان‌سازی»کرده... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴حتماً می‌گویید «معلوم است دیگر؛ وفاداری به امام را تا جایی پیش برده که وقتی امامش را تشنه دیده، لب به آب تَر نکرده» من هم می‌گویم قبول! اما کسی که به قول زیارتنامه‌اش «بالغت فی النصیحه و اعطیت غایه المجهود» بوده و در خیرخواهی برای حسین به بالاترین بلوغ رسیده و آخرین حد توانش را خرج کرده، نباید فقط به نفی (چون حسین تشنه بود، آب نیاشامید) محدود شود. کسی مثل عباس که یک‌تنه چهار هزار نگهبان شریعه را در هم شکسته و آبرویی برای آنها باقی نگذاشته و در موج آب و اوج آبرو قرار گرفته، باز هم خودش را مرزوق حسین می‌بیند. پس به او نگاه می‌کند و فقاهتش را بر محور عمل امام به کار می‌گیرد: ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴   مولایم تشنه است و آب به عنوان بدیهی‌ترین نیاز زندگی از او دریغ شده اما انگار از همیشه زنده‌تر و قوی‌تر و برافروخته‌تر است. پس حی قیوم قدیر دارد بزرگترین نشانه و آیه‌اش را در وجود حسین می‌ریزد و چون او به صاحب آب تکیه کرده، اثر آب بدون اینکه آبی در میان باشد، به تسخیر او درآمده. توحید دارد می‌درخشد و اسباب و آثار جلویش تحقیر شده‌اند. بشتاب که تمام خیر همان‌جایی است که حسین ایستاده؛ زیر باران حیات و رحمت و قدرت خدا. مگر خودش نبود که در عرفه به خدایش می‌گفت: «امرت بالرجوع الی الآثار فارجعنی الیک...مصون السر عن النظر الیها و مرفوع الهمّه عن الاعتماد علیها تو دستور دادی که به آثار رجوع کنم پس مرا به خودت برگردان... در حالی که نگاهم به آثار نباشد و به آنها تکیه نکنم» مثل همه خوبی‌های دیگر، هم در عاشورا به جریان افتاده؛ بشتاب عباس... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴آب را روی آب ریخت تا مثل حسین شود و از بند آثار در بیاید و به خالق آثار تکیه کند و توحید را در ظریف‌ترین وجه و درخشان‌ترین صورت به نمایش بگذارد... رمی الماء علی الماء... شاید همان‌جا بود که سوره انفال دوباره نازل شد: «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» تو نبودی که آب را روی آب ریختی... خدا بود که در عباس جلوه کرد تا مثل شود و آب را روی آب بریزد تا نشان دهد همه اسباب و آثار، ابزار اراده‌ی خدا هستند و اگر نباشند، صاحب آنها هست که به او تکیه کنی تا نیازت را برطرف کند... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴آیه، عظمت غیرقابل‌تحملی داشت، آبروی آب را برده بود. تدبیر دشمن برای تشنگی‌دادن به عاشوراییان تحقیر شده بود و رفتار حسین داشت تکثیر می‌شد. عباس مشغول ترجمه فرازهای آخر دعای عرفه را بود: «محقت الآثار بالآثار و محوت الاغیار بمحیطات افلاک الانوار... آثار [آب] را بوسیله آثار [عباس] نابود کردی و با کسانی که به آسمان‌های نور احاطه دارند، اغیار را محو فرمودی» سیراب‌شدن با آب از بین رفته بود و ابالفضل را تبعیت از حسین سیراب کرده بود. اغیار از دور حسین محو شده بودند این‌قدر که به او مقرّب شده بود و برای بقیه تاریخ، امتحان ساخته بود. آسمان‌های نور به احاطه و تصرف «ماه بنی‌هاشم» درآمده بود و قمر بدجور داشت می‌تابید. پس عمود بالا رفت تا ماه پایین بیاید و زمین‌گیر شود... اُثخن بالجراح... از شدت جراحت زمین گیر شد...    ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴_ تقدیم به مرحوم استاد که این روضه را از او یاد گرفتم؛ همو که می‌گفت: مقام «نصرت» به معصوم در برابر انواع هجمه‌های کفر و نفاق، بالاترین درجه برای غیر معصوم در نظام درجات ایمانی است که تنها از طریق تمسک به سلوک حضرت اباالفضل و توسل به ساحت آن حضرت، قابل تحقق است : «فنعم الأخ الصابر المجاهد المحامی *الناصر* ... و السلام علیک یا ناصر الحسین الشهید» ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• ▪️قبح الله العیش بعدک▪️    🏴شب عاشورا؛ صحبت‌های عباسش که تمام شد، رو کرد به پسران عقیل و گفت: «شهادت مسلم برای شما بس است؛ بروید که اذن رفتن‌تان دادم» همین جا بود که چند تا از حقیقت‌های محض ِ محض، در قالب چند جمله‌ی طلایی دوید روی زبان‌شان که آخرین‌اش این بود::                            قبّح الله العیش بعدک ... زندگی ِ پس از تو را، خداوند زشت گردانیده یا اباعبدالله! ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• یا اباعبدالله! شما که هیچ؛ امام حیّ و حاضر و ناظر در عصر خودمان هست و انگار نه انگار که ما با او زندگی نمی‌کنیم. برعکس؛ صبح تا شب، دنبال زندگی زیبا و زیبایی‌های زندگی هستیم! هزار و چند ده سال است که جای زیبایی و زشتی برایمان عوض شده، عقل‌مان زنگار گرفته، روح‌مان کرخت شده و مریضیم ... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• آیه نهم: «لا قوّة الا بالله»(کهف/39)  ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• یادتان هست که چند آیه قبل و موقعی که می‌خواستم معجزه‌ی اصحاب حسین را توضیح دهم، چه گفتم؟ گفتم باید ماشین‌حساب دست گرفت و هفتاد و دو نفر یار حسین را بر سی هزارنفر سرباز سپاه کوفه تقسیم کرد تا به عدد اعجاز آمیز 416 برسیم و معلوم شود که هر یک یار اباعبدالله به طور متوسط در مقابل چهارصد و شانزده نفر ایستاده و جنگیده. اما برای آیه نهم، نیازی به ماشین‌حساب نیست و اعجاز خیلی واضح‌تر از این حرفهاست. عصر وقتی حسین مجبور شد عباس را در علقمه جا بگذارد، تاریخ به اوج خودش رسیده بود: تنها مردی که حاضر شده بود یک‌نفره در مقابل بیست‌سی هزار نفر بایستد و بجنگد، داشت به مسندِ «حاکمیت بر تاریخ» می‌نشست و به موحدین می‌آموخت که چطور می‌شود به قدرت خدا تکیه زد و شمشیر را مغلوب خون کرد. من که نمی‌توانم حتی اصل «مواجهه و ایستادن یک نفر در روی بیست هزار نفر» را تصور کنم چه برسد به این‌که درباره جنگ بین آنها حرف بزنم. اما بُرندگی یقینِ حسین، کاری به این محاسبات شکست‌خورده نداشت و اعجاز جدیدش را شروع کرده بود:  «پس مردم را به مبارزه طلبید و هر کسی به جنگش می‌رفت را می‌کشت تا کشتار بزرگی به راه انداخت و در میانه‌ی این پیکار می‌گفت: الموت اولی من رکوب العار/و العار اولی من دخول النار.»  و این قدر ادامه داد که خطوط مقتل را با نور آیات قرآن ترکیب کرد و قدرت خدا را به رخ زمین و زمان کشید و راوی دشمن هم برای باوراندن معجزه او به آیندگان، به قسم و آیه متوسل شد: «به خدا قسم هیچ مرد محاصره شده‌ای را ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند و دلدارتر و پابرجاتر از حسین باشد. چون لشگر پیاده به او حمله می‌بردند، با شمشیر به آنان حمله می‌کرد و آنان همانند گله گوسفندی که از شیر فرار می‌کند، از چپ و راستش می‌گریختند. سپس به مرکزش باز می‌گشت و می‌گفت: لا حول و لا قوّة الا بالله»   ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• شاید بپرسید پس چطور شهید شد؟ حداقل من یکی که دوست ندارم روضه مکشوف بخوانم اما کسی که با جنگیدن معجزه‌گون اش، قدرت خدا را دوباره اثبات کرده، به خاک‌افتادنش هم یکی دیگر از اوصاف خدا را ثابت می‌کند و باز هم راوی را مجبور کرده تا به قسم و آیه بیفتد: «به خدا قسم هیچ کشته‌ای را از او نورانی‌تر ندیدم تا جایی نور صورتش و زیبایی ِ حالتش مرا از فکرکردن درباره کشته‌بودنش غافل کرده بود» آن روز، وسط گودال صوت قرآن می‌وزید و صورت پر خون اباعبدالله جلوی وحشی‌گریِ شمر و سنان بیکار ننشسته بود و داشت «الله نور السماوات و الارض» را برای بشریت تلاوت می‌کرد... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• _ تقدیم به معجزه دوران، «خمینی کبیر» که با دست خالی و بدون حزب و رسانه و بی سلاح و چریک، همه قواعد مبارزه‌ی دنیاپرستان را زیر پای جرأت روحی خود و غیرتش برای پرستش خدای متعال لِه کرد و ملت ایران را به اعجازهای الهی عادت داد و با اقتدا به مولایش حسین، قدرت خدا را با پیروزی خون بر شمشیر اثبات کرد. و تقدیم به «حججی بزرگ» که در غیاب کسانی که باید بر حقانیت انقلاب «احتجاج» می‌کردند، شعاعی از نور حسین را در صورت نورانیش انعکاس داد و چشمانش این‌قدر نور و طمانینه داشت که ما را از شهادتش غافل کرد و دل یک ملت (و حتی قلب هنرپیشه‌های غرب‌دوست) را تکان داد و نشانه‌ای برای عظمت ِ «منزلت نیابت عامّه‌ی حضرت ولی‌عصر» و «حجتی» بر حقانیت ِ «خامنه‌ای عزیز» شد. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• ▪️شکایت از شکور▪️ 🏴همان اوائل سوره‌ی اسراء است که خدا تصمیم گرفته حسابی بنده‌اش را نوازش کند و طنین نام «نوح» را در فضای تاریخ بپراکند. همه‌ی انسان‌ها را صدا می‌زند که: آهای نسل و ذریه‌ی کسانی که با سوار کشتی شدند! نوح بنده‌ی شکرگزاری بود. «ذریه من حملنا مع نوح انه کان عبدا شکورا». بعد حضرت باقر برای‌مان توضیح داده که خدا چرا همچین مهربانی ویژه‌ای را برای اولین پیامبر اولواالعزم تدارک دیده: نوح بخاطر این «عبد شکور» نامیده شد که هر صبح و هر شب، سه بار این‌طور خدا را شکر می‌گفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا. 🏴اگر به من ِ فرومایه‌ی عافیت‌طلب ِ فراری از مبارزه باشد، اولین تصوری که در ذهنم می‌آید این است: نوح عبا بر صورت می‌انداخته و گوشه می‌گرفته و تند تند این ذکر را تکرار می‌کرده و شکر خدا را می‌گفته. اما آدم که نباید به نفهمی خودش اکتفا کند و یادش برود که هر روز، قبل و بعد از این ذکر چه بر سر نوح می‌آورده‌اند. 🏴 حتی تصورش را هم نمی‌شود کرد که نوح چه جرأت و یقینی داشته که وسط صحرا و در مقابل قوم کافرش، داشته کشتی می‌ساخته؛ چه برسد به این‌که بداند هر وقت بزرگان قوم از کنارش رد می‌شدند، مسخره‌اش می‌کردند «و یصنع الفلک و کلما مر علیه ملا من قومه سخروا منه» و کسی را که بزرگان مسخره‌اش کنند، حقیرترین افراد جامعه هم به خودشان جرات می‌دهند که تحقیرش کنند. بعد نوح ِ خدا را به فحش می‌کشیده‌اند و می‌گفتند دیوانه است و به شدت زجرش می‌داده‌اند: «و قالوا مجنون و ازدجر»؛ طوری که وقتی نصرت الهی می‌رسد، خود خدا با همه‌ی عظمتش می‌گوید نوح را از کرب عظیم نجات دادیم «فنجیناه و اهله من الکرب العظیم». 🏴 اما قضیه به همین جا ختم نمی‌شود؛ مخصوصا وقتی زحمات شیخ صدوق در «کمال‌الدین» را بخوانیم که حال نوح را از زبان حضرت صادق نقل کرده: «در سیصدمین سال نبوّت نوح، کار به جایی رسید که نوح را کتک می‌زدند و خون از گوش مبارکش جاری می‌شد و از شدت ضرب و جرح، تا سه روز بیهوش بود. بعد از سیصد سال تحمل، وقتی خواست دعا کند تا عذاب نازل شود، سه فرشته از آسمان هفتم نازل شدند و گفتند: خواسته‌ای داریم یا نبی‌الله! این اولین خشم خدا بر اهل زمین است؛ پس دعایت را به تاخیر بینداز. نوح دست از دعا برداشت و و قوم نوح سیصد سال دیگر همان کارها را ادامه دادند...» 🏴نوح کتک می‌خورده و فحش می‌شنیده و تحقیر می‌شده و سیصدسال سیصدسال به کفار مهلت می‌داده و باز، صبح‌ها سه بار و شب‌ها سه بار می‌گفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴ـ این شب‌ها فکر می‌کنم به مصیبتی که اعظم از مصائب تمام انبیاست و به زینب؛ وقتی که سر بلند کرد و به کوفی‌ها نگاهی حیدری انداخت و در اول خطبه‌اش گفت: الحمدلله... و وقتی از سجده‌ی رکعت دومش برمی‌خاست و سرش را پایین می‌انداخت و با صدایی گرفته، ذکر تشهد می‌گفت: الحمدلله ... و شکایت می‌کنم از ناتوانی و بیچارگی ِ کلمه‌ای مثل «شکور» که به شکل حقارت‌آمیزی می‌خواهد حال را در برابر خدایش، برای‌مان حکایت کند ... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• پی‌نوشت: امثال من که هیچ؛  گمان می‌کنم فقهای عظام شیعه ـ که پرچم توحید را از لا به لای انبوهی از خون و زخم به ما رسانده اند ـ نیز، به گرد پای یک «الحمدلله ِ» زینب هم نمی‌رسند ... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• ▪️زلزله در کاخ امپراتور▪️ 🏴عبدالملک مروان داشت از خوشحالی بال در می‌آورد و با خودش می‌گفت: عجب خبطی کرده پسر حسین! شکستن ابهتش در میان مردم را آسان کرده؛ وقت عرض اندام من را جلو انداخته با این کارش. یادم باشد برای این جاسوس مان در مدینه، خلعتی گرانبها بفرستم. بعد کاتب دربار را صدا کرد و با صدایی ذوق زده انشاء کرد: شنیده‌ام که شوی کنیزکان شده ای! کنیزت را آزاد کرده‌ای و سپس او را به همسری گرفته‌ای؛ با اینکه کفو تو در قریش فراوان است و با دامادی شان و فرزندآوری از آنها مجدت افزون گردد. پس نه جایگاه خودت را در نظر گرفته‌ای و نه آبرویی برای فرزندانت گذاشته‌ای. والسلام ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• نامه را پرت کرد به سمت پسرش و با غیظ، چشمان قرمز شده‌اش را تنگ کرد و گفت: بخوان. سلیمان بن عبدالملک زمزمه کرد: نامه ات در سرزنش من به دستم رسید و گمان کرده‌ای که در زنان قریش کسی هست که من به دامادی‌اش افتخارش کنم. بدان که کسی در مجد و کرم از رسول خدا بالاتر نیست و او با کنیزش ازدواج نمود. من کنیزم را به اراده الهی آزاد کردم و سپس بر اساس سنت او را به همسری گرفتم. کسی که در دین خدا پاک باشد، هیچ چیز بر او خلل وارد نمی‌کند خصوصا که خداوند پستی و نقص را با اسلام از بین برد و بر هیچ انسان مسلمانی اعم از آزاد و برده، پستی و سرزنشی نیست و پستی و سرزنش، تنها مربوط به دوران جاهلیت است و ناشی از آن. والسلام؛ علی بن الحسین. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• نگاهی بهت زده انداخت به پدر و گفت: عجب فخری کرده بر تو‌ای پدر!  عبدالملک آه عمیقی کشید و گفت: این طور نگو! او سخنورترین بنی هاشم است که صخره‌ها را می‌شکافد و دریا را با یک مشت در بر می‌کشد. امپراطور ورشکسته،خوب که ریش هایش را جوید و چندتا از آنها را که با دندان کند، صدایش را کمی بلندتر کرد و گفت: خبر دهید به من! چه کسی است که وقتی کارهای موجب تحقیر در میان مردم را انجام می‌دهد، جز شرافت چیزی به او افزوده نمی‌شود؟ درباریان یکصدا گفتند: کسی را نمی‌شناسیم که اینگونه باشد جز امیرالمومنین عبدالملک مروان! گفت: نه به خدا قسم! من چنین کسی نیستم؛ او علی بن الحسین است؛ دقیقا از همان جایی شرافتش افزون می‌شود که مردم از همان موضع تحقیر می‌شوند... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• پی‌نوشت: به فدای امامی که با کوچکترین افعالش در مدینه، پایه‌های یک امپراطوری در شام را می‌لرزاند... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• آیه دهم: .... 🏴 «معجزه‌ها» بی‌سر شده بودند و تکه‌پاره. «انکار» کار خودش را کرده بود و داشت عجزهای مکرّرش در برابر اعجازهای گوناگون را دفن می‌کرد و روی پیکر آیه‌ها می‌دوید تا دیگر دیده نشوند و آخرین پرده‌ از پیروزیِ پرقدرت و چیرگیِ بی‌چون و چرا و غلبه‌ی بی‌قیدش را به نمایش بگذارد. اما خدا گفته بود: «لأغلبنّ أنا و رسلی... من و فرستادگانم حتماً پیروز می‌شویم» پس تازه باید تدبیرهای جدیدش را رو می‌کرد. به تعبیر دقیق‌تر، وقتش رسیده بود که معجزاتش را شروع کند و آیه‌های مردانه به اعجازهای زنانه تبدیل شود.  ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴 [حتی بعضی از مَردها، وقتی جسد خمینی را _ که دین‌داری و خداپرستی‌شان را به او گره زده بودند _ دیدند، جان دادند. جسد نائب عامّی که نه پرچم عصمت بر دوش داشت و نه خون و زخم و جراحت بر تن. پس] خیلی واضح بود: زنی که در اوج تعلق به امام معصومش بود و تجسم توحید و خداپرستی را با صدها زخم بر تنِ بی‌سرش می‌دید، باید جان بدهد و قالب تهی کند. اما زینب باید معجزاتش را شروع می‌کرد و به میدان می‌آمد تا به جای آن‌که بخاطر عاطفه‌اش جان بدهد، با همان عاطفه جان لشگر دشمن را بگیرد. بخاطر همین، صحنه را هم خودش مدیریت کرد: ▪️_ بحق الله الّا ما مررتم بنا علی مصرع الحسین... شما را به خدا که ما را از کنار قتلگاه حسین بگذرانید...▪️ ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴 برای دشمن بهترین موقعیت بود تا بعد از درو کردن سرهای مردان اهل‌بیت، قلب زنان‌شان را هم تار و مار کند.... اما خدا گفته بود: «فبُهت الذی کفر»... اما زینب به یقین حسین تکیه زد و کاری کرد که راوی دشمن مبهوت شود و به قسم و آیه بیفتد تا شاید آیندگان، معجزات دختر علی را باور کنند: «به خدا قسم فراموش نمی‌کنم زینب را که با صدایی غمگین و قلبی آتشین فریاد می‌زد: وا محمّداه صلّی علیک ملیک السماء هذا حسین بالعراء...» و بعد دوباره قسم خورد: «[زینب این قدر روضه خواند تا] به خدا قسم که همه ی دشمنان را به گریه انداخت»  ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴 عاطفه‌ی الهی زینب، قلب‌های شقی‌ترین اشقیاء را هم ذوب کرد و بی‌رحم‌ترین جمعیت بشری را به عجز کشاند و مردمی را که بزرگترین جنایت تاریخ را به خشن‌ترین وجه ممکن رقم زدند و تکان نخوردند، به گریه انداخت. زینب داشت اعجاز شمشیر حسین را به اعجاز عاطفه‌اش تبدیل می‌کرد و در اعماق تاریکی‌، نقب می‌زد و سدّهای ظلمات را می‌شکست و دل‌های فتح‌نشدنی را به تصرف در می‌آورد و قرآن را تفسیر می‌کرد: «ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره... و انّ من الحجاره لما یشّقق فیخرج منه الماء بعضی از دل‌های سنگ هم هستند که شکاف بر می‌دارند و ترک می‌خورند و آب از لابه‌لای آنها جاری می‌شود» ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• لشگری که به بالاترین هماهنگی جمعی رسیده بود تا از هیچ آیه و معجزه‌ای منفعل نشود، در مقابل معجزه عاطفه نه فقط کم آورده بود که داشت گریه می‌کرد. وحدت کلمه‌ی اشقیاء به خطر افتاده بود. سکینه‌خاتون، ضربه بعدی را زد و به خوبی معجزه زینب را تکمیل کرد و پیکر پدرش را به آغوش کشید. ترکیب خطرناکی بود. درست است که عمرسعد مثل نمرود در مقابل کلام ابراهیمی ِ زینب مبهوت شده بود و «فبهت الذی کفر» داشت تکرار می‌شد، اما بالاخره باید تفاوتش را با نمرودها نشان می‌داد. اگر نمرود بعد از آن شکست فضاحت‌بار کلی تدبیر کرد و وقت گذاشت و زحمت کشید تا آن آتش بزرگ را به پا کند، عمرسعد خیلی سریع تدبیر کرد و بلافاصله آتش بزرگتری به راه انداخت تا لشگرش بیشتر از این به هم نریزد و مردانش بیشتر از این مقهور معجزه زینب نشوند: «فاجتمع عدة من الاعراب فجرّوها عنه گروهی از الواط بادیه‌نشین جمع شدند و کشان‌کشان او را از جسد حسین جدا کردند» ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴 زینب اما با این آتش‌ها کنار نمی‌کشید؛ که همه آنها را گلستان می‌کرد. وقتی به کوفه رسید و صدای علی و محتوای خطبه‌های پدرش در همه جا پیچید، اشک‌ها به قدرت عاطفه‌اش ایمان آوردند و شهادت دادند که دختر علی دارد «جعلناها... آیه للعالمین» و «ننزّل علیهم آیه من السماء فظلّـت اعناقهم لها خاضعین.... آیه‌ای از آسمان می‌فرستیم که گردن‌های‌شان در برابر آن خاضع شود» را تفسیر می‌کند:  «[بعد از خطبه زینب] پیرمردی را ... @msnote ادامه👇👇👇👇
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• ادامه ایه دهم ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴  «[بعد از خطبه زینب] پیرمردی را دیدم که کنارم ایستاده بود و از گریه، محاسنش خیس بود و می‌گفت: فدای‌تان شوم که پیران شما بهترین پیران و جوانان تان بهترین جوانان و زنان تان بهترین زنانند... که خوار نمی‌شوند و قد خم نمی‌کنند و شکست‌ناپذیرند.... لایخزی و لایبزی»   ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🏴 تقدیم به شما خانم جان؛ که با معجزه‌ی روضه‌های تان در کنار گودال، اسلام آوردم. تقدیم به شما که این همه از آیات قرآن را معنا کردید و نمی‌دانم کدام آیه را از بین‌شان انتخاب کنم. تقدیم به شما که عاجزم در برابر شما... کی می‌شود شما را بدون این روضه‌ها تصور کنیم؟ جز در بهشت؟ و جز به امید موقعی که جملات قرآنی ِ بهشتی‌ها را بخوانید: «الحمدلله الذی اذهب عنّا الحزن إن ربنا لغفور شکور». البته می‌گویند زبان اهل بهشت، عربی است ولی شاید خضوع در برابر عاطفه شما حساب جداگانه‌ای داشته باشد. مثلا همه علما و شهدا دور شما جمع شوند و به فارسی بخوانند «چادرت را بتکااااان روزی ما را بفِرست» و بعد از یقینی که شما به آنها صله می‌دهید، مملوّ شوند. کاش آن گوشه کنارها هم به برکت «موذن زاده اردبیلی» ما را هم راه بدهید تا بخوانیم: «غم‌قهرمانی... زهرانشانی... ای روح با ایمان... جانِم سنه قربان...» و بعد با دیدن عظمت و شوکت شما هی از شوق بمیریم و زنده شویم... و تقدیم به شهید یک و بیست دقیقه‌ی همه‌ی شب‌های جمعه که به لطف شما، مفتخر به افتخار ابدیِ دفاع از حریم شما و سلسله‌جنبانی ِ فداییان شما شد... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• @msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• ▪️شش سال قبل از این‌که پیاده‌روی اربعین را تجربه کنم، برای اولین بار به کربلا راهم دادند. نزدیکی‌های حرم، مداح کاروان خبری داد که هنوز هم نمی‌دانم جای شکر داشت یا نه؛ ولی من با شنیدنش خوشحال شدم یا حداقل خیالم راحت شد: ـ نمی‌شه رفت زیارت قتلگاه؛ دارن بازسازی‌ش می‌کنن. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• قبل از این خبر، از یک طرف اشکال می‌کردم: کدام مصیبت بوده که توی هیأت‌ها حقش را ادا کرده باشم که حالا جرأت کنم و سراغ جایی بروم که روضه‌ی اصلی در همان جا بوده؟! همچین جایی خیلی سنگین‌تر از سبکیِ من است و آدم باید خودش حدّ خودش را بفهمد. نمی‌شود که هر «مکان»ی را با هر «مکین»ی پُر کرد. اما از طرف دیگر جواب می‌دادم: بی‌خود فلسفه نباف و با عقلت مناسک درست نکن. کل ضریح و حرم و اطرافش هم جای همین مصیبت‌ها بوده. مگر صاحبان حرم نهی کرده‌اند؟ مگر بقیه جاهایی که رفتی، لیاقتش را داشته‌ای و حقش را ادا کرده‌ای؟ اصلا از کجا معلوم؟ شاید نرفتن به قتلگاه بی‌ادبی باشد. شاید اصلا همان جا، جای بدبخت‌ها باشد؛ جایی که بزرگترین عبادت بشر را با دانه دانه‌ی ریگ‌هایش لمس کرده... . ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• این اشکال و جواب‌ها نتیجه‌ای نداشت و فقط وقتی از دست‌‌شان راحت شدم که معلوم شد فعلا نمی‌شود قتلگاه را زیارت کرد. اما شلوغی حرم در ایام اربعین، منتظر اشکال‌ها و جواب‌های‌شان نمی‌ماند و خیلی‌ها را با خودش به خیلی جاها می‌برد. مثل من که می‌خواستم وارد رواق اصلی بشوم اما خودم را نزدیک چند تا شبکه‌ی آهنی دیدم که توی دیوار بیرونیِ رواق کار شده بود. تعجب کردم و وقتی خیره شدم، خط سرخی را دیدم که بالای آن ضریح کوچک نوشته شده بود: «قتلگاه مقدس»... آمد به سرم هر آنچه می‌ترسیدم. ضربان قلبم بالا رفت و اشک از چشم‌هایم پایین افتاد. اما ضربه‌ی اصلی وقتی وارد شد که چشمم به عبارت عربیِ بالای آن شبکه‌ها افتاد: «المذبح المقدس»... بالاخره خیلی فرق هست بین «ذبح» و «قتل» اما حکّاک به این فرق بزرگ دقت نکرده بود. حالا چه می‌شد که بنویسی «المقتل المقدس» تا مصیبت‌ها سربسته باشد؟ باز خدا رو شکر که ما در فارسی از تعبیر «قتلگاه» استفاده می‌کنیم؛ واژه‌ای که کلی از روضه‌ها و رزیّه‌ها را در لابه‌لای حروفش پنهان می‌کند و اهل آبروداری است... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• این فکرها از سرم می‌گذشت و بدون آن که بدانم کار درستی می‌کنم یا نه، جمعیت را شکافتم و از قتلگاه فاصله گرفتم یا فرار کردم یا هر چیز دیگر. بعد که نفسم بالا آمد، یاد شعری افتادم که در هیأت‌مان می‌خواندیم و هیچ وقت حقش ادا نشد: با خودم گفتم هزاران بار، کاش ماجرای قتلگه از تپّه‌ای پیدا نبود ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• ▪️النصر النصر ▪️ویبره‌ی یازده دو صفر این‌قدر قوی هست که تقریباً در هر وضعیتی بشود حسّش کرد؛ حتی وسط پیاده‌روی و آن همه نوحه‌ی عربی که با صدای بلند از موکب‌ها پخش می‌شود. قفل گوشی را که باز کردم، پیامک عجیب مادرم را دیدم. عجیب از این جهت که خیلی کم می‌شود که چیزی از من بخواهد و اگر هم درخواستی کند، با قیدهایی مثل «ببخشید که زحمتت می‌دم» یا «می‌تونی یه کاری برام بکنی؟» یا «شرمنده که وقتتو می‌گیرم» قضیه به حدّی تلطیف می‌شود که طرف فکر می‌کند این مادر است که به بچه بدهکار است و نه برعکس! اما این دفعه فرق داشت چون مادر نوشته بود: «حالا که آقا به حال شما غبطه خوردن، به نیابت از ایشون هم زیارت کن» همین‌قدر دستوری و بدون قید و شرط. هم خوشحال شدم که آن قیدهایی که آدم را خجالت می‌دهد کنار گذاشته و هم ناراحت شدم که حتما چیزی شنیده که خیلی دلش سوخته ... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• یاد فکر و خیال‌های خودم در همان اول راه افتادم: «حالا قبل انقلاب رو نمی‌دونم ولی بعد انقلاب که قطعاً نتونسته ... یعنی سی‌وهفت هشت سال میشه که ...» بعد سرعتم را زیاد کردم تا برسم به بچه‌هایی که کمی جلوتر بودند و نت داشتند و بپرسم: ـ آقای خامنه‌ای امروز درباره‌ی راهپیمایی اربعین چیزی گفته؟ که یکی از بچه‌ها سرش را تکان بدهد و چند بار صفحه‌ی گوشی‌اش را لمس کند و همین‌طور که پاهای خسته‌اش را روی زمین می‌کشد و دمپایی‌اش لخ‌لخ می‌کند، شروع کند به روخوانی: «حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز در جلسه‌ی درس خارج فقه، پدیده‌ی بی‌نظیر و حرکت عظیم و پرمعنای راه‌پیمایی اربعین حسینی علیه‌السلام را حسنه‌ای ماندگار خواندند و گفتند: ترکیب «عشق و ایمان» و «عقل و عاطفه» از ویژگی‌های منحصر به‌فرد مکتب اهل‌بیت علیهم‌السلام است و ... افزودند: *ما نیز از دور به حال زائران اربعین غبطه می‌خوریم و آرزو می‌کنیم‌ای کاش همراه شما بودیم ...* صبر نکردم خبر را تا آخر بخواند. گزینه‌ی پاسخ را انتخاب کردم و نوشتم: «چشم. اصلاً من از همون اول راه، به نیابت از ایشون قدم برداشتم.» بیست‌وچهار ساعت بعد وقتی از آخرین تفتیش رد شدم، دور از چشم خدّام گوشه‌ای را کنار باب‌القبله پیدا کردم و همان جا ایستادم و تا چند اسم را به زبان نیاوردم، داخل صحن نشدم. یعنی فقط وقتی راضی شدم چشمم به ضریح بیفتد که قبلش بگویم: زیارت می‌کنم به نیابت از ... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• ـ هدیه‌ای کوچک از یک قدم و قلم ِ ناقابل؛ تقدیم به دستی که خیلی وقت است به شش‌گوشه نرسیده اما مطمئنم که هر چند وقت یکبار با قلبش می‌رود نزدیکی‌های پایین پای حضرت و مضطرّ از هجمه‌های همه‌جانبه‌ی کفر و نفاق، ادب پانزدهم از آداب حرم امام حسین را که شیخ عباس در مفاتیح‌ش نقل کرده، زمزمه می‌کند: *اللهم إنّی أعتزّ بدینک و أکرم بهدایتک و فلانٌ یذلّنی بشرّه و یهیننی بأذیته و یعیبنی بولاء اولیائک ... مولای إمامی ... النصر النصر النصر ...*  ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: @msnote