•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
▪️قبح الله العیش بعدک▪️
🏴شب عاشورا؛ صحبتهای عباسش که تمام شد، رو کرد به پسران عقیل و گفت:
«شهادت مسلم برای شما بس است؛ بروید که اذن رفتنتان دادم»
همین جا بود که چند تا از حقیقتهای محض ِ محض، در قالب چند جملهی طلایی دوید روی زبانشان که آخریناش این بود::
قبّح الله العیش بعدک ...
زندگی ِ پس از تو را، خداوند زشت گردانیده یا اباعبدالله!
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
یا اباعبدالله! شما که هیچ؛
امام حیّ و حاضر و ناظر در عصر خودمان هست و انگار نه انگار که ما با او زندگی نمیکنیم.
برعکس؛ صبح تا شب، دنبال زندگی زیبا و زیباییهای زندگی هستیم!
هزار و چند ده سال است که جای زیبایی و زشتی برایمان عوض شده، عقلمان زنگار گرفته، روحمان کرخت شده و
مریضیم ...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شب_دهم_محرم
#عاشورا
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
#سورهی_قیام
آیه نهم: «لا قوّة الا بالله»(کهف/39)
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
یادتان هست که چند آیه قبل و موقعی که میخواستم معجزهی اصحاب حسین را توضیح دهم، چه گفتم؟ گفتم باید ماشینحساب دست گرفت و هفتاد و دو نفر یار حسین را بر سی هزارنفر سرباز سپاه کوفه تقسیم کرد تا به عدد اعجاز آمیز 416 برسیم و معلوم شود که هر یک یار اباعبدالله به طور متوسط در مقابل چهارصد و شانزده نفر ایستاده و جنگیده.
اما برای آیه نهم، نیازی به ماشینحساب نیست و اعجاز خیلی واضحتر از این حرفهاست. عصر #عاشورا وقتی حسین مجبور شد عباس را در علقمه جا بگذارد، تاریخ به اوج خودش رسیده بود: تنها مردی که حاضر شده بود یکنفره در مقابل بیستسی هزار نفر بایستد و بجنگد، داشت به مسندِ «حاکمیت بر تاریخ» مینشست و به موحدین میآموخت که چطور میشود به قدرت خدا تکیه زد و شمشیر را مغلوب خون کرد. من که نمیتوانم حتی اصل «مواجهه و ایستادن یک نفر در روی بیست هزار نفر» را تصور کنم چه برسد به اینکه درباره جنگ بین آنها حرف بزنم. اما بُرندگی یقینِ حسین، کاری به این محاسبات شکستخورده نداشت و اعجاز جدیدش را شروع کرده بود:
«پس مردم را به مبارزه طلبید و هر کسی به جنگش میرفت را میکشت تا کشتار بزرگی به راه انداخت و در میانهی این پیکار میگفت: الموت اولی من رکوب العار/و العار اولی من دخول النار.»
و این قدر ادامه داد که خطوط مقتل را با نور آیات قرآن ترکیب کرد و قدرت خدا را به رخ زمین و زمان کشید و راوی دشمن هم برای باوراندن معجزه او به آیندگان، به قسم و آیه متوسل شد: «به خدا قسم هیچ مرد محاصره شدهای را ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند و دلدارتر و پابرجاتر از حسین باشد. چون لشگر پیاده به او حمله میبردند، با شمشیر به آنان حمله میکرد و آنان همانند گله گوسفندی که از شیر فرار میکند، از چپ و راستش میگریختند. سپس به مرکزش باز میگشت و میگفت: لا حول و لا قوّة الا بالله»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
شاید بپرسید پس #اباعبدالله چطور شهید شد؟ حداقل من یکی که دوست ندارم روضه مکشوف بخوانم اما کسی که با جنگیدن معجزهگون اش، قدرت خدا را دوباره اثبات کرده، به خاکافتادنش هم یکی دیگر از اوصاف خدا را ثابت میکند و باز هم راوی را مجبور کرده تا به قسم و آیه بیفتد: «به خدا قسم هیچ کشتهای را از او نورانیتر ندیدم تا جایی نور صورتش و زیبایی ِ حالتش مرا از فکرکردن درباره کشتهبودنش غافل کرده بود» آن روز، وسط گودال صوت قرآن میوزید و صورت پر خون اباعبدالله جلوی وحشیگریِ شمر و سنان بیکار ننشسته بود و داشت «الله نور السماوات و الارض» را برای بشریت تلاوت میکرد...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
_ تقدیم به معجزه دوران، «خمینی کبیر» که با دست خالی و بدون حزب و رسانه و بی سلاح و چریک، همه قواعد مبارزهی دنیاپرستان را زیر پای جرأت روحی خود و غیرتش برای پرستش خدای متعال لِه کرد و ملت ایران را به اعجازهای الهی عادت داد و با اقتدا به مولایش حسین، قدرت خدا را با پیروزی خون بر شمشیر اثبات کرد. و تقدیم به «حججی بزرگ» که در غیاب کسانی که باید بر حقانیت انقلاب «احتجاج» میکردند، شعاعی از نور حسین را در صورت نورانیش انعکاس داد و چشمانش اینقدر نور و طمانینه داشت که ما را از شهادتش غافل کرد و دل یک ملت (و حتی قلب هنرپیشههای غربدوست) را تکان داد و نشانهای برای عظمت ِ «منزلت نیابت عامّهی حضرت ولیعصر» و «حجتی» بر حقانیت ِ «خامنهای عزیز» شد.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شب_دهم_محرم
#عاشورا
#خمینی
#خامنهای
#شهید_حججی
#انقلاب_اسلامی
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
▪️شکایت از شکور▪️
🏴همان اوائل سورهی اسراء است که خدا تصمیم گرفته حسابی بندهاش را نوازش کند و طنین نام «نوح» را در فضای تاریخ بپراکند. همهی انسانها را صدا میزند که: آهای نسل و ذریهی کسانی که با #نوح سوار کشتی شدند! نوح بندهی شکرگزاری بود. «ذریه من حملنا مع نوح انه کان عبدا شکورا».
بعد حضرت باقر برایمان توضیح داده که خدا چرا همچین مهربانی ویژهای را برای اولین پیامبر اولواالعزم تدارک دیده: نوح بخاطر این «عبد شکور» نامیده شد که هر صبح و هر شب، سه بار اینطور خدا را شکر میگفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا.
🏴اگر به من ِ فرومایهی عافیتطلب ِ فراری از مبارزه باشد، اولین تصوری که در ذهنم میآید این است: نوح عبا بر صورت میانداخته و گوشه میگرفته و تند تند این ذکر را تکرار میکرده و شکر خدا را میگفته. اما آدم که نباید به نفهمی خودش اکتفا کند و یادش برود که هر روز، قبل و بعد از این ذکر چه بر سر نوح میآوردهاند.
🏴 حتی تصورش را هم نمیشود کرد که نوح چه جرأت و یقینی داشته که وسط صحرا و در مقابل قوم کافرش، داشته کشتی میساخته؛ چه برسد به اینکه بداند هر وقت بزرگان قوم از کنارش رد میشدند، مسخرهاش میکردند «و یصنع الفلک و کلما مر علیه ملا من قومه سخروا منه» و کسی را که بزرگان مسخرهاش کنند، حقیرترین افراد جامعه هم به خودشان جرات میدهند که تحقیرش کنند. بعد نوح ِ خدا را به فحش میکشیدهاند و میگفتند دیوانه است و به شدت زجرش میدادهاند: «و قالوا مجنون و ازدجر»؛ طوری که وقتی نصرت الهی میرسد، خود خدا با همهی عظمتش میگوید نوح را از کرب عظیم نجات دادیم «فنجیناه و اهله من الکرب العظیم».
🏴 اما قضیه به همین جا ختم نمیشود؛ مخصوصا وقتی زحمات شیخ صدوق در «کمالالدین» را بخوانیم که حال نوح را از زبان حضرت صادق نقل کرده: «در سیصدمین سال نبوّت نوح، کار به جایی رسید که نوح را کتک میزدند و خون از گوش مبارکش جاری میشد و از شدت ضرب و جرح، تا سه روز بیهوش بود. بعد از سیصد سال تحمل، وقتی خواست دعا کند تا عذاب نازل شود، سه فرشته از آسمان هفتم نازل شدند و گفتند: خواستهای داریم یا نبیالله! این اولین خشم خدا بر اهل زمین است؛ پس دعایت را به تاخیر بینداز. نوح دست از دعا برداشت و و قوم نوح سیصد سال دیگر همان کارها را ادامه دادند...»
🏴نوح کتک میخورده و فحش میشنیده و تحقیر میشده و سیصدسال سیصدسال به کفار مهلت میداده و باز، صبحها سه بار و شبها سه بار میگفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴ـ این شبها فکر میکنم به مصیبتی که اعظم از مصائب تمام انبیاست و به زینب؛ وقتی که سر بلند کرد و به کوفیها نگاهی حیدری انداخت و در اول خطبهاش گفت: الحمدلله... و وقتی از سجدهی رکعت دومش برمیخاست و سرش را پایین میانداخت و با صدایی گرفته، ذکر تشهد میگفت: الحمدلله ... و شکایت میکنم از ناتوانی و بیچارگی ِ کلمهای مثل «شکور» که به شکل حقارتآمیزی میخواهد حال #زینب را در برابر خدایش، برایمان حکایت کند ...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
پینوشت:
امثال من که هیچ؛ گمان میکنم فقهای عظام شیعه ـ که پرچم توحید را از لا به لای انبوهی از خون و زخم به ما رسانده اند ـ نیز، به گرد پای یک «الحمدلله ِ» زینب هم نمیرسند ...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شب_یازدهم_محرم
#شام_غریبان
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
▪️زلزله در کاخ امپراتور▪️
🏴عبدالملک مروان داشت از خوشحالی بال در میآورد و با خودش میگفت: عجب خبطی کرده پسر حسین! شکستن ابهتش در میان مردم را آسان کرده؛ وقت عرض اندام من را جلو انداخته با این کارش. یادم باشد برای این جاسوس مان در مدینه، خلعتی گرانبها بفرستم. بعد کاتب دربار را صدا کرد و با صدایی ذوق زده انشاء کرد:
شنیدهام که شوی کنیزکان شده ای! کنیزت را آزاد کردهای و سپس او را به همسری گرفتهای؛ با اینکه کفو تو در قریش فراوان است و با دامادی شان و فرزندآوری از آنها مجدت افزون گردد. پس نه جایگاه خودت را در نظر گرفتهای و نه آبرویی برای فرزندانت گذاشتهای. والسلام
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
نامه را پرت کرد به سمت پسرش و با غیظ، چشمان قرمز شدهاش را تنگ کرد و گفت: بخوان. سلیمان بن عبدالملک زمزمه کرد: نامه ات در سرزنش من به دستم رسید و گمان کردهای که در زنان قریش کسی هست که من به دامادیاش افتخارش کنم. بدان که کسی در مجد و کرم از رسول خدا بالاتر نیست و او با کنیزش ازدواج نمود. من کنیزم را به اراده الهی آزاد کردم و سپس بر اساس سنت او را به همسری گرفتم. کسی که در دین خدا پاک باشد، هیچ چیز بر او خلل وارد نمیکند خصوصا که خداوند پستی و نقص را با اسلام از بین برد و بر هیچ انسان مسلمانی اعم از آزاد و برده، پستی و سرزنشی نیست و پستی و سرزنش، تنها مربوط به دوران جاهلیت است و ناشی از آن. والسلام؛ علی بن الحسین.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
نگاهی بهت زده انداخت به پدر و گفت: عجب فخری کرده بر توای پدر!
عبدالملک آه عمیقی کشید و گفت: این طور نگو! او سخنورترین بنی هاشم است که صخرهها را میشکافد و دریا را با یک مشت در بر میکشد.
امپراطور ورشکسته،خوب که ریش هایش را جوید و چندتا از آنها را که با دندان کند، صدایش را کمی بلندتر کرد و گفت: خبر دهید به من! چه کسی است که وقتی کارهای موجب تحقیر در میان مردم را انجام میدهد، جز شرافت چیزی به او افزوده نمیشود؟ درباریان یکصدا گفتند: کسی را نمیشناسیم که اینگونه باشد جز امیرالمومنین عبدالملک مروان!
گفت: نه به خدا قسم! من چنین کسی نیستم؛ او علی بن الحسین است؛ دقیقا از همان جایی شرافتش افزون میشود که مردم از همان موضع تحقیر میشوند...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
پینوشت: به فدای امامی که با کوچکترین افعالش در مدینه، پایههای یک امپراطوری در شام را میلرزاند...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شب_دوازدهم_محرم
#علی_بن_حسین
#سجاد
#امام_سجاد
#زین_العابدین
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
#سورهی_قیام
آیه دهم: ....
🏴 «معجزهها» بیسر شده بودند و تکهپاره. «انکار» کار خودش را کرده بود و داشت عجزهای مکرّرش در برابر اعجازهای گوناگون را دفن میکرد و روی پیکر آیهها میدوید تا دیگر دیده نشوند و آخرین پرده از پیروزیِ پرقدرت و چیرگیِ بیچون و چرا و غلبهی بیقیدش را به نمایش بگذارد. اما خدا گفته بود: «لأغلبنّ أنا و رسلی... من و فرستادگانم حتماً پیروز میشویم» پس تازه باید تدبیرهای جدیدش را رو میکرد. به تعبیر دقیقتر، وقتش رسیده بود که #زینب معجزاتش را شروع کند و آیههای مردانه به اعجازهای زنانه تبدیل شود.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴 [حتی بعضی از مَردها، وقتی جسد خمینی را _ که دینداری و خداپرستیشان را به او گره زده بودند _ دیدند، جان دادند. جسد نائب عامّی که نه پرچم عصمت بر دوش داشت و نه خون و زخم و جراحت بر تن. پس] خیلی واضح بود: زنی که در اوج تعلق به امام معصومش بود و تجسم توحید و خداپرستی را با صدها زخم بر تنِ بیسرش میدید، باید جان بدهد و قالب تهی کند. اما زینب باید معجزاتش را شروع میکرد و به میدان میآمد تا به جای آنکه بخاطر عاطفهاش جان بدهد، با همان عاطفه جان لشگر دشمن را بگیرد. بخاطر همین، صحنه را هم خودش مدیریت کرد:
▪️_ بحق الله الّا ما مررتم بنا علی مصرع الحسین... شما را به خدا که ما را از کنار قتلگاه حسین بگذرانید...▪️
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴 برای دشمن بهترین موقعیت بود تا بعد از درو کردن سرهای مردان اهلبیت، قلب زنانشان را هم تار و مار کند.... اما خدا گفته بود: «فبُهت الذی کفر»... اما زینب به یقین حسین تکیه زد و کاری کرد که راوی دشمن مبهوت شود و به قسم و آیه بیفتد تا شاید آیندگان، معجزات دختر علی را باور کنند: «به خدا قسم فراموش نمیکنم زینب را که با صدایی غمگین و قلبی آتشین فریاد میزد: وا محمّداه صلّی علیک ملیک السماء هذا حسین بالعراء...» و بعد دوباره قسم خورد: «[زینب این قدر روضه خواند تا] به خدا قسم که همه ی دشمنان را به گریه انداخت»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴 عاطفهی الهی زینب، قلبهای شقیترین اشقیاء را هم ذوب کرد و بیرحمترین جمعیت بشری را به عجز کشاند و مردمی را که بزرگترین جنایت تاریخ را به خشنترین وجه ممکن رقم زدند و تکان نخوردند، به گریه انداخت. زینب داشت اعجاز شمشیر حسین را به اعجاز عاطفهاش تبدیل میکرد و در اعماق تاریکی، نقب میزد و سدّهای ظلمات را میشکست و دلهای فتحنشدنی را به تصرف در میآورد و قرآن را تفسیر میکرد: «ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره... و انّ من الحجاره لما یشّقق فیخرج منه الماء بعضی از دلهای سنگ هم هستند که شکاف بر میدارند و ترک میخورند و آب از لابهلای آنها جاری میشود»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
لشگری که به بالاترین هماهنگی جمعی رسیده بود تا از هیچ آیه و معجزهای منفعل نشود، در مقابل معجزه عاطفه نه فقط کم آورده بود که داشت گریه میکرد. وحدت کلمهی اشقیاء به خطر افتاده بود. سکینهخاتون، ضربه بعدی را زد و به خوبی معجزه زینب را تکمیل کرد و پیکر پدرش را به آغوش کشید. ترکیب خطرناکی بود. درست است که عمرسعد مثل نمرود در مقابل کلام ابراهیمی ِ زینب مبهوت شده بود و «فبهت الذی کفر» داشت تکرار میشد، اما بالاخره باید تفاوتش را با نمرودها نشان میداد. اگر نمرود بعد از آن شکست فضاحتبار کلی تدبیر کرد و وقت گذاشت و زحمت کشید تا آن آتش بزرگ را به پا کند، عمرسعد خیلی سریع تدبیر کرد و بلافاصله آتش بزرگتری به راه انداخت تا لشگرش بیشتر از این به هم نریزد و مردانش بیشتر از این مقهور معجزه زینب نشوند: «فاجتمع عدة من الاعراب فجرّوها عنه گروهی از الواط بادیهنشین جمع شدند و کشانکشان او را از جسد حسین جدا کردند»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴 زینب اما با این آتشها کنار نمیکشید؛ که همه آنها را گلستان میکرد. وقتی به کوفه رسید و صدای علی و محتوای خطبههای پدرش در همه جا پیچید، اشکها به قدرت عاطفهاش ایمان آوردند و شهادت دادند که دختر علی دارد «جعلناها... آیه للعالمین» و «ننزّل علیهم آیه من السماء فظلّـت اعناقهم لها خاضعین.... آیهای از آسمان میفرستیم که گردنهایشان در برابر آن خاضع شود» را تفسیر میکند:
«[بعد از خطبه زینب] پیرمردی را ...
@msnote
ادامه👇👇👇👇
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
ادامه ایه دهم #سورهی_قیام
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴 «[بعد از خطبه زینب] پیرمردی را دیدم که کنارم ایستاده بود و از گریه، محاسنش خیس بود و میگفت: فدایتان شوم که پیران شما بهترین پیران و جوانان تان بهترین جوانان و زنان تان بهترین زنانند... که خوار نمیشوند و قد خم نمیکنند و شکستناپذیرند.... لایخزی و لایبزی»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴 تقدیم به شما خانم جان؛ که با معجزهی روضههای تان در کنار گودال، اسلام آوردم. تقدیم به شما که این همه از آیات قرآن را معنا کردید و نمیدانم کدام آیه را از بینشان انتخاب کنم. تقدیم به شما که عاجزم در برابر شما... کی میشود شما را بدون این روضهها تصور کنیم؟ جز در بهشت؟ و جز به امید موقعی که جملات قرآنی ِ بهشتیها را بخوانید: «الحمدلله الذی اذهب عنّا الحزن إن ربنا لغفور شکور».
البته میگویند زبان اهل بهشت، عربی است ولی شاید خضوع در برابر عاطفه شما حساب جداگانهای داشته باشد. مثلا همه علما و شهدا دور شما جمع شوند و به فارسی بخوانند «چادرت را بتکااااان روزی ما را بفِرست» و بعد از یقینی که شما به آنها صله میدهید، مملوّ شوند. کاش آن گوشه کنارها هم به برکت «موذن زاده اردبیلی» ما را هم راه بدهید تا بخوانیم: «غمقهرمانی... زهرانشانی... ای روح با ایمان... جانِم سنه قربان...» و بعد با دیدن عظمت و شوکت شما هی از شوق بمیریم و زنده شویم...
و تقدیم به شهید یک و بیست دقیقهی همهی شبهای جمعه که به لطف شما، مفتخر به افتخار ابدیِ دفاع از حریم شما و سلسلهجنبانی ِ فداییان شما شد...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
#ما_ملت_امام_حسینیم
#زینب
#حضرت_زینب
#قاسم_سلیمانی
#مدافع_حرم
#شام
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
▪️شش سال قبل از اینکه پیادهروی اربعین را تجربه کنم، برای اولین بار به کربلا راهم دادند. نزدیکیهای حرم، مداح کاروان خبری داد که هنوز هم نمیدانم جای شکر داشت یا نه؛ ولی من با شنیدنش خوشحال شدم یا حداقل خیالم راحت شد:
ـ نمیشه رفت زیارت قتلگاه؛ دارن بازسازیش میکنن.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
قبل از این خبر، از یک طرف اشکال میکردم: کدام مصیبت بوده که توی هیأتها حقش را ادا کرده باشم که حالا جرأت کنم و سراغ جایی بروم که روضهی اصلی در همان جا بوده؟! همچین جایی خیلی سنگینتر از سبکیِ من است و آدم باید خودش حدّ خودش را بفهمد. نمیشود که هر «مکان»ی را با هر «مکین»ی پُر کرد. اما از طرف دیگر جواب میدادم: بیخود فلسفه نباف و با عقلت مناسک درست نکن. کل ضریح و حرم و اطرافش هم جای همین مصیبتها بوده. مگر صاحبان حرم نهی کردهاند؟ مگر بقیه جاهایی که رفتی، لیاقتش را داشتهای و حقش را ادا کردهای؟ اصلا از کجا معلوم؟ شاید نرفتن به قتلگاه بیادبی باشد. شاید اصلا همان جا، جای بدبختها باشد؛ جایی که بزرگترین عبادت بشر را با دانه دانهی ریگهایش لمس کرده... .
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
این اشکال و جوابها نتیجهای نداشت و فقط وقتی از دستشان راحت شدم که معلوم شد فعلا نمیشود قتلگاه را زیارت کرد. اما شلوغی حرم در ایام اربعین، منتظر اشکالها و جوابهایشان نمیماند و خیلیها را با خودش به خیلی جاها میبرد. مثل من که میخواستم وارد رواق اصلی بشوم اما خودم را نزدیک چند تا شبکهی آهنی دیدم که توی دیوار بیرونیِ رواق کار شده بود. تعجب کردم و وقتی خیره شدم، خط سرخی را دیدم که بالای آن ضریح کوچک نوشته شده بود: «قتلگاه مقدس»... آمد به سرم هر آنچه میترسیدم. ضربان قلبم بالا رفت و اشک از چشمهایم پایین افتاد. اما ضربهی اصلی وقتی وارد شد که چشمم به عبارت عربیِ بالای آن شبکهها افتاد: «المذبح المقدس»... بالاخره خیلی فرق هست بین «ذبح» و «قتل» اما حکّاک به این فرق بزرگ دقت نکرده بود. حالا چه میشد که بنویسی «المقتل المقدس» تا مصیبتها سربسته باشد؟ باز خدا رو شکر که ما در فارسی از تعبیر «قتلگاه» استفاده میکنیم؛ واژهای که کلی از روضهها و رزیّهها را در لابهلای حروفش پنهان میکند و اهل آبروداری است...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
این فکرها از سرم میگذشت و بدون آن که بدانم کار درستی میکنم یا نه، جمعیت را شکافتم و از قتلگاه فاصله گرفتم یا فرار کردم یا هر چیز دیگر. بعد که نفسم بالا آمد، یاد شعری افتادم که در هیأتمان میخواندیم و هیچ وقت حقش ادا نشد:
با خودم گفتم هزاران بار، کاش
ماجرای قتلگه از تپّهای پیدا نبود
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#ما_ملت_امام_حسینیم
#اربعینیات
#اربعین
#به_تو_از_دور_سلام
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
▪️النصر النصر
▪️ویبرهی یازده دو صفر اینقدر قوی هست که تقریباً در هر وضعیتی بشود حسّش کرد؛ حتی وسط پیادهروی و آن همه نوحهی عربی که با صدای بلند از موکبها پخش میشود. قفل گوشی را که باز کردم، پیامک عجیب مادرم را دیدم. عجیب از این جهت که خیلی کم میشود که چیزی از من بخواهد و اگر هم درخواستی کند، با قیدهایی مثل «ببخشید که زحمتت میدم» یا «میتونی یه کاری برام بکنی؟» یا «شرمنده که وقتتو میگیرم» قضیه به حدّی تلطیف میشود که طرف فکر میکند این مادر است که به بچه بدهکار است و نه برعکس! اما این دفعه فرق داشت چون مادر نوشته بود: «حالا که آقا به حال شما غبطه خوردن، به نیابت از ایشون هم زیارت کن» همینقدر دستوری و بدون قید و شرط. هم خوشحال شدم که آن قیدهایی که آدم را خجالت میدهد کنار گذاشته و هم ناراحت شدم که حتما چیزی شنیده که خیلی دلش سوخته ...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
یاد فکر و خیالهای خودم در همان اول راه افتادم: «حالا قبل انقلاب رو نمیدونم ولی بعد انقلاب که قطعاً نتونسته ... یعنی سیوهفت هشت سال میشه که ...» بعد سرعتم را زیاد کردم تا برسم به بچههایی که کمی جلوتر بودند و نت داشتند و بپرسم:
ـ آقای خامنهای امروز دربارهی راهپیمایی اربعین چیزی گفته؟
که یکی از بچهها سرش را تکان بدهد و چند بار صفحهی گوشیاش را لمس کند و همینطور که پاهای خستهاش را روی زمین میکشد و دمپاییاش لخلخ میکند، شروع کند به روخوانی: «حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز در جلسهی درس خارج فقه، پدیدهی بینظیر و حرکت عظیم و پرمعنای راهپیمایی اربعین حسینی علیهالسلام را حسنهای ماندگار خواندند و گفتند: ترکیب «عشق و ایمان» و «عقل و عاطفه» از ویژگیهای منحصر بهفرد مکتب اهلبیت علیهمالسلام است و ... افزودند: *ما نیز از دور به حال زائران اربعین غبطه میخوریم و آرزو میکنیمای کاش همراه شما بودیم ...*
صبر نکردم خبر را تا آخر بخواند. گزینهی پاسخ را انتخاب کردم و نوشتم: «چشم. اصلاً من از همون اول راه، به نیابت از ایشون قدم برداشتم.» بیستوچهار ساعت بعد وقتی از آخرین تفتیش رد شدم، دور از چشم خدّام گوشهای را کنار بابالقبله پیدا کردم و همان جا ایستادم و تا چند اسم را به زبان نیاوردم، داخل صحن نشدم. یعنی فقط وقتی راضی شدم چشمم به ضریح بیفتد که قبلش بگویم: زیارت میکنم به نیابت از ...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
ـ هدیهای کوچک از یک قدم و قلم ِ ناقابل؛ تقدیم به دستی که خیلی وقت است به ششگوشه نرسیده اما مطمئنم که هر چند وقت یکبار با قلبش میرود نزدیکیهای پایین پای حضرت و مضطرّ از هجمههای همهجانبهی کفر و نفاق، ادب پانزدهم از آداب حرم امام حسین را که شیخ عباس در مفاتیحش نقل کرده، زمزمه میکند:
*اللهم إنّی أعتزّ بدینک و أکرم بهدایتک و فلانٌ یذلّنی بشرّه و یهیننی بأذیته و یعیبنی بولاء اولیائک ... مولای إمامی ... النصر النصر النصر ...*
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#ما_ملت_امام_حسینیم
#اربعینیات
#اربعین
#به_تو_از_دور_سلام
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
▪️به سختی از حرم اباعبدالله آمدم بیرون. ازدحام شدید در بینالحرمین باعث میشد تا قبل از اینکه به حرم عباسبنعلی برسم، کلّی وقت برای فکر کردن داشته باشم. اما این وقت زیاد هم گرهای از کارم باز نکرد. شش سال بود که کربلا را ندیده بودم و این مدّت زیادی بود برای بروز حجم غیرقابل اندازهگیری از بیخیالی و بیوفایی و بیغیرتی از آدمی مثل من. بخاطر همین هر چقدر فکر کردم، نتوانستم به نتیجهی مشخصی برسم. نمیدانستم با این سابقهی خراب، چه کلماتی را میتوان به زبان آورد در محضر استاد وفا و مظهر فداکاری و آموزگار ِ «نصرت به امام معصوم».
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
▪️با فشار جمعیت رسیدیم به ورودی ِ مرقد پسر امالبنین. نه اینکه فرازهای زیارتش یادم نیاید؛ «اشهد انک قد بالغت فی النصیحه» از ذهنم عبور میکرد و «اعطیت غایه المجهود» با همان رسمالخط ِ مفاتیح خانهی پدری، جلوی چشمانم رژه میرفت. اما هر کسی جای من بود و مثل من خودش را خرج همه چیز کرده بود جز خرج حوائج امام معصوم، جرأت نمیکرد این کلمات را به زبان بیاورد؛ آن هم در مقابل کسی که به شهادت زیارتنامهی مأثورش، بالاترین حدّ تلاش را برای حفاظت از حسین به کار بسته و بیشترین خیرخواهی را برای او داشته ...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
▪️وسط ِ همین رفت و برگشتها و ردّ و اثباتها بود که خودم را در رواق اصلی دیدم. با اینکه ضریح به قلبم تابید، هنوز ساکت بودم. ناگهان صدای بمی را از پشت سرم شنیدم که لحنش با لحن لاتها مو نمیزد و به نحو واضحی با بغض ترکیب شده بود:
ـ ممنونتیم آقا!
▪️مرد انگار تکتک خرابکاریهایش را شمرده بود و شرمنده شده بود و از اینکه با وجود همهی اینها باز هم راهش دادهاند، میخواست به سجدهی شکر بیفتد. زیر و رو شدن ِ دلم را حس کردم، ضریح در چشمانم به یک تصویر مات تبدیل شد و بعد لرزش گرفت؛ یک قطرهی بزرگ از اشک، یک راست افتاد روی محاسنم و گفتم:
ـ ممنونتیم آقا!
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#ما_ملت_امام_حسینیم
#اربعینیات
#اربعین
#به_تو_از_دور_سلام
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
من آدم پرتوقعی نیستم؛ اما چون خودشان گفته بودند، منتظر میشدم تا خورشید طلوع کند یا از پشت ابرها در بیاید. بعد به سایهام نگاه می کردم که روی چه چیزهایی افتاده. سایهام اغلب روی آسفالت جادّهی نجف ـ کربلا میافتاد و بعضی وقتها هم روی شانهی خاکی جادّه. آنوقت یک نگاه ملتمسانه به آن آسفالت و خاکها و گِلها و کلوخها میانداختم و میگفتم: دعا کنید که به درد صاحب حرم بخورم...
من آدم پرتوقعی نیستم اما خودشان گفته بودند: زائر کربلا سایهاش روی چیزی نمیافتد مگر آنکه آن چیز برای او دعا میکند تمام مسیر، هوای سایهام را داشتم و به خدا میگفتم: چقدر خوبی تو! چقدر با دوستداران حسینت خوب تا میکنی! دم و دستگاهت را عشق است ...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#ما_ملت_امام_حسینیم
#اربعینیات
#اربعین
#به_تو_از_دور_سلام
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
#روضه
همین اربعین بود که رفتم نجف. حرم پُر بود از زائرینی که آمده بودند تا پیادهروی را از کنار حرم امیرالمومنین شروع کنند. صحن که هیچ؛ فضاهای اطراف حرم هم طوری دچار ازدحام شده بود که برای برخورد نکردن با نامحرم باید خیلی دقت میکردی. وسط همین اوضاع بود که چند تا خانم را دیدم که خیلی راحت دارند به طرفم نزدیک میشوند؛ انگار نه انگار که در همین شلوغی هستند. طوری سنگین راه میرفتند که پوشیههاشان فقط نمادی از وقارشان بود و نه همهاش. جلوتر که آمدند، اصل قضیه معلوم شد. چند تا مرد دستهایشان را در هم قفل کرده بودند و دور ِ مادر - خواهر – همسرهایشان را دوره کرده بودند که آن وقار و سربهزیری با همچین حریم ِ مردانهای تکمیل شود. کِیف کردم. بی خیال ِ مسیر خودم شدم و برخلاف عادت همیشگیام ـ که به چیزهایی که توجه همه را جلب می کند، نگاه نمیکنم ـ همینطور زل زدم به این ترکیب قشنگ از غیرت و وقار.
ولی این فکر چموش که آدم را راحت نمی گذارد. دوباره تصمیم گرفت عیشم را منغّص کند. کاری کرد که تصمیم گرفتم بروم نزدیک ِ یکی از همان مردهای خوش سیما و در ِ گوشش بگویم:
«خدا حفظت کنه اخوی! ولی شاید بعضی موقعها لازم نباشه که آدم این قدر مواظب ِ ناموسش باشه. مثل همین الان. الان تو حرم کسی هستی که دخترش رو بدون محارمش به اسیری بردن»
ولی نرفتم طرفش. همان جا وسط همان شلوغی، نشستم و گریه کردم.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#ما_ملت_امام_حسینیم
#اربعینیات
#اربعین
#به_تو_از_دور_سلام
@msnote
رهبر معظم انقلاب:
اربعین، همه مردم از داخل خانه اظهار ارادت کنیم. زیارت اربعین را با حال، با توجّه بخوانند و شِکوه کنند پیش امام حسین (علیهالسلام) و بگوینـد یا سیّدالشّهداء، ما دلمان میخواست بیاییم، نشد.
۹۹/۶/۳۱
#به_تو_از_دور_سلام
#اربعین
#اربعینیات
@msnote