البراهین الواضحات
ما که نه
ولی
ابهامها و اجمالها
تردیدها و تحیّرها
دوراهیها و سرگشتگیها
منتظرت هستند
حتی فلسفهها و منطقها
و برهانها و استدلالها
ـ این پرطمطراقهای وامانده و درمانده ـ
گوشهای نشستهاند تا
بیایی و از ضلالت نجاتشان دهی
یابن البراهین الواضحات الباهرات
ای فرزند ِ برهانهای واضح و روشن
#جمعه_ناک
@msnote
سه حرف اصلی / همخانوادهها
انگار انقلاب علمیِ حضرت صادق و پدرش، کارد را به استخوان خلیفه رسانده بود. چون برای اولین بار بود که دستگاه حاکم دستور داده بود امامِ بعدی در همان ابتدای امامتش، شناسایی شود تا سرش را به دربارِ «منصور دوانیقی» ببرند. بعد از شهادت امام ششم، جاسوسها در مدینه به ایندر و آندر میزدند تا کسی را پیدا کنند که شیعیان به دور او جمع شدهاند. بخاطر همین، حتی بزرگانی مثل «مومنالطاق» و «هشام بن سالم» هم در کوچههای شهر پیامبر، سرگردان بودند و گریه میکردند و با خودشان میگفتند: «معتزلی شویم یا زیدی یا به سوی مرجئه برویم یا به مرام قدریه ایمان بیاوریم؟!». تا پیرمردی دستشان را گرفت و به خانهای برد که صاحبش بدون مقدمه فرمود: «به سوی من بیایید؛ نه به سوی مرجئه و قدریه و زیدیه و معتزله...» و بعد از آنکه قلب هشام بن سالم را پر از یقین کرد، دستور داد: «به هر کسی که خبر امامت مرا دادی، از او پیمان بگیر که آن را فاش نکند و الا ذبح در کار خواهد بود» و به گردنش اشاره کرد.
انگار شیعه بعد از سالها داشت سر بلند میکرد و دربار عباسی، به خوبی این خطر را فهمیده بود. و الا چرا از همان ابتدا باید به دنبال وصیّ حضرت صادق باشند تا گردنش را بزنند و چرا خبر امامت موسیبنجعفر باید مثل یک راز باقی بماند؟ حتی وقتی آن نصرانی برای رسیدن به حقیقت، محضر «اباابراهیم» را انتخاب کرد، به او گفتند: «شکل و شمایل مسیحیان را حفظ کن و با همان حال، #موسیبنجعفر را جستجو کن؛ چون والی مدینه بر او سخت میگیرد و خلیفه از والی مدینه نیز سختگیرتر است.» با همهی این فشارهای بیسابقه، معرکهی درگیری با «منصور» و «هادی» و «مهدی» و «هارونِ» عباسی را طوری مدیریت کرد که گسترش شیعه، چنین گزارشهای تاریخی عجیبی را رقم زد: «هفتاد هزار دینار طلا از وجوهات، تنها در دست یکی از وکلای حضرت #کاظم باقی مانده بود» و یکی از بدگوییهایی که از موسیبن جعفر در دربار هارون پیچید، این بود: «دو خلیفه هستند که برایشان خراج برده میشود: هارون رشید و موسی بن جعفر.»
اما من فکر میکنم امام قصد نداشت قیام کند چون شیعه هنوز پایی نداشت تا در کنارش بایستد. نشان به آن نشان که وقتی برای اولین بار، رهبر شیعه را به زندان بردند و چهار سالِ تمام او را بین زندانبانهای بصره و بغداد دست به دست کردند، خبری از شیعیان نبود؛ همانها که کرور کرور خمس مالشان را میفرستادند اما بلد نبودند یا نمیتوانستند جانشان را چطور فدا کنند تا حقّ اولیهای مثل حق زندگی آزاد، به امامشان بازگردانده شود. شاید به همین خاطر بود که وقتی داشتند موسیبنجعفر را از مدینه خارج میکردند تا به اسارت ببرند، وصیت ویژهای از او نقل نشده غیر از اینکه از فرزندش علی خواست تا زمانی که خبر مرگ او را بشنود، هر شب پشت درب خانهی پدرش بخوابد. همسران و دختران حضرت کاظم هم، تا چهار سال هر شب در راهروی پشت درب خانه ـ که به آن «دهلیز» میگویند ـ جای خواب علیبنموسی را پهن میکردند.
کسی چه میداند؟ لابد از شأن خاندانی به بزرگیِ خانوادهی موسیبنجعفر، دور است که شبها بدون مردی که از آنها حفاظت کند، بخوابند... حالا شما راه کربلا تا کوفه و کوفه تا شام را به رخِ من نکشید. آن یک استثناء وحشتناک بود و قرار نیست که هر چه برای زینب کبری رقم خورد، برای فاطمهی معصومه هم اتفاق بیفتد! ولی خب؛ قبول میکنم که شباهتهایی هم وجود دارد. مثل آن «سه حرف اصلیِ» شوم که هم در روضههای حضرت کاظم پیدا میشود و هم در مصیبتهای حسین. مثلا در وصف امام هفتم گفتهاند: «ذی الساق *المرضوض* بحلق القیود* » یعنی ساق مبارکش با حلقههای زنجیر زندان، کوبیده و خُرد شده بود. چند ده سال قبل هم، یکی از همخانوادههایِ «المرضوض» این دفعه به شکل یک فعل ماضی، در قصر ابن زیاد استفاده شده بود: *نحن *رضضنا* الصدر بعد الظَهر...* ما با اسب، سینه را بعد از پُشت، خُرد کردیم....
ر... ض.... ض.... همان سه حرف اصلی است که همخانوادههایش برای یک خانواده به کاربرده شده تا همهشان را بکوبند و خُرد کنند ...
شهادت امام موسی ابن جعفر علیه السلام را تسلیت عرض می کنم.
التماس دعا
@msnote
هوای همیان؛ ذوق ضربالمثل
بعضی از این عبارتهای راویها، آدم را هوایی میکند. مثل همین عبارتی که شیخ مفید در «الارشاد»ش نقل کرده:
«کانت صرار موسی مثلاً.. همیانها و بخششها و هدیهها و عطیههای موسیبنجعفر [اینقدر گره از کار مردم وا میکرد که] تبدیل شده بود به ضربالمثل»
آخ که امشب چقدر هوس همیانهای شما را کردهام. همیانهایی که گره از کار حاجتمندها وا میکردند و لطف شما را ضربالمثل کرده بودند و اصلا شاید همانها بودند که برایتان لقب درست کردند: «بابالحوائج»؛ لقبی که هنوز هم وقتی عراقیها به ضریح شما میرسند، کف دستشان را رو به شما میگیرند و با آهنگ قشنگی، آن را فریاد میزنند: «یا #بابالحوائج یا موسیبنجعفر». لقبی که ما هم وقتی به حرم دخترتان میرویم، علیامخدره را با همان صدا میزنیم: «السلام علیکِ یا بنت بابالحوائج» یا مشهدیها وقتی به حرم پسرتان میروند.... آخ! گفتم «حرم دخترتان»؛ که چند روز خلوت شده بود و حالا؛ شب شهادت شما بسته شده. شبی که ما قمیها ضریح دختر و ضریح پدر را یکی میکردیم و زیارتنامه #موسیبنجعفر را کنار مضجع کریمه اهلبیت میخواندیم: «عائذاً بقبرک لائذاً بضریحک» و حالا شب شهادت شما فقط میتوانیم از دور ـ سر کوچه ارک یا پیادهرو خیابان اراک یا بالای پل نُه دی یا اول بلوار پیامبر ـ به حرمش سلام بدهیم.
امشب لطف میکنید اگر به ما بفهمانید که دقیقا چه کردهایم که به این بلا مبتلا شدیم و دقیقا باید چه بکنیم که از این وضعیت در بیاییم و دیگر دچارش نشویم. امشب هواییِ همیانهایی شدهایم که جواب این سوالها را در خود داشته باشد. امشب هوس ضربالمثلهای شما را کردهایم؛ که راویان گفتهاند:
«کانت صرار موسی مثلا»
ـ تقدیم به شهید یک و بیست دقیقهی همه شبهای جمعه، شهیدی که تشییع پرعظمت و رشکبرانگیزش از کاظمینِ موسیبنجعفر شروع شد و بعد زائرِ دو تا نور دیگری شد که اسمشان را در این نوشته بردم. تقدیم به فرمانده بیمانند و زائر بینظیر شهید #قاسم_سلیمانی
@msnote
نیمهی پنهان شدهی مبعث
یا
مرثیهای برای جسارت ِ جنگ و جُربزهی جهاد
میگویند نبیّ اکرم بعد از هجرت و در طول ده سال، فرماندهی «بیست و شش جنگ» بوده. میتوانید بیست و شش را تقسیم بر ده تا دوازده ماه بکنید تا معلوم شود کارزار در حکومت پیامبر، بطور متوسط هر چند ماه یکبار برپا میشده. تازه همهی اینها غیر از «سی و چند جنگ»ی است که پیامبر در آن حضور نداشته و بجای خودش، اصحاب را به فرماندهی ِ سپاه گماشته. حالا فرض میکنیم همهی این گزارشهای تاریخی مشکوک و حتی جعلی هستند و این آمار از غزوهها و سریّهها سر ِ کاری است! دیگر در رخ دادن ِ جنگهایی مثل «بدر، احد، بنی مصطلق، خندق، بنی قریظه، خیبر، طائف و حنین» که نمیشود تردید کرد. یعنی در حدّاقلیترین حالت و بدبینانهترین نگاه به صداقت مورّخان، حکومت نبوی هر سال یکبار درگیر جنگ با کفّار بوده؛ در حالیکه جنگ، بحرانیترین وضعیت و پرهزینهترین موقعیت برای یک نظام سیاسی است.
این همان پیامبری است که: «قطع رحم الکفر فی اعزاز دینک و لبس ثوب البلوی فی مجاهده اعدائک » [در راه عزت دین، زادگاه و ریشه و رحِم ِ کفر را از جا کند و برای جهاد با دشمنان خدا جامهی بلا بر تن کرد] همان که در قرآنش نوشته شده: «فاضربوا فوق الأعناق و اضربوا منهم کل بنان» [فراز ِ گردنها را بزنید و همهی سرانگشتان را قلم کنید]
همان رسولی است که پسرعمویش و وصیّاش «قد وتر فیه صنادید العرب و قتل ابطالهم و ناوش ذؤبانهم» [خون ِ صنادید عرب را بر زمین ریخت و پهلوانان جاهلیت را کشت و با گرگصفتان ِ آنها در افتاد] همان یلی که «هزم جیوش الشرک بإذنک و أباد عساکر الکفر بأمرک» [ارتشهای شرک را به اذن خدا شکست داد و لشگریان کفر را به دستور خدا نابود کرد]
به خاطر همهی اینها و به خاطر خیلی واقعیتهای دیگر، هیچوقت کسانی که بصورت مطلق میگویند «جنگ بد است» را درک نمیکنم. حالا اگر این حرف را به جانیان حرفهای ِ صاحب دنیا بگویند قبول؛ ولی به مومنین چرا؟ مگر راه دیگری برای منکوب کردن ِ «هوا پرستی ِ دسته جمعی» سراغ دارند؟! وسیلهی بهتری برای پاک کردن ِ دنیایی که پر از کثافت و لجن شده، میشناسند؟! در این دهکدهی جهانی، کدخدامنشان ِ فرو رفته در تاریکیهای الحاد را جز به زور میتوان متوقف کرد؟! میتوانند زمانی را مشخص کنند که در آن، کسانی که دارند اموال و اختیارات و نوامیس و نفوس را در مقیاس جهانی میبلعند، سیر شوند؟!
البته تقصیر خودشان نیست. تقصیر دینداری ِ انتزاعی ِ گل و بلبل نشانی است که نمیتواند عمق ِ شهوت پرستی و غلظت ِ مستی در میان ائمّهی کفر را برایشان ترسیم کند و وصف کفر را به کسانی محدود کرده که واجب الوجود را در ذهن خود تصدیق نکردهاند! اما کافر همانی است که برای رسیدن به امیالش دستگاه درست کرده و جامعه پرداخته و فدایی تربیت کرده و دودمان رقبا را بر باد داده و به دستگاه خدا و انبیائش حملهور شده و تیزی ِ تیغش همیشه دارد گردن ِ آخرتگرایان را میدرد و شب و روز مشغول حیله و نقشه برای نابود کردن جامعهی ایمانی است؛ که در توصیف همین اوباش فرمود: «بل مکر الیل و النهار اذ تأمروننا أن نکفر بالله وحده و نجعل له انداداً».
پس وای از تفقّهی که «مجامله با دشمنان» را تجویز میکند و امان از اجتهادی که با سکوت نسبت به تعیین مصادیق عینی برای کفر ِ امروز، عملاً آیات کفرستیز ِ قرآن را به تعطیلی و لغویّت میکشاند. فغان از ایمانی که مواجههای با کفر و نفاق ندارد وآنها را به چالش نمیکشد، اف بر تدیّنی که به همزیستی مسالمتآمیز با اغیار خو کرده و داد از سیاستی که به تعامل سازنده با کفّار حربی افتخار میکند.
و آه از #مبعث ؛ مبعثی که باید روز ِ بعث و برانگیختگی باشد؛ بیداد از فاصلهی بین «مبعث ِ او» تا «انبعاث ِ ما».
نالههایی بود از سر عصبانیت و اندوه و خشم و حزنی که اختصار را فدای تطویل و پردهپوشی را قربانی ِ صراحت کرد.
@msnote
🔹آیت الله حائری شیرازی رحمت الله علیه🔹
🔸ماجرای عجیب امام کاظم علیه السلام و شطیطۀ نیشابوری🔸
#شطیطه یک خانم نیشابوری است. اهالی نیشابور برای #موسیبنجعفر علیه السلام وجوهاتشان که شامل سکههای طلا میشد را فرستادند. شطیطه چهار سکه درهم سیاه فرستاد با یک کلاف نخ. فردی که به نمایندگی از اهل نیشابور به مدینه رفته بود، وجوهات را تحویل امام داد.
حضرت نگاه به سکهها کرد، کیسه، کیسه، کیسه طلا. حضرت فرمود: من قبول نمیکنم، ما نیازی نداریم، اینها را به صاحبشان برگردانید. حضرت فرمود: دیگر چیزی نیست؟ مرد نیشابوری گفت نه. بار دیگر امام فرمود: خوب فکر کن. مرد نیشابوری گفت بله، یک زنی وقتی من میخواستم بیایم یک کلافی داد و چند تا درهم سیاه، چون قابل شما را نداشت؛ من رویم نشد بیاورم.
امام فرمود: همان را بیاور. حضرت سکه سیاه و کلاف را برداشت. بعد به او فرمود: بلند شو؛ رفتند یک مقداری پارچه آوردند، یک مقدار پول، گفت این را بده به آن خانم؛ بگو این پارچه از پنبهای بود که ملک اجدادی ماست و خواهرم حکیمه به دست خودش این پنبه را رشته و این پارچه را بافته. این را دادم برای کفنت. از وقتی که این پارچه به تو میرسد تا وقتی این پول را مصرف کنی در حیات هستی.
مقداری میماند برای خرج بقیه مقدمات کفن و دفن. به او سلام برسان و بگو روز رفتن تو ما میآییم، و من بر تو نماز میخوانم.
این فرد میگوید من برگشتم نیشابور. وقتی برگشتم همینهایی که پول طلا داده بودند، از امام موسی بن جعفر علیه السلام برگشته بودند و به عبدالله افطح رجوع کرده بودند. طبیعی بود که احساس میکردند پول شان هدر رفته اگر حضرت قبول کرده باشد.
وقتی پول را به ایشان دادم خوشحال شدند که پول شان به ایشان برگشته. رفتم سراغ شطیطه، پارچه و سکهها را به او دادم، سلام آقا را رساندم. [گفتم] درهمها را تحویل گرفتند و آقا دعا کرد.
من روزشماری میکردم ببینم این زن کی فوت میکند. روز نوزدهم شطیطه فوت کرد و من به علما گفتم حضرت مال هیچکس را قبول نکرد الا این زن. تجلیل عجیب و تشییع پرشکوهی از او شد و من میخواستم بدانم چه کسی بر او نماز میخواند.
علما به صف ایستاده بودند، همه به صف ایستاده بودند، یک دفعه دیدم موسی بن جعفر علیه السلام آنجا حاضر شد؛ تکبیر را گفت و نماز را خواند و اینها هم گفتند شاید یکی از علما برای یک شهر دیگر بوده، آمدند جلو به احترام او. هیچکس نفهمید کی بود. حضرت نماز را بر او خواند. وقتی نمازش تمام شد، به من یک نگاهی کرد یعنی یادت آمد من وعده دادم؟ عملی کردم. زبانم بند آمده بود که حرفی بزنم.
این دستگاه امام زمان است. سکۀ طلای آنها را نمیپذیرد اما کلاف آن زن را میپذیرد و شما میخواهید پذیرفته شوید. دستگاه پذیرش او دستگاه دقیقی است. ممکن است یک سرباز صفر شما را قبول کند، اما یک فرماندۀ بزرگتان را قبول نکند. ممکن است یک بیاسم و بیشهرت و بیعنوان و کفش بردار و آب بده و جاروکش و فرد بیقابلیتی را بپذیرد و خدمات او را قبول کند، اما یک معروفِ مشهورِ پر سابقۀ همه چیز تمام را قبول نکند.
@msnote
درآویختگان به شاخههای طوبی
ما که اهل برنامهریزی و نقشهکشی و شرایطسازی و مرحلهبندی برای رشد معنوی نبودیم و نیستیم ولی خوش به حال آدمهای زرنگ و باذوقی که از همان شب اول #شعبان ، مفاتیحِ شیخ عباس قمی را باز کردند و حدیت «درآویختگان به شاخههای *طوبی* » را خواندند و برای گرفتن هر کدامِ از شاخههای این درخت بهشتی که در ماه شعبان به زمین نزدیک میشود، فکر کردند و نقشه کشیدند و عمل کردند؛ شاخههایی از جنس نماز و روزه و امر به معروف و نهی از منکر و صدقه و... که طبق حدیث، هر کس آنها را بگیرد، تا بهشت صعود میکند. فقط یک چیزی میخواستم بگویم به این بزرگوارانی که دستشان به شاخههای طوبی رسید. وقتی از پیامبر دربارهی طوبی پرسیدند، فرمود: *درختی است که ریشهاش در خانهی من در بهشت است* بار دیگر پرسیدند. فرمود: درختی است در بهشت که ریشهاش در خانهی علی است و در خانهی بهشتیِ هر مومنی، شاخههایش گسترده شده. «بعضیها» گفتند: «بالاخره این درخت در خانهی توست یا در خانهی علی؟» فرمود: «خانهی من و علی در بهشت، یک جاست.»
- انگار شعاع نور نبیّاکرم است که به سوی ما میتابد و شاخههای طوبی، دستهای پیامبر رحمتاند که برای دستگیری به سوی امتش دراز شده. گفتم که؛ ابعادی ابدی از امید در این هفت کلمه خوابیده: و هذا شهر نبیک سید رسلک شعبان...
روایات ذیل آیهی «الذین آمنوا و عملوا الصالحات *طوبی* لهم و حسن مئاب» بودند که بزم امشب را به راه انداختند و یادمان دادند که خیرات ماه شعبان، ریشه در خانهی پر از نور پیامبر اکرم دارد...
@msnote
ادمین:
سلام
وقتتون بخیر
فرارسیدن اعیاد شعبانیه رو تبریک عرض میکنم، امیدوارم در این ماه پر برکت، رحمت الهی شامل حال همه بشه و شر ویروس منحوس از سر همه مون کم بشه.
امشب که داشتم به بازخورد گذاشتن شماره کارت ایتام در کانال فکر می کردم، یه فکری به ذهنم رسید، کانال محمد صادق توی چند تا پیام رسان حدود ۷۰۰ تا عضو داره که میشه گفت از این تعداد حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ تا عضو فعال هستند. حالا فرض کنیم که از این ۲۰۰ الی ۳۰۰ نفر نصفشون حاضر باشند هر ماه یک مبلغ جزئی در حد ۵۰۰۰ تومان به ایتام کمک کنن ، میشه حدود ۵۰۰ هزار تومان در ماه. حالا اگه موافق باشین من میتونم تویِ طرح اکرام ایتام کمیته امداد یه شماره کارت جدید برای دو تا یتیم بگیرم و روز آخر هر ماه ، شماره کارت رو توی کانال بزارم و هر کی مبلغی رو واریز کنه و بعد هم رسید های واریز وجه در اختیارتون قرار بدم. البته قبل از اینکه این کار رو بکنم لازمه که بدونم چند نفر حاضران توی این طرح شرکت کنن تا یک برآورد کلی از مبلغ داشته باشم.
حالا اگه کسی حاضره توی این طرح شرکت کنه یک پیام به آیدی من @mbalochi بفرسته و مبلغی رو که میتونه هر ماه پرداخت کنه به تومان اعلام کنه، من بعد از دو-سه روز نتیجه رو همین جا اعلام می کنم.
@msnote
#شعبان عزیز و ظهرهایش
دم ِ ظهر، درسها که تمام میمیشد، یکی دو طبقه پایین میآمدیم تا برسیم به نمازخانه. پاگرد ِ آخری را که میپیچیدیم، یک نمای کاملاً باز از نمازخانه جلویمان بود و آن ته، «جعفر عقیقی» نشسته بود و داشت با دستگاه صوت ور میرفت تا تنظیمش کند. تا ما پلههای آخری را یکی دو تا کنیم و برسیم وسط نمازخانه، او هم کارش با دستگاه تمام شده بود و با تکیه دادن به دیوار ِ گچ و خاکی ِ مدرسه، صلوات #شعبانیه را شروع کرده بود. صدای خاصی داشت که دقیقاً نمیدانم چطور باید توصیفش کنم؛ انگار هم مردانه بود هم نازک و ظریف!
یک دسته از بچهها میرفتند طرف سرویس بهداشتی تا تجدید وضو کنند و یک سری دیگر میرفتند سمت ِ سجادههای سبز طولانی ـ که از این سر تا آن سر ِ نمازخانه را پُر میکرد ـ تا نافلهی ظهر را شروع کنند. اما من به عشق گوش دادن به صلوات شعبانیه، استصحاب ِ طهارت میکردم تا مجبور به وضوی دوباره نشوم. بعد میرفتم کنار جعفر عقیقی و تکیه میدادم به همان دیوار و همینطور که به دولّا و راست شدن ِ اهالی ِ نافله نگاه میکردم، به بالا و پایین شدن ِ صدای جعفر دقت میکردم.
وقتی به «غیاث المضطر المستکین و ملجأ الهاربین» میرسید، صدایش میلرزید و موقع خواندن ِ «واعمر قلبی بطاعتک و لا تخزنی بمعصیتک» بغضش را قورت میداد. اما «هذا شهر نبیک سید رسلک شعبان» حال ِ دیگری داشت. آن موقع بود که نگاهم را از بچهها بر میداشتم و گوشهی چشم جعفر را میدیدم که دارد خیس میشود. انگار از این فراز یاد ِ مهربانیهای پیامبر میافتاد و دلش برای هدیههای مخصوصی که نبیِ اکرم در ماه خودش به خیلیها لطف میکند، غنج میرفت. همان جا بود که حدس میزدم آنهایی هم که دارند نماز مستحبّی میخوانند، دیگر نمیفهمند چه میگویند و حواسشان پرت که نه؛ جمع شده به این دستی که در شعبان ِ عزیز، از طرف حضرت رسول دراز شده به طرفشان ...
ـ الان کجایی جعفر جان؟ ما که حسابی خراب کردیم؛ اما خدا کند که حال و احوال تو هنوز خوب باشد.
@msnote
اگر «همام» به جز خطبه متقین، این عبارت خطبهی دویست و بیست و سوم نهجالبلاغه را هم شنیده بود، بعید نبود که دوباره جان بدهد: و تمثّل فی حال تولّیک عنه «اقباله» علیک یدعوک الی عفوه... و خدا را تصور کن که وقتی به او پشت کردهای، رویش را به تو کرده و تو را به سوی عفوش فرا میخواند.
حالا شما خودتان حدیث مفصل بخوانید از این مجملی که در مناجات #شعبانیه آمده: و «أقبل» علیّ اذا ناجیتک و هنگامی که با تو نجوا میکنم، به من رو کن... و روی این حساب کنید که موقع خواندن این مناجات نه تنها به او پشت نکردهایم، که داریم التماس میکنیم به ما اقبالی کند و رویی نشان دهد. «اقبال» هم که میدانید؟ «روی»کردن به چیزی یا کسی است. و «روی» هم که میدانید؟ در عربی همان «وجه» است. همان «وجه»ی که خدا در قرآنش گفت «کل من علیها فان و یبقی وجه ربک» و وقتی اباصلت از امامرضا معنای این آیه را پرسید، ابالحسن فرمود: «هر کس خدا را به وجه و روی و صورت توصیف کند، کافر شده... وجه و صورت و روی خدا، پیامبرانش هستند.»
...پس روی این حساب کنید که موقع گفتن و «أقبل» علیّ اذا ناجیتک نه فقط به او پشت نکردهایم، که داریم التماس میکنیم در این ماه پیامبر، اقبالی کند و رویَش / پیامبرش را به سمت ما بگیرد: وقتی دارم با تو مناجات میکنم، روی ماه پیامبرت را به سمت من برگردان... قبلا هم گفته بودم؛ ابعادی ابدی از امید در این هفت کلمه خوابیده: و هذا شهر نبیک سید رسلک #شعبان .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شما هم مثل جدتان رویتان به سمت ما هست و دائما دارید ما را نگاه میکنید تا دستمان را بگیرید، تا ببینید کی آمادهی برگشتن شما میشویم اما این روی ماست که به طرف اغیار رفته. خودتان میدانید که این روبرگرداندنهای ما از دشمنی نیست؛ که از ضعف در برابر دشمنان است که با فنّ برنامه ریزیشان، رویمان را به سمت دنیای مدرنشان چرخاندهاند و ما هم سادهانگارانه و به اسم «من حرّم زینه الله» از این منظرههای توسعه لذت میبریم... ببخشید که رویمان به سمت دیگران است و بعد دنبال شما میگردیم و هی «این این» میگوییم و ندبه میکنیم که این «وجه الله» الذی الیه یتوجه الاولیاء....
#جمعه_ناک
@msnote
سوم شعبان
وقتی ماه #شعبان «ماه پیامبر» باشد و«حسین منّی و أنا من حسین» را هم در نظر بگیریم، بعید است که ولادت #اباعبدالله در این ماه اتفاقی باشد؛ یعنی وقتی نبیّ اکرم از اباعبدالله باشد، نمیشود «شهر الرسول» از عطر ِ «ریحانه الرسول» معطّر نشود. حتی در دعای بی نظیری که برای امروز وارد شده، وقتی از خدا میخواهیم که بهترین هدیهها را به ما بدهد و همهی خواستههایمان را برآورده کند [و هب لنا فی هذا الیوم خیر موهبه و أنجح لنا فیه کل طلبه] بحث #حسین و جدَش را پیش میکشیم که: «کما وهبت الحسین لمحمّد جدّه». میگوییم: «تمامی درخواستهای ما را اجابت کن و بهترین هدیهها را به ما بده همانطور که حسین را به محمّد بخشیدی»؛ انگار که حسین، همهی خواستهی محمّد و بهترین هدیه برای او باشد.
قبول دارم که ما در قدّ و قوارهی این مناسبات ملکوتی نیستیم اما بالاخره آنها که دست از دستگیری ِ گداها بر نمیدارند و در این روز ویژه، فوز و فلاح و نجات و نجاح ما که یادشان نمیرود. شاید بخاطر همین بوده که فوز را در همین دعا توضیح دادهاند: «الفوز معه فی أوبته» فوز در معیّت حسین است؛ آنگاه که «بازگردد»! راه رسیدن به مقام معیت فقط از طریق گفتن ِ «یا لیتنا کنا معکم» و دیدار سیدالشهدا درعالم قیامت نیست بلکه سنگ بنای آن همراهی، درهمین دنیاست؛ یعنی وقتی که دوباره زنده شوی تا در «عالَم رجعت» و در دوران غلبهی حق، همنشین حسین شوی و پای رکاب او بجنگی و اصلاً «زندگی» فقط همان موقع است که معنادار میشود. اما خب اوضاعمان خیلی خوب نیست! طبق روایات فقط دو دسته هستند که میتوانند رجعت کنند: کسانی که ممحّض در ایمان بودهاند یا غرق در کفر ِ محض! و تمحّض در ایمان فقط وقتی ممکن میشود که «ابواب الایمان»، رزق ِ ایمانی مرحمت کنند. خلاصه کنم که بدون معجزه و آیه، از ایمان خبری نخواهد بود.
کمیت ایمانمان بدجور لنگ شده و خیلی به آیه و نشانه و بیّنه محتاجیم؛ بیا و چند معجزه برایمان رو کن
یا بن الآیات و البیّنات
ای فرزند آیهها ...
@msnote