این شب اول ماهی، قرار است نهر «رجب» کارش را شروع کند و از بهشت راه بیفتد و به این دنیا برسد و مثل آبشار، رحمت خدا را طوری روی سرمان بباراند که از شیر، سپیدتر به چشممان بیاید و از عسل، شیرینتر به دهانمان مزه کند. گفتم «قرار است» اما خب هر کسی که نمیتواند سر هر قراری برود. مخصوصا اگر جای قرار، سر نهرهای بهشتی باشد و بهشت هم که ـ خب میدانید ـ صاحب دارد.
پس این شب اول ماهی، امید ما به صاحبان بهشت است؛ یعنی چشممان به دست شماست که دست ما را بگیرد و اهل قرار کند و سر قرار ببرد؛ آن هم با زمزمه عبارتی که شیخ مفید در «الارشاد» ش درباره شما نقل کرده:
«کان لایملّ من صله قاصدیه و مؤمّلیه و راجیه» خسته نمیشد از بخشش به کسانی که قصد او را کرده بودند و به او امید بسته
بودند...
#رجب
#اباجعفر
#باقرالعلوم
@msnote
هدایت شده از محمدصادق
تردیدهایی دربارهی یک صورت مسألهی معروف
سیدالساجدین خوب میدانست که باید برای چه کسی صدقهی «صد دیناری» کنار بگذارد. برای همان مخدّرهای که وقتی دیواری در نزدیکی او شکاف برداشت و صدای ریزش خشتها درآمد، با دستش به دیوار اشاره کرد و گفت: «نه؛ قسم به حق پیامبر که خدا به تو اجازهی فروریختن نداده!» آن دیوار، گوینده را خوب میشناخت و در هوا معلّق ماند تا «امّ عبدالله» دخترِ «حسن بن علی» از آنجا بگذرد و سیدالساجدین برای همسرش صدقهی صد دیناری کنار بگذارد؛ برای همان بانویی که همانندی در خاندان امام مجتبی نداشت و قرار بود «باقر العلم» را برای حضرت سجاد به دنیا بیاورد. صورت مسأله، یک استاد شهیر و شاگردان متعدّد و کرسی تدریس معروفش نبود؛ چون حقیقتِ کار کسی که علم پیامبر را میشکافد و مرزهای دانش دین را جابجا میکند، به لزره درآوردنِ هویت یک جامعه و شکستن زنجیرهایی است که افکار عمومی را به بند کشیده است. قضیه برای اهل نفاق اینقدر خطرناک بود که وقتی جابربنعبدالله انصاری در مسجد پیامبر مینشست و به امید وعدهی پیامبر و در انتظار دیدنِ #محمدبنعلی فریاد میکشید که: «یا #باقرالعلم ... یا باقر العلم...»، مردم مدینه تمام قدّ جلویش ایستادند و گفتند: «صحابی پیامبر هم به هذیانگویی افتاده...»
اما وقتی #اباجعفر به امامت رسید، نه فقط نگرانیِ مردم مدینه که کابوسهای دستگاه حاکم هم به یک واقعیت تمامعیار تبدیل شد. مردم در موسم حج هم محمدبنعلی را حتی در حال دعا رها نمیکردند و به سوی او سرازیر میشدند و سوال میکردند و پاسخ میشنیدند. مسلمانان با اینکه در مقابل مکتب سقیفه و سلطنت اموی و دربار مروانی تسلیم شده بودند، اما در مقابل چشمان هشامبنعبدالملک هم از حضرت #باقر جدا نمیشدند و خلیفه که برای نمایش قدرت به خانهی خدا آمده بود، مسجدالحرام را دید که در سیطرهی علم محمدبنعلی است. تمامی اهل اسلام در مکّه حاضر شده بودند اما او مجبور شد برچسب «پیامبر کوفه» و «فریبدهندهی مردم عراق» را به امام بچسباند و به خیال خودش نفوذ حضرت را به یک منطقه محدود کند اما وقتی در مناظرهای که وسط صحن مسجدالحرام به راه افتاد، از محمدبنعلی شکست خورد، معلوم شد که شکافندهی علم، هویت جامعهی نفاق را به تزلزل درآورده است.
صورت مسأله، یک استاد شهیر و شاگردان متعدّد و کرسی تدریس معروفش نبود؛ که اگر بود هشام، اباجعفر را تا شام نمیکشاند و یک نمایش اموی به راه نمیانداخت و به اطرافیان نمیگفت: «هر وقت تمام سرزنشهایم را نثار محمدبنعلی کردم و ساکت شدم، تکتک شما شروع به توبیخش کنید.» اما اباجعفر وقتی وارد قصر شد، معادله را تغییر داد و در همان ابتدا ابهت مادّیِ خلیفه را مبهوت خود کرد: به جای آنکه به خلیفه سلام دهد، به تمامی اهل مجلس سلام داد و بدون اجازهی هشامبنعبدالملک، بر جای خود نشست. ضربهای که هشام دریافت کرد، حقد و کینهاش را شعلهورتر کرد و بیادبیهای او و یارانش به امام بیشتر شد. اما حضرت باقر صبر کرد تا تکتک دشنامها تمام شود و پاسخی داد که از قصر، راهی زندان شد. تاریخ گزارشی از مباحث علمیِ باقرالعلم در زندان دمشق برای ما نقل نکرده اما حال زندانیان در برابر اباجعفر را با یک کلمهی عجیب توصیف کرده: هیچ مردی در زندان نبود مگر اینکه نسبت به محمدبن علی در «تَرشُّف» بود که در فارسی همان «مکیدن شدید» است. محبوسین طوری علمِ باقرالعلم را میمکیدند که رئیس زندان نزد خلیفه آمد و گفت: «میترسم که اهل شام بین تو و تختت جدایی بیندازند.» هشام راهی نداشت جز اینکه امام و یارانش را به مدینه بازگرداند و همهی بازارهای بینراه را تعطیل کند تا زلزلهی بنیهاشم بیش از این مروانیان را نلرزاند...
در «کافی شریف باب مولد ابیجعفر» نقل شده که حضرت باقر با چه معجزهای حتی بازارهای بینراه را هم از تعطیلی درآورد اما قضیهی مهمتر آن است که وقتی علمِ حضرت باقر در پایتخت شرارت یعنی شام، انقلاب به راه انداخته و از زندان دمشق، قصر امپراطوری مروانی را تکان داده، باید قبول کنیم که تعریفمان از «علم دین» تجدیدنظرهایی اساسی لازم دارد...
امیدوارم که اباجعفر این متن دستوپاشکسته را ـ که ترکیبی از چند روایت در کافی و الارشاد و مناقب آل ابیطالب بود ـ به عنوان قصد و أمل و رجاء از من بپذیرد و نمیاز یم علمش را صلهی امروزم قرار دهد؛ که دربارهاش گفتهاند: *کان لایملّ من صله قاصدیه و مؤمّلیه و راجیه* خسته نمیشد از بخشش به کسانی که قصد او را کرده بودند و به او امید بسته بودند...
@msnote
*جزئیاتی درباره شفا گرفتن یک بیمار خاص*
متوکل ـ که مورخین او را بدترین و ستمکارترین خلیفه عباسی میدانند ـ به غده و دملی دچار شد که او را در آستانه مرگ قرار داد و هیچکس جرات نمیکرد دمل او را جراحی کند.. پس مادر خلیفه نذر کرد که اگر پسرش شفا پیدا کند، اموال فراوانی را به اباالحسن علیبنمحمد تقدیم کند. [مادر باهوشی بوده که میدانسته باید برای چه کسی نذر کند و از کجا شفا بگیرد]
ــــــــــــــــــــــ
فتحبنخاقان، وزیر متوکل به او گفت: کاش کسی را به سوی این مرد ـ و منظورش اباالحسن الهادی بود ـ میفرستادی که از او سوال کند؛ شاید او چیزی بداند که خدا بوسیله آن، گشایشی به کار تو دهد. پس هنگامی که فرستاده به نزد علیبنمحمد رفت و به قصر بازگشت و نسخه اباالحسن را بیان کرد، درباریان مسخرهاش کردند. فتحبن خاقان گفت: چه ضرری دارد که این را هم تجربه کنیم؟ پس به نسخه عمل کردند و متوکل شفا پیدا کرد. [چه خوب در جامعه کبیره گفتید که: «خضع کل جبار لفضلکم». آنها هم میدانند موقع درماندگی باید کجا بروند. وقتی برای بدترین دشمنان همچین نسخههای کارآمدی مینویسید، دیگر تکلیف ما دوستدارانتان را معلوم کردهاید. حتما میبینید زخمهایی که به خودمان زدیم و دملهایی که با مکر دشمنان، به تنِ امتتان نشسته. درست است که هنوز بعضی مریضیهایمان را نفهمیدیم تا شفایش را بخواهیم اما بالاخره برای شفاگرفتن، کسی را نفرستادیم. خودمان آمدیم. یادتان میآید که دردهایمان را کنار ضریحتان گفتیم؟ امشب منتظریم تا فرستاده، نسخهتان را بیاورد.]
ـــــــــــــــــــــ
چند روز بعد، از #اباالحسن بدگویی کردند که «در خانهاش سلاح جمع کرده.» متوکل، دستور داد شبانه به خانهی علیبنمحمد حمله کنند. اما چیزی پیدا نکردند جز کیسهای که مُهر مادر خلیفه بر آن بود و هنوز باز نشده بود. آن را گشودند و دههزار دینار طلا در آن میدرخشید. وقتی کیسه را به قصر بردند، متوکل تازه از نذر مادرش خبردار شد.
ـــــــــــــــــــــــــ
«سعید حاجب» مامور دربار میگوید: وقتی شبانه بر دیوار خانه علیبنمحمد نردبان گذاشتم و وارد شدم، از تاریکی نتوانستم راه اتاقها را پیدا کنم. ناگاه صدای اباالحسن بلند شد: «ای سعید! صبر کن تا برایت *شمع* بیاورند.»... پس حیا کردم و گفتم: بر من سخت است که بدون اجازه وارد خانه شما شوم ولی چه کنم که مأمورم. [خدا رو شکر که مأموران خلیفه در زمان شما کمی با حیا بودند. در زمان جدّتان که اصلا خانهای باقی نگذاشتند برای حسین و او را آواره صحراها کردند. حتی به آوارگیش در وسط صحرا هم رحم نکردند و همان خیمههایی بیدروپیکرش را آتش زدند تا در کربلا هم بزرگواری اهلبیت تعطیل نشود و شمع آورده باشند برای دشمنان: «خیمهها میسوزد و *شمع* شب تارم شده»]
ـ تقدیم به شیخ #مفید و مرحوم #کلینی که با نقل این روایت در کافی و ارشاد، ما بیچارهها را به درخششی از نور هدایت حضرت #هادی امیدوار کردند.
@msnote
هدایت شده از حسینیه اندیشه و جبهه مقاومت
۱۲ اسفند ماه سالگرد رحلت جانگداز مرحوم استاد #علامه_سید_منیر_الدین_حسینی_الهاشمی، فیلسوف انقلاب اسلامی را به تمام دغدغه مندان انقلاب فرهنگی تسلیت عرض می کنیم...
برای شادی روح ایشان صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
✅ @hoseiniyehandisheh
رهبر معظم انقلاب، ضمن تأکید و توصیه بر رعایت مسائل بهداشتی و نکات گفته شده توسط پزشکان جهت پیشگیری از ویروس کرونا فرمودند: «البته این بلا آنچنان بزرگ نیست و بزرگتر از آن نیز وجود داشته است، اما بنده به دعای برخاسته از دل پاک و صاف جوانان و افراد پرهیزگار برای دفع بلاهای بزرگ بسیار امیدوارم، چرا که توسل به درگاه خداوند و طلب شفاعت از نبی مکرم اسلام و ائمه بزرگوار میتواند بسیاری از مشکلات را برطرف کند. #دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه دعای بسیار خوب و خوشمضمونی است که میتوان با این الفاظ زیبا و با توجه به معانی آن با پروردگار سخن گفت.»
متن دعا:
وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِذَا عَرَضَتْ لَهُ مُهِمَّةٌ أَوْ نَزَلَتْ بِهِ، مُلِمَّةٌ وَ عِنْدَ الْکَرْبِ: یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ، وَ یَا مَنْ یَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ. ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ، وَ جَرَى بِقُدرَتِکَ الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِکَ الْأَشْیَاءُ. فَهِیَ بِمَشِیَّتِکَ دُونَ قَوْلِکَ مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِکَ دُونَ نَهْیِکَ مُنْزَجِرَةٌ. أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا یَنْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا یَنْکَشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کَشَفْتَ وَ قَدْ نَزَلَ بِی یَا رَبِّ مَا قَدْ تَکَأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بِی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ. وَ بِقُدْرَتِکَ أَوْرَدْتَهُ عَلَیَّ وَ بِسُلْطَانِکَ وَجَّهْتَهُ إِلَیَّ. فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیَسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یَا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِکَ، وَ اکْسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِکَ، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکَوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِکَ مَخْرَجاً وَحِیّاً. وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالِاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِکَ، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِکَ. فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِی یَا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَیَّ هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى کَشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بِی ذَلِکَ وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْکَ، یَا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.
ترجمه؛ نیایش آن حضرت در کارهای مهم:
ای آنکه گرهِ کارهای فرو بسته به سر انگشت تو گشوده میشود، وای آن که سختیِ دشواریها با تو آسان میگردد، وای آن که راه گریز به سوی رهایی و آسودگی را از تو باید خواست. سختیها به قدرت تو به نرمی گرایند و به لطف تو اسباب کارها فراهم آیند. فرمانِ الاهی به نیروی تو به انجام رسد، و چیزها، به ارادهی تو موجود شوند. و خواستِ تو را، بی آن که بگویی، فرمان برند، و از آنچه خواستِ تو نیست، بی آن که بگویی، رو بگردانند. تویی آن که در کارهای مهم بخوانندش، و در ناگواریها بدو پناه برند. هیچ بلایی از ما برنگردد مگر تو آن بلا را بگردانی، و هیچ اندوهی بر طرف نشود مگر تو آن را از دل برانی.ای پروردگار من، اینک بلایی بر سرم فرود آمده که سنگینیاش مرا به زانو درآورده است، و به دردی گرفتار آمدهام که با آن مدارا نتوانم کرد. این همه را تو به نیروی خویش بر من وارد آوردهای و به سوی من روان کردهای. آنچه تو بر من وارد آوردهای، هیچ کس باز نَبَرد، و آنچه تو به سوی من روان کردهای، هیچ کس برنگرداند. دری را که تو بسته باشی. کَس نگشاید، و دری را که تو گشوده باشی، کَس نتواند بست. آن کار را که تو دشوار کنی، هیچ کس آسان نکند، و آن کس را که تو خوار گردانی، کسی مدد نرساند. پس بر محمد و خاندانش درود فرست.ای پروردگار من، به احسانِ خویش دَرِ آسایش به روی من بگشا، و به نیروی خود، سختیِ اندوهم را درهم شکن، و در آنچه زبان شکایت بدان گشودهام، به نیکی بنگر، و مرا در آنچه از تو خواستهام، شیرینیِ استجابت بچشان، و از پیشِ خود، رحمت و گشایشی دلخواه به من ده، و راه بیرون شدن از این گرفتاری را پیش پایم نِه؛ و مرا به سبب گرفتاری، از انجام دادنِ واجبات و پیروی آیین خود بازمدار.ای پروردگارِ من، از آنچه بر سرم آمده، دلتنگ و بیطاقتم، و جانم از آن اندوه که نصیب من گردیده، آکنده است؛ و این در حالی است که تنها تو میتوانی آن اندوه را از میان برداری و آنچه را بدان گرفتار آمدهام دور کنی. پس با من چنین کن، اگر چه شایستهی آن نباشم،ای صاحب عرش بزرگ
@msnote
از «کمیل پسر زیاد» و «محمد پسر عثمان» تا «قاسم پسر حسن»
همان اوائلِ لطف پدرانهی امیرالمومنین ـ که داشت دعای دیشب را به یارش یاد میداد و اسم «کمیل» را به نامِ پرآوازهی همه شبهای جمعه تبدیل میکرد ـ این فراز، خیلی قشنگ به همه چیز رنگ توحید میزند:
و بأسمائک التی «ملأت» ارکان کل شیء و به حق نامهای تو که رکنها و پایههای همهچیز را «پُر کرده»
اما کلی سوال هم درباره خداشناسی و توحید برای آدمها درست میکند. البته قرار نیست سوالها برای همیشه بیپاسخ بمانند و هر چقدر تاریخ جلو رفته و ظرفیت فهم غیرمعصوم بیشتر شده، دستگیریها و راهنماییها هم بیشتر شده. مثلا همین دعای هر روزِ ماه رجب که «محمد بن عثمان» دومین نائب خاص، آن را از ناحیه مقدسه برایمان نقل کرده. گویا لطف پدرانهی امام در آخرین سالهای بهرهمندی مستقیم از حضورش، به داد شیعه رسیده و پُر شدن همهچیز از خدا و نامهای خدا را توضیح داده و فهم محبین را از توحید، تکامل بخشیده. کجا؟ آنجا که ائمه معصومین را توصیف میکند:
فَبِهم «ملأتَ» سمائک و ارضک پس با آن عزیزانت آسمان و زمینت را «پُر کردی» و بعد نتیجه چه بوده؟ «حتی ظهر ان لا اله الا انت» ائمه معصومین طوری همه عالَم و آسمان و زمین را پُر کردند تا جایی که وحدانیت تو و این که خدایی جز تو نیست، آشکار شد...
مثلا مثل خون حسین که همه تاریخ را پُر کرد و راهش نواب عام را از فکر مبارزه و جهاد پر کرد و با ندای آنها قلب محبین را از ایمان پر کرد و دل جوانان ایران را از عشق شهادت پرُ کرد و دشمن را از کینه شهادتطلبان را پُر کرد و چشم ما را از اشک بر سردار پُر کرد و خیابانهای ایران را از عشق به سلیمان مقاومت و آن روزها را از یاد خدا پُر کرد و قدرت ایمان مردم، نگاه بهتزده تروریستهای فرودگاه بغداد را از «ایام الله» پُر کرد و موشکها را از سوخت فریاد «انتقام» یک امّت پُر کرد و.....
ـ دل و فکر ما از یاد تو پُر شده؛ ای شهیدِ یک و بیست دقیقهی همه شبهای جمعه؛ ای نشانه اقتدار خداپرستان و قدرت ایمان در مقابل ابهت مادّیِ فراعنهی زمان
#جمعه_ناک
#سلیمانی
@msnote
یا ابن الطور و العادیات
خب راستش هیچ وقت به قرآنی که آیاتش به چیزی غیر از مدح #علی یا توبیخ دشمنانش تفسیر شود، ایمان نیاوردهام. سورهی صدم هم همین طور است. وقتی نازل شد که بنی سلیم، دوازده هزار نفر را جمع کرده بودند که برای کشتن محمد و علی، تا آخرین قطرهی خون شان بجنگند. خبرش را جبرئیل به پیامبر داد و رسول خدا «بعضیها» را فرستاد برای جنگ اما آنها جنگنکرده برگشتند. بعد از آن، «بعضیها»ی دوم هم به همین خفّت دچار شدند. پیامبر، مُهر تخلف جنگی و خیانت نظامی را بر پیشانیشان کوبید و علی را طلبید. تمام آبرویش را وسط میدان آورد و گفت: خدایا! اگر من پیامبر ِ تو ام، علی را پیروز کن.
علی، سپاه را طوری سِیر داد که گفتند: «الان است که مرکبهایمان تلف شوند.» اما سرعت حرکت سپاه، برای غافلگیر کردن ِ کفاری که منتظر مسلمانان بودند، ضروری بود. وقتی نزدیک شدند، راهی را انتخاب کرد که خبرگان کارزار فهمیدند جنگ به نفع علی مغلوبه خواهد شد و بیشتر از پیش رسوا میشوند. هر چقدر مزوّرانه گفتند که: «قبل از رسیدن به دشمن، درندگان ِ این راه، ما را خواهند درید» علی نپذیرفت. وقتی سپیده سر زد، سپاه علی طوری بر کفار ِ از همه جا بی خبر تاخت که فقط توانستند زیر سمّ ستوران لگد کوب شوند. یعنی آخرین نفر از سپاه اسلام به معرکه نرسیده بود که همهی مردان جنگی ِ دشمن کشته یا اسیر شده بودند.
همان موقع در مدینه، پیامبر وقتی سورهی حمد ِ نماز صبحش را تمام کرد، سورهی جدیدی خواند که مو را بر تن همهی اهالی مسجد راست میکرد: والعادیات ضبحاً فالموریات قدحا ... خدا در قرآنش و پیامبر در نمازش داشتند به صدای نفس اسبهای سپاه علی مباهات میکردند و با جرقههایی که حاصل برخورد سم اسبها با سنگها بود، به منافقان فخر میفروختند. بعد هم به روشی که علی در جنگ انتخاب کرد، نازیددند: فالمغیرات صبحاً فاثرن به نقعا فوسطن به جمعا همانهایی که صبح حمله کردند و گرد و خاک کردند و ناگهانی در وسط جمع دشمن قرار گرفتند و آنها تار و مار کردند.
خدا همهی این قسمها را پشت سر هم ردیف کرد تا بگوید: ان الانسان لربّه لکنود؛ تا بگوید همان «بعضیها» چقدر نسبت به علی «کنود» هستند و کفران نعمت میکنند. خدا این قسمها را خورد تا بگوید عمق دشمنی و عناد آن بعضیها نسبت به علی چقدر زیاد است و فقط درقیامت است که غلظت این کینهها معلوم میشود: افلا یعلم اذا بعثر ما فی القبور و حصّل ما فی الصدور ... قضیهی سوره صدم یعنی سوره عادیات این است.
ـــــــــــــــــــــــــ
ما با اینکه دشمن شما نیستیم، اما صدها سال دوری از شما باعث شده بعضی رفتارهای آنها در ما هم رسوب کند. میدانیم که شما هم مانند پدرتان، آمادهاید که کفر را تار و مار کنید و نفاق را به رسوایی بکشانید اما خب جنگ سخت است؛ تحملش را نداریم و با خیلی از محاسبات ما جور در نمیآید. وارثان ِ همان کفّار حربی دست در دست نوادههای همان «بعضیها» گذاشتهاند و جای سالم بر پیکر یمن باقی نگذاشتهاند اما ما هنوز مبتلا به حساب و کتاب «هزینه ـ فایده» مادی هستیم.
پس یا بن الطور و #العادیات
خودتان فکری به حال ما بکنید
ای فرزند علی
ای پسر ِ سورهی عادیات
#جمعه_ناک
@msnote
درست است که دور ابراهیم کسی جز آتشهای نمرودی جمع نشد اما خدا کاری کرد که «مقام ابراهیم» در مکه و کنار کعبه، یاد پیامبرش را برای همیشه زنده نگهدارد. موسی و عیسی هم که پیرو پیدا کردند و امت تشکیل دادند و فرعونها و قیصرها را به زیر کشیدند و از آن روز تا امروز جاودانه ماندهاند. محمد هم که نامش جهانگیر شده و نه تنها در قرنهای قبلی، امپراتوری شرق و غرب را، ایران و روم را فروپاشیده؛ که خدا با «رفعنا لک ذکرک»ش، تا همین الان هم نمرودها و فراعنهی مدرن را در مقابل امت احمد زمینگیر کرده. این وسط و از بین همه «اولو العزم»هایی که ارادهشان نور توحید را بر بشریت میتابانده و تاریکخانههای ظلمات را ذوب میکرده، فقط «نوح» میماند؛ کهنترین پیامبر که گویا مظلوم مانده و یادش در دلها و ذهنهای غافل ما انگاری غبار گرفته.
اما نه؛ خدا در سوره صافات گفته که این حرفها را قبول ندارد و محکم هم گفته که: «و ترکنا علیه فی الاخرین* سلام علی نوح فی العالمین .... در میان آیندگان [آوازه نیک] او را بر جای گذاشتیم* درود بر نوح در میان جهانیان» ولی خب آدم در میماند که این آوازه نیکی که خدا آدرسش را به آیندگان داده، کجاست و این سلام جهانی چطور به نوح تقدیم میشود و...؟
ـ درماندگی ندارد اگر.... اگر به حرم کسی نگاه کنید که ملجا درماندگان است. به ایوان #نجف نگاه کنید و به همسایگی نوح با ضریح سیدالموحدین و به «السلام علیک و علی ضجیعیک آدم و نوح» و به همه شش رکعت نماز زیارتی که عشاق #علی باید بخوانند و دو تایش را به نوح تقدیم کنند. نوح را خدا طور دیگری تحویل گرفته، حسابی هم تحویل گرفته و یادش را گره زده به گیسوی ضریح #امیرالمومنین و شیخالانبیاءش را در کنار بزرگترین نشانهاش و آیتاللهالعظمایش جای داده و اینطور از همه جاودانهترش کرده... زمین زرّین و خاک خَمّاری مثل نجف که دل همه مومنین را با خودش تا ایوان طلا و آن گلدستهها و گنبد پر ابهت میبرد، مگر میشود که در قرآن خدا فراموش شود؟ من آیه هفتاد و هشت و هفتاد و نه صافات را با این لحن میخوانم؛ انگار خدا حیفش آمده که در کتابش از این شهر رویایی یادی نکند و جبریل را فرستاده تا بلندبلند داستان شیفتگی و شیدایی محبین علی به نجف را در قالب تعظیم و تکریم #نوح فریاد بزند که:
ـ و ترکنا علیه فی الآخرین سلام علی نوح فی العالمین
#نجف
#ایوان_طلا
#شارع_الرسول
#خانه_پدری
@msnote
شکایت از شکور
همان اوائل سورهی اسراء است که خدا تصمیم گرفته حسابی بندهاش را نوازش کند و طنین نام «نوح» را در فضای تاریخ بپراکند. همهی انسانها را صدا میزند که: آهای نسل و ذریهی کسانی که با نوح سوار کشتی شدند! نوح بندهی شکرگزاری بود. «ذریه من حملنا مع نوح انه کان عبدا شکورا».
بعد حضرت باقر برایمان توضیح داده که خدا چرا همچین مهربانی ویژهای را برای اولین پیامبر اولواالعزم تدارک دیده: نوح بخاطر این «عبد شکور» نامیده شد که هر صبح و هر شب، سه بار اینطور خدا را شکر میگفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا.
اگر به من ِ فرومایهی عافیتطلب ِ فراری از مبارزه باشد، اولین تصوری که در ذهنم میآید این است: نوح عبا بر صورت میانداخته و گوشه میگرفته و تند تند این ذکر را تکرار میکرده و شکر خدا را میگفته. اما آدم که نباید به نفهمی خودش اکتفا کند و یادش برود که هر روز، قبل و بعد از این ذکر چه بر سر نوح میآوردهاند.
حتی تصورش را هم نمیشود کرد که نوح چه جرأت و یقینی داشته که وسط صحرا و در مقابل قوم کافرش، داشته کشتی میساخته؛ چه برسد به اینکه بداند هر وقت بزرگان قوم از کنارش رد میشدند، مسخرهاش میکردند «و یصنع الفلک و کلما مر علیه ملا من قومه سخروا منه» و کسی را که بزرگان مسخرهاش کنند، حقیرترین افراد جامعه هم به خودشان جرات میدهند که تحقیرش کنند. بعد نوح ِ خدا را به فحش میکشیدهاند و میگفتند دیوانه است و به شدت زجرش میدادهاند: «و قالوا مجنون و ازدجر»؛ طوری که وقتی نصرت الهی میرسد، خود خدا با همهی عظمتش میگوید نوح را از کرب عظیم نجات دادیم «فنجیناه و اهله من الکرب العظیم».
اما قضیه به همین جا ختم نمیشود؛ مخصوصا وقتی زحمات شیخ صدوق در «کمالالدین» را بخوانیم که حال نوح را از زبان حضرت صادق نقل کرده: «در سیصدمین سال نبوّت نوح، کار به جایی رسید که نوح را کتک میزدند و خون از گوش مبارکش جاری میشد و از شدت ضرب و جرح، تا سه روز بیهوش بود. بعد از سیصد سال تحمل، وقتی خواست دعا کند تا عذاب نازل شود، سه فرشته از آسمان هفتم نازل شدند و گفتند: خواستهای داریم یا نبیالله! این اولین خشم خدا بر اهل زمین است؛ پس دعایت را به تاخیر بینداز. نوح دست از دعا برداشت و و قوم نوح سیصد سال دیگر همان کارها را ادامه دادند...»
نوح کتک میخورده و فحش میشنیده و تحقیر میشده و سیصدسال سیصدسال به کفار مهلت میداده و باز، صبحها سه بار و شبها سه بار میگفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا.
ـ این شبها فکر میکنم به مصیبتی که اعظم از مصائب تمام انبیاست و به زینب؛ وقتی که سر بلند کرد و به کوفیها نگاهی حیدری انداخت و در اول خطبهاش گفت: الحمدلله... و وقتی از سجدهی رکعت دومش برمیخاست و سرش را پایین میانداخت و با صدایی گرفته، ذکر تشهد میگفت: الحمدلله ... و شکایت میکنم از ناتوانی و بیچارگی ِ کلمهای مثل «شکور» که به شکل حقارتآمیزی میخواهد حال زینب را در برابر خدایش، برایمان حکایت کند ...
پینوشت:
امثال من که هیچ؛ گمان میکنم فقهای عظام شیعه ـ که پرچم توحید را از لا به لای انبوهی از خون و زخم به ما رسانده اند ـ نیز، به گرد پای یک «الحمدلله ِ» #زینب هم نمیرسند ...
@msnote
جمیع خیر الدنیا و جمیع خیر الآخره
درست است که اعمال زیادی برای ماه رجب وارد شده، ولی ما بیشتر با «یا من أرجوه» انس گرفتهایم و به عطر عطا و احسانی که از این دعا به مشام میرسد، خو کردهایم. با این حال، وسط خواندن آن فقرههایی که فقر ما را فریاد میزد، خوددرگیریهای ذهنم ول نمیکرد که: «حالا قبول! خدا خیلی مهربونه و به کسایی هم که چیزی ازش نمیخوان و حتی قبولش ندارن، عطا میکنه. ولی مگه میشه *جمیع خیر الدنیا و جمیع خیر الآخره* رو خواست؟! همهی خیرها؟! چه خبره؟ میدونی چقدر خیر و خوبی و اوصاف حمیده و درجات قرب وجود داره؟! واقعا ممکنه که آدم همهی اینها رو بخواد؟! اینهمه رو صاحب بشه؟!» آن اولها بیخیال این سوال میشدم و خودم را به تضرع زیبایی که در آخر دعا تعبیه شده بود، مشغول میکردم و دست به محاسن میشدم.
بعدها «جامعهی کبیره» بود که به کمکم آمد. آنجا که حضرت هادی داشت رابطهی پدران و پسرانش را با «خیر» توضیح میداد: «إن ذُکِر *الخیر* کنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه* اگر یادی از خیر و خوبی به میان آید، شما اول و ریشه و شاخه و سرچشمه و جایگاه و پایان آن هستید.» انگار کلماتِ این زیارت، انگشت اشارهشان را به سمت شما گرفته بودند تا معلوم شود «جمیع خیر دنیا و آخرت» در کجا جمع شده. حقش هم همین است که این همه کثرت به وحدت برسد اما نه در ذهن و انتزاع ما؛ که در واقعیت و عینیت. یعنی نظم و نظام حکم میکند که همهی خوبیها به یک محور و یک نقطهی واحد بازگردند...
ما هر روزِ ماه رجب و هر روزِ هر ماهِ دیگری، باید شما را بخواهیم که «جمیع خیر» هستید و مظهر ارادهی خدا. اما ارادهی خدا در یک فضای رها و بیبلا جاری نمیشود، چون ائمّهی کفر و سران نفاق هم ارادهی خودشان را در این عالَم جریان دادهاند و میلیاردها انسان و دهها امّت را دور خودشان جمع کردهاند و «جمیع شر الدنیا و الآخره» را حول یک محور، به وحدت رساندهاند. به همین خاطر، برنامهی اصلیِ «دعائم الاخیار» این است که به «محور شرارت» ضربه بزنند؛ یعنی موج خیری که از دریای وجود شما بر میخیزد، کاری ندارد جز اینکه هر چند وقت یکبار، اردوگاه الحاد و التقاط را یک قدم عقب براند تا دستگاه ایمان یک گام به جلو بردارد و مومنین بزرگتر و بالغتر شوند. این وسط، هر کس خودش را در مسیر این موج قرار بدهد، در حمله به «مراکز تولیدِ شرور» با شما همراه شده و رنگِ «جمیع خیر» گرفته. بنا به: « *خیرک* مبذول للطالبین» که در دعاهای ماه #رجب آمده، کسانی به این مقام میرسند که طالبِ شما باشند و نترسند و بخواهند که در این درگیری سهمی داشته باشند و بلا و مصیبتهای آن را به جان بخرند.
ولی ما که طالب نبودهایم، باید فکر کنیم به همهی رجبها و شعبانها و رمضانهایی که هدر دادهایم و تمام ادعیهی این ماهها که حفظشان بودهایم اما حیفشان کردهایم و به شب قدری که نزدیک است؛ شبی که شما در آن، دست اهل طلب را میگیرید...
پینوشت: جاهلیّتِ امروز، در روح و معنا، همان جاهلیّت دوران پیغمبر است؛ البتّه با ابزارهای جدید، با شاکلهی جدید، با تدابیر جدید. این [وضعیّت] یک وظیفهای را بر عهدهی همهی مسلمانها و بر همهی امّت اسلامی مسلّم میکند و متحتّم میکند؛ وظیفه وظیفهی *مقابله* است... و این حرکت امّت اسلامی... با تشکیل نظام جمهوری اسلامی در دنیا آغاز شده است ... نصرت اسلام و نصرت مسلمین در نهایت قطعی است، منتها ما وظیفهای داریم... هرکدام به وظیفهی خودشان عمل کردند، پیش خدای متعال مأجورند، عمل هم نکنند «فَسَوفَ یَأتِی اللهُ بِقَومٍ یُحِبُّهُم وَ یُحِبُّونَه»، بار خدا زمین نخواهد ماند، این راه ادامه پیدا خواهد کرد. امیدواریم انشاءالله ما جزو کسانی باشیم که این بار را هرگز بر زمین نگذاریم. *سید علی خامنهای 16/2/1395*
#جمعه_ناک
@msnote
هدایت شده از حسینیه اندیشه و جبهه مقاومت
◼️ ۲۶ اسفندماه سالروز ارتحال جانگداز مرحوم حجتالاسلام و المسلمین استاد مسعود صدوق، #اندیشمند_انقلاب_فرهنگی و مؤسس #حسینیه_اندیشه تسلیت باد
☑️ شادی روح آن استاد فرزانه، صلوات و فاتحه ختم بفرمائید.
✅ @hoseiniyehandisheh