فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚱خمره اسرار.......
🍃 داستان زیبای پیامبر(ص) و جوان خمره به دوش
پیشنهاد دانلود...
👉 @mtnsr2
8805275_583.mp3
16.16M
روضه امام حسن مجتبی علیه السلام
سید مجید بنی فاطمه
👉 @mtnsr2
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
🍃ساعات قبولی دعا👌👌
#روز_جمعه
🌹امام صادق(ع) فرمود:در روز جمعه ساعاتی است که دعا در آن مستجاب میشود.
🔹 یکی از آنها فاصله مابین پایان خطبه های امام جمعه تا وقتی است که صفوف مرتب شده و نمازجمعه اقامه می شود
🔹 و هنگامه دیگر، آخرین ساعت روزجمعه تا غروب خورشید است.
📚وسائل الشیعه، ج5، ص45
👉 @mtnsr2
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸
📩ارسالی از اعضای کانال
💠امام مهدی عجل الله فرمودند:
🌹ما از همه خبر های شما آگاهیم و چیزی از خبر های شما از ما نهان نیست
📚بحار الانوار جلد ۵۳ صفحه۱۷۵
👉 @mtnsr2
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
😔انگار نه انگار امام زمانشان غایب است!
💠 آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) :
☘ یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان شدیدا دارند گریه میکنند و شانههایشان از شدت گریه تکان میخورد، رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم: ببخشید، اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتادهاید؟
🍁ایشان فرمودند: یک لحظه، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم که به پشت سر من اشاره نموده و
🍃فرمودند:" آقای مدنی! نگاه کن! شیعیان من بعد از نماز، سریع میروند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمیکنند.
☘ انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است! و من از گلایه امام زمان (عج) به گریه افتادم.
👉 @mtnsr2
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
4_5852668216756666418.mp3
2.76M
🎁این کلیپ صوتی رو امشب به شما هدیه میکنم
✨دقدقه ظهور امام زمان.....
🍃اونهایی که دقدقش رو دارن گوش کنن
💠استاد رائفی پور
👉 @mtnsr2
⭕️ #دلنوشته_شهدا
✍مینویسم تا یادم نرود:
تمام اقتدار میهنم را از پرواز شما دارم...
این روزها بیشتر از همیشه
شرمنده نگاه منتظرتان هستیم
آن نگاهی که گویا فریاد میزند...
خونمان را به سازش با دشمن نفروشید
افسوس.....
هزاران افسوس که خون دل خوردنت هایتان...
یادمان رفت
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
⭕️ #شهید_عبدالصاح_زارع
🔶 قسمت پنجاه وسوم
🔶 #نماز_شب
شب از نیمه شب گذشته بود .سر پست نگهبانی ایستاده بودم که صدای خش خشی توجهم را به خود جلب کرد. کمی جا به جا شدم تا بتوانم منبع و منشا صدا را شناسایی کنم صدا از سمت وضوخانه بود.چند قدمی به آن طرف رفتم. نگاه که کردم دیدم پاسداری وضو گرفته ودارد به این سمت می آید . یواش یواش رفتم جلو یکدفعه سر راهش سبز شدم. آقا عبد الصالح بود. مرا که دید لبخند زد، سلام علیک کرد و گفت: چه جوری متوجه حضور من شدی؟ معلوم می شود آدم زرنگی هستی! زود جواب دادم: خب ، بچه تهرانم! دست من را گرفت و چند قدمی با خودش برد .
بعد گفت : بیا بنشین بیشتر با هم آشنا شویم .
در دل تاریکی شب و تنهایی در پادگان، هم کلامی با جوانی پاسدار و خوش برخورد خیلی لذت بخش بود . ساعت نگهبانی من به اتمام رسید وباید می رفتم تا نگهبان بعدی را بیدار کنم. همراه من آمد. نفر بعدی را که فرستادیم سر پست، خواستم استراحت کنم. موقع خداحافظی به او گفتم:
شما خواب نداری؟
گفت : کاری دارم که باید بروم وانجام بدهم.
کنجکاو شدم این وقت شب چه کار واجبی دارد که از خوابیدن واستراحت هم برایش مهم تر است؟ لابد ماموریتی پیش آمده یا می خواهد جایی را کنترل کند! رفتم به طرف تخت خودم.
وقتی از در آسایشگاه بیرون رفت، آهسته تعقیبش کردم.
گام به گام پشت سرش حرکت کردم.
رفت پشت ساختمانی که سالن غذا خوری در آن قرار داشت.
گوشه خلوتی پیدا کرد و ایستاد به نماز.
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
✋سلام و عرض خسته نباشی خدمت دوستان مهدوی
🙏توفیقی شده که شهید عبد الحسین برونسی امشب هم مهمان قلبهای زنگار گرفته مان باشد
✨انشاء الله که بهانه ای برای صیغل قلبهایمان باشد
انشاءالله...
👉 @mtnsr2