📋 #ماجرایآزادشدنکنیزبهواسطهآقارسولالله(ص)
#متن_روایت / بخش اول صوت
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پیغمبر خدا با امیرالمؤمنین به سمت بازار داشتن حرکت میکردن؛ دیدن کنیزه نشسته داره زار میزنه و گریه میکنه.
پیغمبر بهش فرمود: چی شده؟ چرا داری گریه میکنی؟
گفت: آقا! اربابم یه پولی بهم داده بود من این پولو گم کردم، الان نمیدونم چهجوری برگردم خونهی اربابم.
فرمود: چهقدر بوده؟
گفت:چهار درهم...
چهار درهم پیغمبر به اون کنیز داد؛ گرفت، خوشحال شد....
@seyedrezanarimani
پیغمبر رفتن و برگشتن، دیدن کنیزه هنوز اونجا نشسته دوباره داره گریه میکنه:
-دیگه چی شده؟
گفت: پولمو گم کردهبودم بهم دادید. اما خیلی دیرم شده؛ الان میترسم برگردم خونه، اربابم بهم بگه این همه وقت کجا بودی! میشه یه واسطهگری برای من بکنید؟!
آقا پرسید: خونهی اربابت کجاست من بیام به اربابت رو بزنم؟...
اومد خونهی اربابش، به اربابش فرمود: این کنیز مال توئه؟!
عرضه داشت بله آقا.
فرمود: به خاطر من ببخشش....
گفت: اصلا چون شما گفتید نه تنها میبخشمش، بلکه آزادش هم میکنم؛
از حالا به بعد آزادی برو، پیغمبر برات رو زده...
میشه امشب بیای برای ما هم یه رویی بزنی؟!
(به کی میخوای بگی؟)
یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لَه، یا امام رضا....
فقط یه ریش برای ما گرو بذار؛ قول میدیم رو سفیدت کنیم آقا...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@seyedrezanarimani
کانال اشعار مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@narimani_matn
📋 #شفاعتگریهکنانامامحسینتوسطحضرتزهرا
(س)
#متن_روایت / بخش اول
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روایت داریم پیغمبر وارد شد دید بیبی گریه میکنه.
_چیشده دخترم؟!
گفت: بابا! بچهای که در رَحِم دارم با من حرف میزنه. چند روز هم هست، کار الانش نیست. اما امروز فرق کرده.
_چرا؟ _از دیروز تا قبلش وقتی باهام حرف میزد هی میگفت:« اَنَا الغَریب»
اما از امروز حرفاش فرق کرده هی داره میگه «اَنَا العَطْشان»
پیغمبر شروع کرد روضه بخونه بیبی هم گریه کنه. پیغمبر وقتی روضهش تموم شد بیبی هم مفصّل گریه کرد.
عرضه داشت: بابا! کسی هست کربلا برای حسینم گریه کنه؟ نکنه غريب باشه!؟ شما هستید؟ _نه. _باباش علی هست؟ _نه. _من هستم؟ _نه. _حسنم هست؟ _نه دخترم.
یهو بیبی یه آهی کشید، آه پسرم؛ پس کی هست برای حسینم گریه کنه؟
(پیغمبر خدا مژده شما رو داده)
_دخترم نگران نباش؛ از امّت من یه عدهای میان؛ اینا مثل زنها برای حسینت داد میزنن....
گفت : بابا، حالا که اینجوریه من همهشون رو میخوام شفاعت کنم. کار همهشون با خودم باشه...
اصلا من میخورم زمین که اینا نخورن. اصلا من میرم پشت در برای اینا، من سیلی میخورم اینا زنده باشن...
ممنوتیم یازهرا...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@seyedrezanarimani
کانال اشعار مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@narimani_matn
📋 #روایتیازکرامتاهلبیتهنگامحکومت
#متن_روایت / *بخش دوم صوت*
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
#گریز_به_روضه_حضرت_زینب (س)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیرالمومنین (ع) می فرمایند: وقتی که زمام امور در دست ما بود کار ما عفو و بخشش بود، وقتی کار دست ما بود همه رو میبخشیدیم. اما وقتی کار دست کس دیگه افتاد بچههای مارو کشتن، خونشون رو زمین ریختن، بیچارهمون کردن.
شاعری از شعرای بزرگ شیعه به زبان عربی برای همین مضمون شعر گفت؛ که وقتی زمام امور دستتون بود کار شما بخشش بود....
@seyedrezanarimani
بعد از فتح مکه، پیغمبر زمام امور رو به دست گرفت. همچین که شهر رو در دست گرفت مشرکین پناه آوردن به مسجدالحرام. میترسیدن، وحشت داشتن، گفتن پیغمبر دستش به ما برسه همهمون رو میکشه. خونمون رو میریزه. حقم داره، خیلی ما اذیتش کردیم.
فلذا همچین که پیغمبر اومد تو مسجد، دید اینا همشون جمع شدن، میترسن، وحشت دارن. یکیشون پا شد، گفت: آقا تو خیلی کریمی، اگه مارو ببخشی و عفو کنی در اختیارتیم، اگر هم مارو بکشی حقته، حق داری، حرفی نمیتونیم بزنیم. تو الان همه چی در اختیارته.
روایت میگه پیغمبر در اون لحظه اشک ریختن، گریه کردن، فرمودن: "اِذْهَبُوا فَأَنْتُمْ الطُّلَقَاء" برید، همتون آزادید...
@seyedrezanarimani
یکی از شیعیان خواب امیرالمومنین رو دید؛ عرضه داشت: آقا! شما انقدر کریم بودید که وقتی زمام امور دستتون بود همه رو می بخشیدید، عفو میکردید. ولی برام سوال شده چرا با شمایی که اینجوری بودین این کار رو کردن؟
آقا تو خواب به اون مرد فرمودن: برو این سوال رو از اون شاعر بپرس. اومد درِ خونه اون شاعرو زد که شعر عربی رو گفته بود، همچین که بهش گفت امیرالمومنین رو خواب دیدم، چون کسی اطلاع نداشت که این شعر رو گفته. روایت میگه تا شنید غش کرد اون شاعر از هوش رفت....
@seyedrezanarimani
(حالا چی میخوای بگی این همه داری مقدمه می چینی؟!)
امام زمان من رو ببخش
آخه بیبی انقدر دلش سوخت، انقدر از کربلا به کوفه، از کوفه به شام تو این منزلهای مختلف، تو کوچهها، خیابونها، بازارها. همچین که رسید تو مجلس اون نامرد، پاشد صدا زد: "اَمِن العدلِ يا ابنَ الطُّلَقاء" آیا این از عدله، ای پسر کسی که آزاد شدی، بخشیدنتون.
اینکه زنها و کنیزهای خودت تو پرده باشن، نیاریشون در انظار. اما ما که بچههای پیغمبریم رو از این کوچه به اون کوچه، از این شهر به اون شهر دارید می برید و گذر میدید....
حسین....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@seyedrezanarimani
کانال اشعار مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@narimani_matn
📋 #ماجرایپذیرشتوبهحضرتآدم
#متن_روایت / *بخش اول صوت*
#گریز_به_روضه_امام_حسین (ع)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرحوم مجلسی(ره) تو بهار این روایتو آورده؛ میگه وقتی حضرت آدم از بهشت رونده شد، بهش گفتن برو؛ سالها گریه میکرد، اشک میریخت. اینقدر گریه کرد، بعد سالهای زیادی که گریه میکرد و اشک میریخت، جبرئیل نازل شد:
میخوای توبهت رو خدا قبول کنه؟!
_ آره، چند ساله دارم اشک میریزم...
_میخوای توبهت قبول بشه ؟!
آره، چی کار کنم؟!
گفت: هرچی من میگم تکرار کن:
یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّد
یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِی
یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَة
یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَن
یَا قَدیمَ الاِحسان بِحَقِّ الحُسین
حسین...
@seyedrezanarimani
یهو دلش بهم ریخت گفت: این آخریه کی بود که اسمش رو گفتی دل منو بهم ریخته؟!
مثل بارون آدم داره گریه میکنه...
جبرئیل شروع کرد روضه بخونه؛
این حسینی که گفتم یه روزی کربلا بین دو نهر آب با لب تشنه میکشنش، هرچقدر صدا میزنه العطش العطش، جگرم داره میسوزه کسی جوابش و نمیده. با لبِ تشنه سر از بدنش جدا میکنن...
حالا شروع کرد جبرئیل روضه بخونه
روضهخون جبرئیله، گریه کن هم آدمه؛
آی آدم هر چقدر این فرزندت صدا میزنه جگرم میسوزه هیچکی بهش اعتنا نمیکنه.
آدم! توو همین گیر و دار یهو میبینه سینهش سنگین شد؛ میان رو سینهی پسرت میشینن. هر چقدر این خنجرو میزنه سر از بدن جدا نمیشه، فلذا از قفا سر حسینتو میبُرن.
تازه همچین که سر از بدن فرزندت جدا میکنن میرن سمت خیمههاش؛ خیمههاش و غارت میکنن، زن و بچهشو به اسارت میبرن...
حسین....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@seyedrezanarimani
کانال اشعار مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@narimani_matn
📋 #شفاعتحضرتزهرادرروزقیامت
#متن_روایت / *بخش اول صوت*
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
"به حشر هم قدم که مینهد هنوز بیسر است
قیامتیست لحظهی ورود حضرت حسین"
میدونی سر این آقا کجاست که میگه بی سر وارد محشر میشه؟!
بیبی دوعالم لحظهای که وارد محشر میشه؛ اونجا بیبی وسیله میاره برا شفاعت امّتش.
روایت میگه: اولین وسیلهای که بیبی روو میکنه، پَرِ چادر رو کنار میزنه، یه سر بریده رو دست میگیره؛ صدا میزنه آی گریهکنای حسینم...
اونجا سر بریده رو روو دست میگیره؛
(تو ذهنت تصور کن دیگه نمیتونی آروم بشینی)
"بُنَیَّ قَتَلوکَ و مِنَ الماءِ مَنَعوکَ"
دومین وسیلهای که بیبی روو میکنه، یهو پر چادر رو کنار میزنه، دوتا دست قلم شده عباس رو دستش میگیره؛
آی گریه کنای عباسم حالا نوبت شماست میخوام شمارو شفاعت کنم...
@seyedrezanarimani
انقدر این روایت زیباست که میفرمایند: کار بیبی که تموم میشه، وسیلههارو روو میکنه، همه رو میخره میفرسته بهشت.
اول گریه کنای حسینش رو راهی بهشت میکنه. همه رو بیبی راهی میکنه، روایت میگه خودش راه میفته. همچین که داره تو مسیر میره به سمت بهشت، هی برمیگرده پشت سر رو نگاه میکنه.
عرضه میدارن: خانم جان اتفاقی افتاده؟!
میفرماد: نه، میخوام ببینم یه وقت کسی عقب نمونده باشه؛
مادره دیگه، مادره...
تو کوچهها هم که زمین افتاد اول گفت: حسن جان تو که چیزیت نشده؟!
مادر دلنگرون بچهشه...
وقتی که پشت در قرار گرفت. (شاید خواهرا حرف منو بهتر بفهمن.) خیلی حواسش بود اینا میخوان درو هل بدن فشار به شکمش نیاد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@seyedrezanarimani
کانال اشعار مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@narimani_matn
📋#روایتمظلومیتحضرتعلیوامامزمان(عج)
#متن_روایت / *بخش اول صوت*
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اون عالم بزرگوار میگه توو عالم رویا خواب حضرت زهرا رو دیدم، یا توو عالم مکاشفه نمیدونم.
میگه بی بی بهم فرمود: فلانی در زمان علی، در زمان من فاطمه توو همه ی مردم شهر مدینه، غریب تر از علی پیدا نمی شد...
کار به جا بی رسید علی من و سوار بر مرکب می کرد از این خانه به اون خانه، در خونه هارو می زد اما هیچ کس جواب علی رو نمی داد.
همه می گفتن باشه فردا میایم کمکت می کنیم.
@seyedrezanarimani
میگه: آخرین خانهای که علی در زد، سعد در و باز کرد رو کرد به بی بی صدازد: دختر پیغمبر، این همه رفتی این طرف و اون طرف کسی هم جواب داد یا نه؟!
بی بی یه نگاهی بهش کرد گفت: نه احدی جواب ما رو نداد...
سرش و پایین انداخت گفت منم نمیام.
فلذا بیبی به اون عالم فرمود: فلانی در زمان شما غریب تر از پسرم مهدی پیدا نمیشه...
' من اینجوری میگم '
شاید از این جلسه به اون جلسه هی میره دنبال چهار تا یار می گرده پیدا نمیشه
گل نرگس بیا بیا، گل نرگس بیا بیا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@seyedrezanarimani
کانال اشعار مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@narimani_matn
📋#اشکگریهکنایمنمرحمزخمایمنه
#متن_روایت / *بخش دوم روضه*
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مگه نبود اون شخصی که ابی عبدالله رو توو عالم رویا دید دید سر و پای این آقا غرق در خونه، زخم فراوان...
_گفت:«آقاجان، بعد کربلا این همه زخم هنوز خوب نشده».
_فرمود:« اشک گریهکنای من مرحم زخمای منه»...
سریع همه مردم و جمع کرد روضه گرفت، گریه کردند گریهها که تموم شد؛ دوباره آقا رو دید دید همهی زخما به بدن حسین فاطمه خوب شده، اما یه زخم هنوز به جگر اربابمون هست. این زخم کاریه انگار به این راحتیا خوب نمیشه.
_آقا همهی زخما خوب شده این یکی چرا؟!
_این زخم نیست؛ این زخم از تیغ و خنجر و نیزه نیست، پس چیه آقا؟!
_این زخم داغ جوونم علیاکبره...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@seyedrezanarimani
کانال اشعار مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@narimani_matn
📋 #فذکرعطشالحسین
#متن_روایت *بخش چهارم صوت*
#متن_روضه
#روضه_حضرت_اباالفضل (ع)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همچین که به آب رسید راوی میگه:« دیدم دست برد زیر آب، کفش و پر آب کرد آورد تا مقابل صورتش»
«آدم تشنه باشه، دم دریا باشه، آب نخوره»
همچین که این کف آب و مقابل صورتش گرفت، «فذکر عطش الحسین»، یاد تشنگی حسین و بچههای حسین افتاد.
آبا رو رو آبا ریخت...
@narimani_matn
_عباس تو میخوای آب بخوری حسین و بچههاش تو این خیمهها همه تشنهاند، با یه ذوق و شوقی با یه امیدی مشکش توو آب انداخت مشکش و پر آب کرد. مشک و انداخت رو کولش سوار بر مرکب شد هی به این اسب نهیب میزد میگفت:« برو»؛
یکی دو دقیقه دیگه بچهها همه منو میبینند با مشک همه خوشحال میشن. لب تشنهشون به این آبا میرسه....
اما یه نفر توو این نخلستونا داد زد گفت:« آی لشکریان اگه یه قطره از آب به این خیمهها برسه به نفرتونم زنده نمیمونید»
-چی کار کنیم؟!
گفت:« هیچ جوری نمیشه باهاش مبارزه کرد».
-گفت چی کار کنیم؟!
گفت:« تیراندازا بیان»، همهی مقاتل نوشتن چهار هزار تیر انداز همه به زانو نشستند همه یه نقطه رو نشونه گرفتند. خودش و یه جوری انداخته روو این مشک تیر به مشک نخوره هی این تیرا به بدنش میخوره. شاید هر تیری که میخورد یه آهی میکشید یه یا زهرا میگفت میگفت:« با این اسم قوت میگیرم» خودم و به این خیمهها می رسونم...
@seyedrezanarimani
خودش فرمود:« روضه من و بخون» به اون روضهخونه گفت:« چرا روضه من و نمیخونید شما»؟!
-گفت:« آقا من روضه شما رو خوندم»
-گفت:« نه! این روضه رو»
همچین که خودش و انداخته رو این مشک همچین که یه تیر به مشکش خورد این آبا شروع کرد به ریختن دیگه همه امیدش ناامید شد دیگه خودش و از مرکب بلند کرد گفت:« دیگه خیمه رفتن عباس چه فایده داره»؟!
سقایی که آب نداشته باشه به درد نمیخوره. توو همین حین یه تیر به چشمش خورد، همچین که این تیر توپ چشم فرو رفت راوی میگه:« دیدم با صورت زمین افتاد. همچین که رو زمین افتاد این تیر و بین دو زانو قرار داد تا زانو خم کرد کلاه خود از رو سرش زمین افتاد»...
بالحسین الهی العفو صورتش گرفت، «فذکر عطش الحسین»، یاد تشنگی حسین و بچههای حسین افتاد.
آبا رو رو آبا ریخت...
@narimani_matn
_عباس تو میخوای آب بخوری حسین و بچههاش تو این خیمهها همه تشنهاند با یه ذوق و شوقی با یه امیدی مشکش توو آب انداخت مشکش و پر آب کرد، مشک و انداخت رو کولش سوار بر مرکب شد هی به این اسب نهیب میزد میگفت برو یکی دو دقیقه دیگه بچه ها همه منو میبینند با مشک همه خوشحال میشن. لب تشنهشون به این آبا میرسه. اما یه نفر توو این نخلستونا داد زد گفت آی لشکریان اگه یه قطره از آب به این خیمهها برسه به نفرتونم زنده نمیمونید
چی کار کنیم؟!
گفت هیچ جوری نمیشه باهاش مبارزه کرد.
گفت چی کار کنیم؟!
گفت تیراندازا بیان، همهی مقاتل نوشتن چهار هزار تیر انداز همه به زانو نشستند همه یه نقطه رو نشونه گرفتند. خودش و یه جوری انداخته روو این مشک تیر به مشک نخوره هی این ایران به بدنش میخوره. شاید هر تیری که میخورد یه آهی میکشید یه یا زهرا میگفت میگفت با این اسم قوت میگیرم خودم و به این خیمهها می رسونم...
@seyedrezanarimani
خودش فرمود روضه من و به اون روضهخونه گفت چرا روضه من و نمیخونید شما گفت آقا من روضه شما رو خوندم گفت نه این روضه رو
همچین که خودش و انداخته رو این مشک همچین که یه تیر به مشکش خورد این آبا شروع کرد به ریختن دیگه دیگه همه امیدش ناامید شد دیگه خودش و از مرکب بلند کرد گفت دیگه خیمه رفتن عباس چه فایده داره؟!
سقایی که آب نداشته باشه به درد نمیخوره. توو همین حین یه تیر به چشمش خورد، همچین که این تیر توپ چشم فرو رفت راوی میگه دیدم با صورت زمین افتاد. همچین که رو زمین افتاد این تیر و بین دو زانو قرار داد تا زانو خم کرد کلاه خود از رو سرش زمین افتاد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای کربلایی سید رضا نریمانی
[ @seyedrezanarimani ]
کانال اشعار مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی
[ @narimani_matn ]
📋 #توهینمردشامیبهامامحسن (ع)
#متن_روایت *بخش دوم صوت*
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جدشونم همین جور بود. اصلا اینا از جدشون امام حسن یاد گرفتن...
همچین که اون مرد شامی اومد توو مدینه، شروع کرد توهین بکنه به امام حسن؛ انقدر توو شهر شام تبلیغ علیه ائمه کردن مخصوصاً امیرالمومنین و بچههای علی...
@seyedrezanarimani
مرد شامی اومد سراغ حسن ابن علی رو گرفت بهش نشون دادن آقا رو؛ تا رسید شروع کرد ناسزا بگه، توهین بکنه
آقا اومد جلو صدا زد:« ببینم انگار توو این شهر غریبی کس و کار نداری، از لحجهت مشخصه مال اینجا نیستی؛ ما رو هم نمیشناسی که اینجوری داری توهین میکنی».
مهمونش کرد بردش خونه روایت میگه غذا بهش داد، جای خواب بهش داد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای کربلایی سید رضا نریمانی
[ @seyedrezanarimani ]
کانال اشعار مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی
[ @narimani_matn ]
📋#خواندننمازصبرابی عبدالله
#متن_روضه *بخش سوم صوت*
#متن_روایت
#روضه_حضرت_علی_اصغر(ع)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یهو دید این بچه داره دست و پا میزنه، همچین که این بچه رو رو دست گرفته دید این بچهای که تا حالا اصلا تکون نمیخورد داره همین جور دست و پا میزنه تا این قنداقه رو آورد پایین« فَذُبِحَ مِنَ الاُذُنِ الیَ الاُذُنِ». دید این سر به پوسته آویزان شده، خدا حسین چیکار کنه؟!
این بچه رو زیر عبا پنهان کرد. هی یه قدم میره سمت خیمهها، هی یه قدم برمیگرده...
@seyedrezanarimani
اما همه دیدن یه مرتبه حسین راهش و عوض کرد، پشت خیمهها زمین نشست، تا این خنجر و درآورد قبر کوچولویی آماده کنه روایت میگه ابی عبدالله دو رکعت نماز صبر خونده. اینقدر این داغ حسین رو داره اذیت میکنه نماز صبر خوند، اومد این بچه رو توو خاک بگذاره...
اما یه مرتبه دید یه مادری داره میگه:« صبر کن! بزار یبار دیگه بچهم و ببینم»...
@narimani_matn
میدونی چرا ابی عبدالله این بچه رو خاک کرد؟!
چون خبر داره این بچه کوچولوئه طاقت سُم مَرکب رو نداره.
- خبر داره چند ساعت دیگه قراره اسبا بیاد، این بدن و خاک کرد.
اما یه مرتبه همه دیدن یه عده پشت خیمهها هی دارن نیزه توو زمین میزنند. انگار دارن دنبال چیزی میگردن؛ یه مرتبه همه دیدن سرِ علی اصغر بالای نیزهست...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی
@seyedrezanarimani
کانال اشعار مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی
@narimani_matn
📋 ماجرای شهادت حضرت مسلم (ع)
#متن_روایت/*بخش دوم صوت*
#متن_روضه
#شهادت_حضرت_مسلم (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مسلم وقتی اومد توو کوفه آنقدر دورش شلوغ شد، همه اومدن باهاش بیعت کردن. آنقدر شلوغ شد، اصلا نمیدونست خونهی کی بره؟!
یکی این طرف، یکی اون طرف، خونهی ما بیا آقا.
سریع نامه نوشت برای ابی عبدالله:« آقا جان بیا! اینا همه منتظرند. ولی دیری نگذشت که همه مسلم و یکی یکی تنها گذاشتن و رفتن.
کار به جایی رسید که وقتی دورش نگاه کرد؛ دید کسی دیگه نمونده، همه رفتن تنهاش گذاشتن...
توو این کوچه پس کوچههای شهر میچرخید، هی دست رو دست میزد، عجب کاری کردم نامه نوشتم!
چرا اینا اینجوری کردن با من؟!چرا منو تنها گذاشتن؟!
نه جای خوابی، نه غذایی، نه آبی...
@seyedrezanarimani
همین جور که توو این کوچه پس کوچهها میچرخید، راه میرفت. نشست در یه خونهای، تکیه داد سرش و گرفت. یهو دید یه خانمی در و باز کرد:
-چی میخوای؟! اینجا چرا نشستی؟!
- گفت:« من توو این شهر غریبم. کسی و ندارم، میشه من و راه بدی توو خونهت؟!
این زن در و باز کرد، مسلم اومد توو خونهش. تا فهمید سفیرِ حسینه، آنقدر احترامش کرد. همهچی بهش داد؛ جای خوابی براش درست کرد، آب و غذایی بهش داد. ولی خبر رسید به قصر دارالاماره، مسلم توو فلان خونه ست.
ریختن، خونه رو محاصره کردند. داد میزدند دم در خونه؛
-میای بیرون یا نه، پناه بردی به یه زن؟!
همچین که داد میزدند، در خونه رو محاصره کردند؛ داد و هوار میکشند، عربده کشی میکنند:« یا میای بیرون یا میریزیم توو خونه؟!
مسلم سریع از خونه بیرون اومد، گفت بَده این زن من و راه داده حالا بریزن توو خونهش. هم خونهش و آتیش میزنند هم خدایی ناکرده جسارتی بشه به این زن. دیگه من مسلم خودم و نمیبخشم...
آخه یه بار امیرالمومنین، توو مدینه یه صحنهای دیده؛ دیگه همینجوری هی فقط میگفت:« علی رو حلال کن، علی رو حلال کن...».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای حاج سیدرضا نریمانی👇👇👇
@seyedrezanarimani
کانال اشعار مداحیهای حاج سیدرضا نریمانی👇👇👇
@narimani_matn
📋 شباهت شهادت حضرت مسلم به شهادت امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س)
#متن_روضه /* بخش سوم صوت*
#متن_روایت
#روضه_امام_حسین (ع)
#روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینقدر جنگید روایت میگه خسته شد، یه تنه همه لشکر و مقابلشون ایستاده...
«وجَعَلَ يُقاتِلُ حَتّى اُثخِنَ بِالجِراحِ» انقدر این زخمش بزرگ شد، اینقدر این خونا توو این زخمای بدنش لخته شده بود، بزرگ شده بود دیگه نمیتونست بجنگه «وضَعُفَ عَنِ القِتالِ» ضعف وجودش و گرفته بود، «وتَكاثَروا عَلَيهِ فَجَعَلوا» دورش و گرفتند حلقه زدند «يَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَةِ» هم تیرش میزند هم سنگش میزدند، کار به جایی رسید مسلم داد میزد، صداش و بلند کرد: «فَقالَ مُسلِمٌ: وَيلَكُم!» وای بر شما! «ما لَكُم تَرمونَني بِالحِجارَةِ كَما تُرمَى الكُفّارُ» مگه دارید با کفار میجنگید که دارید اینجوری سنگ بارونش میکنید، «وأنَا مِن أهلِ بَيتِ الأَنبِياءِ الأَبرارِ؟!» مگه من و نمیشناسید من از خاندان پیامبرتونم «وَيلَكُم! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّه ِصلى الله عليه و آله وذُرِّيَّتِهِ؟» از پیامبر خجالت نمیکشی دارید اینجوری من و میزنید. اینجا مسلم خسته شد، شروع کرد اینجوری حرف بزنه...
@seyedrezanarimani
یه جاییم من سراغ دارم اربابمون خسته شد. روایت میگه:
«وقَد اُثخِنَ بِالجِراحِ في رَأسِهِ وبَدَنِهِ فَجَعَلَ يُضارِبُهُم بِسَيفِهِ، فَوَقَفَ [الحُسَينُ عليه السلام ] وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ»؛ یه مرتبه ابی عبدالله ایستاد، آنقدر زخم به بدنشه، نفس که میکشه از لابهلای این زره خون جاری میشه، «أتاهُ حَجَرٌ عَلى جَبهَتِه هَشَمَها» یه نفری سنگی برداشت به پیشانی ارباب ما زد «ثُمَّ أتاهُ سَهمٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ مَسمومٌ» همچین که این خونا جاری شد ابی عبدالله این دامن عربی و بالا زد خون پیشانی رو بگیره؛ همچین که این دامن و بالا زد سفیدیه سینهی حسین نمایان شد. اون نامرد تیر سه شعبهی زهرآلودی برداشت...
«فَوَقَعَ عَلى قَلبِهِ» به سینهی حسین....
@narimani_matn
یه سینهی مجروح دیگه رو هم سراغ دارم، مدینه هم همینجور شد. « وَ نَبَتَ مِسْمارُ الْبابِ فی صَدْرِها» مسمار و میدونی چه شکلیه؟! این که میگه «وَ نَبَتَ» یعنی فرو رفته یعنی خراش ننداخته. مسمار یه میخهایی هست توو درای قدیمی میزدند. آه...
این میخ توو سینهی مادر ما رفت...
ای حسین...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای حاج سیدرضا نریمانی👇👇👇
@seyedrezanarimani
کانال اشعار مداحیهای حاج سیدرضا نریمانی👇👇👇
@narimani_matn
📋 اولین روضهخوان کرب و بلا
#متن_روایت /*بخش دوم صوت*
با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روایت میگه ابی عبدالله همچین که رسید کربلا، اول خودش روضه خوند. «فَجَمَعَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام وُلْدَهُ وَ إِخْوَتَهُ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ»، همه رو جمع کرد دور خودش؛ بچههاش، اهل بیتش، برادراش «ثُمَّ نَظَرَ إِلَيْهِمْ» یه نگاهی بهشون کرد، یکی یکی قد و بالای همشون و نگاه کرد، آخ بابا دورت بگرده علیاصغر، بابا فدات شه رقیه جونم، عمو دورت بگرده قاسمم، عبداللهم، آی قربونش قد و بالات برم علیاکبرم «فَبَكَى سَاعَةً» فقط با همین نگاه ساعتها گریه کرد. «ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّا عِتْرَةُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ » خدایا ما عترت نبی تو هستیم، « وَ قَدْ أُخْرِجْنَا وَ طُرِدْنَا وَ أُزْعِجْنَا عَنْ حَرَمِ جَدِّنَا » میبینی ما رو از حرم جدمون طردمون کردند، بیرونمون کردند. بعد شروع کرد روضه بخونه.
@seyedrezanarimani
صدا زد:« أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ» بار بگشای اینجا کرب و بلاست. « وَ هَاهُنَا وَ اللَّهِ مَسْفَكُ دِمَائِنَا» اینجا جایی که خون ما ریخته میشه، «وَ هَاهُنَا وَ اللَّه قُتِلَ رِجَالِنَا» اینجا جایی که مردای ما رو همشون و میکُشند. « وَ هَاهُنَا وَ اللَّه ذُبِحَت اَطْفالِنا » یهو رباب بچه رو توو بغلش محکمتر گرفت. «وَ هَاهُنَا وَ اللَّه سَبیِ نسائنا» اینجا جایی که همهی زنای ما روبه اسارت میبرند...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای حاج سیدرضا نریمانی👇👇👇
@seyedrezanarimani
کانال اشعار مداحیهای حاج سیدرضا نریمانی👇👇👇
@narimani_matn