بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام على سيدنا وحبيبنا ونبينا محمد وعلى آله الطيبين الطاهرين ولعنة الله على أعدائهم أجمعين.
این کانال صرفا برای بیان برخی #نکات_مهم_دینی، #فوائد_علمی و #دغدغه_های_ذهنی تأسیس شده است.
إن شاءالله که سودمند و مفید باشد.
🌹🌹🌹
نکته اول:
#اسرار_حروف_بسم_الله_الرحمن_الرحیم
برخی از بزرگان در برخی اسرار این آیه شریفه یعنی "بسم الله الرّحمن الرّحیم" نوشته اند:
"اين آيه مباركه نوزده حرف است و در هر حرف آن بسيار حرف است.
يكى از مشايخم روحى له الفداء حكايت مي فرمود كه عبدالكريم جيلى صاحب انسان كامل متوفای ۸۹۹ هجری قمری به عدد حروف اين آيه درباره اين حروف كتاب نوشت، يعنى نوزده جلد كه در هر حرف يك جلد نوشته است، یک كتاب در "ب" و يک كتاب در "س" و هكذا.
راقم اين دوره كتاب "جيلى" را نديده است و در جائى سراغ نگرفته است، جز اينكه رساله اى موجز از "جيلى" در اين باب دارد به نام "الكهف والرقيم فى شرح بسم الله الرحمن الرحيم"
فى مجمع البيان للطبرسى فى فضل "بسم الله الرحمن الرحيم" من الفاتحة:
و روى عن ابن مسعود قال:
"من أراد أن يُنجيَه الله من الزّبانية التسعة عشر فليقرأ "بسم الله الرحمن الرحيم" فإنّها تسعة عشر حرفا ليَجعل الله كلّ حرف منها جُنّة من واحد منهم".
و في الدرّ المنثور للسيوطي:
"وأخرج وكيع والثعلبى عن ابن مسعود قال:
"من أراد أن يُنجيَه الله من الزّبانية التسعة عشر فليقرأ "بسم الله الرحمن الرحيم" فإنها تسعة عشر حرفا ليَجعل الله بكلّ حرف منها جُنّة من كل واحد"
اسرار احاديث روايات كه بيان بطون آيات اند بسيار است. خداوند وهاب توفيق نيل به آنها را مرحمت بفرمايد.
در حديث مبارک فوق "زبانية" را موصوف به نوزده كرده است.
در قرآن مجيد زبانيه در آخر علق است: "فليدعُ ناديَه سندعُ الزبانية"
و در قرآن همين يك زبانيه است و "تسعة عشر" در سوره مدثر است:
سَأُصْلِيهِ سَقَرَ. وَمَا أَدْرَاكَ مَا سَقَرُ. لا تُبْقِي وَلَا تَذَرُ. لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ. عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ. وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً ۙ وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَانًا"
و در قرآن همين يک تسعه عشر است.
ذيل حديث مروى در مجمع البيان اين بود كه "ليجعل الله كل حرف منها جنة من واحد منهم".
به ظاهر عبارت بايد بفرمايد: "منها" چه "هُم" در ذوى العقول است و حديث در مجمع البيان از مخطوط مصحح و مطبوع معتمد چنان است كه نقل كرده ايم و همان هم صحيح است؛ زيرا در علق فرموده: "سَنَدْعُ الزبانية" كه زبانيه مدعوّ است.
(تا اینجا که گفته است:)
از اين همه بگذريم نوزده حرف بسم الرحمن الرحيم را با زبانيه نوزده گانه چه مناسبت است و در عدد نوزده چه سرى است؟
"عليها تسعة عشر" مفادش اين است كه نوزده تن را بر آن گمارديم مثل اينكه بر زندان نگهبانان گمارند.
خداوند درجات استاد علامه ميرزا ابوالحسن رفيعى قزوينى را متعالى گرداند كه به تعبير شيرينش مى فرمود:
جهنم زندان خدا است، اما بدان كه اين تعبير با همه شيرينى آن رمز است.
اين نوزده تن به بيان آيه بعد آن، ملائكه اند و در سوره مباركه تحريم آيه ٨ هم تصريح به ملائكه شده است:
"يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ"
و در سوره بعد آن كه ملك است تعبير به "خزنة" شده است:
"كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ"
پس زبانيه، ملائكه موكل بر نارند كه به "اصحاب نار" و "خزنة" تعبير شده اند.
امير عليه السلام فرمود:
"إن الكتاب يصدّق بعضه بعضا"
و نيز فرمود:
"كتاب الله ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض"
مرحوم نراقى در خزائن آورده است:
"البسمله تسعة عشر حرفا؛ وقلما كلمة فى القرآن تخلو من واحدة منها، وربما تحصل النجاة من شرور القوى التسعة عشر التى فى البدن أعني الحواس العشرة الظاهرة والباطنة والقوى الشهوية والغضبية والسبع الطبيعة التى هى منبع الشرور و لهذا جعل الله سبحانه خزنة النار تسعة عشر بازاء تلك القوى فقال: "عليها تسعة عشر".
(رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم اثر علامه #حسن_زاده_آملی، ص ۱۲۷ و ۱۲۸)
نکات و دغدغه های علمی و فرهنگی
نکته اول: #اسرار_حروف_بسم_الله_الرحمن_الرحیم برخی از بزرگان در برخی اسرار این آیه شریفه یعنی "بسم ا
نقد و بررسی نکته مذکور
در این آیۀ شریفه اگر معیار را حروفی بدانیم که تلفّظ می شود، حروف آن عبارت خواهند بود از: «بِ سْ مِ لْ لَ ا هِ رْ رَ حْ مَ ا نِ رْ رَحِ یْ م» که هجده حرف می شود و اگر حرف مشدّد را دو حرف حساب نکنیم حروف آن عبارت خواهند بود از: «بِ سْ مِ لّ ا هِ رَّ حْ مَ ا نِ رَّ حِ یْ م» که پانزده حرف است.
اگر معیار را حروف مکتوب بدانیم و الف «الله» و «الرّحمن» را نیز حساب کنیم، حروف آن عبارت خواهند بود از: «ب س م ا ل ل ا ه ا ل ر ح م ا ن ا ل ر ح ی م» که بیست و یک حرف است و بدون احتساب الف آن دو کلمه که نوشته نمی شوند، نوزده حرف می شود.
بنا بر این، نکتۀ مزبور، مبتنی بر نوشتار فعلی حروف این جملۀ شریف است، نه نوشتار تقدیری که الف در آن به شمار می آید و نه نطق و تلفّظ.
و این مطلب، نکتۀ بالا را از دو جهت دچار اشکال می کند:
۱) مضمون حدیث بالا که محافظت از قاری این ذکر شریف است، مبتنی بر قرائت و تلفّظ است نه کتابت و نوشتار.
۲) کتابت فرع قرائت و گفتار فرع نوشتار است و اصل، قرائت و گفتار است و شایسته تر بود که اثر به این مهمّی بر آن اصل مترتّب می شد نه این فرع.
اما از جهت مباحث حدیثی ظاهرا اولین منبع تفسیری شیعی که این اثر یا روایت را نقل کرده است، مرحوم طبرسی متوفّای 548 هجری در تفسیر مجمع البیان ج 1 ص 90 است که این جمله را به عنوان اثر از ابن مسعود روایت می کند نه به عنوان حدیث نبوی از او چنانکه عین عبارتش نقل شد.
از محدّثان شیعی نیز نخستین کسی که این حدیث را نقل کرده است، محمد شعیری متوفّای قرن ششم هجری در جامع الأخبار ص 42 است و به پیروی از او باقی دانشمندان شیعی مانند علامۀ مجلسی، سید حیدر آملی، سید هاشم بحرانی و محدّث نوری از او روایت کرده اند.
فرق میان طبرسی و شعیری این است که طبرسی این مطلب را به عنوان اثر مأثور از ابن مسعود نقل کرده است، ولی شعیری آن را توسط ابن مسعود از پیامبر اکرم ؟ص؟ به عنوان روایت نبوی نقل کرده است. آنچه مشکل ساز است این است که هم اثر و هم روایت هر دو مرسل اند و بدون سند گزارش شده اند که حدیث را بی اعتبار می سازد.
به نظر می رسد، این دو بزرگوار که معاصر هم بوده اند، حدیث را از منابع اهل سنّت گرفته اند.
ظاهرا نخستین مفسّری که این سخن را نقل کرده است، ثعلبی متوفّای 427 هجری است که در تفسیر خود الکشف والبیان ج 1 ص 91 با سند چنین نقل کرده است:
«وأخبرنا الحسن بن محمد بن الحسن، حدّثنا محمد بن محمد بن الحسن، أخبرنا الحسن ابن علي بن نصر، حدّثنا عبد اللّه بن هاشم، أخبرنا وكيع بن الجراح، عن الأعمش، عن أبي وائل، عن عبد اللّه بن مسعود قال: «من أراد أن ينجيه اللّه من الزبانية التسعة عشر فليقرأ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم» فإنّها تسعةَ عَشَرَ حرفا ليجعل اللّه له بكل حرف منها جُنّةً من كلّ واحد»»
که همانطور که معلوم است، انتهای حدیث به ابن مسعود می رسد نه پیامبر اکرم ؟ص؟.
پس از او، ابن عطیّة، ابن کثیر، فخر رازی، قرطبی، سیوطی و دیگران نیز این حدیث را نقل کرده اند و همۀ ناسبین، آن را به ابن مسعود نسبت داده اند نه پیامبر اکرم ؟ص؟. بنا بر این، این مطلب در میانشان حتی حدیث نبوی مرسل نیست، چه برسد به حدیث نبوی مسند.
نکات و دغدغه های علمی و فرهنگی
نقد و بررسی نکته مذکور در این آیۀ شریفه اگر معیار را حروفی بدانیم که تلفّظ می شود، حروف آن عبارت خو
عجیبتر از همه سید حیدر آملی آن عارف شیعی متوفای 782 هجری است که در تفسیر خود المحيط الأعظم والبحر الخضم ج 5 ص 62 بعد از اینکه این مطلب را به پیامبر اکرم ؟ص؟ نسبت داده است، فرموده است:
«والسّر في تسعة عشر أنّ مراتب العوالم الكلّيّة بحكم الحكمة الإلهيّة وضعت على هذه الأعداد، من العقل الأوّل، والنّفس الكلّيّة، والعرش، والكرسي، والأفلاك السبعة، والعناصر الأربعة، والمواليد الثلاثة، والصورة الجامعة لجميع ذلك الموسومة بالإنسان، بحيث كلّ عالم منها وقع بإزاء حرف منها، وقد أشرنا إلى هذا في المقدّمات مجملا ومفصّلا في صورة الدائرة مقسّمة على تسع عشرة دائرة في وسطها كلّ دائرة مخصوصة بعالم من هذه العوالم، وسيجيء بعد هذا البحث عند تأويل «بسم اللّه» إن شاء اللّه مع سرّ أن الزّبانية لم خصصت بتسع عشر دون غيرها، فإنّها مترتبة على ترتيب البروج الإثنى عشرة، والكواكب السبعة السّيارة وما يتعلّق بهما لأنّ التعلّق بها يوجب التّعلّق بالزّبانيّة التسعة عشر، لقوله تعالى: «وَما أَدْراكَ ما سَقَرُ لا تُبْقِي وَلا تَذَرُ لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ».
سپس در ص 389 فصلی را به این مطلب اختصاص داده و مطالب عجیب و غریبی را در آن مطرح کرده است و در ابتدا فرموده است:
«البحث السادس في تطبيق حروف بسم اللّه الرحمن الرحيم بالعوالم الكلّيّة ومراتبها منحصرة في تسعة عشرة مرتبة كلّيّة. اعلم أنّ «بسم اللّه الرحمن الرحيم» تسعة عشر حرفا في الكتابة، وأنّ كلّ حرف منها بمثابة عالم من العوالم الكلّيّة كما قرّرناه وبيّناه وسنبيّنه إنْ شاء اللّه، وأمّا الخبر الّذي يشهد بصحّة ذلك فهو الّذي سبق ذكره وورد عن النّبيّ صلّى اللّه عليه وآله: «من أراد أن ينجيه اللّه من الزبانية التسعة عشر فليقرأ «بسم اللّه الرحمن الرحيم» ليجعل اللّه لكلّ حرف منها جنّة من واحد منها».
نتیجه بحث
نتیجه این که پذیرش نکتۀ مذکور برای تعداد حروف بسمله و تطابق آن با زبانیۀ آتش دوزخ ثبوتا و اثباتا محل تأمّل است و با چالش جدّی روبروست، چه برسد که مباحث مهم معرفتی و عجائب و غرائب علمی بر آن بار شود.
بله، ممکن است در علم حروف و اوفاق کتابت حروف و عدد آن آثار خاصّی داشته باشد که اهل آن فن می دانند.
جالب و عجیب اینکه برخی بر این باورند که تعداد حروف بسمله بیست و یک عدد است و این عدد مطابق تعداد کاربرد واژۀ مولا در قرآن به صورت مفرد و جمع است و حضرت علی ؟ع؟ نیز در 21 رمضان المبارک شهید شده اند و شب قدر نیز به روایتی همان شب است!!!
نکته دوم:
#ترجیح_قرائت_کفؤا_با_همزه
از جهت لغوی در واژۀ «کفؤ» به معنای همتا چند لغت وجود دارد:
1. کُفُؤ. بر وزن عُنُق. 2. کُفْؤ. بر وزن قُفْل. 3. کِفْئ. بر وزن حِبْر. 4. کَفْأ. بر وزن فَلْس. 5. کُفُوء. بر وزن سُعود. 6. کِفاء. بر وزن کتاب. 7. کَفِيئ. بر وزن أمیر. 8. کفِئ. بر وزن خَشِن.
همۀ این هشت لغت مهموزند.
دو لغت دیگر وجود دارد که ناقص واوی اند.
9. کُفْو. بر وزن قُفل. 10. کُفَی. بر وزن هُدی.
📚📚(الطّراز الأوّل والکُناز لما علیه من لغة العرب المعوَّل للسّیّد علیخان المدنيّ، ج 1، ص 173 وتاج العروس للزَّبیدي، ج 1، ص 230 و ج 20، ص 129).
از جهت قرائت در قرآن کریم، این واژه تنها در آیۀ چهارم سورۀ توحید آمده است. از میان قرّاء هفتگانه و راویان معروفشان که چهارده تن اند، همه شان این واژه را «کُفُؤاً» بر وزن عُنُق و با همزه خوانده اند به جز حمزه که «کُفْؤاً» بر وزن قُفْل و با همزه خوانده و به جز عاصم در روایت حفص (نه روایت ابی بکر عیّاش) که «کُفُوا» خوانده است.
📚(رک: إعراب القرائات السّبع وعللها لابن خالویه، ج 2، ص 547).
قرائات دیگر شاذّی نیز وجود دارد.
📚(رک: معجم القرائات للدّکتور عبداللطیف، ج 10، ص 111 – 113).
از جهت لغوی اصل واژه بی تردید مهموز است و تمام مشتقّات فعلی و اسمی آن شاهد این ادّعاست.
بنا بر این قرائت «کُفُؤاً» با همزه بر وزن عُنُق کاملا موجّه و مطابق اصل است.
قرائت حمزه نیز که فاء را تسکین کرده هم مطابق لغت و استعمال است و هم مطابق قیاس؛ زیرا در وزن فُعُل تسکین عین الفعل جایز است.
📚(رک: شرح کمال بر شافیۀ ابن الحاجب، ص 30).
امّا لغت «کُفُو» بر وزن عُنق آن هم با واو در لغت و استعمالات فصیح عربی یافت نشد و احدی از اهل لغت را ندیدم که این لغت را ذکر کرده باشند. مؤیّد این مطلب است آنچه نحویان گفته اند که در کلام عرب به جز اسماء ستّه در حالت رفع اسم معربی نداریم که آخرش واو ما قبل مضموم باشد.
📚(رک: النّهجة (البهجة) المرضیّة للسّیوطي، ص 38).
نتیجه بحث
بنا بر این ظاهرا اصل آن همان «کُفُؤ» با همزه بوده که حفص از باب تسهیل، همزۀ آن را به واو تبدیل کرده است.
لذا، قرائت دیگران به ویژه «کُفؤاً» با همزه و بر وزن عنق هم از جهت روایت و قرائت و هم از جهت درایت و عنایت ارجح است.
نکته سوم:
#احتمال_ربوی_نبودن_وام_بانکی
این روزها و ماه ها بیش از پیش به ربوی بودن نظام بانکی در جمهوری اسلامی ایران تصریح و تأکید می شود.
آیا واقعا چنین است یا نه؟ باید مراجع تقلید و متخصصین فن نظر دهند.
در اینجا صرفا احتمالی را مطرح می کنیم و متعهد درستی و نادرستی آن نیستیم. صرفا پرسش و تأملی است که باید پیرامون آن فکر کرد و پاسخ داد.
فعلا بحث در خصوص ربوی بودن وام وانکی است از جهت دریافت بیشتر از پرداختی.
اگر معیار ربوی بودن مطلق زیادت باشد، زیادت هر چیزی به هر شکلی، مسلما این وام ربوی و حرام است.
اما اگر معیار، مالی باشد که ارزش ذاتی دارد چه؟
آیا اسکناس های کاغذی امروزی که اعتباریاتی هستند که به اعتبار پشتوانه ای مانند طلا و نفت که دارند ارزشمندند، مطلقا نیز مشمول حکم اند؟
آیا وامی که در قرون نخستین بوده و میان مسلمانان رایج بوده مربوط به طلا و نقره (دینار و درهم) نبوده؟
آیا اسکناس هم و لو به اعتبار پشتوانه ای که دارد ملحق به آن اموالی اند که ذاتا ارزشمند بودند؟
یا اینکه امروزه باید در موضوع معیار مال مورد وام دقت کرد؟
آیا می توان گفت:
معیار وام باید همان پشتوانه اسکناس باشد، نه خود اسکناس؟!
مثلا می شود گفت:
اگر امروز با یک میلیون تومان یک گرم طلا می شود خرید و سال بعد این مقدار طلا را با دو میلیون تومان می شود خرید، دریافت بیش از مقدار دو میلیون تومان از وام گیرنده ربا و حرام است، ولی گرفتن تا دو میلیون تومان نه؟!
می شود گفت:
اصل حکم و معیار آن تغییر نکرده است ولی موضوع آن متغیر است. معیار ربوی بودن ارزش ذاتی داشتن مال مورد وام است و لو آن مال ارزشمند نقد رایج باشد مانند طلا و نقره و دینار و درهم و سکه و ... نه مانند پولهای کاغذی؟!!!
نظر شما چیست؟
نکات و دغدغه های علمی و فرهنگی
نکته دوم: #ترجیح_قرائت_کفؤا_با_همزه از جهت لغوی در واژۀ «کفؤ» به معنای همتا چند لغت وجود دارد: 1.
تکمیل مطلب:
برخی طلاب محترم اشکال کرده اند که:
با توجه به اشکالی که به لفظ کفو وارد کرده بودید، لفظ « هُزُو » که یازده مرتبه در قرآن کریم تکرار شده است را چطور جواب میدهید؟
در پاسخ گوییم:
اولا اشکالی نکردیم. تنها از جهت روایت و درایت اثبات کردیم که قرائت کفؤا با همزه ارجح است.
ثانیا عین آنچه گذشت نیز در هزوا هم جاری است. این واژه ۱۱ بار در قرآن به کار رفته است و همه قراء معروف آن را با همزه یا بر وزن عنق یا بر وزن قفل خوانده اند حتی عاصم به روایت أبو بکر. تنها حفص از عاصم است که آن را با واو خوانده است.
(رک: معجم القرائات نوشته دکتر عبداللطیف الخطیب، ج ۱، ص ۱۲۱ و ۱۲۲)
اصل واژه نیز مهموز است و هزو با واو اصیل در لغت ذکر نشده است. (رک: تاج العروس، ج ۱ ص ۲۸۴)
بنا بر این "هزوا" با واو همچون "کفوا" با واو هر دو از متفردات و منفردات و مختصات جناب حفص است و بر خلاف قرائت مشهور همه قراء دیگر است.
خلاصه آنکه هر آنچه درباره کفوا گفته شد، درباره هزوا نیز صادق است.
نکته چهارم:
#طب_اسلامی_طب_سنتی
#حمية_پرهیز_درمانی
در اینکه آیا اساسا ما طبی به نام طب اسلامی داریم یا نه و بر فرض وجود، نسبتش با طب سنتی چیست؟ بحث بسیار است و اهل فن باید نظر دهند.
یکی از مهم ترین روشهای درمانی دینی که در درمان بیماری ها مورد سفارش امامان معصوم عليهم السلام بوده است، «حِمْیَة» یا همان پرهیزدادن بیمار است.
در این نوشتار می خواهیم به این مطلب بپردازیم و روایات آن را مورد بحث و بررسی قرار دهیم.
ابتداءً گوییم:
تردیدی نیست که اصل پرهیز از هر آنچه به بدن و روح انسانی ضرر می رساند و آسیب می زند، حکمی عقلایی و مورد پذیرش عقل و عقلا است و نیازی به ایراد برهان و دلیل ندارد.
آنچه مورد نظر است، این است که آیا حِمْیَة یا همان پرهیز را می توان شالودۀ طبّ اسلامی دانست و اساس طب اسلامی را بر آن بنا نهاد، چنانکه ادّعا شده است. نظر امامان معصوم در این زمینه چیست؟ تا چه مقدار این روش درمانی مورد تأیید و سفارش ایشان بوده است؟ این، مطلبی است که قصد داریم در این نوشتار به آن بپردازیم.
ادامه دارد ...
نکات و دغدغه های علمی و فرهنگی
نکته چهارم: #طب_اسلامی_طب_سنتی #حمية_پرهیز_درمانی در اینکه آیا اساسا ما طبی به نام طب اسلامی داریم
معنای حمیة در لغت عرب
زبیدی آن لغوی بزرگ عرب در شرح خود بر قاموس گوید:
«حَمَى الشَّيءَ يَحْمِيه حَمْياً، بالفتْحِ، وحِمَى وحِمَايَةً، بالكسْرِ، ومَحْمِيةً: مَنَعَهُ و دَفَعَ عنه ... وقد حَماهُ حَمْياً، بالفتْحِ، وحَمِيَّةً، كَغنِيَّةٍ، وحِمايَةً، بالكسْرِ، وحَمْوَةً، بالفتْحِ: مَنَعَه.
وحَمَى المريضَ ما يَضُرُّهُ: مَنَعَهُ إيَّاهُ، يَحْمِيه حِمْيَةً وحِمْوَةً، فاحْتَمَى هو وتَحَمَّى: امْتَنَعَ مِن ذلِكَ. والحَمِيُّ، كغَنِيِّ: المريضُ المَمْنوعُ ممَّا يضُرُّهُ مِن الطَّعامِ والشَّرابِ؛ عن ابنِ الأعرابيِّ.»
بنا بر این، حمیه از واژۀ حمایت به معنای منع و دفاع کردن از چیزی گرفته شده است.
وقتی گفته می شود: «حَمَى المريضَ ما يَضُرُّهُ» به این معناست که مریض را از آنچه به او ضرر می زند و آسیب می رساند، منع کرد و بازداشت و «حِمْیَة» مصدر همین فعل است.
«احْتَمَی المریضُ وتَحَمّی» نیز به معنای این است که مریض از آن چه گفته شد، کناره گرفت و پرهیز کرد.
بنا بر این، حِمیَة یعنی پرهیزدادن و دورکردن مریض از آنچه به او ضرر می زند و آسیب می رساند و احتماء و تحمّي یعنی پرهیز کردن و فاصله گرفتن از آن.
در روایتی آمده است:
«الْحِمْيَةُ هُوَ الِاقْتِصَادُ فِي كُلِّ شَيْءٍ»
📚(دعوات الراوندي، ص 81)
که بیان مراد امام از آن است نه بیان معنای لغوی.
ادامه دارد ...
نکات و دغدغه های علمی و فرهنگی
معنای حمیة در لغت عرب زبیدی آن لغوی بزرگ عرب در شرح خود بر قاموس گوید: «حَمَى الشَّيءَ يَحْمِيه
حمیه و پرهیز در آینۀ روایات
روایاتی که در این باره به ما رسیده اند عبارتند از:
روایت اول (۱)
رُوِي عَنِ الْعَالِمِ ؟ع؟ أَنَّهُ قَالَ:
«الْحِمْيَةُ رَأْسُ كُلِّ دَوَاءٍ وَالْمَعِدَةُ بَيْتُ الْأَدْوَاءِ وَعَوِّدْ بَدَنَكَ مَا تَعَوَّدَ»
📚(الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا ؟ع؟ ص340).
ورُوي: «الْحِمْيَةُ رَأْسُ الدَّوَاءِ وَالْمَعِدَةُ بَيْتُ الدَّاءِ وَعَوِّدْ بَدَنَاً مَا تَعَوَّدَ»
📚(مكارم الأخلاق ؛ ص362).
ورُوي عن أمیرالمؤمنین ؟ع؟: «الْمَعِدَةُ بَيْتُ الْأَدْوَاءِ وَالْحِمْيَةُ رَأْسُ الدَّوَاءِ وَعَوِّدْ كُلَّ بَدَنٍ مَا اعْتَادَ. لَا صِحَّةَ مَعَ النَّهَمِ»
📚(دعوات الراوندي، ص77)
وقَالَ النَّبِيُّ ؟ص؟ «الْمَعِدَةُ بَيْتُ الدَّاءِ وَالْحِمْيَةُ رَأْسُ الدَّوَاءِ وَأَعْطِ كُلَّ بَدَنٍ مَا عَوَّدْتَهُ».
📚(عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينيّة، ج2، ص30).
از پیامبر اکرم ؟ص؟ یا امام علی ؟ع؟ یا امام رضا ؟ع؟ روایت شده است که فرمودند:
«معده خانۀ دردها و پرهیز، سرِ (ریشۀ) هر درمان (ودارویی) است و هر بدنی را به آنچه عادت کرده است، عادت دِهْ (و بگمار)».
روایت دوم (۲)
وَ قَالَ: «رَأْسُ الْحِمْيَةِ الرِّفْقُ بِالْبَدَنِ».
📚(همان)
از امام رضا ؟ع؟ روایت شده است که فرمودند:
«سر (ریشۀ) پرهیز، مدارا با بدن است».
روایت سوم (۳)
وَرُوِيَ «اجْتَنِبِ الدَّوَاءَ مَا احْتَمَلَ بَدَنُكَ الدَّاءَ فَإِذَا لَمْ يَحْتَمِلِ الدَّاءَ فَلَا دَوَاءَ».
📚(همان)
از امام رضا ؟ع؟ روایت شده است که فرمودند:
«تا وقتی بدنت درد را بر می تابد، از درمان و دارو دوری کن؛ پس زمانی که (دیگر) توان درد را نداشت، پس درمانی (برایش) نیست».
روایت چهارم (۴)
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَيْضِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ؟ع؟ يَمْرَضُ مِنَّا الْمَرِيضُ فَيَأْمُرُ الْمُعَالِجُونَ بِالْحِمْيَةِ، فَقَالَ:
«لَكِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ لَا نَحْتَمِي إِلَّا مِنَ التَّمْرِ وَنَتَدَاوَى بِالتُّفَّاحِ وَالْمَاءِ الْبَارِدِ».
قُلْتُ: وَلِمَ تَحْتَمُونَ مِنَ التَّمْرِ؟ قَالَ:
«لِأَنَّ نَبِيَّ اللَّهِ حَمَى عَلِيّاً ؟ع؟ مِنْهُ فِي مَرَضِهِ»
📚(الکافي، ج 8، ص 291).
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ؟ص؟: «إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ لَا نَحْمِي وَلَا نَحْتَمِي إِلَّا مِنَ التَّمْرِ».
📚(بحار الأنوار، ج 59، ص 142 عن دعوات الرّاونديّ)
«طب الأئمة عليهم السلام عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ يُوسُفَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَيْضِ مِثْلَه وزاد في آخره: قَالَ: لَا يَضُرُّ الْمَرِيضَ مَا حَمَيْتُ عَنْهُ الطَّعَامَ .بيان: ما حميت عنه أي: ما حميته عنه سوى التمر؛ ويحتمل أن يكون المراد بالحمية الإقلال منه كما في سائر الأخبار فالمراد بالحمية المنفية الترك مطلقا فعلى الأول تأكيد وعلى الثاني تقييد.»
📚(بحار الأنوار، ج59، ص140 و 141).
محمد بن فیض به امام صادق ؟ع؟ عرض کرد: می شود که از ما کسی بیمار می شود، پس درمانگران او را به پرهیز فرمان می دهند. (نظر شما در این باره چیست؟)؛ حضرت فرمود:
«ولی ما اهل خانه ای هستیم که جز از خرما پرهیز نمی کنیم و با سیب و آب خنک مداوا می کنیم. عرض کردم؟ چرا از خرما پرهیز می کنید؟ فرمود: چون پیامبر خدا علی را در بیماریش از آن پرهیز داد.
علامۀ مجلسی در مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج 26، ص 317 این روایت را از جهت رجالی روایت مجهولی دانسته است.
روایت پنجم (۵)
عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ؟ع؟ يَقُولُ: «لَا تَنْفَعُ الْحِمْيَةُ لِمَرِيضٍ بَعْدَ سَبْعَةِ أَيَّامٍ»
📚(همان)
حلبی گوید: از امام صادق ؟ع؟ شنیدم که می فرمود:
«پرهیز برای بیمار پس از هفت روز (دیگر) سودمند نیست».
از دید علّامۀ مجلسی در مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج 26، ص 317 این روایت از جهت رجالی روایتی صحیح است.
ادامه دارد ...
نکات و دغدغه های علمی و فرهنگی
حمیه و پرهیز در آینۀ روایات روایاتی که در این باره به ما رسیده اند عبارتند از: روایت اول (۱) رُوِ
روایت ششم (۶)
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ؟ع؟ قَالَ:
«لَيْسَ الْحِمْيَة أَنْ تَدَعَ الشَّيْءَ أَصْلًا لَا تَأْكُلَهُ وَلَكِنَّ الْحِمْيَةَ أَنْ تَأْكُلَ مِنَ الشَّيْءِ وَتُخَفِّفَ»
📚 (همان)
از امام کاظم ؟ع؟ روایت شده است:
«پرهیز این نیست که کلا چیزی را رها کنی و اصلا از آن نخوری، بلکه پرهیز این است که از آن چیز کمتر بخوری».
علامۀ مجلسی در مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج 26، ص 317 این روایت را از جهت رجالی ضعیف شمرده است و در شرح حدیث گفته است:
«ويدل على أن الحمية النافعة قلة الأكل لا تركه، فالخبر السابق محمول على الترك».
«این حدیث بر این دلالت می کند که پرهیز سودمند کم خوردن است نه نخوردن؛ بنا بر این، روایت قبلی بر نخوردن حمل می شود».
روایت هفتم (۷)
حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو سَعِيدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْعَدَوِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ صُهَيْبٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنِ الرَّبِيعِ صَاحِبِ الْمَنْصُورِ قَالَ: حَضَرَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ ؟ع؟ مَجْلِسَ الْمَنْصُورِ يَوْماً وَعِنْدَهُ رَجُلٌ مِنَ الْهِنْدِ يَقْرَأُ كُتُبَ الطِّبِّ فَجَعَلَ أَبُوعَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ؟ع؟ يُنْصِتُ لِقِرَاءَتِهِ. فَلَمَّا فَرَغَ الْهِنْدِيُّ، قَالَ لَهُ: يَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ! أَتُرِيدُ مِمَّا مَعِي شَيْئاً؟ قَالَ: لَا؛ فَإِنَّ مَا مَعِي خَيْرٌ مِمَّا مَعَكَ. قَالَ: وَمَا هُوَ؟ قَالَ:
«أُدَاوِي الْحَارَّ بِالْبَارِدِ وَالْبَارِدَ بِالْحَارِّ وَالرَّطْبَ بِالْيَابِسِ وَالْيَابِسَ بِالرَّطْبِ وَأَرُدُّ الْأَمْرَ كُلَّهُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَأَسْتَعْمِلُ مَا قَالَهُ رَسُولُهُ ؟ص؟ وَأَعْلَمُ أَنَّ الْمَعِدَةَ بَيْتُ الدَّاءِ وَالْحِمْيَةَ هِيَ الدَّوَاءُ وَأُعَوِّدُ الْبَدَنَ مَا اعْتَادَ».
فَقَالَ الْهِنْدِيُّ: وَهَلِ الطِّبُّ إِلَّا هَذَا؟! فَقَالَ الصَّادِقُ ؟ع؟: أَفَتَرَانِي عَنْ كُتُبِ الطِّبِّ أَخَذْتُ؟ قَالَ: نَعَمْ؛ قَالَ: لَا؛ وَاللَّهِ مَا أَخَذْتُ إِلَّا عَنِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ.
📚(الخصال، ج2، ص511 و علل الشرائع، ج1، ص 98 و 99)
ربیع گوید: روزی امام جعفر صادق ؟ع؟ به مجلس منصور حاضر شد و نزد منصور مردی از هند بود که مشغول خواندن کتب طب بود، پس امام صادق ساکت، به قرائت او گوش داد. همینکه آن هندی از خواندن تمام شد، به امام گفت: ای ابوعبدالله! از آنچه با من است (از طب) چیزی می خواهی (بیاموزمت)؟ امام فرمود: خیر؛ چرا که آنچه با من است بهتر است از آنچه با تو است. هندی گفت: آن، چیست؟ حضرت فرمود:
«گرم را با سرد و تر را با خشک مداوا می کنم و همۀ کارها را به خدا واگذار می کنم و آنچه پیامبر خدا فرموده است را به کار می گیرم و می دانم که معده خانۀ درد است و پرهیز است که سرِ (ریشۀ) هر درمان (ودارویی) است و هر بدنی را به آنچه عادت کرده است، عادت می دهم».
هندی گفت: آیا طب جز این است؟! (طب جز این نیست) حضرت فرمود: نکند خیال می کنی این مطلب را از کتب طب برگرفته ام؟ هندی گفت: بله. حضرت فرمود: خیر؛ به خدا که آن را جز از خدا نگرفته ام.
ادامه دارد ...
نکات و دغدغه های علمی و فرهنگی
روایت ششم (۶) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ
روایت هشتم (۸)
حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْخُرَاسَانِيِّ عَنِ الرِّضَا ؟ع؟ (عَنْ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْخُرَاسَانِيِّ يَعْنِي الرِّضَا ؟ع؟) قَالَ:
«لَيْسَ الْحِمْيَةُ مِنَ الشَّيْءِ تَرْكَهُ إِنَّمَا الْحِمْيَةُ مِنَ الشَّيْءِ الْإِقْلَالُ مِنْهُ».
📚(عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص309 ومعاني الأخبار، ص 238).
از امام رضا ؟ع؟ روایت شده است که فرمود: «پرهیز از چیزی رها کردنش نیست، بلکه کم کردن و کم استفاده کردن از آن است».
روایت نهم (۹)
«دَوَاءُ النَّفْسِ الصَّوْمُ عَنِ الْهَوَى وَالْحِمْيَةُ عَنْ لَذَّاتِ الدُّنْيَا».
📚(عيون الحكم والمواعظ لليثي، ص250)
داروی نفس روزه و دوری از هوا (هوای نفس) و پرهیز از لذّتهای دنیاست.
روایت دهم (۱۰)
«صَلَاحُ الْبَدَنِ الْحِمْيَةُ».
📚(همان، ص 303)
صلاح بدن پرهیز است.
روایت یازدهم (۱۱)
«مَنْ لَمْ يَصْبِرْ عَلَى مَضَضِ الْحِمْيَةِ طَالَ سُقْمُهُ».
📚(همان، ص 431)
کسی که بر درد و ناخوشایندی پرهیز صبر نورزد، بیماری و ناخوشی اش به درازا خواهد کشید.
روایت دوازدهم (۱۲)
عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ إِبْرَاهِيمَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ؟ع؟ يَقُولُ:
«لَوْ أَنَّ النَّاسَ قَصَدُوا فِي الطَّعَامِ لَاسْتَقَامَتْ أَبْدَانُهُمْ»
📚(المحاسن للبرقيّ، ج2، ص439).
وروي: «قَصَّروا» بدل «قَصَدُوا».
📚(مكارم الأخلاق، ص362).
عمرو بن ابراهیم گوید:
از امام کاظم ؟ع؟ (یا امام رضا یا امام هادی ؟ع؟) شنیدم که فرمود:
«اگر مردم در خوراک خود میانه روی می کردند (کمتر می خوردند)، همانا بدنهایشان درست و سالم میبود».
روایت سیزدهم (۱۳)
عَنْهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ؟ع؟ قَالَ:
«إِيَّاكُمْ وَالْإِكْثَارَ مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ فَإِنَّهُ مَادَّةٌ لِكُلِّ دَاءٍ».
📚(همان، ج 2، ص 571)
از امام صادق ؟ع؟ روایت شده است که فرمودند:
«از نوشیدن زیاد آب جدّا بپرهیزید، چرا که منبع هر بیماری ای است.
روایت چهاردهم (۱۴)
قَالَ: وَفِي حَدِيثٍ آخَرَ: «لَوْ أَنَّ النَّاسَ أَقَلُّوا مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ لَاسْتَقَامَتْ أَبْدَانُهُمْ».
📚(همان)
و در حدیث دیگر آمده است:
«اگر مردم کمتر آب می نوشیدند، همانا بدنهایشان درست و سالم می بود».
روایت پانزدهم (۱۵)
وَرُوِيَ: «مَنْ قَلَّ طَعَامُهُ صَحَّ بَدَنُهُ وَصَفَا قَلْبُهُ وَمَنْ كَثُرَ طَعَامُهُ سَقُمَ بَدَنُهُ وَقَسَا قَلْبُهُ»
📚(دعوات الراوندي، ص77)
هر کسی که خوراکش کم باشد، بدنش سالم و قلبش صاف و خالص خواهد بود و هر کس خوراکش زیاد باشد، بیدنش بیمار و قلبش سخت خواهد بود.
ادامه دارد ...
نکات و دغدغه های علمی و فرهنگی
روایت هشتم (۸) حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَ
روایت شانزدهم (۱۶)
«الْمَعَانِي، عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ الزُّبَيْرِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ؟ع؟ قَالَ: سَأَلْتُهُ كَمْ يُحْمَى الْمَرِيضُ؟
فَقَالَ: رِبْقاً. فَلَمْ أَدْرِ كَمْ رِبْقاً؟ فَقَالَ: عَشَرَةُ أَيَّامٍ.
وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ: أَحَدَ عَشَرَ رِبْقاً. وَرِبْقٌ صَبَاحٌ بِكَلَامِ الرُّومِ عَنَى أَحَدَ عَشَرَ صَبَاحاً.»
بيان: النسخ هنا مختلفة جدا ففي بعضها بالدال المهملة والباء الموحدة والقاف وفي بعضها بالياء المثناة التحتانية وفي بعضها بالراء المهملة ثم الباء الموحدة.
وفي طب الأئمة: بالدال ثم المثناة التحتانية ثم النون وليس شيء منها مستعملا بهذا المعنى في لغة العرب مما وصل إلينا. واللغة رومية.»
«طب الأئمة ؟ع؟ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَجَاءٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ؟ع؟ قَالَ:
«الْحِمْيَةُ أَحَدَ عَشَرَ دينا فَلَا حِمْيَةَ. قَالَ: مَعْنَى قَوْلِهِ «دينا» كَلِمَةٌ رُومِيَّةٌ يَعْنِي: أَحَدَ عَشَرَ صَبَاحاً».
📚(بحار الأنوار، ج59، ص140 - 142).
مردی از امام صادق ؟ع؟ پرسید: چند روز بیمار باید در پرهیز باشد؟ حضرت فرمود: ده روز. و در حدیث دیگر آمده است: یازده روز.
روایت هفدهم (۱۷)
وَرُوِيَ: اثْنَانِ عَلِيلَانِ أَبَداً صَحِيحٌ محتمي [مُحْتَمٍ] وَعَلِيلٌ مُخَلِّطٌ.
📚(همان)
دو نفر همیشه بیمارند: ۱. سالمی که پرهیز می کند. ۲. بیماری که خَلط می کند.
روایت هجدهم (۱۸)
وَأَرْوِي: «أَنَّ أَقْصَى الْحِمْيَةِ أَرْبَعَةَ عَشَرَ يَوْماً وَأَنَّهَا لَيْسَ تَرْكَ أَكْلِ الشَّيْءِ وَلَكِنَّهَا تَرْكُ الْإِكْثَارِ مِنْهُ».
بيان: حمله بعض الأطباء على ما إذا برأ بعد السبعة أو الأحد عشر و هو بعيد؛ ويمكن حمله على الحمية الشديدة أو على تلك الأهوية والأمزجة.
📚(همان)
نهایت پرهیز چهارده روز است و اینکه پرهیز نخوردن چیز نیست، بلکه زیاد نخوردن آن است.
روایت نوزدهم (۱۹)
الدَّعَائِمُ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ؟ص؟ أَنَّهُ قَالَ: لَا تُكْرِهُوا مَرْضَاكُمْ عَلَى الطَّعَامِ فَإِنَّ اللَّهَ يُطْعِمُهُمْ وَ يَسْقِيهِمْ.
📚(همان).
بیمارانتان را بر خوراک اجبار نکنید، چرا که خدا ایشان را می خوراند و می نوشاند.
بیستم (۲۰)
قَالَ بِلَوْهَرُ: إِنَّ الطَّبِيبَ الرَّفِيقَ إِذْ رَأَى الْجَسَدَ قَدْ أَهْلَكَتْهُ الْأَخْلَاطُ الْفَاسِدَةُ فَأَرَادَ أَنْ يُقَوِّيَهُ وَيُسْمِنَهُ لَمْ يُغَذِّهِ بِالطَّعَامِ الَّذِي يَكُونُ مِنْهُ اللَّحْمُ وَالدَّمُ وَالْقُوَّةُ لِأَنَّهُ يَعْلَمُ أَنَّهُ مَتَى أَدْخَلَ الطَّعَامَ عَلَى الْأَخْلَاطِ الْفَاسِدَةِ أَضَرَّ بِالْجَسَدِ وَلَمْ يَنْفَعْهُ وَلَمْ يُقَوِّهِ وَلَكِنْ يَبْدَأُ بِالْأَدْوِيَةِ وَالْحِمْيَةِ مِنَ الطَّعَامِ فَإِذَا أَذْهَبَ مِنْ جَسَدِهِ الْأَخْلَاطَ الْفَاسِدَةَ أَقْبَلَ عَلَيْهِ بِمَا يُصْلِحُهُ مِنَ الطَّعَامِ فَحِينَئِذٍ يَجِدُ طَعْمَ الطَّعَامِ وَيَسْمَنُ وَيَقْوَى وَيَحْمِلُ الثَّقَلَ بِمَشِيئَةِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ.
📚(كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص597)
ادامه دارد ...
نکات و دغدغه های علمی و فرهنگی
روایت شانزدهم (۱۶) «الْمَعَانِي، عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارِ عَنْ أَحْمَدَ
توضیح و تفسیر روایات
از جهت سندی، قریب به اتّفاق این روایات، به تنهایی قابل اعتنا نیست و از سند معتبری برخوردار نیست.
تنها شاید یکی – دو روایت صحیح از جهت رجالی در میانشان یافت شود.
البتّه از جهت منبع حدیثی، کتب کافی، خصال، عیون وعلل از اعتبار و اتقان بسیار بالایی برخوردارند.
آنچه از مجموع این روایات به دست می آید این است که یکی از روشهای درمانی اهل بیت علیهم السّلام حمیه و پرهیز است.
نکات مفهوم از روایاتی که گذشت، عبارت است از:
۱. حمیه به معنای پرهیز – چه از طرف انسان سالم و چه از طرف انسان بیمار - از هر آنچه به بدن و روح و جان آدمی ضرر می زند و آسیب می رساند، مورد پذیرش ایشان بوده و حکمی مسلّم است، بلکه به تعبیر برخی روایات – چنانکه گذشت – حمیه همان میانه روی در هر امری و پرهیز از افراط و تفریط در امور است.
۲. کسی که بیشتر نیازمند حمیه و پرهیز است، شخص بیمار است تا انسان سالم؛ اگر چه وی نیز باید مراعات و مراقبت کند.
۳. حمیه به معنای پرهیز است ولی نه پرهیز از خوردن، بلکه پرهیز از اسراف و زیاد خوردن.
۴. راه درمانی بیماری منحصر در حمیه و پرهیز حتّی به معنای کم خوردن نیست؛ بلکه لازم است در کنار آن عمل سلبی، حرکتی ایجابی داشت و آن مداوا بر طبق روش طب سنتی است که گرمی و سردی و تری و خشکی را با هم درمان می شود.
این مطلب به روشنی در روایت هفتم آمده است.
۵. ریشۀ بیشتر بیماری ها معده و زیاد خوردن است و با حمیه و پرهیز از زیاد خوردن که سبب تولید اخلاط فاسد و زیاد نوشیدن که موجب تولید بلغم و سردی بیش از نیاز در بدن می شود، می توان بیشتر بیماری ها را بر طرف کرد.
شاید مقصود از استغراق و عموم در فرمایش امامان معصوم عليهم السلام (ریشۀ هر درد و مرضی) استغراق عرفی باشد و ناظر به بیماری های رایج آن زمان باشد.
ادامه دارد ...
نکات و دغدغه های علمی و فرهنگی
توضیح و تفسیر روایات از جهت سندی، قریب به اتّفاق این روایات، به تنهایی قابل اعتنا نیست و از سند معت
ادامه نکات:
۶. ترک کامل نوع خاصی از خوراکی مثل برنج یا گوشت که امروزه به عنوان سبکی رایج است، مصداق حمیه و پرهیز نیست و مورد توصیۀ اهل بیت ؟ع؟ نبوده است.
۷. مطابق روایات، نباید از عادت درست در تغذیه دست برداشت. بنا بر این، برخی از انواع رژیم مورد تأیید امامان ؟ع؟ نیستند. البته مسلما ترک عادات غلط غذایی حکم عقل است.
۸. مطابق روایت دوم، ریشه و اصل و اساس پرهیز، مدارا با بدن است و نباید بدن را دچار سختی و فشار بیش از حدّ کرد و مثلا به فلان رژیم سخت غذایی وا داشت.
۹. مطابق روایت سوم، نباید برای هر درد و بیماری ای سریعا سراغ دارو و درمان رفت؛ بلکه لازم است کمی تحمّل کرد و صبر به خرج داد تا بدن جایگاه و موقعیّت خود را بیابد. این مطلب نیز تجربتا ثابت شده است. اینکه در روایت نوزدهم می فرماید:
«بیمارانتان را بر خوراک اجبار نکنید، چرا که خدا ایشان را می خوراند و می نوشاند» ظاهرا اشاره به این مطلب است و اینکه خدای متعال مکانیزم بدن را طوری طرّاحی کرده است که در بیشتر موارد، خود به خود تا مدّتی در پی اصلاح خود است و یکی از حکمتهای روزه که سلامتی تن است همین است.
۱۰. اینکه در روایت هفتم امام پس از همۀ کارها می فرماید: «همۀ کارها را به خدا واگذار می کنم» نکتۀ توحیدی و معرفتی مطلب است و اینکه همۀ این روشها و راهها و داروها اسباب الهی اند و مؤثّر حقیقی و اصل کار خدای متعال است. اوست که شفا می دهد. «وإذا مَرِضْتُ فَهُو یَشْفینِ». پس در همۀ احوال بیماری از ابتدا تا انتها باید بر او توکّل کرد و از او استمداد جست و همۀ امور را به او وا گذاشت.
۱۱. اینکه در روایت چهارم حضرت فرمود: «ولی ما اهل خانه ای هستیم که جز از خرما پرهیز نمی کنیم و با سیب و آب خنک مداوا می کنیم» ممکن است ناظر به بیماری ای باشد که منشأ آن گرمی بیش از حدّ است. شاهد آن عرب بودن امامان و یارانشان و گرم بودن طبعشان است. جدا از آنکه طبع سیب معتدل و طبع آب خنک نیز سرد است. احتمال قوی هم دارد که مقصود پرهیز از خرما در وقت تب کردن است.
۱۲. پرهیز دادن بیمار نیز باید محدود باشد. مطابق روایات: ۷ یا ۱۰ یا ۱۱ یا ۱۴ روز (یک تا دو هفته) باید باشد روز و بیش از آن سودمند نیست و باید به فکر درمان دیگری بود.
والحمدلله ربّ العالمین
مطلب بعدی پیرامون
#چیستی_معروف_و_منکر
#لزوم_امر_به_معروف
#لزوم_نهی_از_منکر
#گشت_ارشاد
منتظر باشید ...
نکات و دغدغه های علمی و فرهنگی
مطلب بعدی پیرامون #چیستی_معروف_و_منکر #لزوم_امر_به_معروف #لزوم_نهی_از_منکر #گشت_ارشاد منتظر باشید
فصل اول: جامعۀ آماری در قرآن کریم
واژۀ «معروف» در قرآن کریم 19 بار تنها و 9 بار با واژۀ «منکر» به کار رفته است.
آیاتی که این واژه تنها در آنها به کار رفته است عبارتند از: آیات 178، 180، 228، 229، 231، 232، 233، 234، 236، 240، 241 و 263 بقره و آیات 6، 19، 25 و 114 نساء و آیۀ 12 ممتحنه و آیات 2 و 6 طلاق.
واژۀ «منکر» در قرآن کریم 7 بار تنها و 9 بار با واژۀ «معروف» به کار رفته است.
آیاتی که این واژه تنها در آنها به کار رفته است عبارتند از: 79 مائده و 90 نحل و 72 حج و 21 نور و 29 و 45 عنکبوت و 2 مجادله.
آیاتی که این دو واژه با هم در آنها به کار رفته¬اند، 9 آیه است که عبارتند از: 104، 110، 114 آل عمران و157 اعراف و67، 71، 112 توبه و 41 حج و 17 لقمان.
این نه آیه عبارتند از:
1. وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (آل عمران: 104)
2. كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ولَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ (آل عمران: 110)
3. يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَأُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ (آل عمران: 114)
4. الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (الأعراف: 157)
5. الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقِينَ هُمُ الْفاسِقُونَ (التّوبة: 67)
6. وَالْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَيُطِيعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (التَّوبة: 71)
7. التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (التّوبة: 112)
8. الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَلِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (الحجّ: 41)
9. يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (لقمان: 17)
نکات و دغدغه های علمی و فرهنگی
فصل اول: جامعۀ آماری در قرآن کریم واژۀ «معروف» در قرآن کریم 19 بار تنها و 9 بار با واژۀ «منکر» به
فصل دوم در مفهوم شناسی معروف و منکر در لغت
معروف و منکر هر دو اسم مفعول اند.
معروف اسم مفعول از فعل «عَرَفَه» به معنای آن را شناخت و مُنکَر اسم مفعول از فعل «أنْکَره» به معنای آن را نشناخت.
در نتیجه «معروف» یعنی شناخته شده و «منکر» یعنی ناشناخته. مناسب است در اینجا سخنان برخی از بزرگترین لغویانی که پیرامون این دو واژه سخن گفته اند را بیاوریم.
1. جوهری در صحاح اللغة ج 4 ص 1401 گفته است:
والمَعْرُوفُ: ضدّ المنكر. والعُرْفُ: ضد النُّكْرِ. يقال: أولاه عُرْفاً، أي: مَعْرُوفاً.
2. راغب اصفهانی در مفردات ألفاظ القرآن ص 560 و 561 گفته است:
الْمَعْرِفَةُ والْعِرْفَانُ: إدراك الشيء بتفكّر وتدبّر لأثره، وهو أخصّ من العلم، ويضادّه الإنكار، ويقال: فلان يَعْرِفُ اللّهَ ولا يقال: يعلم اللّه متعدّيا إلى مفعول واحد، لمّا كان مَعْرِفَةُ البشرِ للّه هي بتدبّر آثاره دون إدراك ذاته، ويقال: اللّه يعلم كذا، ولا يقال: يَعْرِفُ كذا، لمّا كانت الْمَعْرِفَةُ تستعمل في العلم القاصر المتوصّل به بتفكّر، وأصله من: عَرَفْتُ. أي: أصبت عَرْفَهُ. أي: رائحتَهُ، أو من أصبت عُرْفَهُ. أي: خدّه، يقال: عَرَفْتُ كذا. قال تعالى: فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا [البقرة/ 89]، فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ [يوسف/ 58]، فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيماهُمْ [محمد/ 30]، يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ* [البقرة/ 146]. ويضادّ الْمَعْرِفَةَ الإنكار، والعلم الجهل. قال: يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها [النحل/ 83] والْمَعْرُوفُ: اسمٌ لكلّ فعل يُعْرَفُ بالعقل أو الشّرع حسنه، والْمُنْكَرُ: ما ينكر بهما. قال: يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ [آل عمران/ 104]، وقال تعالى: وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ [لقمان/ 17]، وَقُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً [الأحزاب/ 32]، ولهذا قيل للاقتصاد في الجود: مَعْرُوفٌ، لمّا كان ذلك مستحسنا في العقول و بالشّرع. نحو: وَمَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ [النساء/ 6]، إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ [النساء/ 114]، وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ [البقرة/ 241]، أي: بالاقتصاد والإحسان، وقوله: فَأَمْسِكُوهُنَ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَ بِمَعْرُوفٍ [الطلاق/ 2]، و قوله: قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ [البقرة/ 263]، أي: ردّ بالجميل ودعاء خير من صدقة كذلك، والْعُرْفُ: المَعْرُوفُ من الإحسان، وقال: وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ [الأعراف/ 199].
ودر ص 823 گفته است:
والْمُنْكَرُ: كلُّ فِعْلٍ تحكُم العقولُ الصحيحةُ بقُبْحِهِ، أو تتوقَّفُ في استقباحِهِ و استحسانه العقولُ، فتحكم بقبحه الشّريعة، وإلى ذلك قصد بقوله: الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ [التوبة/ 112]، كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنْكَرٍ فَعَلُوهُ [المائدة/ 79]، وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ [آل عمران/ 104]، وَتَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ [العنكبوت/ 29].
ادامه دارد ...
نکات و دغدغه های علمی و فرهنگی
فصل دوم در مفهوم شناسی معروف و منکر در لغت معروف و منکر هر دو اسم مفعول اند. معروف اسم مفعول از فعل
3. ابن اثیر در النهاية في غريب الحديث والأثر ج 3 ص 216 گفته است:
قد تكرّر ذكر «المَعْرُوف» في الحديث، وهو اسم جامع لكلّ ما عُرِفَ من طاعة اللّه والتقرّب إليه والإحسان إلى النّاس، وكلّ ما ندب إليه الشّرع ونهى عنه من المحسّنات و المقبّحات، وهو من الصّفات الغالبة: أي: أمر مَعْرُوف بين النّاس إذا رأوه لا ينكرونه. والمَعْرُوف: النّصفة وحسن الصّحبة مع الأهل وغيرهم من الناس. والمنكر: ضدّ ذلك جميعه.
و در ج 5 ص 115 گفته است:
وقد تكرّر ذكر «الْإِنْكَارُ والْمُنْكَرُ» فى الحديث، وهو ضدّ المعروف. وكلّ ما قبّحه الشرع وحرّمه وكرهه فهو مُنْكَرٌ.
4. طریحی در مجمع البحرین ج 5 ص 93 گفته است:
المَعْرُوفُ: اسم جامع لكل ما عرف من طاعة الله، والتقرب إليه والإحسان إلى الناس، وكل ما يندب إليه الشرع من المحسنات والمقبحات. وإن شئت قلت: المَعْرُوفُ اسم لكل فعل يعرف حسنه بالشرع والعقل من غير أن ينازع فيه الشرع. والمَعْرُوفُ في الحديث: ضد المنكر.
و در ج 3 ص 501 و 502 گفته است:
والْمُنْكَرُ: الشيء القبيح، أعني الحرام قال تعالى: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ [29/ 45]. قوله: إِنَ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ [31/ 19] أي أقبح الأصوات. قوله: وَتَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ [29/ 29] وهو الحذف بالحصا فأيهم أصابه ينكحونه، والصفق وضرب المعازف والقمار والسباب والفحش في المزاح. والْمُنْكَرُ في الحديث ضد المعروف. وكل ما قبحه الشارع وحرمه فهو مُنْكَرٌ، يقال أَنْكَرَ الشيء يُنْكِرُهُ فهو مُنْكِرٌ واسْتَنْكَرَهُ فهو مُسْتَنْكِرٌ. والمعروف الذي يذكر في مقابله الحسن المشتمل على رجحان، فيختص بالواجب والمندوب، ويخرج المباح والمكروه وإن كانا داخلين في الحسن.
5. زبیدی در تاج العروس ج 12 ص 375 گفته است:
والمَعْرُوفُ: ضِدُّ المُنْكَرِ قال اللَّه تعالَى: وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ؛ وفي الحَدِيث: «صَنائِعُ المَعْرُوفِ تَقِي مَصارِعَ السُّوءِ». وَقال الرّاغِبُ: المَعْرُوفُ: اسمٌ لكلِّ فِعْلٍ يُعْرَفُ بالعَقْلِ وَ الشَّرْعِ حُسْنُه، والمُنْكَرُ: ما يُنْكَرُ بِهِما، قال تَعالى: تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وقالَ تعالَى: وَقُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً ومن هذا قيل للاقْتِصادِ في الجُودِ: مَعْرُوفٌ، لَمّا كانَ ذلِك مُسْتَحْسَنًا في العُقولِ، وبالشَّرْعِ نحو: وَمَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ وقولُه: وَلِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ أي بالاقْتِصادِ، وَالإِحسانِ، وقولُه: قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذىً أي: رَدٌّ بالجَمِيلِ ودُعاءٌ خيرٌ من صَدَقَةٍ هكذا.
و در ج 7 ص 557 و 558 گفته است:
والنَّكِرَةُ: إِنْكَارُك الشَّيْءَ، وهو: خِلافُ المَعْرِفَة ... وقال ابن القَطَّاع: ونَكِرْتُ الشيءَ وأَنْكَرتُه، ضدُّ عَرَفْتُه. والمُنْكَرُ: ضدّ المَعْرُوفِ، وكُلّ ما قَبَّحه الشَّرعُ وحَرّمَه وكَرِهَه فهو مُنْكَر. وفي البصائر: المُنْكَر: كلُّ فِعْلٍ تَحْكُم العُقُولُ الصّحِيحَةُ بقُبْحه، أَو تتوقّف في اسْتِقْبَاحه العُقُولُ فتَحكُم الشريعةُ بقُبْحِه، ومن هذا قوله تعالى: الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ قلتُ: ومن ذلك قولُه تعالَى: وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ.
ادامه دارد ...
نکات و دغدغه های علمی و فرهنگی
3. ابن اثیر در النهاية في غريب الحديث والأثر ج 3 ص 216 گفته است: قد تكرّر ذكر «المَعْرُوف» في ال
6. و در نهایت مصطفوی در التّحقیق في کلمات القرآن الکریم ج 8 ص 97 – 99 گفته است:
والتحقيقأنّ الأصل الواحد في المادّة: هو اطّلاع على شيء وعلم بخصوصيّاته وآثاره، وهو أخصّ من العلم، فإنَّ المَعْرِفَةَ تمييز الشيء عمّا سواه وعلم بخصوصيّاته، فكلّ معرفة علم ولا عكس. ومن مصاديقها: الِاعْتِرَافُ وهو اظهار المعرفة واختيارها ويقرب من مفهوم الإقرار المتحقّق في مورد الإنكار. ومَعَارِفُ الأرض والأَعْرَافُ وهي الأمكنة الّتى تميّزت عمّا سواها وعرفت خصوصياتها وآثارها في قبال ما يكون مجهولا ومنكرا وغير متميّز، وهذا كما في أعالى الأرض والأمكنة المخصوصة الّتى قد عرفت. والمَعْرُوفُ الّذى يعرف ويطّلع عليه ويتميّز عمّا سواه في قبال المنكر المجهول من جهة الآثار والخصوصيّات، وهذا يلازم المستحسن المطلوب عند العقل بحيث يعرفه العقل ولا ينكره. يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ: فيذكر الإنكار في مقابل العرفان، فانّ الإنكار هو عدم الاعتراف والقبول وانتفاء التمييز والاطّلاع. فَالْمَعْرُوفُ ما يكون متميّزا ومشخّصا في نفسه ومن حيث هو أو عند شخص وفي نظره. والمراد من المَعْرُوفِ في نفسه: أن يكون معروفا في الحقيقة وفي متن الواقع بحيث يقبله العقل السالم ويعترف به ويميّزه ثمّ يعرفه الشرع موافقا للعقل وتبعا للحقّ. كما أنّ المنكر أيضا: عبارة عمّا ينكره العقل السليم ويخالف الحقّ والشرع. فَالْمَعْرُوفُ يشمل كلّ ما يؤمر به في الشرع واجبا أو مندوبا، وما يرشد اليه العقل السالم. كما أن المنكر يشمل كلّ ما ينهى عنه الشرع حراما أو مكروها، وما ينهى عنه العقل السالم و الفطرة الزكيّة.
وعلى هذا يستعمل المعروف في جميع موارد الخير والصلاح والفلاح والمستحسن والفريضة و الجميل. فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ، ... وَ كِسْوَتُهُنَ بِالْمَعْرُوفِ، ... فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ، ... قَوْلٌ مَعْرُوفٌ ... وَعاشِرُوهُنَ بِالْمَعْرُوفِ، ... وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَ بِالْمَعْرُوفِ، ... فارِقُوهُنَ بِمَعْرُوفٍ، ... وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً، ... طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ، ... الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ. فَالْمَعْرُوفُ له مفهوم كلّ ينطبق على كلّ مورد، ويختلف خصوصيّة مفهوم باختلاف الموارد. فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا. وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ. أى الإقرار بالذنب، ويستعمل الاعتراف في مورد الاظهار بالمعروفة في قبال الإنكار والجهل. والإقرار في مورد التثبيت و التقرير به في قبال النفي و الجحود. فليس خارجا عن الأصل.
و در ج 12 ص 239 گفته است:
والتحقيق أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ما يقابل العرفان، وهو ما لا يعترف العقل السالم بحسنه، بل يحكم بقبحه، كما انّ العرفان بمعنى العلم بخصوصيّات شيء و تمييزه، و المعروف ما يكون متميّزا و مشخّصا في نفسه بحيث يقبله العقل السالم و يعترف به. ومن مصاديقه: الْإِنْكَارُ، التعييب، التقبيح، الجحود. ومن لوازمه: الجهل، والتغيير، والنهى، والشدّة.
با سلام مجدد خدمت همۀ اعضای محترم گروه و اعتذار بابت تأخیر در ارسال محتوا به دلیل مشغلۀ فراوان ادامۀ بحث معروف و منکر را از فردا پی می گیریم إن شاء الله.
معروف و منکر نزد مفسّران
بیشتر مفسّران به بیان معنای معروف و منکر نپرداخته اند. چه بسا علّت این امور روشنی مفهوم این دو واژه نزد ایشان بوده است.
با این حال برخی مفسّران به تفسیر این دو واژه و تبیین معنای آن پرداخته اند که در ادامه به ذکر عباراتشان می پردازیم.
۱. شیخ طوسی در التبيان في تفسير القرآن ج ۲ ص ۵۴۹ فرموده است:
والمعروف هو الفعل الحسن الذي له صفة زائدة على حسنه. وربما كان واجباً أو ندباً، فان كان واجباً فالأمر به واجب. وإن كان ندباً فالأمر به ندب. و المنكر هو القبيح فالنهي عنه كله واجب.
۲. سمرقندی در تفسیر بحر العلوم ج ۱ ص ۲۳۶ گفته است:
یأمرون بالمعروف: قال الكلبي: يعني باتباع محمد صلّى اللّه عليه وسلم. وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ: يعني الجبت و الطاغوت. ويقال: المنكر، يعني العمل الذي بخلاف الكتاب والسنة. و يقال: ما لا يصلح في العقل.
ادامه دارد ...
@raveshsonnati
نکات و دغدغه های علمی و فرهنگی
معروف و منکر نزد مفسّران بیشتر مفسّران به بیان معنای معروف و منکر نپرداخته اند. چه بسا علّت این امو
ادامه سخن مفسران در باب معروف و منکر
۳. طبرسی در مجمع البيان في تفسير القرآن ج ۲ ص ۸۰۷ گفته است:
«وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ» أي بالطاعة «وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» أي عن المعصية «وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» أي الفائزون.
وقيل: كل ما أمر الله ورسوله به فهو معروف وما نهى الله ورسوله عنه فهو منكر.
وقيل: المعروف ما يعرف حسنه عقلا أو شرعا والمنكر ما ينكره العقل أو الشرع.
وهذا يرجع في المعنى إلى الأول.
۴. راغب اصفهانی در تفسیر خود ج ۱ ص ۷۷۰ و ۷۷۱ گفته است:
المعروف: ما يستحسنه العقل ويرد به الشرع، والمنكر: ما يستقبحه العقل ويحظره الشرع، وعلى ذلك يقال للسخاء المعروف في نحو قول الشاعر:
و لم أر كالمعروف أمّا مذاقه
فحلو و أمّا وجهه فجميل
ويقال لهما: الحق و الباطل، والحسنى والسوأى، والصلاح والفساد، والجميل والقبيح، وإنما اختلفت العبارات في ذلك بحسب اختلاف العبارات.
ادامه دارد ...
نکات و دغدغه های علمی و فرهنگی
ادامه سخن مفسران در باب معروف و منکر ۳. طبرسی در مجمع البيان في تفسير القرآن ج ۲ ص ۸۰۷ گفته است:
ادامه سخن مفسران در باب معروف و منکر
۵. نسفی در تفسیر مدارك التنزيل وحقايق التأويل ج ۱ ص ۲۶۱:
بِالْمَعْرُوفِ: بما استحسنه الشرع والعقل. وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ: عما استقبحه الشرع والعقل، أو المعروف ما وافق الكتاب والسّنّة والمنكر ما خالفهما، أو المعروف الطاعات والمنكر المعاصي.
۶. محمد بن علی بن عربی در رحمة من الرحمن فى تفسير وإشارات القرآن ج ۱ ص ۴۶۰:
«يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ» وهو الأمر بما هو معلوم له «وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» المنكر فعل ما أمر بتركه أو ترك ما أمر بفعله، ولا يوصف بأنه أتى منكرا حتى يعلم أنه مأمور به ذلك العمل أو منهي عنه.
ادامه دارد ...
نکات و دغدغه های علمی و فرهنگی
ادامه سخن مفسران در باب معروف و منکر ۵. نسفی در تفسیر مدارك التنزيل وحقايق التأويل ج ۱ ص ۲۶۱: ب
ادامه سخن مفسران در باب معروف و منکر
۷. عبدالرزّاق رسعنی در رموز الكنوز فى تفسير الكتاب العزيز ج ۱ ص ۲۵۹:
و«المعروف»: طاعة اللّه وطاعة رسوله، و«المنكر»: معصية اللّه ومعصية رسوله.
۸. علی بن محمد خازن در تفسیر لباب التأويل في معاني التنزيل ج ۱ ص ۲۸۱:
المعروف اسم لكل فعل يعرف بالعقل و الشرع حسنه و المنكر ضد ذلك و هو ما عرف بالعقل و الشرع قبحه.
ادامه دارد ...
نکات و دغدغه های علمی و فرهنگی
ادامه سخن مفسران در باب معروف و منکر ۷. عبدالرزّاق رسعنی در رموز الكنوز فى تفسير الكتاب العزيز ج
ادامه سخن مفسران در باب معروف و منکر
۹. حقی برسوی در تفسیر روح البيان ج ۲ ص ۷۳:
وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ: وهو ما استحسنه الشرع والعقل وهو الموافقة. وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ: وهو ما استقبحه الشرع والعقل وهو المخالفة.
۱۰. محمد جواد بلاغی در آلاء الرحمن في تفسير القرآن ج ۱ ص ۳۲۴:
و«المعروف» هو ما يعرف العقلاء والمتشرعة رجحانه في حسنه من دلالة العقل أو الشرع، و«المنكر» ما أنكره واستبشعه العقلاء والمتشرعة لدلالة العقل أو الشرع على رداءته.
ادامه دارد ...
نکات و دغدغه های علمی و فرهنگی
ادامه سخن مفسران در باب معروف و منکر ۹. حقی برسوی در تفسیر روح البيان ج ۲ ص ۷۳: وَ يَأْمُرُونَ ب
ادامه سخن مفسران در باب معروف و منکر
۱۱. ابن عاشور در تفسیر التّحریر والتّنویر ج ۳ ص ۱۸۱:
والمعروف هو ما يُعرف وهو مجاز في المقبول المرضي به، لأنّ الشيء إذا كان معروفا كان مألوفا مقبولا مرضيّا به، وأريد به هنا ما يقبل عند أهل العقول، وفي الشّرائع، وهو الحقّ والصلاح، لأنّ ذلك مقبول عند انتفاء العوارض. والمنكر مجاز في المكروه، والكره لازم للإنكار لأنّ النكر في أصل اللّسان هو الجهل ومنه تسمية غير المألوف نكرة، وأريد به هنا الباطل والفساد، لأنّهما من المكروه في الجبلّة عند انتفاء العوارض.
۱۲. رشید رضا در تفسیر المنار ج ۴ ص ۲۷ گفته است:
على أن المعروف عند إطلاقه يراد به ما عرفته العقول والطباع السليمة والمنكر ضده، وهو ما أنكرته العقول والطباع السليمة.
ادامه دارد ...
نکات و دغدغه های علمی و فرهنگی
ادامه سخن مفسران در باب معروف و منکر ۱۱. ابن عاشور در تفسیر التّحریر والتّنویر ج ۳ ص ۱۸۱: والمعرو
ادامه سخن مفسران در باب معروف و منکر
۱۳. ابن زهره در زهرة التفاسير ج ۳ ص ۱۳۴۳ گفته است:
المعروف هو الأمر الذى تعارفته العقول ولم تختلف فيه الأفهام؛ وهو الذى يكون متفقا مع الفطرة الإنسانية التى لاتختلف فى الناس، والمنكر هو ما تضافرت العقول الإنسانية على إنكاره وقبحه، وهو مناقض للفطرة الإنسانية. وإن العقول من بدء الخليقة تضافرت على أمور أقرتها، وعلى أخرى أنكرتها، فلم تختلف العقول فى مدح الصدق والعدل والحياء والعفة، ولم تختلف العقول فى استنكار الظلم والكذب والفجور والاعتداء بكل ضروبه، ومهما يحاول الذين يريدون حل المجتمعات الفاضلة وهدم بنيانها، من إنكار لتلك الحقائق، وادعاء أنها ليست مقومات الإنسانية، وأنها اتفاقات زمنية، وأوهام سيطرت على العقول فلن يصلوا إلى غاياتهم، وإن ادعوا أن ما يقولونه هو طبيعة الوجود، ولذا سموا أنفسهم وجوديين، وذلك لأن كلامهم ضد طبائع النفوس، وضد السمو الإنسانى عن الطبيعة الحيوانية، وضد الفطرة التى فطر اللّه الناس عليها، وإن الأعرابى الذى سئل: لما ذا آمنت بمحمد؟ فقال: ما رأيت محمدا يقول فى أمر: افعل، والعقل يقول لا تفعل، وما رأيت محمدا يقول فى أمر: لا تفعل، والعقل يقول افعل، أكبر إدراكا من هؤلاء المتفلسفة، وأكثر اتصالا بطبائع الوجود الإنسانى منهم، وهم فى حقيقة أمرهم وتفكيرهم أكثر اتصالا بالطبائع البهيمية منهم بالطبائع الإنسانية.
۱۴. نهاوندی در نفحات الرحمن فى تفسير القرآن ج ۲ ص ۴۷ گفته است:
وَيَأْمُرُونَ العباد بِالْمَعْرُوفِ: وما استحسنه الشّرع والعقل. وَيَنْهَوْنَ الجهّال عَنِ ارتكاب الْمُنْكَرِ وما استقبحه الشّرع والعقل. وفي تخصيصهما بالذّكر إيذان بغاية فضلهما.