eitaa logo
نویسنده شو✍
102 دنبال‌کننده
242 عکس
45 ویدیو
41 فایل
👣 گام های کوچک برای هدف های بزرگ 🎯 📞 ارتباط با ادمین @Sepehr96
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
🚫 فوووووری 💥💥💥 تحلیل چرایی و راهکارهای مقابله با گرانی ها و مشکلات اقتصادی پیش رو 💢 هم اکنون در بزرگ ترین کانال تربیتی کشور با بیش از 86 هزار عضو و بیش از 500 کانال زیرمجموعه😳👇🏼👇🏼👇🏼 http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5 برای شنیدن حرفای متفاوت، وارد بشید👆👆
من هر وقت بی حوصله و کسل باشم می‌روم سراغ نوشتن.✍ من زمانی‌که خسته و مستاصل باشم می‌روم سراغ نوشتن.✍ من در اوج درماندگی و بیچارگی می‌روم سراغ نوشتن.✍ من وقتی غمگین و آزرده باشم می‌روم سراغ نوشتن.✍ همانطور که وقتی شاد و سرحال هستم؛ می‌روم سراغ نوشتن.✍ نوشتن دوستی است که می‌توانیم سرمان را روی شانه‌اش بگذاریم و گریه کنیم.💕 💓 @nevisandesho
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎉 به مناسبت یک سالگی کانال 😊 یک هدیه ی داریم. منتظر باشید...
دو سال از ازدواجمون می‌گذشت. میلاد شوهرم مالک یه نمایشگاه ماشین های خارجی بود و خدا‌رو‌شکر وضع مالی خیلی خوبی داشتیم . حالا دیگه پسرم امیرمحمد داشت می رفت تو هفت ماه، یه روز بعد از ظهر که من و امیرمحمد خواب بودیم صدای زنگ آیفون اومد دکمه پاسخ رو زدم دیدم یه موتوریه با کلاه کاسکت سیاه رنگ که داره چپ و راستش رو نگاه می کنه ... میگه یه بسته دارید لطفا بیائید تحویل بگیرید. چادرمو سرم کردم و رفتم در و باز کردم اما خبری از موتوریه نبود! خواستم در رو ببندم که از لای در یه سی دی سفید رنگ افتاد جلوی پام. برش داشتم و با تعجب سر و ته کوچه رو نگاه کردم اما کسی نبود. اومدم خونه، داشتم از کنجکاوی می مردم سریع خودم رو به لب تاب رسوندم و سی دی رو گذاشتم داخل سی دی رامش و منتظر موندم ... یه فولدر اومد بالا، توش نزدیک 40 تا عکس از خودم بود، مربوط به دوران مجردی که متاسفانه با یه پسره که تو راه دبیرستان دیده بودمش، یکی دوماه رفیق شدیم و یه چند باری بیرون رفتیم و کلی هم عکس با هم داشتیم. آسمون جلوی چشمم تیره و تار شد، جوری به صفحه لب تاب خیره شده بود که تا چند دقیقه نه چیزی می دیدم و نه می شنیدم ... با صدای گریه امیر محمد به خودم اومدم. خواستم برم امیر محمد رو بغل کنم و شیرش بدم که صدای تلفن منو به سمت خودش کشید، کالرآی دی رو نگاه کردم یه شماره ی رند هشت رقمی که بهش نمی خورد خونه یا مغازه باشه افتاده بود ، با ترس و لرز تمام زورم رو جمع کردم و آب دهنم که مثل زهر مار تلخ شده بود رو قورت دادم و گوشی رو برداشتم . جرأت گفتن چیزی رو نداشتم از اون طرف صدای یه مرد اومد: _ سلام نسرین جون، آخ ببخشید تو دیگه ازدواج کردی ببخشید، نسرین خانم، حالتون خوبه؟ امیدوارم که از دیدن عکس هایی که سری اولش رو برات فرستادم شوکه نشده باشی، صدای گریه بچه میاد، پسرته؟ دوستش داری ؟ پس سریع حرفم رو می زنم تا بچه ت هلاک نشه! ببین یه گرفتاری کوچولو دارم که یه کم پول لازمم کرده، تو هم که وضع مالیت توپه ! قبلاً هم که رفیق بودیم و بالاخره رفاقت یه حق و حقوقی رو برای آدم ایجاد می کنه دیگه درسته؟ غرض از مزاحمت این که خیلی لنگ 15 میلیون پولم و زمانم خیلی کمه !! از طرفی دوست ندارم زندگیت با این تصاویری که ممکنه سی دی بعدیش بره دم نمایشگاه آقا میلاد، خراب بشه پس به حق رفاقت و روزهای خوشی که با هم داشتیم کمکم کن ... تا این حرفها رو شنیدم بغضم ترکید و گفتم: _کثافت ... من بچه دارم ... با زندگی و آبروی من بازی نکن ... باشه هرچی بخوای بهت میدم فقط گورت رو گم کن از زندگی من ... خلاصه مجبور شدم سرویس طلایی رو که میلاد برای سالگرد ازدواج مون نزدیک 17 میلیون خریده بود رو بدم به اون نامرد و به میلاد هم گفتم احتمالا از خونه مون سرقت شده و سرویس رو دزدیدن !!! راستش من دوران دبیرستانم که دقیقا یک سال قبل از ازدواجمون بود با این پسره دوست شدم، مثل همه بچه های کلاسمون، تو شبکه های اجتماعی وایبر و تلگرام و وی چت و ... برای هم عکس های خیلی راحت و باز می فرستادیم و عکس های دونفره مون رو که عمدتاً فشم ، جاده چالوس و ... بود رو برای بعضی از دوستامون می فرستادیم . این شد که اون نامرد همه رو نگه داشته بود تا یه روز ازشون سوء استفاده کنه. خلاصه از طریق یکی از آشناهامون که متوجه به هم ریختگی من شده بود، موضوع رو با یه وکیل در میون گذاشتیم، شکایت کردیم و دادگاه اون شیاد رو خواست و به جزای اعمالش رسوند. چون پول نداشت که پول سرویس طلای من رو بده، با ویثقه و تعهد آزادش کردند و برای برگشت پول ها جدول زمانی تعیین کردند . متاسفانه از اون روز به بعد میلاد یه جور دیگه ای به من نگاه می کرد و یه جورایی با شک و تردید بسیار زیادی که تا الان ادامه داره ، هر چند که وکیل و دادگاه جوری موضوع رو طرح کردند که اصلاً متوجه موضوع نشد و تا آخر فکر می کرد درگیر پرونده سرقت طلا از منزلمون شده ... ولی خوب مردها یه حس هایی دارند که خیلی قوی هست. نویسنده: محمد قنبری @nevisandesho
نویسنده شو✍
🔝 🔺#درست_نویسی (بخش ششم) ۸. «به‌خاطر» حرف اضافهٔ مرکب و از ساخته‌های صد سال اخیر است. این ترکیب
🔝 🔺 (بخش هفتم) ۱۰. حشو قبیح حشو یا زیاده‌گویی، از عوامل سستی و گاه نادرستی کلام است. 👈 حشو یعنی کنار هم آمدن کلمات یا جملات هم‌معنا. 👉 حشو زحمت خواننده را بیشتر و ذهنش را آشفته می‌کند. آلودگی به حشو از امراض عمومی متن‌های نسل امروز است. مثلاً «فرشتهٔ ملک‌الموت» حشو است؛ چون فرشته و ملک هم‌معنا هستند. حشو به دو نوع پیدا و پنهان تقسیم می‌شود: 🔰 "حشو پیدا" سرانجام، شناخته و ریشه‌کن می‌شود. مثال‌هایی برای حشو پیدا: دیشب گذشته، سال عام‌الفیل ، سیر گردش کار، تاب تحمل، سن دوسالگی.❌ اما حشوهای پنهان به‌سبب ناشناختگی، همچنان در نوشته‌های نابلدان به ‌جا می‌مانند. مثال: حتی کشورهای پیشرفته نیز در پی راهی برای استقلال هستند.❌ همچنین کشورهای پیشرفته نیز در پی راهی برای استقلال هستند.❌ «حتی» و «همچنین» در این دو جمله با وجود «نیز» زائد هستند. یا باید از «حتی» و «همچنین» صرف‌نظر کرد، یا از «نیز». @nevisandesho
فتح خون.pdf
1.25M
شهید آوینی 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نویسنده شو✍
فتح خون.pdf
1.25M
شهید آوینی 📚
فتح خون.pdf
1.25M
شهید آوینی 📚