🍃لازم نیست همیشه شق و رق پشت میز تحریر بنشینم و بنویسیم.🍂
گاهی میتوانیم موقعیتهای فیزیکی متفاوتی را برای نوشتن امتحان کنیم.
مثلاً میتوانیم کف آشپزخانه دراز بکشیم و بنویسیم.
میتوانیم برویم کنار بخاری، قهوهای بنوشیم و با کلمهها بازی کنیم.
میتوانیم برویم پشتبام، نفس عمیق بکشیم و چند خطی بنویسیم.
گاهی میتوانیم توی رختخواب، در حالی که دستمان از زیر پتو بیرون آمده، دو سه پاراگراف بنویسیم.📝
🌸گاهی میتوانیم کنار پیاده رو بنشینم و حین تماشای رفت و آمد مردم، توی دفترچه یادداشتمان هر چیزی را که به ذهنمان میرسد بنویسیم.🌸
حتی میشود گاهی توی راه پله خانه، روی پلهها نشست و نوشت و به نگاه عاقل اندر سفیه همسایهها بی توجه بود.🙄
مهم این که فرصت نوشتن در وضعیتهای مختلف را از دست ندهیم.
گاهی عوض کردن جای همیشگیمان منجر به کشف ایدههای بدیعی میشود،
ایدههای که میتوانند حس و حال تازهای را وارد زندگی نویسندگی ما کنند.🤗
@nevisandesho ✍
نویسنده شو✍
🔝 🔺#درست_نویسی (بخش پنجم) حروف سه دسته است: ربط، اضافه و نشانه. حرف ربط، واژهها یا جملهها را ب
🔝
🔺#درست_نویسی (بخش ششم)
۸. «بهخاطر» حرف اضافهٔ مرکب و از ساختههای صد سال اخیر است.
این ترکیب جعلی را معمولاً در معانی «بهمنظور»، «بهقصد»، «بهعلت» به کار میبرند و مثلاً میگویند:
«فقط بهخاطر خدا، از این کار دست برداشتم.»❌
درستش اینطور است: «برای خدا از این کار دست برداشتم.»✅
۹. گاهی برای دو اسم که به یکدیگر عطف شدهاند، از یک حرف اضافه استفاده میشود؛ در حالی که آن حرف اضافه برای یکی مناسب و برای دیگری نامناسب است.
غلط: «او با دیگران متفاوت و متمایز است.»❌
درست: «او با دیگران متفاوت و از همه متمایز است.»✅
🔰کاربردهای نابجا و بیمعنای کلمات،
باریکبینی در معنا و نسبت میان کلمات، از بایستههای درستنویسی است. 🔰
گاهی کلمات در معنای خود به کار نمیروند و در جای خود نمینشینند. برخی از آنها از این قرارند:👇
«تقدیر» بهمعنای اندازهگیری، نه قدردانی
«تحکیم» بهمعنای حکمدادن و داوریکردن، نه استوارکردن
«تجلیل» بهمعنای انداختن جل بر پشت چهارپا، نه بزرگداشت
«پایمردی» بهمعنای پادرمیانی و شفاعت، نه پایداری
«بهانه» بهمعنای دلیل ناقص و سست، نه مناسب
«دستگیری» بهمعنای گرفتن دست کسی برای کمک، نه بازداشت
«پیرامون» بهمعنای گرداگرد، نه درباره
«کاندید» بهمعنای سادهدل، نه نامزد
«رهنمون» بهمعنای راهنما، نه راهنمایی
«کنکاش» بهمعنای مشورت و رایزنی، نه کاوش و جستوجو
«با وجود این» درست و «با این وجود» غلط است.
«ناجی» بهمعنای نجاتیابنده، نه نجاتدهنده
«نگاهداشتن» بهمعنای نگهداری، نه نگاهکردن
و ... .
✨ @nevisandesho ✍
#اطلاعیه
سلام شبتون بخیر 💐
دوستانی که علاقه مند به داستان نویسی هستید و یا قصد شرکت در کارگاه داستان نویسی رو دارید لطفا تمرینات داستان نویسی ابتدای کانال رو انجام بدید و برای بنده بفرستید.
متشکرم 🌷
نویسنده شو✍
🍏واقعیت امر همین است که برای نویسنده ی خوب شدن فقط باید نوشت و نوشت و نوشت... 💡سعی کنید در هر موقع
مطالب داستان نویسی رو از اینجا 👆 مطالعه کنید.
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
🚫 فوووووری
💥💥💥 تحلیل چرایی #گرانی_بنزین و راهکارهای مقابله با گرانی ها و مشکلات اقتصادی پیش رو
💢 هم اکنون در بزرگ ترین کانال تربیتی کشور با بیش از 86 هزار عضو و بیش از 500 کانال زیرمجموعه😳👇🏼👇🏼👇🏼
http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
برای شنیدن حرفای متفاوت، وارد بشید👆👆
من هر وقت بی حوصله و کسل باشم میروم سراغ نوشتن.✍
من زمانیکه خسته و مستاصل باشم میروم سراغ نوشتن.✍
من در اوج درماندگی و بیچارگی میروم سراغ نوشتن.✍
من وقتی غمگین و آزرده باشم میروم سراغ نوشتن.✍
همانطور که وقتی شاد و سرحال هستم؛ میروم سراغ نوشتن.✍
نوشتن دوستی است که میتوانیم سرمان را روی شانهاش بگذاریم و گریه کنیم.💕
💓 @nevisandesho ✍
#داستان_کوتاه
دو سال از ازدواجمون میگذشت. میلاد شوهرم مالک یه نمایشگاه ماشین های خارجی بود و خداروشکر وضع مالی خیلی خوبی داشتیم .
حالا دیگه پسرم امیرمحمد داشت می رفت تو هفت ماه، یه روز بعد از ظهر که من و امیرمحمد خواب بودیم صدای زنگ آیفون اومد دکمه پاسخ رو زدم دیدم یه موتوریه با کلاه کاسکت سیاه رنگ که داره چپ و راستش رو نگاه می کنه ... میگه یه بسته دارید لطفا بیائید تحویل بگیرید.
چادرمو سرم کردم و رفتم در و باز کردم اما خبری از موتوریه نبود! خواستم در رو ببندم که از لای در یه سی دی سفید رنگ افتاد جلوی پام. برش داشتم و با تعجب سر و ته کوچه رو نگاه کردم اما کسی نبود. اومدم خونه، داشتم از کنجکاوی می مردم سریع خودم رو به لب تاب رسوندم و سی دی رو گذاشتم داخل سی دی رامش و منتظر موندم ...
یه فولدر اومد بالا، توش نزدیک 40 تا عکس از خودم بود، مربوط به دوران مجردی که متاسفانه با یه پسره که تو راه دبیرستان دیده بودمش، یکی دوماه رفیق شدیم و یه چند باری بیرون رفتیم و کلی هم عکس با هم داشتیم.
آسمون جلوی چشمم تیره و تار شد، جوری به صفحه لب تاب خیره شده بود که تا چند دقیقه نه چیزی می دیدم و نه می شنیدم ... با صدای گریه امیر محمد به خودم اومدم. خواستم برم امیر محمد رو بغل کنم و شیرش بدم که صدای تلفن منو به سمت خودش کشید، کالرآی دی رو نگاه کردم یه شماره ی رند هشت رقمی که بهش نمی خورد خونه یا مغازه باشه افتاده بود ، با ترس و لرز تمام زورم رو جمع کردم و آب دهنم که مثل زهر مار تلخ شده بود رو قورت دادم و گوشی رو برداشتم .
جرأت گفتن چیزی رو نداشتم از اون طرف صدای یه مرد اومد:
_ سلام نسرین جون، آخ ببخشید تو دیگه ازدواج کردی ببخشید، نسرین خانم، حالتون خوبه؟ امیدوارم که از دیدن عکس هایی که سری اولش رو برات فرستادم شوکه نشده باشی، صدای گریه بچه میاد، پسرته؟ دوستش داری ؟ پس سریع حرفم رو می زنم تا بچه ت هلاک نشه! ببین یه گرفتاری کوچولو دارم که یه کم پول لازمم کرده، تو هم که وضع مالیت توپه ! قبلاً هم که رفیق بودیم و بالاخره رفاقت یه حق و حقوقی رو برای آدم ایجاد می کنه دیگه درسته؟ غرض از مزاحمت این که خیلی لنگ 15 میلیون پولم و زمانم خیلی کمه !!
از طرفی دوست ندارم زندگیت با این تصاویری که ممکنه سی دی بعدیش بره دم نمایشگاه آقا میلاد، خراب بشه پس به حق رفاقت و روزهای خوشی که با هم داشتیم کمکم کن ...
تا این حرفها رو شنیدم بغضم ترکید و گفتم:
_کثافت ... من بچه دارم ... با زندگی و آبروی من بازی نکن ... باشه هرچی بخوای بهت میدم فقط گورت رو گم کن از زندگی من ...
خلاصه مجبور شدم سرویس طلایی رو که میلاد برای سالگرد ازدواج مون نزدیک 17 میلیون خریده بود رو بدم به اون نامرد و به میلاد هم گفتم احتمالا از خونه مون سرقت شده و سرویس رو دزدیدن !!!
راستش من دوران دبیرستانم که دقیقا یک سال قبل از ازدواجمون بود با این پسره دوست شدم، مثل همه بچه های کلاسمون، تو شبکه های اجتماعی وایبر و تلگرام و وی چت و ... برای هم عکس های خیلی راحت و باز می فرستادیم و عکس های دونفره مون رو که عمدتاً فشم ، جاده چالوس و ... بود رو برای بعضی از دوستامون می فرستادیم .
این شد که اون نامرد همه رو نگه داشته بود تا یه روز ازشون سوء استفاده کنه.
خلاصه از طریق یکی از آشناهامون که متوجه به هم ریختگی من شده بود، موضوع رو با یه وکیل در میون گذاشتیم، شکایت کردیم و دادگاه اون شیاد رو خواست و به جزای اعمالش رسوند.
چون پول نداشت که پول سرویس طلای من رو بده، با ویثقه و تعهد آزادش کردند و برای برگشت پول ها جدول زمانی تعیین کردند .
متاسفانه از اون روز به بعد میلاد یه جور دیگه ای به من نگاه می کرد و یه جورایی با شک و تردید بسیار زیادی که تا الان ادامه داره ، هر چند که وکیل و دادگاه جوری موضوع رو طرح کردند که اصلاً متوجه موضوع نشد و تا آخر فکر می کرد درگیر پرونده سرقت طلا از منزلمون شده ...
ولی خوب مردها یه حس هایی دارند که خیلی قوی هست.
نویسنده: محمد قنبری
@nevisandesho ✍
نویسنده شو✍
🔝 🔺#درست_نویسی (بخش ششم) ۸. «بهخاطر» حرف اضافهٔ مرکب و از ساختههای صد سال اخیر است. این ترکیب
🔝
🔺 #درست_نویسی (بخش هفتم)
۱۰. حشو قبیح
حشو یا زیادهگویی، از عوامل سستی و گاه نادرستی کلام است.
👈 حشو یعنی کنار هم آمدن کلمات یا جملات هممعنا. 👉
حشو زحمت خواننده را بیشتر و ذهنش را آشفته میکند.
آلودگی به حشو از امراض عمومی متنهای نسل امروز است. مثلاً «فرشتهٔ ملکالموت» حشو است؛ چون فرشته و ملک هممعنا هستند.
حشو به دو نوع پیدا و پنهان تقسیم میشود: 🔰
"حشو پیدا" سرانجام، شناخته و ریشهکن میشود.
مثالهایی برای حشو پیدا:
دیشب گذشته، سال عامالفیل ، سیر گردش کار، تاب تحمل، سن دوسالگی.❌
اما حشوهای پنهان بهسبب ناشناختگی، همچنان در نوشتههای نابلدان به جا میمانند.
مثال: حتی کشورهای پیشرفته نیز در پی راهی برای استقلال هستند.❌
همچنین کشورهای پیشرفته نیز در پی راهی برای استقلال هستند.❌
«حتی» و «همچنین» در این دو جمله با وجود «نیز» زائد هستند. یا باید از «حتی» و «همچنین» صرفنظر کرد، یا از «نیز».
@nevisandesho ✍
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☢ دوران مجردی!
💢 شعر #طنزی که بارها موجب خنده رهبر انقلاب و حضّار شد!
عاااالی!😊
🚩 @IslamLifeStyles
#داستان_کوتاه
با کلی دردسر بابام رو راضی کردم که بذاره برای ادامه تحصیل بیام تهران رشته مورد علاقه مو که قبول شده بودم رو ادامه بدم .
بهش می گفتم بابا من دولتی قبول شدم، خوابگاه دارم، دانشگاه مون عالیه و ... .
بابام می گفت: بابا جون من که نمی گم نرو، ولی وقتی می تونی اینجا تو شهرخودمون کنار ما باشی و ادامه تحصیل بدی چرا باید بری تهران؟ با اون همه آلودگی اخلاقی و آلودگی هوا و ... ؟؟؟
خلاصه سه ترم از دانشگاه گذشته بود و دیگه نگرانی های بابام تموم شده بود. راستش اوایلش خودمم می ترسیدم و کلی استرس داشتم ولی الان بعد از سه ترم دیگه همه چی برام عادی شده بود و کلی اعتماد به نفس پیدا کرده بودم.
آخر هفته ها با همکلاسی ها می رفتیم جاهای دیدنی تهران و اطراف تهران و کلی خوش می گذشت .
شبا تو خوابگاه هم که بساط خنده فراهم بود. تا یه مختصر سکوتی پیدا میشد یه دفعه یکی از بچه ها موبایلش رو باز می کرد و یه جک یا کلیپ خنده داری که تو گروه ها یا کانال های تلگرامش اومده بود رو بلند بلند می گفت و بقیه هم می ترکیدن از خنده ... .
دو سه هفته هوا بارونی بود و نتوسته بودیم آخر هفته ها بریم تفریح . خیلی حوصله مون سر رفته بود . دیگه دل و دماغ جک خوندنم نداشتیم .
یکی از بچه ها یه دعوت نامه فرستاد. از همکلاسی هامون بود که خونه شون کرج بود . برای جشن تولدش کل بچه های کلاس رو دعوت کرده بود ماهم که از تو خوابگاه موندن کلافه شده بودیم خوشحال شدیم و قرار شد همه مون بریم و خوش بگذرونیم .
خلاصه اون شب رسید و رفتیم ... اولش همه دختر بودیم ولی یه نیم ساعتی که گذشت و ما لباس های مجلسی مون رو پوشیده بودیم چند تا پسر هم اظافه شدن و بساط دی جی رو هم راه انداختن ...
من اولین بار بود که تو یه جشن این شکلی بودم داشتم مثل بید می لرزیدم . سریع خودم رو پوشندم و یه گوشه نشستم و شروع کردم به ذکر گفتن که زودتر این جشن لعنتی تموم بشه ...
متاسفانه اون شب کلی عکس و فیلم توسط موبایل ها ضبط شد و تو گروه های مختلف تلگرام به عنوان پاری مختلط دانشجویان دانشگاه ... تهران پخش شد و چند تا از عکس های من هم تو شهرستان به گوشی خانواده م رسید.
الان نمی دونم با چه رویی برگردم و به بابام و خانواده ام در مورد اون شب چه توضیحی بدم ؟ فقط از پیام هایی که بابام داده فهمیدم که دیگه هیچ اعتمادی بهم نداره ... .
#عبرت ها:
1.یکی از آفات مهمانی ها، جشن ها و مراسمات مختلف امروزی برای خانواده های مقیّد، وجود انبوهی از گوشی های هوشمند با دوربین های بسیار قوّی و به روز می باشد که زمینه های مختلف برای عکس گرفتن و انتشار آن در فضای مجازی را فراهم می کند، لذا بیش از هر چیزی بایستی با هوشیاری کامل، در این گونه مراسمات شرکت نمود .
2.تعارف و خجالت را کنار بگذاریم و به صورت مستقیم و بسیار جدّی، کسانی را که در حال تصویر برداری از ما هستند را از این کار منع نمائیم.
نویسنده: محمد قنبری
@nevisandesho ✍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنها راه ساخته شدن مملکت 👆
حتما حتما ببینید 👌👌
💠 استاد رائفی پور 💠
@nevisandesho ✍
نویسنده شو✍
❓چگونه نویسنده شوم❓ بخش سیزدهم اهمیت مطالعه غیرداستانی 📚 بنا نیست چون میخواهیم داستاننویس بشوی
❓چگونه نویسنده شوم❓
بخش چهاردهم
💠 اگر میخواهی رشد کنی…✨
بازخورد گرفتن بهترین راه برای اصلاح سریع نوشتهها و یادگیری بهتر است.
باید سعی کنیم دایرهای از اطرافیان خوشذوق و حرفهای داشته باشیم تا عیب و ایراد نوشتههایمان را به ما گوشزد کنند.🌀
ارائه آثار به مخاطبان غیرحرفهای هم درسهای بسیاری دارد، ازجمله اینکه کمال طلبی ما را کاهش میدهد و شهامت بیشتری پیدا میکنیم.🧐
💠 نوشتن یعنی بازنویسی 📝
اگر همینگوی با آنهمه مهارت صفحه آخر وداع با اسلحه را ۴۰ بار بازنویسی کرده، ما چرا از بازنویسی طفره برویم و بترسیم؟
بزرگترین نویسندههای جهان اذعان دارند که نسخه اول هر متنی معمولاً افتضاح است، بنابراین بازنویسی باید دوست خوب هر نویسندهای باشد.♻️
راه حل 💡
در نوشتن پیشنویس اولیه نباید وسواس داشت، چون ممکن است منتقد درونمان کلاً از نوشتن و نویسندگی منصرفمان کند.😕
پیشنویس اولیه یک متن ممکن است از انشاهایی که در مدرسه مینوشتیم هم ضعیفتر باشد.
چرکنویس را باید سریع و بیوقفه نوشت. اصلاً به خاطر همین اسمش را گذاشتهاند چرکنویس.🖊
اما وقتی با سرعت بالا مینویسیم ممکن است در جاهایی از متن حس کنیم آنچه میخواستیم نگفتهایم یا میشود به شکل بهتر و مفصلتری درباره یک موضوع نوشت.
🔰 در چنین مواردی کاری که جان دیدیون انجام میداد مفید به نظر میرسد.
دیدیون در دستنویس اولیهاش بعضی قسمتها را خالی میگذشت و پس از پایان کار مجدداً بازمیگشت و جاهای خالی را پر میکرد.
این روش ساده به نظر میرسد، اما بسیار کاربردی و مفید است.
با گذاشتن جاهای خالی سرعت ما در نوشتن چرکنویس اولیه کم نمیشود و جریان روان نوشتن ادامه مییابد، همچنین با بازگشتن به متن و پر کردن جاهای خالی به اثر کاملتری میرسیم.💯
@nevisandesho ✍