..💔
#سلامعلۍقلبزینبالصبورღ
صنعتِ شعر
زَمین خورد و کم آورد زِ بَس
وزنِ صبرِ تـــو💔
به زانو زده شاٰعرهٰا را....
#امالمصائب🖤
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
چه بگویم از تو.mp3
2.6M
.
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد
از تـو دم میزنم اما قلمم میلرزد
🎤 شعرخوانی #حمیدرضابرقعی در مدح #حضرتزینب(س)🖤
#امالمصائب
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
41.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
..🎙
#مداحیدرمحضررهبری۵۱
مداحی حجتالاسلام اکبرپور در حضور رهبر معظم انقلاب
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️⃟⃟🍃
#مولاناحسینجان
بردلم،گردِغمۍریختهازدوریتو
کهبهصداَبــرپرازاشک،دلموانشود...
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
#شبجمعهشبزیارتیارباب
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
..📝
✧↫ ﮔﻮﻳﻨﺪ:ﺻﺎﺣﺒﺪﻟﻰ، ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﻧﻤـﺎﺯ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪﻯ ﺭﻓﺖ. ﻧﻤﺎﺯﮔﺰﺍﺭﺍﻥ ﻫﻤـﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ؛ ﭘﺲ، ﺍﺯ ﺍﻭﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﻛـﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ، ﺑﺮ ﻣﻨﺒﺮ ﺭﻭﺩ ﻭ ﭘﻨﺪ ﮔﻮﻳﺪ. ﺍﻭ ﻧﯿﺰ ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ.
👈ﻧﻤﺎﺯﺟﻤﺎﻋﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ. ﭼﺸﻢﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ. ﻣـﺮﺩ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﻝ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﻭ ﺑﺮ ﭘﻠﻪ ﻧﺨﺴﺖ ﻣﻨﺒﺮ ﻧﺸﺴﺖ. ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻟﺶ(ﺹ) ﺭﺍ ﺳﺘﻮﺩ .
🔰ﺁﻧﮕـﺎﻩ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﮔﻔﺖ: ﻣـﺮﺩﻡ! ﻫـﺮ ﻛﺲ ﺍﺯ ﺷﻤـﺎ ﻛﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﺎ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺯﻳﺴﺖ ﻭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺮﺩ، ﺑﺮﺧﻴﺰﺩ! ﻛﺴـﻰ ﺑﺮﻧﺨﺎﺳﺖ.
✅ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﻻ ﻫﺮﻛﺲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻛـﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﺮﮒ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺑﺮﺧﻴﺰﺩ!ﺑﺎﺯ ﻛﺴﻰ ﺑﺮﻧﺨﺎﺳﺖ.
⚠️ﮔﻔﺖ : ﺷﮕـﻔﺘﺎ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻛـﻪ ﺑﻪ ﻣـﺎﻧﺪﻥ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻳﺪ؛ ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺭﻓﺘﻦ ﻧﻴﺰ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﻴﺴﺘﻴﺪ !
#متنهایزیبا✨
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313
✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊
ღೋ═══════════
#سـرزمیـنزیبـایمـن♡
#نوشتهشهیدمدافعحرمطاهاایمانی
#قسمتبیستوپنجم
یعنی دلش به حال من سوخته؟ … یا شاید …
به شدت #عصبانی شده بودم …
این افکار مثل خوره، آرامش رو ازم گرفت … .
در رو باز کرد و اومد داخل تا چشمم بهش افتاد، دفتر رو پرت کردم سمتش …
کی از تو کمک خواسته بود که دخالت کردی؟ فکر کردی من یه آدم بدبختم که به کمکت احتیاج دارم؟ … .
توی شوک بود سریع به خودش اومد از حالتش مشخص بود خیلی ناراحت شده … خودم رو برای یه درگیری حسابی آماده کرده بودم که خم شد و دفتر رو از روی زمین برداشت … .
– قصد بی احترامی نداشتم اگر رفتارم باعث سوء تفاهم شده، عذرمی خوام … و خیلی عادی رفت سمت خودش...
به شدت جا خوردم …
من برای یه دعوای حسابی آماده شده بودم … ولی این رفتار هادی تمام معادلات ذهنی من رو بهم ریخت …
مشخص بود خیلی ناراحت شده اما به جای هر واکنشی فقط ازم #عذرخواهی کرد … .
اون شب اصلا خوابم نبرد نیمه هشیار توی جای خودم دراز کشیده بودم که نیمه شب از جاش بلند شد …
رفت بیرون و چند دقیقه بعد برگشت سجاده اش رو باز کرد و مشغول #نماز شد …
می دونستم نماز صبح دو رکعت بیشتر نیست …
اما اون مدام، دو رکعت، دو رکعت پشت سر هم نماز می خوند …
من همون طور دراز کشیده، بهش نگاه می کردم حالت عجیبی داشت …
نماز آخر، یه رکعت اما طولانی بود …
و اون خیلی آروم، بین نماز گریه می کرد … .
من شاید حدود یه سالی می شد که مسلمان شده بودم اما مسلمانی من فقط اسمی بود …
هرگز نماز نخونده بودم… توی مراسم عبادی و مذهبی مسلمان ها شرکت نکرده بودم …
و فقط روی هدف خودم تمرکز کرده بودم … .
اما اون شب، برای اولین بار توجهم جلب شده بود …
نمی فهمیدم چرا هادی، اون طور گریه می کنه اون حالت، حس عجیبی داشت …
حسی که من قادر به درک کردنش نبودم … .
از اون شب … ناخودآگاه، هادی در کانون توجهم قرار گرفته بود …
هر طرف که می رفت یا هر رفتاری که می کرد به شدت کنجکاوی من تحریک می شد …
از پله ها می اومدم پایین می خواستم وارد حیاط بشم که متوجه حرف چند نفر از بچه ها شدم …
داشتن در مورد من با هادی حرف می زدن …
برای اولین بار دلم می خواست سر در بیارم دارن در مورد من به هادی چی میگن؟… .
همون گوشه راهرو و توی زاویه ایستادم …
طوری که من رو نبینن و گوش هام رو تیز کردم …
– اصلا معلوم نیست این آدم کیه …
نه اهل نماز و روزه است نه اخلاق و منشش مثل مسلمان هاست حتی رفتارش شبیه یه آدم عادی نیست …
باور کن اگر یه ذره اهل تظاهر بود یا خودش رو بین بچه ها جا می کرد … می گفتم نفوذیه، اومده ببینه ایران چه خبره … هر چند همین رفتارهاش هم بدجور …
هر کدوم یه چیزی می گفتن و حرفی می زدن و هادی فقط با چهره ای گرفته سرش رو پایین انداخته بود
حالت و سکوت هادی روی اونها هم تاثیر گذاشت …
– این حرف ها غیبته کمتر گوشت برادرتون رو بخورید …
– غیبت چیه؟ اگر نفوذی باشه چی؟
کم از این آدم ها با اسم ها و عناوین مختلف خودشون رو جا کردن اینجا …
یا خواستن واردش بشن؟ …
کم از اینها وارد سیستم حوزه شدن و بقیه رو به انحراف کشیدن؟ …
سرش رو بالا آورد …
اگر نفوذی باشه غیبت نیست …
اما مطمئن باشید اگر سر سوزنی بهش شک کرده بودم خیلی جلوتر از اینکه صدای شما در بیاد اطلاع داده بودم …
اینکه شما هم نگران هستید جای شکر داره … مثل شما، ایران برای منم خیلی مهمه …
من احساس همه تون رو درک می کنم ولی می تونم قسم بخورم کوین چنین آدمی نیست… .
چهره هاشون هنوز گرفته بود اما مشخص بود دارن حرف هادی رو توی ذهن شون بالا و پایین می کنن …
هر چند دیگه می فهمیدم چرا برای این جماعت غیرایرانی… اینقدر ایران و جاسوس نبودن من مهمه…
اما باز هم درک کردن حسی که در قلب هاشون داشتن و امت واحد بودنشون برام سخت بود … .
– در مورد بقیه مسائلی هم که گفتید باید شرایط شخص مقابل رو در نظر بگیرید …
این جوان، تازه یه ساله مسلمان شده شرایط فکری و ذهنیش، شرایط و فرهنگی که توش زندگی کرده باید به اینها هم نگاه کنید …
شما با اخلاق اسلامی باهاش برخورد کنید…
من و شما موظفیم با رفتارو عمل و حرف مون به شیوه صحیح تبلیغ کنیم …
بقیه اش با خداست …
حرف های هادی برام عجیب بود چطور می تونست حس و زجر من رو درک کنه؟ …
این حرف ها همه اش شعار بود اون یه پسر سفید و بور بود …
از تک تک وسایلش مشخص بود، هرگز طعم فقر رو نچشیده …
در حالی که من با کار توی مزرعه بزرگ شده بودم …
روز و شب، کارگری کرده بودم تا خرج تحصیل و زندگیم رو بدم …
هر چند مطمئن بودم، اون توان درک زجری که کشیدم رو نداره …
اما این برخوردش باعث شد برای یه سفید پوست احترام قائل بشم …
اون سعی داشت من رو درک کنه و احساس و فکرش نسبت به من ...
#ادامهدارد....
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313