eitaa logo
استاد مجاهدی 🌹🍃 و شاگردان
167 دنبال‌کننده
729 عکس
549 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
20.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هوالمحبوب به آستان (س) پنجره در آسمان ملائکه ی خوش ذوق شهر بهشت را که بنا کردند اول به سوی صحن و سرای تو چندین هزار پنجره وا کردند مشتی ستاره از فلک آوردند در سفره های ما نمک آوردند بس که بهار از فدک آوردند در شهر قم مدینه به پا کردند با چشم های غرق عطش دیدیم گنبد درون آینه ی حوض است آن کاسه های پر شده از خورشید سیرابمان از آبِ طلا کردند ملا حسین مولویِ مداح همراه شمس و عاصی و خورشیدی از بس که بوده اند نمک گیرت در هر مقام شور به پا کردند صحن عتیق و جلوهء دیرینش با چلچراغِ خوشهء پروینش اینها به اتفاق مضامینش پروانه را مدیحه سرا کردند ما قاصریم وصف تو را وقتی امثال مرعشی و بروجردی یک عمر روزه های معطر را با بوسه بر ضریح تو وا کردند تکرار فاطمه است عبور تو ، توصیف زینب است مرور تو معصومه نام داشت حضور تو ، اما تو را کریمه صدا کردند ای تا همیشه کار تو کارستان اثبات کرده شوکت تو هر آن هرگز نکرده اند همه مردان کاری چنان که فاطمه ها کردند … از مجموعه شعر (یحیی)
فرج یعنی دعای عهد خواندن ، عهد را بستن دعا یعنی پلی از فرش تا عرش خدا بستن فرج یعنی دلِ سجاده را با اشک ها شستن دهان هرچه شیطان است را با ربنا بستن فرج یعنی در آبِ توبه دل را شست و شو دادن هیولای هوای نفس خود را دست و پا بستن در امواج بلندِ آل یاسین غوطه ور بودن دلِ خود را در این طوفان به لطفِ ناخدا بستن فرج یعنی به سوز ناحیه ، حق را قسم دادن دخیلِ اشک را بر تکیه های کربلا بستن توسل های ما در هر سه‌شنبه معنی‌اش این است درِ دل را به روی هرچه غیر از اِنَّما بستن خوشا مثل شهیدانِ مدافع زندگی کردن به سر سربندِ یا مهدی و یابن المصطفی بستن
آبی چشمان من ابریست بارانیش کن مثل یک دریای بی آرام،طوفانیش کن تا خدایی یک قدم مانده ست ابراهیم من! سدّ راه توست اسماعیل ، قربانیش کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میثم داودی غزلی برای امام هادی(ع) بیت رهبری شعر خواندی و استوارترین کاخ‌های ستم خراب شدند دست بردی به چشمه زمزم، آب‌های جهان شراب شدند پلک باز تمام پنجره‌ها، روزها با تو خیره حرف زدند شب ولی سرد بود، پس ناچار، چشم بستند و گرم خواب شدند آسمان راه خویش را گم کرد، ماه در چشم شب تلاطم کرد ابرهای سیاه با گریه، خیره در چشم آفتاب شدند تو خلیلی که زیر پاهایت، قفس شیرها گلستان شد دست آخر هم از خجالت تو، شیرها قطره قطره آب شدند ای نگاهت شفای بیماران، ای امام صداقت و باران تو دعا کردی و گنهکاران، با خدا پاک بی‌حساب شدند ساحران را به خاک افکندی، بارها مثل حضرت موسی بعد هم دور گردن آنها، مارها یک‌به‌یک طناب شدند خواب مسموم معتمدها را، زلف آشفته‌ات پریشان کرد آسمان رعد و برق زد یعنی، اشک‌های تو مستجاب شدند ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━
شب عاشقانگی است و من شده ام گدای تو یاعلی به امید آن که صدای من برسد به اهل سما علی چه کنم اگر که در آن میان نرسد صدا به صدا علی؟ تو که‌ای که نام بلند تو به خدا رسانده مرا علی؟ به خدا که با تو رسیده ام به زلال ذات خدا علی تو که‌ای که برتری از مکان و چنین گذشته‌ای از زمان؟ تو که‌ای که از برهوت تن، زده پل به مرکز بی کران؟ تو همان که در تو به حیرتم، تو همان که إنس و فرشتگان تو همان که درک همه جهان شده در صفات تو ناتوان تو همان که قبله‌ی اهل دل، تو همان که قبله نما علی نه عجب که درّ نجف شود قطرات اشک زلال تو ظلمات بود و تو آمدی، «کَشَفَ الدّجی» به جمال تو تو محمدی و به این سبب «بَلَغَ العُلی» به کمال تو حسنی ی و فاطمه وحسین «حَسُنَت جمیع خصال» تو صلوات بر تو و آل تو، همه وقت، در همه جا علی تو چگونه آمده‌ای بگو که نه حاضری و نه غایبی؟! چه بگویم از جلوات تو، تو که جلوه گاه عجایبی ... تو ابوتراب و ابوالیم و طلوع کل مطالبی پدر مکرّم زینبی و شریک هرچه مصائبی برسان مرا به جوار خود، پس از آن به کرب‌و‌بلا علی به خدا قسم که بدون تو همه جا همیشه مشوّشم به بهشت بی تو نمی‌روم که بدون تو پُر آتشم نخورم می از خُم دیگران که خمار کوثر بی غشم به کدام شیوه بیان کنم که چه می کشم که چه می‌کشم؟! نفسی اگر نکنی نظر به گدای بی سر و پا علی چه خوش است در تصور من که تو «نون» بین «لـنـا» شوی چه خوش است ای شه لافتی که شکوه نقطه با شوی تو رسیده ای به وصال حق که امیر هر دو سرا شوی همه ترس من بود از همین که خدا نکرده خدا شوی شده ذکر هر شب قدر من «بِکَ یاعلی بِکَ یا علی» نه فرشته‌ای و نه آدمی، تو فقط تجلّی ایزدی تو نگین حلقه‌ی انبیا و شکوه حضرت سرمدی چه در آسمان و چه در زمین تو سرآمدی، تو زبانزدی تو عزیز خانه‌ی فاطمه، تو عزیز جان محمدی و تویی که وقت مباهله شده شرح «أنفسنا» علی که علیست «یَحکُمُ ما یُرید»، علیست «یُثبِت ما یشاء» که علیست کُنه سوره «روم» و علیست معنی «هَل أتی» که علیست «مُنتَهِیُ الهِمَم»، که علیست سایه‌ی ماسوا که علیست سعی به سوی حق و علیست مروه‌ی با صفا نشود قبول حج کسی به خدا بدون ولا علی به خدا به اذن خدا فقط ابدی شدی، ازلی شدی و به کام مردم میکده می ناب لم یزلی شدی ملکوت نابِ غزل شد و تو در آن عجب غزلی شدی خبری رسید و در آن خبر تو فقط امیر و علی شدی لِتُرابِ مَقدَمِکَ الفِدا دل و جان عاشق ما علی بنشین دوباره رجز بخوان که زمان کف زدن آمده در قلعه‌ای که تو کنده ای ز هراس در سخن آمده بروید از سر راه او که امیر بت شکن آمده چه بد است عاقبت کسی که به جنگ تن به تن آمده به سپاهیان و یلان بگو بدهند آب طلا علی شده اند در مقابل تو همه شیرِ بی سر و یال و دُم همه گفته اند و شنیده ام که شدند «مُعتَرِفٌ بِکُم» نگران آن همه «مرحبم» که فرار کرده و گشته گم دل بی قرار و هوایی‌ام شده رهسپار غدیر خُم به چهارده خُم می قسم احدی نرسیده تا علی اسداللها، اذن اللها، به شب بلند عبادتت به کدام رتبه رسیده ای که خداست شاهد رتبتت به نجف رسیده مسافری که رسد به فیض زیارتت به عنایتت به کرامتت به محبتت به شفاعتت تو بگو به غیر حریم تو به کجا رود به کجا علی؟ همه شب نشسته خیال تو سر راه من، سر راه من چه شود اگر که نگاه تو برسد شبی به نگاه من به دو چشم غرق خیانتم، به دو چشم غرق گناه من و تو ای سپیده نظر کنی به من و به روی سیاه من چه غم از عذاب خدا اگر که تویی شفیع جزا علی ثقلین مدح دو چشم تو شده روشنایی دفترم که علیست ذکر مداومم، صلوات قند مکرّرم به جهان مرید ابوذرم، مدیون مالک أشترم ندهم به زیر بیرق کس ، که غلام خادم قنبرم همه عمر بنده‌ی حیدرم به حقیقت «إنّما» علی
مطلع شعر تو ای عشق "هوالباران" است قسمت چشم تو از روز ازل باران است اشک آهسته وپیوسته ی تو تا جاریست روزی روز وشب اهل محل باران است به امیدی که در افلاک قدم بگذاری آسمان غرق ستاره ست ،زحل باران است سوره ی " روم" به سمت تو اشارت دارد سوره ی نحل به یُمن تو عسل باران است بت شکستن فقط از دست تو بر می آید کفر میبارد و این شهر هُبَل باران است خیبر وخندق از این قاعده مستثنی نیست عبدود ریخته در لشکر و یل باران است بس که در خلوت یاد تو به وجد آمده ام دفتر شعر من امروز غزل باران است واژه ها باز به این شعر هجوم آوردند آیه ی روشنی از سوره ی "روم " آوردند
بیست و دوم ذی الحجه شهادت میثم تمار علیه السلام مرد خرما فروش در زندان راوی سرنوشت مختار است حرف هایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است رطبش طعم نیشکر دارد، تا خدا نیت سفر دارد از سر انجام خود خبر دارد، شوق پرواز او چه بسیار است زخم های دلش نمک خورده، بار ها این چنین محک خورده از علی گفته و کتک خورده، این برای هزارمین بار است یاد آن روز های خوب بخیر، که علی بود و میثم و سلمان جمعشان جمع بود و می گفتند، رطبت کو؟ که وقت افطار است در طلوعش غروب پیدا بود، آخر قصه خوب پیدا بود چوبه دار او همین ئخل است، لیف خرما طناب این دار است با زبان علی تکلم کرد، رو به جمع غریب مردم کرد تا دم مرگ هم تبسم کرد، گفت: این آرزوی تمار است که بمیرد فقط به عشق علی، که علی دست قادر ازلی است رشته ی ما سوا به دست علی است، سر این رشته نا پدیدار است رشته اتصال محکم شد، کمر نخل ناگهان خم شد لحظه های عروج میثم شد، که همان لحظه های دیدار است
نه در توصیف شاعرها نه در آواز عشاقی تو افزون‌تر از اندیشه، فراوان‌تر از اغراقی وفاداری و شیدایی علمداری و سقایی ندارند این صفت‌ها جز تو دیگر هیچ مصداقی به خوبی تو حتی معترف بودند بدخواهان یزید آنجا که می‌گوید الا یا ایها الساقی تمام کودکان معراج را توصیف می‌کردند مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی چنان رفتی که حتی سایه‌ات از رفتنت جا ماند رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی فرار از تو فراری می‌شود در عرصه میدان چنان رفتی که بعد از آن بخوانندت هوالباقی بدون دست می‌آیی و از دستت گریزانند پر از زخمی هنوز اما برای جنگ قبراقی به سوی خیمه‌ها یا «عدتی فی شدتی» برگرد که تو بی‌ مشک سقایی که تو بی‌ دست رزاقی شنیدم بغض بی‌گریه به آتش می‌کشد جان را بماند باقی روضه درون سینه‌ام باقی
رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد دگرگون شد جهان، لرزید دنیا، زیر و رو شد خاک دمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد پس از بی مهری دریا، قسی القلب شد آتش به جان دودمان رحمة للعالمین افتاد خدایا هیچ زخمی بدتر از دلواپسی ها نیست که چشمش سوی خیمه، لحظه های واپسین افتاد شکستن با غلاف تیغ را سربسته میگویم زبانم لال...النگوی زنان از آستین افتاد  برای من نگه دار و بیاور زخمهایت را اگر خواهر مسیرت سوی من در اربعین افتاد نفهمیدند طه را... نفهمیند یاسین را به چوب خیزران دندانه ای از حرف سین افتاد ا
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است همان قدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است قلندرها و درویشان و حق گویان و عیّاران! من از راهی خبر دارم که ذکرش قل هوالله است ندارم آرزویی جز «مقام» عشق ورزیدن که از دل آخرین حبّی که بیرون می شود، جاه است خدایا عشق ما را می کشد یا زنده می سازد هوای وصل، هر دم چون نفس، جانبخش و جانکاه است سکوتی سایه افکنده است همچون ابر بر صحرا شب آرام است و نخلستان پر از تنهایی ماه است کسی با چاه راز رنج خود را باز می گوید چه تسبیحی است این؟! آه است، این آه است، این آه است نمی خوانم خدایش گرچه از اوصاف او پیداست که هم بر عیب ستّار است، هم بر غیب آگاه است به سویش بس که مردم چون گدا دست طلب دارند جوانمردان بسیاری گمان دارند او شاه است به «سلطان جهان»، «شاه عرب» گفتند و عیب نیست به هر تقدیر دست لفظ، از توصیف کوتاه است
جناب چه زیبا سرودند ای خسته از جماعتِ غرقِ ریا حسین ای دل بریده از همه ی رنگ ها حسین بر قتلِ تو فقیهِ دروغین بداد رأی ای کشته ی شیوخِ مقدس نما حسین سَمتِ تو از تمامی مردم فراری ام ای با غریب های جهان آشنا حسین آری برای یاری او استخاره ها کردند مومنان و نماندند با حسین معیار اگر که پینه ی پیشانی است و ریش تنها نبود این همه اربابِ ما حسین ننگا به ما که بی ادبانه برایمان گشته خلاصه در عطش و کربلا حسین او را اگر که زنده شود باز می کُشند یک عِدّه زاهدانه و با ذکرِ یاحسین!
هدایت شده از خبرگزاری فارس
20.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 |«چای روضه» با صدای سیدحمیدرضا برقعی 🏴ای شه تشنه لب، سلام علیک... @Farsna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذوالجناح آمد ولی با خود سوارش را نداشت بی قرار بی قرار آمد ،قرارش را نداشت سالها پا در رکاب حضرت خورشید بود بر رکاب اما سوار کهنه کارش را نداشت بر رکاب خود نگین سرخ خاتم را ندید بر رکاب خود نگین شاهوارش را نداشت خوب یادش بود وقتی رهسپار جنگ شد دشت تاب گامهای استوارش را نداشت لحظه هایی را که بی او از سفر برگشته بود لحظه هایی را که اصلا انتظارش را نداشت یالهایش گیسوانی غوطه ور در خاک وخون چشمهایش چشمه ای که اختیارش را نداشت اسب بی صاحب شبیه کشتی بی ناخداست صاحبش را،هستی اش را ، اعتبارش را نداشت پیکر خود را به خون آسمان آغشته کرد طاقت دل کندن از دار وندارش را نداشت اسبها در قتله گاه آسیمه سر میتاختند کاش شرم دیدن ایل وتبارش را نداشت پیکری صدپاره از آوردگاه آورده بود که حساب زخمهای بی شمارش را نداشت کاش دُلدُل بود ودِل دِل کردنش را میشنید لحظه ای که حیدر بی ذوالفقارش را نداشت بالهایش را همان جا باز کرد وجان سپرد آرزویی غیر مردن در کنارش را نداشت
چشمهای خسته ات را باز دریایی نکن این قدر با اشک رویت را تماشایی نکن هیچ جا مانند این جا چشم مردم شور نیست روی ماهت را دوباره غرق زیبایی نکن عمه مثل ابر طوفان زاست پس با او بگو بغض خود را بشکن و دیگر شکیبایی نکن حنجرت زخم است و داغ اصلا برایت خوب نیست در خرابه با اسیران هم هم اوایی نکن من ،عمو،قاسم،علی اکبر همه پیش توییم در کنار نیزه ها احساس تنهایی نکن دیدن این سر میان طشت پیرت میکند این قدر با بوسه ات از من پذیرایی نکن چشم هایت را ببند و دست بر رویم بکش دخترم!حتی نگاهی هم به بابایی نکن روی دامان تو دارد باز خوابم می برد با زبان بی زبانی قصد لالایی نکن
همیشه آسمان بارانی چشم ترش بوده کسی که داغ وغربت ارث زهرا مادرش بوده حسن سهم پیمبر شد حسین اما علی را داشت حسن بیش از حسین آیینه ی پیغمبرش بوده خدا ما را کفایت میکند«اَلعزه لله» چه نقشی بر نگین آبی انگشترش بوده چه دردی بیش از این که میزده از پشت خنجر را کسی که سالها پایین پای منبرش بوده سپاهی داشته اما سپاه رو سیاهی که فقط در گیر ودار کیسه ی سیم و زرش بوده به یاد کوچه ای باریک می افتد در آن خانه که روزی روزگاری مادرش پشت درش بوده خدا را شکر در شبهای تلخ خون دل خوردن اگر مادر نبوده در کنارش خواهرش بوده جمال قاسم وشیرین زبانی های عبدلله چه رازی بین او با لاله های پر پرش بوده پس از طشت مسی طشت طلا هم ماجرایی داشت درآن شب که برادر میهمان دخترش بوده دم آخر برادرهای خود را در چه حالی دید کسی که از شروع ماجرا تا آخرش بوده
با عسل هم چای های کربلا شیرین نشد تلخ بود از بس غم جامانده های اربعین
موج عشق تو اگر شعله به دل ها بکشد رود را از جگر کوه به دریا بکشد گیسوان تو شبیه است به شب؛ اما نه! شب که اینقدر نباید به درازا بکشد...! خودشناسی قدم اول عاشق شدن است وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد... عقل یکدل شده با عشق، فقط می ترسم هم به حاشا بکشد، هم به تماشا بکشد... زخمی کینه من! این تو و این سینه ی من ... من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد... یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری ست وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد..! 🌷
با وعده‌های سرزدن آفتابتان راهی شدیم در شبِ بی ماهتابتان رفتید تا نهایتِ "والظالمون" شدن از ابتدای راه عوض شد کتابتان دردا که ارثی از شهدامان نبرده اید جز عکس‌های بر در و دیوار قابتان ما زردتر شدیم و شما سرخ‌تر شدید ای خون ما به شیشه‌ی عالی‌جنابتان رگ‌های غیرتیم که گردن‌کشی بس است ما را جواب چیست به غیر از طنابتان! خولی،یزید،حرمله،ازرق،شبث،سنان... ماندم که کیست پشت حجاب نقابتان حق می‌دهم که دادگری را رها کنید آوازهای قو شده لالای ‌خوابتان میخواستم که قافیه ای را بیاورم ترسیدم از عذاب سوال و جوابتان... ۹۹/۷/۲۴ پنجشنبه
همانگونه که شب را روشنایی ماه میبخشد خدا در ظلمت دنیا چراغ راه میبخشد به حکم"البلاء للولاء"است اینکه در تاریخ خدا به دوستان خود غمی جانکاه میبخشد تو نور آسمانهایی که فی قعرالسجون هستی خدا گاهی حضور ماه را به چاه میبخشد تو از نسل همان مردی که هنگام رکوع خود عقیقش را به سائل قربة لله میبخشد نگاه مهربانت آیه "والکاظمین الغیظ" تو "عافین عن الناسی" که بی اکراه میبخشد ## به کم قانع نشو امشب ،بخواه از او خود او را به کم قانع نشو ای دل که دارد شاه میبخشد
شعری که به هر جهت پیِ نانی رفت علمی ست که در مسیر نادانی رفت مانند فقیری ام که از ناچاری با پیرهن پاره به مهمانی رفت
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد من از آن یکی گزیدم که بجز یکی ندیدم که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد عجب از حبیبم آید که ملول می نماید نکند که از رقیبان سخنی شنیده باشد اگر از کسی رسیده ست به ما بدی بماند به کسی مباد از ما که بدی رسیده باشد