eitaa logo
پابـــــ📡ــــــرج‌مالواجرد
2هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
683 ویدیو
1 فایل
☆مجموعه پابرج☆ تاسیس نوروز ۱۳۷۶ ●شبکه‌پابرج ●سایت مالواجرد ●جشنواره ۹۰ ●رادیوپابرج ●پوشش شبکه‌های رسانه‌ملی ●کانال‌ پابرج‌ مالواجرد در : تلگرام، واتساپ، اینستاگرام، بله و ایتا ⚫حسینیه‌پابرج #09123728749 #09916735248 @Hsadeghi48 @Hsadeghi1348
مشاهده در ایتا
دانلود
📡🌟 عالِمِ عامِلِ مالواجردی یڪ بود 💠حاج‌ملاعباس هم می‌کرد ✍نوشته‌ی : حجت‌اله‌صادقی ✍اینجانب حجت‌اله صادقی از مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمین حاج‌شیخ‌عباس‌عبدالجباری را دیده بودم 👈و آن هم زمانی بود که رقیه‌ام مرا با خودش به منزل ایشان در تخت سلیمان یا همان می‌برد درب حاجی‌آخوند در قسمت ضلع غربی بنا بود و ضلع شمالی آن خانه کوچه و دو طرف دیگر همسایه‌ای نداشت و صحرا بود 🌴چند درخت و درخت توتی در وسط حیاط منزل شان سایه‌سار آن فضا بود 🌾جلوی درب منزل حاج ملاعباس زمین کشاورزی بود و بارها دیده بودم که ایشان به دست و گاهی در دست مشغول کار و تلاش در آن زمین بودند 🔹ایام ماه محرم و صفر اوائل دهه‌ی پنجاه در تابستان بود و آن روزگار من هنوز نرفته بودم 💫پدرم که همیشه صحرا میرفت و در آن ایام نیز بیشتر مواقع به می‌رفت و من و برادرم آقای و خواهرم که خیلی کوچک بود 👈در خانه‌ مرحوم حاج‌حسین یوسف بودیم پدر بزرگم مرا با خودش به می‌برد و بعد از ظهر هم در حضور داشت که اجرا می‌شد 💠 حسینیه هنگام اجرای تعزیه و حسینیه را کنترل می‌کردند و 💫هر شخصی حسینیه می‌شد مخصوصا باید تا انتهای مجلس 👈در یا بنشینند و حق جابجا شدن و همچنین کردن پاهایشان از لبه‌ی را نداشتند 🌐وقتی با پدر بزرگم مرحوم حاج‌حسین یوسف وارد حسینیه می‌شدیم 👈 ایشان گوشه‌ای می‌نشست اما من دائما در حسینیه از این به آن 👈 از این به آن ایوان در رفت و آمد بودم 💫گاهی کنار تعزیه‌خوانان که روی تخت نشسته بودند رفته و می‌نشستم 🔰 کاملا بودم و به من کاری نداشتند ❇️ نمی‌دانم مرا یا کسی سفارش مرا به آنها کرده بود؟ 💫بچه‌های تعزیه خوانان هم‌سن و سال من در حسینیه حضور داشتند اما تقریبا فقط من بودم که آزادانه در زمان اجرای تعزیه هر طرف می‌رفتم و حسینیه چیزی نمی‌گفتند شبها داخل و زمان و نیز چنین بود 👈رفت و آمد اینجانب از نزد پدر بزرگم قسمت مردانه و و مادر بزرگم در پشت پرده کاملا و بدون خادم مسجد مرحوم انجام می‌شد 👇ادامه فرداشب تقدیم خواهد شد ✅ 📡 @paborjemalvajerd
📡🌟گذری بر زندگی پربار روحانی گمنام و عالِمِ عامِل مالواجردی ⚜ به‌روایت : حاج‌یحیی‌عبدالجباری نوشته‌ی : حاج‌حجت‌اله‌صادقی 💠حاج‌ملاعباس به پسرش غلامعلی می‌گوید : باید به تهران بروم 🌟مرحوم حاج‌غلامعلی به پدر عرض می‌کند : شما تازگی تهران بودین، می‌خواهید به تهران برای چه کاری بروید 👇که 🌟حاج‌ملاعباس می‌گوید : به این کارهایش شما کاری نداشته باش وسیله‌ای جور کن تا برویم من باید به تهران بروم ✨پسرش (مرحوم حاج‌غلامعلی) می‌گوید : الان که عصر جمعه هست فردا صبح با ماشین می‌رویم 👇و مجددا حاج‌ملاعباس اصرار می‌کند که : فردا است باید همین امروز برویم ⚜مرحوم‌زنده‌یاد حاج‌غلامعلی از منزل پدرش بیرون آمده و مرحوم‌ زنده‌یاد خداکرم‌یاوری در همسایگی شان می‌رود و موضوع حاج‌ملاعباس را به او می‌گوید ⚜ پذیرفته و می‌گوید : تا شما حاضر شوید من هم آب و روغن ماشین را نگاه می‌کنم و حاضر می‌شوم ✍اینجانب (حجت‌اله حاج‌مختار) آن روز را دقیقا به‌خاطر دارم ✍ من که حدود ۱۳ سال‌ سن داشتم 📌سَرِ پُل 👈یعنی درست روبروی مغازه‌ی مرحوم عموحاج‌علی 👈و در سمت دیگر مغازه‌ی مرحوم ایستاده بودم 🛻 آبی رنگی را دیدم از کوچه‌ی سمت حسینیه سرچشمه شد 🌹 سه‌نفر جلوی نیسان بودند 👇 و حاج‌ملاعباس را دیدم در وسط نشسته‌ بود و سفید رنگ که قسمتی از او را پوشانده، شکل دور سرشان بود ✍ این صحنه را دقیقا یادم هست و حدود دوماه پیش (متن مربوط به اوائل سال ۱۴۰۱ می‌باشد) با جناب آقای تلفنی که صحبت می‌کردم به ایشان عرض کردم تصویری که از مرحوم حاج‌ملاعباس در دارم چنین است 🌟ایشان گفتند : بله درست است 👈بخاطر و زخمی که این اواخر بر پدرم بود آن‌ را بودند 👈ادامه‌ مطلب فرداشب... ✅ 💯 📡 @paborjemalvajerd