eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 خیلی خسته‌ام. سی سال است که نخوابیدم اما دیگر نمی‌خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می‌ریزم که پلک‌هایم جرات بر هم آمدن نداشته باشد تا نکند در غفلت من آن طفل بی پناه را سر ببرند. 🔹️ بخشی از نامه‌ی شهید حاج قاسم سلیمانی به فرزندشان ⇢|@parastohae_asegh313
معجزه اذان حسين الله كرم اين افرادي هم كه با من آمده اند دوستان هم عقيده من هستند. بقيه نيروهايم رفتند عقب. البته آن سربازي كه به سمت مؤذن شليك كرد را هم آوردم. اگر دستور بدهيد او را مي كُشم. حالا خواهش مي كنم بگو مؤذن زنده است يا نه؟! مثل آدم هاي گيج و منگ به حرف هاي فرمانده عراقي گوش مي كردم. هيچ حرفي نمي توانستم بزنم، بعد از مدتي سكوت گفتم:آره، زنده است. با هم از سنگر خارج شديم. رفتيم پيش ابراهيم كه داخل يكي از سنگرها خوابيده بود. تمام هجده اسير عراقي آمدند و دست ابراهيم را بوسيدند و رفتند. 🥀🥀🥀🥀 نفر آخر به پاي ابراهيم افتاده بود و گريه مي كرد. مي گفت: من را ببخش، من شليك كردم. بغض گلوي من را هم گرفته بود. حال عجيبي داشتم. ديگر حواسم به عمليات و نيروها نبود. مي خواستم اسراي عراقي را به عقب بفرستم که فرمانده عراقي من را صدا كرد و گفت: آن طرف را نگاه كن. يك گردان كماندوئي و چند تانك قصد پيشروي از آنجا دارند. بعد ادامه داد: سريعتر برويد و تپه را بگيريد. من هم سريع چند نفراز بچه هاي اندرزگو را فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن آن ارتفاع، پاكسازي منطقه انار كامل شد. @parastohae_ashegh313
نبودنت را با ساعت شنۍ اندازه گرفته ام یڪ‌ صحرا گذشته است ...💔😔 @parastohae_ashegh313
💌شهید هادۍ میگفت : اگرانسان‌سرش‌رابه‌سمت‌آسمان‌بالا‌بیاوردوکارهایش‌رافقط‌برای‌رضای‌خدا،انجام دهد؛مطمئن‌باشید✨زندگۍاش‌عوض‌میشودوتازه‌معناۍزندگۍکردن‌را‌میفهمد... قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من مطیع امر رهبریم ✌️🇮🇷 @parastohae_ashegh313
هدیه سوره قدر در شب جمعه به امام زمان 🔵 آیت الله سید علی قاضی (ره): 🔴 شب جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخوانید و به امام زمان علیه السلام هدیه کنید.که این عمل در صفا و جلاء دادن قلب اثر بسیار زیادی دارد. @parastohae_ashegh313
❤️ مـا همـانیـم ڪہ از تـو غفلـت ڪردیـم بـا همہ آدمیـان غیـر خلـوت ڪردیـم سـال هـا مے گـذرد، بـرگـردیـم و مشخـص شـده مـاییـم ڪہ ڪردیـم ✨صبحت بخیرمولای مهـ❤️ـربانم✨ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همهـ در حال ِ تدارك ِ سومین مراسمت هستن، ولۍ من هَنوز رفتنت رو بـاور نڪردم .🥀 .  @parastohae_ashegh313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
گاهے مرگ   جاودانہ ترین زیستن است!    و شما چہ خوب،                این راز را فهـمیـدیـد! 🕊  @parastohae_ashegh313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معجزه اذان حسين الله كرم گردان كماندويي هم حمله كرد. اما چون ما آمادگي لازم را داشتيم بيشتر نيروهاي آن از بين رفت و حمله آن ها ناموفق بود. روزهاي بعد با انجام عمليات محمدرسول الله در مريوان، فشار ارتش عراق بر گيان غرب كم شد. به هر حــال عمليات مطلع الفجر به بســياري از اهداف خود دســت يافت. بسياري از مناطق كشور عزيزمان آزاد شد. هر چند كه سرداراني نظير غامعلي پيچك، جمال تاجيك و حسن بالاش و... در اين عمليات به ديدار يار شتافتند. 🥀🥀🥀🥀 ابراهيم چند روز بعد، پس از بهبودي كامل دوباره به گروه ملحق شد. همان روز اعام شد: در عمليات مطلع الفجر كه با رمز مقدس يا مهدي(عج) ادركني انجام شد. بيش از چهارده گردان نيروي مخصوص ارتش عراق از بين رفت. نزديك به دو هزار كشته و مجروح و دويست اسير از جمله تلفات عراق بود. همچنين دو فروند هواپيماي دشمن با اجراي آتش خوب بچه ها سقوط كرد. @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جاسم پاپتي جلو آمد و با لوده گي گفت: «ببخشید آقاي جاهل» شب بود، سبیلت را نديدم. برو گمشو مسخره! با مشــت به تخت ســینه ي بهنام کوبید. بهنام ســكندري خورد. ساکش را انداخت زمین و غريد: «گمشو پي کارت، والا کار دستت مي دهم.» جاسم، شیشكي بست و خنديد. چند نفر دور و برشان جمع شدند. هاشم با ترس به بهنام نگاه مي کرد. جاسم پاي راستش را به زمین کوبید و داد کشید: «گمشو جوجه ماشیني!» بهنام، رنگ صورتش لحظه به لحظه تیره مي شد. دوباره غريد: «هیكل نامردت...» جاسم، يك کف گرگي حواله ي پیشاني بهنام کرد. بهنام عقب عقب رفت اما پیش از آن که زمین بخورد، با لگد به ساق پاي جاسم کوبید. جاسم نعره کشید و به بهنام حمله کرد. چپ و راســت به صورت و بدن بهنام مشت مي کوبید. اما بهنام ضربه ها را رد مي کرد. افرادي که دور آن دو جمع شــده بودند، پســرك لاغر و نحیفي را ديدند که در برابر جاسم که دو برابر هیكل او داشت، مقاومت مي کرد و پا پس نمي گذاشت. يكي از مشت هاي جاسم به دهان بهنام خورد. لب بهنام ترکید و خون روي پیراهنش شره کرد. بهنام به زمین افتاد. لیلا جیغ مي کشــید و از مردم مي خواست که به بهنام کمك کنند. هیچ کس جرأت نمي کرد جلو برود. بهنام زير لگدهاي جاســم پیچ و تاب مي خورد. در يك لحظه، بهنام پريد و يقه ي جاســم را گرفت. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 به حاج قاسم گفتن شما یه چیزی به حاج بگید که به کم‌حجاب‌ها تذکر بده.... حاج قاسم گفت؟... @parastohae_ashegh313
کت‌وشلوار تنمه! روایت نقشه شوم داعش برای گروگان‌گیری زائران ایرانی در کربلا @parastohae_ashegh313
🌹دو دوست ، دو یار ، دو کبوتر بودید عقاب صفت به اوج ره پیمودید در وادی پیکار ، دو شیر غران در عرصه عشق ، رهروان قرآن بو مهدی همیشه همره مالک بود بر درگه عشق ، عارفی سالک بود یک عمر کنار هم رشادت کردید با هم هوس و عزم شهادت کردید سردار اگر ندای یاری می خواست اول نفر از عراق ، او بر می خواست او عاشق حاج قاسمِ ایران بود او تشنه و عمارِ علی باران بود @parastohae_ashegh313
سلام بر آنان که شبانگاهان می جنگند و صبح دم با کفن باز میگردند🕊 ــــــــــــــــــــــــــــــ سلام بر سرور و سالار شهیدان سلام بر شهدا سلام برشهیدان گمنام ـــــــــــــــــــــــــ صبحتون و عاقبتتون بخیر نثار ارواح طیبه ی شهدا صلوات ــــــــــــــــــــــ @parastohae_ashegh313
🥀🥀 خیلیی دلم برا عباس تنگ شده بود! قبل خواب بهش توسل کردم و گفتم: رفیق دل‌تنگتم بیا توخوابم؛ توعالم رۆیا دیدم یک‌جاده هست و ساختمون خیلی بلندو نورانی ! رفتم جلوتر دیدم شهید محمدطحان ؛ شهید محمدحسین‌حمزه و شهید عباس دانشگر اونجا هستن ... میخواستم منم برم داخل ساختمون پیش اونا؛ دیدم جلوی در ، دوتا مامور ایستادن و بهم گفتن با کی کارداری؟! گفتم باشهیدعباس دانشگر، گفتن اجازه ورود نداری ، باید ازون راه بیای تا وارد اینجا شی؛ نگاه کردم دیدم برای‌اینکه از‌آن طرف جاده بیایم حداقل پنج ، شش روز راه بود... برگرفتہ‌ازکتاب‌تاثیرنگاه‌شهید بہ‌نقل‌ازدوست‌شهید شهیدمدافع‌حرم 🍃🍃🍃 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جاسم پاپتي جلو آمد و با لوده گي گفت: «ببخشید آقاي جاهل» شب بود، سبیلت را نديدم. برو گمشو مسخره! با مشــت به تخت ســینه ي بهنام کوبید. بهنام ســكندري خورد. ساکش را انداخت زمین و غريد: «گمشو پي کارت، والا کار دستت مي دهم.» جاسم، شیشكي بست و خنديد. چند نفر دور و برشان جمع شدند. هاشم با ترس به بهنام نگاه مي کرد. جاسم پاي راستش را به زمین کوبید و داد کشید: «گمشو جوجه ماشیني!» بهنام، رنگ صورتش لحظه به لحظه تیره مي شد. دوباره غريد: «هیكل نامردت...» جاسم، يك کف گرگي حواله ي پیشاني بهنام کرد. بهنام عقب عقب رفت اما پیش از آن که زمین بخورد، با لگد به ساق پاي جاسم کوبید. جاسم نعره کشید و به بهنام حمله کرد. چپ و راســت به صورت و بدن بهنام مشت مي کوبید. اما بهنام ضربه ها را رد مي کرد. افرادي که دور آن دو جمع شــده بودند، پســرك لاغر و نحیفي را ديدند که در برابر جاسم که دو برابر هیكل او داشت، مقاومت مي کرد و پا پس نمي گذاشت. يكي از مشت هاي جاسم به دهان بهنام خورد. لب بهنام ترکید و خون روي پیراهنش شره کرد. بهنام به زمین افتاد. لیلا جیغ مي کشــید و از مردم مي خواست که به بهنام کمك کنند. هیچ کس جرأت نمي کرد جلو برود. بهنام زير لگدهاي جاســم پیچ و تاب مي خورد. در يك لحظه، بهنام پريد و يقه ي جاســم را گرفت. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
ShahadatImamSadegh1399[04].mp3
3.95M
🕯🥀🍂رفقا یه مداحی بشنویم به یاد تموم شهدا بخصوص شهید حاج قاسم 🌱 🥀 ❇️ یتیماتو‌ رها نکن حاج قاسم 🌴 روشنه دلم به جواب سلامت 🌴 یه روزی میای تو رکاب امامت 🎙 حاج میثم مطیعی @parastohae_ashegh313
معجزه اذان حسين الله كرم از ماجراي مطلع الفجر پنج ســال گذشــت. در زمستان ســال 1365 درگير عمليات كرباي پنج در شلمچه بوديم. قســمتي از كار هماهنگي لشــکرها و اطاعــات عمليات با ما بــود. براي هماهنگي و توجيه بچه هاي لشگر بدر به مقر آن ها رفتم. قرار بــود كه گردان هاي اين لشــکر كه همگي از بچه هــاي عرب زبان و عراقي هاي مخالف صدام بودند براي مرحله بعدي عمليات اعزام شوند. پــس از صحبت با فرماندهان لشــکر و فرماندهان گردان ها، هماهنگي هاي لازم را انجام دادم و آماده حركت شدم. . 🥀🥀🥀🥀 . از دور يكي از بچه هاي لشکر بدر را ديدم که به من خيره شده و جلو مي آمد! آماده حركت بودم كه آن بسيجي جلوتر آمد و سام كرد. جواب سام را دادم و بي مقدمه با لهجه عربي به من گفت: شما درگيان غرب نبوديد؟! با تعجب گفتم: بله. من فكر كردم از بچه هاي منطقه غرب است. بعد گفت: مطلع الفجر يادتان هست؟ ارتفاعات انار، تپه آخر! كمي فكر كردم و گفتم: خب!؟ گفت: هجده عراقي كه اسير شدند يادتان هست؟! با تعجب گفتم: بله، شما؟! باخوشحالي جواب داد: من يكي از آن ها هستم!! تعجب من بيشتر شد. 🥀🥀🥀🥀 پرسيدم: اينجا چه مي كني؟! گفت: همه ما هجده نفر در اين گردان هستيم، ما با ضمانت آيت الله حكيم آزاد شديم. ايشان ما را كامل مي شناخت، قرار شد بيائيم جبهه و با بعثي ها بجنگيم! خيلي براي من عجيب بود. گفتم: بارك الله، فرمانده شما كجاست؟! گفت: او هم در همين گردان مســئوليت دارد. الان داريم حركت مي كنيم به سمت خط مقدم. گفتم: اســم گردان و نام خودتان را روي اين كاغذ بنويس، من الان عجله دارم. بعد از عمليات مي يام اينجا و مفصل همه شما را مي بينم. @parastohae_ashegh313