eitaa logo
پرتو اشراق
783 دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
14.5هزار ویدیو
60 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
💠❓📚 ✍🏻💠 ❓یکی از وهابی‌ها از من سؤال کرد که چرا شیعیان بعد از نماز مهر را می بوسند؟ ❓آیا این بت پرستی محسوب نمی شود؟ ✅ پاسخ: مهری که شیعیان بر روی آن سجده می کنند، معمولاً تهیه شده از تربت پاک (علیه السلام) است که تربتی متبرک و با شرافت است. ⚜ امام صادق (علیه السلام) فرمود: 🔅«خداوند تربت حسین را شفای هر دردی قرار داده است و آن تربت مایه امنیت از هر خوفی است». 📚 امالی طوسی، ج ١، ص ٣٢۶. ⚜ و فرمود: 🔅«در خاک قبر حسین شفای هر دردی است و آن تربت دوای اکبر است». 📚 التهذیب، ج ۶، ص ٧۴. 📚 وسائل الشیعه، ج ١۴، ص ۵٢۴. ⚜ و فرمود: 🔅«خداوند در برابر شهادت حسین (علیه السلام) امامت را در فرزندان او قرار داد و تربتش را مایه شفای بیماری ها و دعا نزد قبرش را مستجاب قرار داد». 📚 امالی طوسی، ص ٣١٧. 👌🏻و یا بر گرفته از خاک قبور سایر امامان (علیهم السلام) است که به حکم روایاتی که می گوید: 🔅«ان تربتنا کانت واحده»، همان شرافت و تبرک تربت کربلا را دارا می باشد. 📚 وسائل الشیعه، ج ١۴، ص ۵۶١. 👌🏻بر این اساس است که شیعیان به قصد تبرک و استشفاء بر تربت پاک امامان (علیهم السلام) بوسه می زنند، با توجه به این که تبرک جستن به آثار اولیاء ریشه در آیات قرآن و سنت دارد، نمی توان این عمل را بت پرستی تلقی کرد. 📖 قرآن یاد می کند که حضرت یعقوب(ع) پیراهن متبرک شده به حضرت یوسف(ع) را بر چشمان خود گذاشت و بینایی خود را بازیافت. 📖 سوره یوسف، آیه ٩٣. 🕎 و از بنی اسرائیل یاد می کند که همواره به تابوتی که آثار آل موسی و آل هارون در آن بوده تبرک جسته و تا مادامی که آن تابوت نزدشان بود در عزت و رفاه بودند و خداوند متعال نشانه پادشاهی طالوت برای آنان را همراهی او با آن تابوت دانست. 📖 سوره بقره، آیه ٢۴٨. 🕋 بخاری صاحب صحیح ترین کتاب نزد اهل سنت روایت می کند که از عبدالله بن عمر در مورد استلام و تبرک به حجر الاسود سوال شد و او در پاسخ گفت: 🔅«رایت رسول الله یستلمه و یقبله»؛ 🔅پیامبر را مشاهده کردم که حجر الاسود را استلام می نمود و می بوسید. 📚 صحیح بخاری، ج ٢، کتاب الحج، باب تقبیل الحجر، ص ١۵١ - ١۵٢. 👌🏻برخی از علما چنین مساله را مطرح می کنند که به آنان بگویید که اگر لمس کردن و یا بوسیدن اشیای متبرک شرک بود هرگز پیامبر خدا به چنین کاری مبادرت نمی کرد و سوال کنید! ❓اگر بوسیدن شرک است پس چرا شما جلد قرآن را می بوسید؟ ❓به چه علت زن و فرزند خود را می بوسید؟ 📔 سؤالات ما، حسین تهرانی، ص ۵۴۶. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6⃣2⃣1⃣ «پهلوان پنبه!» 🎊 ایرانی‌ها از دیرباز به مناسبت‌های مختلف جشن‌های همگانی را برپا می‌کردند، جشن نوروز در بهار، تیرگان در تابستان، مهرگان در پاییز و بهمنگان در زمستان از جمله این جشن‌ها بود. در این میان جشن‌های دیگری هم بودند که به مناسبت و فراخور زمان برگزار می‌شدند. در برخی از این جشن‌ها، مردم لباس‌های خاصی را به تن می‌کردند، مثلاًً در یکی از این جشن‌های مردمی، دلقکی لاغراندام و نحیف بود که لباسی بر تن می‌کرد و در آن پنبه کار می‌گذاشت و از خود هیکلی پهلوانی می‌ساخت و به نمایش حرکات پهلوانان در نزد مردم می‌پرداخت. 🏹 در کنار آن، مردی بود که شعر می‌خواند و همزمان کمانداری‌ با تیر و کمان خود پهلوان قلابی را نشانه می‌گرفت و آن قدر تبر به سمت او روانه می‌کرد که نهایتاً همه پنبه‌هایش را می‌زد. در نهایت اندام نحیف و لاغر دلقک را مردم می‌دیدند و پس از آن پهلوانان واقعی وارد میدان می‌شدند. 👌🏻از آن زمان بود که اصطلاح «پهلوان پنبه» و «پنبه‌اش را زدند» در میان مردم رواج یافت. «پهلوان پنبه» از آن به بعد به فردی اطلاق می‌شود که چیزی در چنته ندارد اما ادعای فراوانی دارد و بعد از مدتی بر همگان مسجل می‌شود که هر آنچه گفته و انجام داده همه برای عرض‌اندام بوده است. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
پرتو اشراق
🔺 #تکمیلی١ ⚠ متاسفانه با توجه به اخبار واصله از شهر مقدس نجف به استحضار می رساند در اقدامی عجیب و کم
📌موقعیت در نجف اشرف 🔺شارع حولی، پایین پله برقی ها 📍در نقشه های گوگل به نام سوله های شهرداری مشهد نامگذاری شده است. 🇮🇷 و این بیانگر مالکیت این سوله های برای ایران است. 🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🔺 #تکمیلی١ ⚠ متاسفانه با توجه به اخبار واصله از شهر مقدس نجف به استحضار می رساند در اقدامی عجیب و کم
✊ یدالله فوق ایدیهم 🔺در پی تکذیب خبر واگذاری سوله‌ها و اماکن اقامتی زائران در نجف اشرف توسط شهرداری مشهد به اطلاع مخاطبین عزیز می رساند، ارزیابی تیم خبری ما از این تکذیبیه عقب نشینی و تلاش شهرداری مشهد در جبران اشتباه فاحش و اقدام خلاف شرع و اخلاق در واگذاری نذورات مردم و واقفین می باشد. 🗃 به همین لحاظ فعلا از انتشار اسناد و نامه‌های مربوطه خودداری می گردد و در صورت عدم تحقق ادعای شهرداری در زمان مقتضی که باید حتماً به اطلاع مردم شهیدپرور مشهد و امت حزب الله برساند هرگونه اقدام توسط خیرین و خادمین محفوظ خواهد بود و در اولین گام پس از مسجل شدن عدم تحقق وعده‌ها اسناد، نامه‌ها، صورتجلسات مربوطه منتشر خواهد شد. 🌐 @partoweshraq
🔺علیرضا زاکانی: 📍سرکنسول ایران درکربلا: ⁉ برخلاف اعلام #بانک_ملی مبنی بروجود ۱۷ نقطه برای تحویل #ارز درکربلا تنهایک نقطه درکربلا ارز زائرین راتحویل می دهد!! 🌐 @partoweshraq
🔺آخوندی همچنان طلبکار است! 😐دولت هیچ نظریه راهبردی برای حل مسائل ساختاری اقتصادی ایران نداشت/ شاید تنها اقدامی که صورت گرفت توقف طرح مسکن مهر بود. 🌐 @partoweshraq
🔺در غرب مجری پربیننده‌ترین برنامه تلویزیونی جهان به خاطر یک دعوای فنی اخراج می‌شود آنوقت غربگرایان ما از بی‌قانونی #فردوسی‌_پور دفاع می‌کنند... 🌐 @partoweshraq
🔺محل دریافت دینار در نجف!!! 🖥 فارس 😐 توزیع عجیب ارز دولتی از سوراخ های دیوار در نجف به زائران ایرانی! 😡 این روش توزیع در شأن مردم ما هست؟! 🌐 @partoweshraq #روحانی_مچکریم #عزت_پاسپورت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_318504763102593592.mp3
5.49M
🎧 🕌 داستانی عجیب از کتاب درباره زیارت کربلا 🎙حاج 🌹 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ الحُسین 🌐 @partoweshraq
4_1144444111042904251.mp3
13.64M
🎧 🎙مصاحبه استاد پیرامون بایدها و نبایدهای حضور در پیاده روی 📥 حجم: ١٣ مگابایت 🌐 @partoweshraq
🏴 {١٩} 🔳 داستان لوحی سنگی که سیصد سال قبل از بعثت پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) نوشته شده بود! ⛪ ...در سرزمین روم می‌جنگیدند، وارد کلیسایی شدند. در آن کلیسا، سنگی دیدند که روی آن نوشته شده بود: ▪ «آیا گروهی که حسین (صلوات‌الله‌علیه) را به قتل رساندند، در قیامت به شفاعت جدّ او، امید دارند؟!» ⛪ از اهل کلیسا پرسیدیم: ⁉ قدمت این کلیسا چقدر است؟ 👥 گفتند: سیصد سال پیش از بعثت پیامبر شما. 📚 المعجم‌ الکبیر، الطبراني (قرن چهارم ه.ق)، ج ۳، ص ۱۳۳. 🌐 @partoweshraq
🕑 💠🌹💠 #بـہـجٺ_خـــوبـان ⚜ حضرت #آیت‌_الله_بهجت (قدس‌سره): 🎙خدا نکند که برای تعجیل فرج امام زمان (عجل‌ الله‌ تعالی‌ فرجه‌ الشریف) دعا کنیم، ولی کارهایمان برای تبعید فرج آن حضرت باشد! 📚 در محضر بهجت، ج ٢، ص ٢٣١. 🌐 @partoweshraq
💚 (علیه السلام) فرمودند: 🔅هر که نمی‌تواند کاری کند که به سبب آن گناهانش آمرزیده شود، بر محمد و آل او بسیار بفرستد؛ زیرا که آن گناهان را ریشه کن می کند. 📗امالی صدوق، ص ١٣١. 🌹اَللّهُمَّ صَل‌ عَلی مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّل‌ فَرَجَهُم 🌐 @partoweshraq
🌸 🌹 مےجویمت به خواب و نفهمیده‌ام هنوز 👁 در چشـم‌هاے منتظران تو خواب نیست 👁 بـاید خـودت بـراے ظــهورت دعــا ڪنـے 🌹 در دست ما دعاے فـرج مستجاب نیســت 🏴 اللـهُمــّ عَجّـلــْ لـِوَلیـّڪـَ الفـَرجــْ 🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و هشتاد و دوم 👳🏻 سپس لبخند تلخی زد و رو به مجید کرد: - این طایفه وهابی هم که اول به بهانه تجارت و بعد به هوای وصلت دخترشون با پدرخانمت، به خونواده شما نفوذ کردن یه جرقه از همین آتیش بودن! خُب الحمدالله ایران کشور مقتدر و امنی هستش، نمی‌تونن مثل سوریه و عراق لشگر کشی کنن! برای همین قصد دارن همینجوری تو خونواده‌ها رخنه کنن تا مغز مردم رو شستشو بدن! 👁 سپس چشمان مهربانش از شادی درخشید و با لحنی فاتحانه از استقامت ما تقدیر کرد: ☝🏻ولی شما و خانمت جانانه مقاومت کردین! شما هم می‌تونستید کوتاه بیاید یا حتی فریب‌شون رو بخورید! ولی شما در عوض مهاجرت کردید!... و باز دلش پیش من بود که دوباره روی سخنش را به سمت من برگرداند: 👳🏻 البته دخترم شما کار بزرگتری کردی! مجید اگه در برابر اونا وایساد، شیعه اس! طبیعیه که از افکار وهابیت خوشش نیاد! ولی شما در مقام یک اهل سنت، خیلی بصیرت به خرج دادی که فریب حرف‌های اونا رو نخوردی و پشت شوهرت وایسادی! احسنت! 👁 سپس چشمانش به غم نشست و با ناراحتی زمزمه کرد: 👳🏻 ولی خُب پدرت... 🏻و دیگر هیچ نگفت که خودم هم می‌دانستم پدرم که روزی یک سُنی معتقد بود، به پای هوس نوریه، به دین و دنیای خودش چوب حراج زد و به جرم تکفیر شیعیان و آواره کردن امثال این کارگر بینوا و حتی دختر و دامادش، آتش جهنم را برای خودش خریده، ولی حالا بیشتر نگران ابراهیم و محمد بودم که نه از روی عقیده و نه به هوای عشق زنی که به طمع حقوق و سهم‌الارث نخلستان‌ها، با وهابی‌گری‌های پدر و برادارن نوریه همراه شده و می‌ترسیدم که آنها هم از دست بروند که آسید احمد از مجید سؤال کرد: 👳🏻 پدر و مادر شما چطور؟ باهاشون ارتباط دارید؟ 💓 و دلم برای چشمان غمگین مجید آتش گرفت که مظلومانه به زیر افتاد و با صدایی که بوی غم می‌داد، زمزمه کرد: 🏻پدر و مادرم سال ۶۵ تو بمبارون تهران شهید شدن... و آسید احمد باور کرد که حقیقتاً من و مجید در این شهر غریب افتاده‌ایم که نفس بلندی کشید و با گفتن «لا حول و لا قوه الا بالله!» اوج تأثرش را نشان داد و دلش نیامد دل شکسته مجید را به کلمه‌ای تسلی ندهد که به غمخواری قلب صبورش، ادامه داد: 👳🏻 پسرم! اگه تو این دنیا هیچ کس رو نداشته باشی، تا خدا رو داری، تنها نیستی! 👌🏻و نمی‌دانم از اینهمه غربت و بی‌کسی ما، چه حالی شد که با صدایی سرشار از احساس، من و مجید را مخاطب قرار داد: 👳🏻 ببینید چه شبی تو چه مجلسی وارد شدین! اینهمه دختر و پسر شیعه و سُنی تو این شهر بودن، ولی امشب امام زمان (علیه‌السلام) اجازه دادن تا شما دو نفر تو مجلسش خدمت کنید! پس قدر خودتون رو بدونید! 💓 و دلم را به چه جایی کشید که من همچنان دلم در هوای حضور امام زمان (علیه‌السلام) پَر می‌زد که مامان خدیجه با هوشمندی دنبال حرف شوهرش را گرفت: - دخترم! من می‌دونم که به اعتقاد اکثریت علمای اهل سنت، امام زمان (علیه‌ السلام) هنوز متولد نشده و شما عقیده‌ای به تولد اون حضرت تو همچین شبی ندارید، ولی تو خانمی کردی و امشب همه جوره زحمت کشیدی! قربون قدمهات عزیز دلم! 👌🏻و شاید به همین بهانه می‌خواست از تمام روزهایی که در جلسات روضه و دعا همراهش بودم، تشکر کرده و از امشب از همراهی‌اش معافم کند، ولی من دیگر دلم نمی‌آمد دل از چنین نیایش‌های عارفانه‌ای بردارم که با لبخندی شیرین، شورش عشقم را به نمایش گذاشتم: 🏻ولی من خودم دوست دارم تو این مراسم‌ها باشم، امشب هم خیلی لذت بردم! 👁 و نه فقط چشمان مامان خدیجه و آسید احمد که نگاه مجید هم مبهوت فوران احساسم شد و من دیگر نتوانستم تبلور باور تازه‌ام را پنهان کنم که زیر لب زمزمه کردم: - نمی‌دونم شاید نظر اون عده از علمای اهل سنت که معتقدن امام زمان (علیه‌السلام) الان در قید حیات هستن درست باشه! 👁 نگاه مجید به پای چشمانم به نفس نفس افتاد، آسید احمد در اندیشه‌ای عمیق فرو رفت و مامان خدیجه به تماشای شهادت عاشقانه‌ام پلکی هم نمی‌زد و من با صدایی که هنوز بوی گریه می‌داد، ادامه دادم: - آخه... آخه امشب من احساس کردم وقتی باهاشون صحبت می‌کنیم، حقیقتاً حضور دارن، چون اگه ایشون هنوز به دنیا نیومده باشن، دل مردم انقدر باهاشون ارتباط برقرار نمی‌کنه... و دیگر چیزی نگفتم که نمی‌خواستم به اعتبار احساسم، به عقیده‌ای معتقد شوم و دیگر نفسی برای مباحثه نداشتم که در سکوتی ساده فرو رفتم که همین شربت شهد و شکری که امشب از جام جملات آسید احمد در وصف اتحاد شیعه و سُنی نوشیده بودم، برای تسلای خاطر بی‌قرارم کافی بود و با چه حال خوشی به خانه خودمان بازگشتیم که باور کرده بودیم به لطف پروردگار، در سایه حمایت خانواده‌ایی خدایی قرار گرفته و با چه آرامش شیرینی به خواب رفتیم. 🚨🔰 لینک : 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و هشتاد و سوم 🌅 چه افسانه‌ای بود این منظره تنگ غروب ساحل خلیج فارس در این بعد از ظهر بلند تابستانی که در اوج گرمای آتشینش، عین بهشت بود. 🌊 امواج دریا همچون معجون عسل، زیر شعله خورشید به جوش آمده و فضای ساحل را آکنده از عطر گرم آب می‌کرد. 👁 چشمم به طنازی خلیج فارس بود و گوشم به آوای زیبای کلام همسرم که حقیقتاً از نغمه مرغان دریایی و پژواک امواج دریا هم شنیدنی‌تر بود و چه آهنگ عاشقانه‌ای برایم می‌زد که زیر گوشم یک نفس زمزمه می‌کرد: - الهه جان! نمی‌دونی چقدر دوستت دارم! اصلاً نمی‌تونم بگم چقدر برام عزیزی! نمی‌دونم چی کار کردم که خدا تو رو بهم داد! هر چی فکر می‌کنم، هیچ ثواب عجیب غریبی تو زندگی‌ام انجام ندادم که پاداشش، یه زنی مثل تو باشه! 🏻 از اینهمه شکسته نفسی عشقش به آرامی خندیدم و خواستم به شیطنتی شیرین سر به سرش بگذارم که پاسخ دادم: 👌🏻اتفاقاً منم هر چی فکر می‌کنم نمی‌دونم چه گناهی کردم که خدا تو رو نصیبم کرد! 🏝 و آنچنان با صدای بلند خندید که خانواده‌ای که چند قدم آنطرف‌تر نشسته بودند، نگاه‌مان کردند و من از خجالت سرم را پایین انداختم و او از شرارتم به قدری لذت برده بود که میان خنده تشویقم کرد: 🏻 خیلی قشنگ بود! واقعاً به جا بود! آفرین! 🏻 و من می‌خواستم خنده‌ام را از نگاه نامحرمان پنهان کنم که با دست مقابل دهانم را گرفته و آهسته می‌خندیدم، ولی کم نمی‌آورد که به نیم رخ صورتم چشم دوخت و عاجزانه التماس کرد: 🏻پس تو رو خدا یه وقت استغفار نکنی که خدا اون گناهت رو ببخشه و منو ازت بگیره ها! تا می‌تونی اون گناه رو تکرار کن که من همینجوری کنارت بمونم! 🌅 و باز صدای شاد و شیرینش در دریای خنده گم شد و من که سعی می‌کردم بی‌صدا بخندم، از شدت خنده، اشک از چشمانم جاری شده و نفسم بند آمده بود که این بار من التماسش کردم: 🏻مجید تو رو خدا بسه! انقدر منو نخندون! 🏻 و او همانطور که از شدت خنده صدایش بُریده بالا می‌آمد، جواب داد: - تو خودت شروع کردی! من که داشتم مثل بچه آدم از عشق و احساسم می‌گفتم! 🏻از لفظ «بچه آدم!» باز خنده‌ام گرفت و به شوخی تمنا کردم: - آخ، آره! خیلی حیف شد! نمیشه بازم برام از عشقت بگی؟ 👁 و من هنوز صورتم غرق خنده بود که نقش شادی از چشمان زیبایش محو شد، مثل همین لحظات سرخ غروب به رنگ دلتنگی در آمد و همانطور که محو نگاهم شده بود، به پای خنده های پُر نشاطم، حسرت کشید: 🏻 الهه! خیلی دلم برای خنده هات تنگ شده بود! خیلی وقت بود ندیده بودم اینطور از تهِ دلت بخندی! 👌🏻و به جای خنده، صدایش در بغضی بهاری نشست و زیر لب نجوا کرد: - خدایا شکرت!... که حالا بیش از یک ماه بود که بر خوان نعمت پروردگارمان، در خانه مرحمتی آسید احمد و زیر پَر و بال محبت‌های مامان خدیجه، آنچنان خوش بودیم که جای جراحت‌های جانمان هم التیام یافته و دیگر در قلب‌مان اثری از غم نبود که من هم نفس بلندی کشیدم و گفتم: 🏻مجید! تا حالا تو زندگی‌ام انقدر شاد و سرِ حال نبودم! 🏻 صورتش دوباره به خنده‌ای لبریز متانت گشوده شد و جواب داد: - منم همینطور! این روزها بهترین روزهای زندگی‌مونه! 💳 و خدا می‌خواست نعمتش را بر ما تمام کند که حالا با رسیدن ششم تیر ماه، حقوق معوقه اردیبهشت‌ماه پالایشگاه هم به حساب مجید واریز شده و توانسته بود تمام قرض آسید احمد را دو دستی تقدیمش کند. 🚨🔰 لینک برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند: 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء ⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜ 🎬 پلان یک: مثل رسول 👌خودش خیلی به ظاهرش می رسید و می گفت بچه مذهبی باید خوش تیپ باشد و به ظاهرش برسد؛ مثل رسول! 👌خیلی شوخ بود و روحیه شادی داشت‌؛ مثل رسول! 👌شهادت طلب بود و سرِ انجام واجبات و ترک محرمات، جدی بود؛ مثل رسول! 🎬 پلان دو: عکس شهید 📸 اوایل که تازه با شهید رسول خلیلی آشنا شده بود، با کلی ذوق و شوق عکس هایش را به من نشان می داد و می گفت: 👌ببین ما چقدر شبیه هم هستیم! 💻 خیلی جدی نمی گرفتم. حتی عکس این شهید رو روی صفحه کامپیوترش گذاشته بود. 👁 یک بار آن را دیدم و گفتم که تو چقدر خودخواهی! عکس خودت را گذاشتی اینجا! 🌷خندید و گفت: 👌دیدی نتوانستی تشخیص بدهی من نیستم، شهید رسول خلیلی است. 📔 بخشی از کتاب ابو وصال. 🌷 شهید مدافع حرم محمد رضا دهقان. 🌷 شهید مدافع حرم رسول خلیلی. 🌐 @partoweshraq
4_6035303128264343944.mp3
6.8M
🎧 | خاطره انگیز فارسی/ عربی 🎼 پشت سر مرقد مولا روبه رو جاده... 🎤 حاج 🏴 ویژه 🌷 تقديم به ارواح پرفتوح شهیدان انقلاب اسلامی و مدافع حرم 🌐 @partoweshraq
4_6032986573228736847.mp3
8.03M
🎧 | خاطره انگیز عربی به مناسبت حسینی 🎼 تزورونی اعاهدکم... 🎤 🌷 تقديم به ارواح پرفتوح شهیدان انقلاب اسلامی و مدافع حرم 🌐 @partoweshraq
🕖 💠📚💠 #حڪمٺ_مطہر 🌷 جهانی اصلاح خواهد شد اگر... 🌐 @partoweshraq #امام_حسین #استاد_مطهری
♥️ | در راه کربلا 🇮🇷 : 🎙ما هنوز مبارزه را تمام‌ شده نمی‌دانیم، ما هنوز حرکت حسینی را در جامعه خودمان پایان‌ یافته تلقی نمی‌کنیم، ما هنوز و عاشورا داریم حرکت می‌کنیم. ۶۳/۷/۲۰ 🗓 🌐 @partoweshraq 🌷 🌷