پرتو اشراق
🌟 کراماتی از حضرت #فاطمه_معصومه (س) - {۶}
✨ نزول رحمت الهی
☄️ بار دیگر شبانگاهان دست فیاض الهی از آستین #کریمه_اهل_بیت به درآمد و چراغی به روشنی خورشید ولایت فراروی عاشقان دلسوخته بر افروخت.
⏳سخن از گفـته های دور نمی باشد بلکه حقیقی است محقق در جمعه شب ۲۳\۲\۱۳۷۳... آری بار دیگر در آن شب شاهد گشوده شدن خزائن غیب گشتیم و نزول رحمت الهی:
🚌 آن که مورد عنایت قرار گرفت مسافری بود از راه دور، دختری چهارده ساله از اهالی (شوط) ماکو، از شهرهای آذربایجان که خود با ما چنین سخن می گوید:
🎙️رقیه امان الله پور هستم از اهالی (شوط) ماکو، چند ماه پیش بر اثر یک نوع سرماخوردگی از هر دو پا فلج شدم؛ خانواده ام مرا به بیمارستانهای مختلف در شهرهای ماکو، خوی و تبریز بردند، ولی همه پزشکان پس از عکسبرداری و انجام آزمایش مکرر، از درمانم عاجز شدند و من دیگر نمی توانستم پاهایم را حرکت دهم تا این که چهارشنبه شب ۱۳۷۳/۲/۲۱ در عالم رویا دیدم که خانمی سفید پوش سوار بر اسبی سفید به طرف من آمدند و فرمودند:
🌹 (چرا از همان ابتدای بیماری پیش من نیامدی تا شفایت دهم؟)
🌌 با اضطراب از خواب پریدم و جریان خواب را با عمو و عمه ام در میان گذاشتم و آنها نیز بلافاصله مقدمات سفر به قم را فراهم آوردند.
🕌 لذا روز جمعه ۱۳۷۳/۲/۲۳ ساعت ۷/۳۰ دقیقه بعد از ظهر به حرم مطهر مشرف شدیم.
📖 پس از نماز، مشغول خواندن زیارتنامه شدم که ناگهان صدای همان خانمی که در خواب دیده بودم به گوشم رسید که فرمود:
🌹 بلند شو، راه برو، که شفایت دادم.
✨ من ابتدا توجهی نکردم و باز مجددا همان صدا با همان الفاظ تکرار شد؛ این بار به خود حزکتی دادم و مشاهده کردم که قادر به حرکت می باشم و مورد لطف آن بی بی دو عالم قرار گرفته ام.
🎥 (این کرامت از زبان فرد شفا یافته با صدا و تصویر توسط سمعی و بصری آستانه مقدسه ضبط شده است).
🖥️ منبع: اختصاصی پایگاه حوزه
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 sapp.ir/partoweshraq
#کرامات
#دهه_کرامت
#داستان_کوتاه
#بانـوے_همـیـشہ
🌟 کراماتی از حضرت #فاطمه_معصومه (س) - {۷}
🛌🏻 شفای مریض
🕌 یکی از خدام حرم نقل می کند:
🎙️عموی من به مرضی مبتلا بود بحدی که انگشتهای او سیاه بود.
👨🏻⚕️ اطباء از معالجه اش عاجز و جراحان اتفاق نمودند که فردا باید عمل شود.
🧔🏻 او گفت: حال که تصمیم بر عمل دارید امشب مرا در حرم تنها بگذارید.
🕌 او را بحرم برده درها را بستند و او در پای ضریح تنها مانده تا صبح گریه و ناله می کرد، نزدیک صبح خدام شنیدند صدا می زند در را باز کنید که حضرت مرا شفا داد، وقتی در را باز کردند با روئی خندان چنین گفت:
🧔🏻ذدر خواب دیدم بانوی مجلله ای آمد و فرمود:
🌹چرا ناراحتی؟
✋🏻 جریان مرض را گفتم و عرض کردم: یا شفا یا مرگ از خدا می خواهم.
🌹حضرت گوشه مقنعه خود را چند مرتبه بپای من مالید و فرمود:
🔅تو را شفا دادیم!
🧔🏻عرض کردم: شما کیستید؟
🌹فرمود: مرا نمی شناسی و حال آنکه از خدام من هستی؟ من #فاطمه دختر موسی بن جعفرم. (۱)
📚 پی نوشت:
۱. وسیلة المعصومیة، ص ۳۳، انوار المشعشعین، ص ۲۱۶.
📗 ودیعه آل محمد (علیهم السلام)، فاطمه معصومه (علیها السلام)، محمد صادق انصاری زنجانی
#کرامات
#دهه_کرامت
#داستان_کوتاه
#بانـوے_همـیـشہ
🌟 کراماتی از حضرت #فاطمه_معصومه (س) - {۸}
🌹 شفای دختر لال توسط حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)
⚜ حجت الاسلام آقای #حاج_آقا_حسن_امامی چنین نوشته اند که:
✍🏻 روز پنجشنبه دهم رجب ۱۳۸۵ هـ.ق دختری ۱۳ ساله از اهالی (آب روشن آستارا) به اتفاق پدر و مادرش به قم آمدند در حالی که دختر در اثر مرضی دچار عارضه لالی شده بود و قوه گویایی خود را از دست داده بود و با مراجعه به پزشکان هم معالجه نشده بود، در حالی که از دکترها مأیوس بودند به کنار قبر مطهر فاطمه معصومه (علیها السلام) پناهنده شدند.
🕌 به مدت دو شب در کنار ضریح مبارک نشسته گاهی در حال گریه و گاهی با زبان بی زبانی مشغول راز و نیاز بود که یک مرتبه همه چراغ های حرم خاموش گردید!
🌠 در همان حال دختر مذکور مورد عنایت حضرت قرار گرفت و صیحه عجیبی کشید که خدام و زائرین شنیدند!
👥👥 جمعیت هجوم آوردند تا مقداری از لباس او را به عنوان تبرک بگیرند. خدام دختر را به کشیک خانه بردند تا جمعیت متفرق شدند.
👧🏻 دختر گفت: در همان وقت خاموشی چراغهای حرم، چنان روشنایی و نوری دیدم که در تمام عمرم مثل آن را ندیده بودم و حضرت را دیدم که فرمود:
🌹«خوب شدی و دیگر می توانی سخن بگویی و من فریاد زدم، دیدم زبانم باز شده است».
📔 بشارت المؤمنین، ص ۴۹.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#کرامات
#داستان_کوتاه
#بانـوے_همـیـشہ
پرتو اشراق
🌟 کراماتی از حضرت #فاطمه_معصومه (س) - {٩}
🌉 داستان خواندنی آهنچی!!
👥👥 مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و اجر وقف در جهان آخرت سخن می گفت.
🧔🏻 از مسجد که بیرون آمد، فکر سهیم شدن در ثواب وقف رهایش نمی کرد، از طرفی چیزی هم نداشت. تمام زندگی اش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود. مگر یک کارگر ساده چه می توانست داشته باشد!
🕌 که نگاهش که به گنبد طلایی #حضرت_معصومه (سلام الله علیها) افتاد دلش فرو ریخت.
🧔🏻 زمزمه ای در جانش شکل گرفت:
💭 بی بی جان، من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم، اما خودت می دانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم.
💧اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد.
🧔🏻 وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر می شد. از طرفی خبر آمدن قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام می داد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد.چاره ای جز هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی می تواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک می شد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد.
🚌 عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد.
🌴 ده، دوازده روزی می شد که در یکی از بنادر جنوبی کارگری می کرد، اما باز هم اوضاع، رضایت بخش نبود. کار در بندر هم آن چیزی نبود که شنیده بود.
🧔🏻 سردرگم و گیج مانده بود. دلش می خواست سختی این روزها را از ته دل فریاد بکشد. درمانده و ناامید، کنار دیواری چمباتمه زد که دستی بر شانه اش سنگینی کرد و یکی گفت:
❓آقا، کار می کنی؟
🧔🏻 بله، چرا که نه! اصلا برای همین اینجا هستم. حالا چه کاری هست؟
🚢 من می خواستم بار آن کشتی بزرگی را که در کنار اسکله لنگر انداخته بخرم، اما احتیاج به یک شریک دارم. شنیده ام کارگران این منطقه روزانه پول خوبی به دست می آورند. می خواهی با من شریک شویی تا هم تو به سودی برسی، هم من به مقصودم؟
دلش فرو ریخت. خرید بار کشتی؟!
🧔🏻 بدنش یخ کرده بود. با دلهره پرسید: حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟
✋🏻 اگر خدا بخواهد، همین امروز می توانیم مشتری پیدا کنیم. من در این کار مهارت دارم.
🧔🏻 پولی در بساط نداشت. نمی خواست بگوید که چیزی برای شراکت ندارد، اما از طرفی شاید این تنها موفقیت زندگی اش بود. امیدش را به خدا داد و گفت: باشه، من هم شریک!
🤝🏻 همه چیز به سرعت پیش رفت. معامله سر گرفت. حالا نوبت آنها بود که پول جنس را بپردازند.
🧔🏻 بدنش داغ شده بود. نمی دانست چه بگوید. آبرویش در خطر بود. اگر مرد می فهمید که او با دست خالی شریکش شده آن وقت ...
👨🏻💼 درست همان موقع، مردی با کت و شلوار قهوه ای زیبا جلو آمد گفت: بار آهن مال شماست؟
👥 گفتند: بله!
👨🏻💼 گفت: هر قدر که باشد می خرم.
🏗️ هنوز پولی بابت خرید آنها پرداخت نکرده بودند که همه آنها بطور معجزه آسایی به فروش رسید. سود بدست آمده به دو قسمت مساوی تقسیم شد.
🧔🏻 باور نمی کرد در عرض یک ساعت چنین پولی بدست آورده باشد. این چیزی بود که حتی در رؤیاهایش نیز به آن فکر نکرده بود.
🚌 حالا می توانست تمام قرض هایش را بپردازد و تا مدت ها به راحتی زندگی کند. شبانه راهی قم شد. می خواست هر چه زودتر این خبر خوش را به خانواده اش برساند.
💭 در راه به یاد عهدی با حضرت معصومه کرده بود افتاد: بی بی جان، آرزو دارم مالی را وقف کنم ...
⏳حالا زمان آن رسیده بود که به عهدش وفا کند. بهترین چیزی که به فکرش رسید تا مشکلی از مردم حل کند، ساختن پلی در کنار حرم حضرت معصومه بود. مردم برای رفت و آمد در این منطقه مشکل داشتند.
✍🏻 با برنامه ریزی که کرد حدود ۳۰ کارگر نیاز داشت و برای ثبت نام کارگران خودش دست بکار شد اما تعداد کارگرهای ثبت نام کننده به ۲۰۰ نفر رسید.
👥👤 قصد داشت ۳۰ نفر را جدا کند اما یاد بیکاری و ناامیدی خودش افتاد، دلش به درد آمد و گفت:
🧔🏻✋🏻 خانم حضرت معصومه خودش برکت این پول را زیاد می کند. من همه کارگران را مشغول کار می کنم و به تک تک آنها مزد می دهم.
🌉نقشه مهندسی و اجرایی پل آماده شد و کارگران مشغول کار شدند و کارها به سرعت پیش رفت و بالاخره بعد از مدت ها ساختن پل پایان یافت و پل آهنچی نام گرفت و عبور و مرور مردم آسان شد. حالا به آرزویش رسیده بود و اموالش را وقف کرده بود.
✍🏻 نویسنده: نعیمه جلالی نژاد| نشریه باران
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#ڪریمه_اهلبیٺ
#بانـوے_همـیـشہ
#داستان_کوتاه
#کرامات
پرتو اشراق
🌟 کراماتی از حضرت #فاطمه_معصومه (س) - {۱۰}
👁 شفای چشم جوان نخجوانی
⚜ حضرت #آیت_الله_مکارم_شیرازی می فرمود:
🎙«بعد از فروپاشی شوروی و آزاد شدن جمهوری های مسلمان نشین، مردم شیعه نخجوان تقاضا کردند که عده ای از جوانان خود را به حوزه علمیه قم بفرستند تا برای تبلیغ در آن منطقه تربیت شوند.
📑 مقدمات کار فراهم شد و استقبال عجیبی از این امر به عمل آمد. از بین سیصد نفر داوطلب، پنجاه نفری که معدل بالایی داشتند و جامع ترین آن ها بودند برای اعزام به حوزه علمیه انتخاب شدند.
👱🏼 در این میان جوانی که با داشتن معدل بالا، به سبب اشکالی که در یکی از چشمانش وجود داشت، انتخاب نشده بود، با اصرار فراوان پدر ایشان، مسؤول مربوطه ناچار از قبول ایشان شد!
👁️ 🎥 ولی هنگام فیلمبرداری از مراسم بدرقه از کاروان علمی، مسؤول فیلمبرداری دوربین را روی چشم معیوب این جوان متمرکز کرده و تصویر برجسته ای از آن را به نمایش می گذارد.
💔 جوان با دیدن این منظره بسیار ناراحت و دل شکسته می شود.
🕌 وقتی کاروان به قم رسید و در مدرسه مربوطه ساکن شدند، این جوان به حرم مشرف شده و با اخلاص تمام متوسل به حضرت می شود و در همان حال خوابش می برد.
🌠 در خواب عوالمی را مشاهده کرده و بعد از بیداری می بیند چشمش سالم و بی عیب است!
🙋🏼♂ او بعد از شفا گرفتن به مدرسه بر می گردد. دوستان او با مشاهده این کرامت و امر معجزه آسا، دسته جمعی به حرم #حضرت_معصومه (علیها السلام) مشرف شده و ساعت ها مشغول دعا و توسل می شوند.
📞 وقتی این خبر به نخجوان می رسد، آن ها مصرانه خواهان این می شوند که این جوان بعد از شفا یافتن و سلامتی چشمش به آن جا برگردد که باعث بیداری و هدایت دیگران و استحکام عقیده مسلمین گردد». (۱)
📚 پی نوشت؛
۱- فروغی از کوثر، ص ۵۷.
🖥 منبع: پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت استاد حسین انصاریان، موسسه فرهنگی دارالعرفان.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#کرامات
#دهه_کرامت
#حـلقـہ_عشـاق
#داستان_کوتاه
#بانـوے_همـیـشہ
🌟 کراماتی از حضرت #فاطمه_معصومه (س) - {۱۱}
🦋 لطف کریمانه
👮🏻♂️اوایل جوونیم بود که به عنوان خادم رسمی حرم استخدام شدم.
🚌خونه و زندگیم توی روستا بود. هر چی داشتم فروختم و جمع کردم اومدم توی قم یه خونه کوچیک خریدم. هیچ پولی برام نمونده بود و منتظر بودم کم کم با حقوقم به زندگیم سر و سامون بدم.
📞 همون روزای اول چند تا از فامیلها گفتن که می خوان بیان قم به دیدنمون و خونه مبارکی.
🧕🏻👮🏻♂️با خانمم حسابی نگران بودیم که مبادا آبرومون جلوی مهمونا بره!
🌄 صبح به خانمم گفتم حالا ناهار یه چیزی درست کن بعدشم خدا بزرگه.
🕌 رفتم حرم و قبل از این که مشغول کار بشم رفتم توی ایوون طلا نشستم و به خانم گفتم:
✋🏻 «خانوم من خادم شمام و تو این شهر غریبم. کسی رو نمی شناسم که ازش کمک بخوام. خودت به دادم برس و آبرومو جلوی مهمونام حفظ کن!»
👣 پا شدم برم سمت ضریح که یه سید با ابهتی اومد سمتم. بهش سلام کردم. دستم رو گرفت و مبلغ قابل توجهی پول گذاشت کف دستم. تا به خودم بیام و بفهمم چی به چیه؟! ازم دورشد و رفت بیرون!!
🕌 تنها کاری که تونستم بکنم این بود که خودمو رسوندم به ضریح و از خانوم تشکر کردم.
🛍️ بعد از شیفت رفتم بازار و کلی خرید کردم.
با همون پول مدتها زندگی مونو گذروندیم...
📱 منبع: کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#کرامات
#داستان_کوتاه
#بانـوے_همـیـشہ
🌟 کراماتی از حضرت #فاطمه_معصومه (س) - {۱۲}
⚜ مرحوم قائم مقام فراهانى مىگويد:
🎙جناب آميرزا، آقاى سركشيك #حضرت_معصومه قم مىفرمود: در سال ۱۳۰۰ ضعيفه مفلوجهاى (زن فلج) را از كاشان به قصد استشفا به قم آوردند دخيل حضرت معصومه (سلام اللَّه عليها) شد!
🕌 شب كشيك من بود. ضعيفه دور حرم مانده و درب حرم را بستند، چون نصف شب شد آن ضعيفه آواز داد:
✋🏻 «حضرت مرا شفا داد...» در را گشودم. ديدم همانطور است كه مىگويد!
👮🏻♂ واقعه را پرسيدم؟
🧕🏻گفت: عطش بر من غلبه كرد، خجالت كشيدم آب بخواهم، با آن حالت خوابم ربود، در واقع جام آبى به من دادند و گفتند:
✨«اين آب را بخور، شفا مىيابى». آب را خوردم و از خواب بيدار شدم. ديدم نه از عطش خبرى است و نه از فلج اثرى!
🔅دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
🔅و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
🌟 و مىفرمود: سالى نيست كه دو سه نفر كور و شل از بركت توسل به آن معصومه سلام اللَّه عليها شفا نيابند. (۱)
📚 پی نوشت:
۱. قائم مقام فراهانى، ميرزا ابوالقاسم، اقامة البرهان على اصول دين الاسلام، ص ۲۸۹.
📗 بانوي ملكوت، آيت الله على اكبر كريمى جهرمى
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#کرامات
#دهه_کرامت
#داستان_کوتاه
#بانـوے_همـیـشہ
🌟 کراماتی از حضرت #فاطمه_معصومه (س) - {۱٣}
💚 شفا در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) با عنايت حضرت عباس (علیه السلام)
🌓 به مناسبت شام #وفات_حضرت_معصومه سلام الله علیها و #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن
🛌 بانويي مدت ها بر اثر بيماري طولاني و شديد يكي از نزديكانش (فرزند يا برادر و...) رنج مي برد، از معالجات و درمان ها نتيجه نگرفته بود، دستش از همه جا کوتاه و به حرم حضرت معصومه(س) پناهنده شد، و به آن بانوي ارجمند توسل جست...
🌌 همچنان به توسل خود ادامه داد، تا اين كه شبي در عالم خواب ديد #حضرت_معصومه (س) به بالين او آمد و فرمود:
🕌 «بيمارت را به حرم من بياور و در اين مكان خاص (كه در عالم خواب نشان داد) بگذار، بناست عمويم حضرت عباس(ع) به زيارت من بيايد، شفاي بيمار تو را از عمویم مي طلبم».
🧕🏻اين بانو مي گويد: پس از بيدار شدن از خواب، خوشنود شدم، و به دستور حضرت معصومه(ع) عمل كردم، شخص بيمارم را به آن مكام خاص از حرم حضرت معصومه(ع) بردم، او به محض اين كه در آن مكان نشست، احساس سلامتي كرد، و با خوشحالي گفت:
🙋🏻♂ خوب شدم و شفا گرفتم. (۱)
📚 پی نوشت:
۱. اقتباس از چهرة درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع)، ج ۳، ص ۳۷۴.
📗 حضرت معصومه (س) فاطمه (س) دوم، محمد محمدى اشتهاردى
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#کرامات
#داستان_کوتاه
#بانـوے_همـیـشہ
پرتو اشراق
🌟 کراماتی از حضرت #فاطمه_معصومه (س) - {۱۴}
⚜ مرحوم حاجى نورى (رضوان اللَّه عليه) داستانى را نقل مى كنند كه چون در زمان خودشان و در نزديكى محلّ اقامت ايشان واقع شده و گويا صاحب جريان را مى شناخته اند، داستانى ارزشمند است.
🎙ايشان مى گويند:
💧در ايّامى كه ما در كاظمين اقامت داشتيم و مجاور بوديم، در بغداد يك مرد نصرانى بود به نام يعقوب كه دچار بيمارى استسقاء شد و هر چه مراجعه به اطباء كرد نفعى نداد و بيمارى او شدت يافت، چنان رنجور و لاغر گرديد كه از راه رفتن عاجز شد.
🙏🏻او خود مى گويد: پيوسته مى گفتم خدايا، يا شفايم ده يا مرگم را برسان.
🛌 تا اينكه شبى همچنان كه روى تختخواب، خوابيده بودم، خواب ديدم سيد جليل، نورانى و بلند قامتى نزد من آمده و تخت مرا حركت داد و گفت:
🔅«اگر شفا مى خواهى بايد به شهر كاظمين بروى و زيارت كنى كه از اين بيمارى رها شوى!»
🛏 از خواب بيدار شدم و جريان خواب را براى مادرم نقل كردم.
✝ او كه نصرانى بود گفت: اين خواب شيطانى است و رفت صليب و زنّار آورد و به گردنم آويخت.
🛌 من دوباره خواب رفتم و در عالم رؤيا بانويى با جلالت و پوشيده را ديدم كه آمد و تخت مرا حركت داد و فرمود:
🌹«برخيز، چه آنكه صبح طالع شد. مگر پدرم به تو نفرمود به زيارتش بروى تا تو را شفا دهد؟!»
✋🏻 عرض كردم: پدر شما كيست؟
🌹 فرمود: امام موسى بن جعفر عليه السّلام
✋🏻 گفتم: تو كيستى؟
🌹 فرمود: «اَنَا الْمَعْصُومَة اُخْتُ الرّضا عليه السّلام»؛ «منم معصومه، خواهر رضا عليه السّلام»
❤️ من بيدار شدم و متحيّر بودم كه چه كار كنم و كجا بروم. پس در قلبم افتاد كه به خانه سيّد محترم، سيد راضى بغدادى كه ساكن در محله رواق بغداد است، بروم.
🧑🏻 به راه افتادم تا به خانه او رسيدم. در را كوبيدم.
❓او گفت: كيستى؟
🧑🏻 گفتم: در را باز كن، چون صداى مرا شنيد، دخترش را صدا زد كه در را باز كن كه يك نصرانى است و مى خواهد مسلمان شود!!
🧑🏻 من وارد شدم و گفتم از كجا دانستيد كه نصرانى مى خواهد مسلمان شود؟
☝️🏻گفت: جدّم حضرت كاظم عليه السّلام در خواب به من خبر دادند.
🚌 بعد مرا به كاظمين و به خانه عالم جليل شيخ عبدالحسين تهرانى برد و داستان را به ايشان عرض كردم.
🕌 به دستور او مرا به حرم مطهّر بردند و دور ضريح طواف دادند، ولى اثرى از براى من ظاهر نشد. چون بيرون آمدم و مختصر زمانى گذشت دچار تشنگى شدم. آب آشاميدم. در آن وقت حالم دگرگون شد و به زمين افتادم و آن وقت بود كه احساس كردم كه بارگرانى چون كوه بر پشتم بود و برداشته شد و ورم بدنم از بين رفت و به كلى كسالت و دردم مرتفع گرديد.
🚌 به بغداد برگشتم. بستگانم كه از جريان اطّلاع پيداكردند ناراحت شدند.
👈🏻 مادرم گفت: خدا رويت را سياه كند. كافر شدى؟
🧑🏻 گفتم: از بيمارى چيزى مى بينى؟
🩸او گفت: اين از سحر است و بالاخره مرا زدند، اذيت كردند و خون آلود نمودند و گفتند: تو از دين ما خارج شده اى!!
🕌 من به كاظمين برگشتم و خدمت شيخ عبدالحسين تهرانى رفتم و او اسلام و شهادتين را به من تلقين كرد و مسلمان شدم و چون خطر، مرا تهديد مى كرد، او مخفيانه مرا به كربلا فرستاد و چون زيارت كردم و برگشتم مرا با مرد صالحى از اهل اصطهبانات به بلاد عجم فرستاد و يكسال در آن قريه - اصطهبانات - از توابع شيراز ماندم و بعد به عتبات برگشتم...
⚜ مرحوم محدث نورى مى گويد: و باز به محل هجرت خود برگشت و در آنجا همسر گرفت و مشغول به قرائت مصائب حضرت امام حسين عليه السّلام شد و الآن در آنجاست و اهل و اولادى دارد... (۱)
📚 پی نوشت:
۱. نورى، ميرزا حسين، دارالسلام فى الرؤيا و المنام، ج ۲، ص ۱۶۹ - ۱۷۱، با تلخيص.
📗 بانوي ملكوت، آية الله على اكبر كريمى جهرمى
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#حضرت_معصومه
#بانـوے_همـیـشہ
#داستان_کوتاه
#کرامات
🌟 کراماتی از حضرت #فاطمه_معصومه (س) - {۱۵}
🕌 عنایت حضرت معصومه به زائران مرقدش
⚜ آقای شیخ عبدالله موسیانی از حضرت آیه الله مرعشی نجفی نقل کردند که:
🛌 شب زمستانی بود که من دچار بی خوابی شدم؛ خواستم حرم بروم، دیدم بی موقع است، آمدم خوابیدم و دست خود را زیر سرم گذاشتم که اگر خوابم برد خواب نمانم، در عالم خواب دیدم خانمی وارد اتاق شد (که قیافه او را به خوبی دیدم ولی آن را توصیف نمی کنم) به من فرمود:
🌹 «سید شهاب! بلند شو و به حرم برو؛ عدّه ای از زایران من پشت در حرم، از سرما هلاک می شوند، آنها را نجات بده.»
🕌 ایشان می فرمایند: من به طرف حرم راه افتادم، دیدم پشت درِ شمالیِ حرم (طرف میدان آستانه) عدّه ای زایران اهل پاکستان یا هندوستان (با آن لباس های مخصوص خودشان) در اثر سردی هوا پشت در حرم دارند می لرزند، در را زدم، حاج آقا حبیب (که جز خدّام حضرت بود) با اصرار من در را باز کرد، من از مقابل و آنها هم از پشت سر من وارد حرم شدند و آنها در کنار ضریح آن حضرت مشغول زیارت و عرض ادب بودند؛ من هم آب خواستم و برای نماز شب و تهجّد وضو ساختم. (١)
📚 پی نوشت:
١. فروغی از کوثر، ص ۵۵.
📗 کتاب پرتوی از روی دوست! کرامات حضرت معصومه (ع) در کلام علمای دین، اسماعیل کرمانشاهی
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#کرامات
#داستان_کوتاه
#بانـوے_همـیـشہ
پرتو اشراق
🌟 کراماتی از حضرت #فاطمه_معصومه (س) - {۱۶}
🌹 شفای عجیب حاج سید جمال هژبر
⚜ مرحوم آیت الله العظمی محقق داماد، مرحوم آیت الله العظمی شیخ محمد علی اراکی، مرحوم آیت الله شیخ مرتضی حائری و آیت الله سید موسی شبیری، داستان شفای سید جمال هژبر را نقل کرده اند.
⏳ این واقعه در عصر مرجعیّت آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری (متوفای ۱۳۵۵ ه.ق) اتفاق افتاده است. این ماجرا از زبان مرحوم آیت الله العظمی اراکی چنین آمده است:
🎙یکی از سادات، به نام حاج آقا جمال هژبر فلج شده بود و او را به دوش می گرفتند و در مجلس روضه ای که از طرف مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری، در دهه عاشورا، در مدرسه فیضیه منعقد می شد، شرکت می کرد.
☀️ روزی آقای سید علی سیف، خادم حاج شیخ عبدالکریم به آقا جمال گفت:
☝️🏻«ای سیّد! اگر راست می گویی و تو سیّد هستی، چرا مردم را اذیّت می کنی؟ برو از #حضرت_معصومه علیها السلام بخواه تا تو را شفا دهد!!»
💔 این حرف در سید جمال اثر کرد، در حالی که بغض گلویش را گرفته بود، به حرم حضرت معصومه علیها السلام رفت و شال خود را از سرش باز کرد و یک طرف آن را به ضریح بست و عرض کرد:
✋🏻 «بر نمی خیزم تا شفا بگیرم!!»
✉️ پس از مدتی خوابش برد، در عالم خواب او را شفا دادند و کاغذی در کف دستش نهادند تا به حاج سید حسین آقا علوی (روضه خوان) بدهد.
✊🏻 او پس از بیداری در می یابد که شفا یافته است و در دستش نامه ای هست، با ذوق و شوق بر می خیزد تا نامه را به حاج سید حسین برساند. نامه را محکم در دستش نگه داشته بود حتی جرأت نداشت به آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری بدهد، می گفت باید آن را به حاج سید حسین آقا بدهم!!»
⚜ از مرحوم آیت الله شیخ مرتضی حائری (فرزند حاج شیخ عبدالکریم حائری) نقل شده، فرمود:
✉️ «به او گفته شده بود که این نامه را به حاج سید حسین آقا علوی بده که برای ما روضه می خواند». (۱) و نیز از بعضی نقل شده:
🏯 در عالم خواب ساختمان باشکوهی را به سید جمال نشان دادند و به او گفتند: «این ساختمان مال آقا سید حسین است…».
✉️ معلوم نبود که در آن نامه چه نوشته شده بود!!!
👌🏻نیز نقل شده: وقتی که شفا یافتن او به مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حائری می رسد، او را به حضور طلبیده و زانویش را می بوسد.
⚜ آیت الله شبیری (مدظلّه) می گوید: من با خود آقای جمال هژبر صحبت کردم و چگونگی شفا یافتنش را پرسیدم، گفت:
🕌 «به حرم حضرت معصومه علیها السلام رفتم، متوسل شدم، در آن جا شخص محترمی را دیدم با نوک عصا بر زانویم فشار داد، در همان لحظه سلامتی کامل یافتم».
⚜ و از مرحوم آیت الله محقق داماد نقل شده:
🕌 «او اشخاص شکوهمندی را در حرم می بیند و یکی از آنان با نوک عصای خود بر زانوی او فشار می آورد و او همان دم احساس شفا می کند».
⚜ از آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری نقل شده، فرمود: «آقا جمال پس از دیدن این کرامت عوض شد، گویی از جهان دیگری آمده است، غالباً در حال سکوت و یا در حال ذکر خدا بود». (۲)
📚 پی نوشت:
۱. از مرحوم حجت الاسلام شیخ قوام وشنوی نقل شده: «آقا سید حسین مرد با ایمانی بود، و در اقامه عزای امام حسین علیه السلام در مسجد امام حسن عسکری علیه السلام سهم به سزایی داشت، مرحوم آیه الله شیخ عبدالکریم حایری(ره) و مرحوم آیه الله نجفی مرعشی(ره) از سید حسین پرسیده بودند که در آن نامه چه نوشته شده بود؟ او پاسخ داد: اجازه ندادند بگویم». (ماهنامه کوثر، سال ۱، شماره ۴، ص ۱۲).
۲. حضرت معصومه علیها السلام چشمه جوشان کوثر، ص ۱۱۷، و نیز ر.ک: فروغی از کوثر، ص ۶۲؛ آیه الله اراکی یک قرن وارستگی، ص ۱۳۴؛ حضرت معصومه علیها السلام فاطمه دوم، ص ۱۶۸؛ کرامات معصومیه، ص ۲۲۶..
📗 کتاب پرتوی از روی دوست! کرامات حضرت معصومه (ع) در کلام علمای دین، اسماعیل کرمانشاهی
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#کرامات
#داستان_کوتاه
#بانـوے_همـیـشہ
پرتو اشراق
🌟 کراماتی از حضرت #فاطمه_معصومه (س) - {۱۷}
🦋 عنایت حضرت به زائر برادر
⚜ آقای شیخ عبدالله موسیانی:
🕌 ما عازم مشهد مقدّس بودیم در حالی که در آن جا به علت جمعیّت زیاد زایران، منزل به سختی پیدا می شد. من با اطلاع از این مشکل به حرم #حضرت_معصومه علیها السلام مشرّف شدم و خیلی خودمانی گفتم:
✋🏻 «بی بی جان! ما عازم زیارت برادر شماییم، خودتان عنایتی بفرمایید!»
🚕 عازم مشهد شدیم، دیدیم منزل بسیار کمیاب است، نزدیک حرم از تاکسی پیاده شدیم، ناگهان دیدم جوانی از داخل کوچه به طرف من آمد و به من گفت:
+ منزل می خواهید؟
- گفتم: بله، گفت: دنبال من بیا،با او رفتم.
👝🧳👜 مرا داخل خانه اش برد، اتاق بزرگ و خوبی را به ما داد.ما وقتی در آن جا مشغول جابه جایی وسایل بودیم، خانم ایشان ما را برای ناهار دعوت کرد؛ بعد از تشرّف به حرم و زیارت و نماز، ناهار را با آنها خوردیم.
🌄 صبح روز بعد، خانم از ما سؤال کرد: شما چند روز در این جا هستید؟
- گفتم: ده روز.
🔑 گفت: ما به تهران می رویم، این کلید خانه، هر وقت که خواستید بروید، کلید را بدهید به همسایه ما آقای رضوی (یا رضوانی).
- گفتم کرایه منزل چه می شود؟
+ گفت: ما صحبت آن را کرده ایم.
💭 ما خیال کردیم مقصود ایشان صحبت درباره کرایه است با آقایی که بنا شد کلید را به او بدهیم.
🧔🏻♂ چند روزی گذشت کسی آمد در خانه و گفت: من رضوی (یا رضوانی) هستم، شما هر وقت که خواستید به قم بروید، کلید را پشت آیینه داخل اتاق بگذارید و درِ منزل را ببندید و بروید.
- گفتیم: کرایه چه می شود؟
🧔🏻♂ گفت: درباره کرایه با من صحبتی نکردند.
🗓 ده روزِ ما تمام شد، خواستیم برگردیم، دیدیم بلیت ماشین را باید چند روز پیش تهیه می کردیم و الآن تهیه بلیت امکان ندارد، خیلی ناراحت بودیم، من از صاحب ماشینی که در نزدیک منزل ما، ماشین خودش را پارک می کرد و در مسیر تهران – مشهد مسافر جا به جا می کرد خواستم ما را هم با خودش تا تهران ببرد.
🚙 او گفت: من فردا حرکت نمی کنم، ولی فردا شما را به قم می فرستم. فردا ما را تا گاراژ ماشین برد و رفت به مسئول دفتر گفت: این ها از ما هستند و می خواهند به قم بروند، او هم موافقت کرد و در بهترین جای ماشین، به ما، تعداد صندلی مورد نیازمان را داد؛ ناباورانه «بی بی» وسیله برگشت مان را هم مانند، منزل در مشهد فراهم کرد. (١)
📚 پی نوشت:
۱. فروغی از کوثر، ص ۵۶.
📗 کتاب پرتوی از روی دوست! کرامات حضرت معصومه (ع) در کلام علمای دین، اسماعیل کرمانشاهی
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#کرامات
#امام_رضا
#دهه_کرامت
#داستان_کوتاه
#بانـوے_همـیـشہ