••🌸🌹••
✅شیخ رجبعلی خیاط:
✍در ایام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان
دلباخته من شد و سرانجام در خانه ای خلوت،
مرا به دام انداخت، با خود گفتم:
رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند،
بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام
آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن.
سپس به خداوند عرضه داشتم:"خدایا! من این
گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای
خودت تربیت کن!"
آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه
ترک این گناه، باز شدن دید برزخی او می شود،
به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و
نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی اسرار
برای او کشف می شود.
#کنترل_شهوت
💕💕💕
#تلنگر_بخوریم🌿
فڪرت كه شد امـام زمان...
دلـت میشه امـام زمانی
عقلـت میشه امام زمانی
تصمـیم هات میشه امام زمانی
تمام زندگیت میشه امام زمانی
رنگ آقا رو میگیری كم كم...
فقط اگھ توی فكرت دائم
امـام زمانـت باشھ...🌿
خدایافڪرماراامامزمانیبگردان
💕💕💕
🍃🕊#خطرمجازی🚨
🔺 وقتی مجازی دل بستی،
🔺 مجازی وابسته شدی،
🔺 و مجازی عاشق شدی،
◾ منتظر روزی باش که،
🔻 که واقعی دل بِکَنی،
🔻 واقعی بغض کنی،
🔻 و واقعی اشک بریزی...
این قانون دنیای مجازیه...
✅ چون خدا فرموده نامحرم نامحرم چه در دنیای حقیقی و چه در دنیای مجازی...
💕💕💕
#سخن_بزرگان🌱
اگردردینداری
پختہشُدید؛خامنخواهیدشد...
ولےاگرداغشُدید
احتمالاسردخواهیدشد...!!
-پختہشویم...(:
💕💕💕
✅یک داستان زیبا از مثنوی
آسیاب به نوبت :
رفت روزی زاهدی در آسیاب
آسیابان را صدا زد با عتاب
گفت دانی کیستم من گفت :نه
گفت نشناسی مرا، ای رو سیه
این منم ، من زاهدی عالیمقام
در رکوع و درسجودم صبح وشام
ذکر یا قدوس ویا سبوح من
برده تا پیش ملایک روح من
مستجاب الدعوه ام تنها وبس
عزت مارا نداند هیچ کس
هرچه خواهم از خدا ، آن میشود
بانفیرم زنده ، بی جان میشود
حال برخیز وبه خدمت کن شتاب
گندم آوردم برای آسیاب
زود این گندم درون دلو ریز
تا بخواهم از خدا باشی عزیز
آسیابت را کنم کاخی بلند
برتو پوشانم لباسی از پرند
صد غلام وصد کنیز خوبرو
میکنم امشب برایت آرزو
آسیابان گفت ای مردخدا
من کجا و آنچه میگویی کجا
چون که عمری را به همت زیستم
راغب یک کاخ و دربان نیستم
درمرامم هرکسی را حرمتیست
آسیابم هم ، همیشه نوبتیست
نوبتت چون شد کنم بار تو باز
خواه مومن باش و خواهی بی نماز
باز زاهد کرد فریاد و عتاب
کاسیابت برسرت سازم خراب
یک دعا گویم سقط گردد خرت
بر زمین ریزد همه بار و برت
آسیابان خنده زد ای مرد حق
از چه بر بیهوده می ریزی عرق
گر دعاهای تو می سازد مجاب
با دعایی گندم خود را بساب...
روزی روزگاری
دروغ به حقیقت گفت:
«میل داری باهم به دریا برویم و شنا کنیم؟»
حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول خورد. آن دو باهم به کنار ساحل رفتند، وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباس هایش را در آورد. دروغ حیله گر لباس هایش را پوشید و رفت. از آن روز همیشه حقیقت عریان و زشت است، اما دروغ در لباس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان میشود
💕💕💕
🌷قبول کردن #اشتباه یکی از روشهای پایداری بنیان خانواده ست.
🔸 با گوش دادن به صحبتهای همسرتون، میتونید اونو آرام کنید ...
🔹و با #قبول_کردن اشتباهتون و گفتنِ
جمله "ببخشید"، یه بار دیگه #عشق رو
به زندگیتون هدیه کنید.
🌷معنای پذیرش اشتباه اینه که شما میخواین #رابطه_گرم خونوادهتون ادامه داشته باشه ...
و از طرفی نشون میده که در برابر مشکلات، فرد #منطقی و بدون تعصب هستید.
👈 علاوه بر اینکه کوتاه اومدن و پا گذاشتن روی هوای نفس، #سکوی پرشی به سمت #محبوبیت و عزّت هست.
#غذای_گفتاری
💕💕💕
『🍃💛』
•
.
آسیدمرتضی آوینی میگفت:
جان،امانتیست ڪه باید به جانان رساند
اگر خود ندهےمی ستانند ...!
فاصله هلاڪت و شهادت
همین خیانت در امانت است..!
💕💕💕💕
👇•••••
گفت: راستی جبهه چطور بود؟
گفتم: تا منظورت چه باشد.🙃
گفت: مثل حالا رقابت بود؟🤔
گفتم: آری.
گفت: در چی؟ 😳
گفتم: در خواندن نماز شب.😊🤲🏻
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آری.🌺
گفت: در چی؟ 😮
گفتم: در توفیق شهادت.😇🌷
گفت: جرزنی بود؟ 😳
گفتم: آری.🌾
گفت: برا چی؟
گفتم: برای شرکت در عملیات.😭💠
گفت: بخور بخور بود؟😏
گفتم: آری.☺
گفت: چی میخوردید؟ 😏
گفتم: تیر و ترکش 🔫😔❣
گفت: پنهان کاری بود؟
گفتم: آری.😊
گفت: در چی؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچهها.👞
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آری.🌸
گفت: چه پستی؟؟ 🤔
گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین.🧔🏻
گفت: آوازم میخوندید؟🎙
گفتم: آری.
گفت: چه آوازی؟
گفتم: شبهای جمعه دعای کمیل.📿
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ 🌫
گفتم: آری.
گفت: صنعتی یا سنتی؟؟😏
گفتم: صنعتی، خردل، تاولزا، اعصاب☠🥀
گفت: استخر هم می رفتید؟💧
گفتم: آری...
گفت: کجا؟
گفتم: اروند، کانال ماهی، مجنون.🌊
گفت: سونا خشک هم داشتید؟
گفتم: آری.
گفت: کجا؟
گفتم:تابستون سنگرهای کمین، شلمچه، فکه، طلائیه.🇮🇷
گفت: زیر ابرو هم برمیداشتید؟ 🙄
گفتم: آری
گفت: کی براتون برمیداشت؟😏
گفتم: تکتیرانداز دشمن با تیر قناصه.😞🗡
گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟😏💄
گفتم: آری
خندید و گفت: با چی؟😅
گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان🌹😭
سڪوت کرد و چیزی نگفت...😞
💕💕💕
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 71 ✅ در حقیقت خداوند متعال وقتی بخواد با انسان صحبت کنه با زبان امتحان صحبت میکن
#افزایش_ظرفیت_روحی 72
🔸 اینکه ما صرفا خبر داشته باشیم که خدا از ما امتحان میگیره فایده چندانی نداره. بلکه باید "نگاه امتحانی" داشتن در جامعه ما تبدیل به یک #فرهنگ بشه.
✅ اگه در فکر ما این موضوع فرهنگ سازی بشه جلوی بسیاری از اتفاقات بد گرفته میشه؛ مثلا یکی از فواید امتحان اینه که در خانه ها و خانواده ها دیگه هیچ وقت دعوایی نمیشه!
💢 اگه در خانواده کسی به شما ظلمی کرد قبل از اینکه بخوای تصمیمی بگیری یه نکته ای رو توی ذهن خودت مرور کن!
با خودت بگو: قبل از اینکه اون عضو خانوادم بخواد منو ناراحت کنه، این خداست که تصمیم گرفته من رو امتحان کنه. آیا به اصل این امتحان هم اعتراض دارم؟☺️
🔸 قبلا گفته شد که خداوند متعال زندگی ما رو برای امتحان آفریده و ما هیچ وقت نمیتونیم جلوی خدا رو بگیریم؛ ما نمیتونیم طوری عمل کنیم که خداوند متعال ما رو امتحان نکنه.
✅ وقتی انسان در هر اتفاقی از همون اول تسلیم امر خدا باشه مهربان تر رفتار خواهد کرد و آروم تر خواهد بود.
👌🏻و کسی که عمیقا میدونه تمام مشکلاتش امتحان هست دیگه #افسرده نمیشه.
پروانه های وصال
#هوالعشق ❤️ #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_چهل_و_پنجم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ به روایت امیرحسین
قسمت چهل وششم:
دو روز از اومدنمون میگذشت و من تقریبا با امیرعلی صمیمی شده بودم ، پسر خوبی بود ، حرفاش به آدم آرامش میداد دلم میخواست بیشتر باهاش صمیمی بشم چون 4 سال هم از من بزرگتر بود میتونست به عنوان دوست راهنمای خوبی برام باشه الان دیگه میدونستم که اونم تنها آرزوش اینه که بره سوریه که پدرش اجازه نمیده و جرات بیانش رو هم پیش مادرش نداره و فعلا پشیمون شده ؛ اما من نمیتونستم ، من از وقتی خبر شهادت محمد مهدی رو شنیدم بیشتر هوایی شدم. دوست صمیمیم که رفتنش با خداحافظی پشت تلفن صورت گرفت و انقدر یه دفعه ای و سریع رفت که حتی فرصت نکردم برای آخرین بار ببینمش.
.
.
.
.
باورم نمیشد که امروز روز آخر باشه ، این یه هفته انقدر زود اما شیرین و دلچسب گذشت که واقعا جدا شدن از اینجا رو برام سخت کرد، جایی که ذره ذره خاکش متبرک به خون مردهایی بود که رفتن تا مردم این خاک و بوم شب ها بدون استرس و دلهره اینکه ممکنه صبح دیگه عزیزانشون پیششون نباشن سر به بالشت نزارن، رفتن که کسی جرات نکنه چادر از سر بانو های سرزمینم بکشه ، رفتن و هیچ وقت برنگشتن ، رفتن و هزاران مادر ، همسر و فرزند لحظه خاکسپاری عزیزترینشون رو دیدن ، رفتن و خیلی از خانواده هنوز چشم به راه خبری از گمشدشون هستن.
اینجا زمین هاش با خاک پوشیده نشدن ، با طلایی پوشیده شدن که از مردای بی ادعا اون روزا درست شده. هزاران پیکر مقدس هنوز هم زیر این خاکا بودن و میشنیدن ، حرفاتو ، دردودلاتو و بابت هردعایی که میکردی آمین میگفتن به گوش آسمون ؛ و حالا دل کندن از اینجا چقدر سخت بود، اونم برای منی که باید برمیگشتم جایی که هرچقدر هم به اعتقاداتم توهین میشد نباید لام تا کام حرف میزدم . کنار سیم خاردارا نشستم رو زمین و سرمو گذاشتم رو زانوم و رها کردم بغضی رو که خیلی وقته با سماجت تمام من رو رها نمیکرد.
محمدجواد_ امیر ، دارن راه میوفتن داداش ، یا خودت بیا اتوبوسا رو چک کن یا اگه حالت خوب نیست بده من لیست هارو.
بدون هیچ حرفی و حتی بالااوردن سرم، لیست هارو به طرفش گرفتم و خوشحال شدم از اینکه دوستم درکم میکرد ، الان هیچ چیز جز آرامش حضور شهدا نمیتونست حالمو خوب کنه، حضوری که من با همه وجودم حسش میکردم .
گفتم و گفتم ، از همه چی ، شرح همه زندگیم رو ، زندگی که برای من محکمه و زمینی که برام حکم قفس داشت.
یه دفعه دستی روی شونم نشست ، برگشتم عقب، امیرعلی بود، میتونم مزاحم خلوتتون بشم ، انقدرم حالم بد بود که نتونم جوابشو بدم ، اونم درک کرد و بزون هیچ حرفی نشست کنارم .
امیرعلی_ تا حالا به این فکر کردی که خیر خدا تو چی میتونه باشه؟ به این که شاید این کار خداپسندانه برای تو خیر توش نباشه. البته شایدم باشه ، ولی بدون اگه خیر باشه هروقت صلاح بدونه ، حتی اگه زمین به آسمون بره، آسمون به زمین بیاد خودش تورو راهی میکنه. حالا هم با اجازه به درد و دلت برس . التماس دعا
امیرعلی رفت ولی ذهن من درگیر حرفاش شد ، حرف هایی که مثل این یه هفته لبریز از آرامش بود، چرا من هیچوقت به این فکر نکرده بودم ؟
به اینکه خواست پروردگارم چیه.
به اینکه این شاید خیری توش نباشه .
به اینکه اگه خدا بخواد حرف کسی اهمیت نداره
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
دلم پروازی میخواهد هم وزن شهادت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_چهل_و_ششم
#ح_سادات_کاظمی
پ.ن: این قسمت شاید خیلی حالت داستانی نداشته باشه ولی راستش با دل خودم خیلی بازی کرد.
فکر کنم اونایی که شلمچه نرفتن تا حالا رو حسابی هوایی کنه 😔😔😔😔
پروانه های وصال
قسمت چهل وششم: دو روز از اومدنمون میگذشت و من تقریبا با امیرعلی صمیمی شده بودم ، پسر خوبی بود ، حرفا
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_چهل_و_هفتم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
تو اتوبوس محمد جوادم خیلی حالش خوب نبود ولی وقتی حال خراب منو دید هرکاری کرد که یکم بهتر بشم اما تاثیری نداشت ، دیگه قضیه سوریه رو سپرده بودم به خدا ولی دل کندن از اینجا خیلی سخت بود خیلی...... .
.
.
مامان_ سلام مادر. خوش اومدی .
_ سلام قوربونت برم. مرسی.
پرنیان _ سلام داداش.
_ سلام خواهری. بابا کجاست؟
مامان_ کجا باشه مادر؟ سرکارش
یه لبخند نصفه نیمه تحویل مامان دادم و رفتم تو اتاق.
لباسامو عوض کردم و کتابی رو که برای پرنیان گرفته بودم رو برداشتم و رفتم سمت اتاقش.
چند تقه به در زدم و بعد از اجازه ورود رفتم تو . بود رو تخت و سرش تو گوشیش بود.
_سلام مجدد بر ابجی خودم.
کتابو رو میزش گذاشتم و نشستم کنارش.
پرنیان_ سلام مجدد بر خواهر خودم.
وقتی چشمش به کتاب افتاد با ذوق گفت _ وای اون چیه؟😍
_ سوغات...
با پریدن پرنیان تو بغلم حرفم نیمه تموم موند.
_لهم کردی بچه
پرنیان_ عاشقتم امیر. خوش به حال زنت. کوفتش بشه.
نمیدونم چرا ولی,ناخداگاه با این حرفش یاد اون روز دربند افتادم و این برای خودم فوق العااااااده تعجب اور بود. بیشتر از این سکوت رو جایز ندونستم.... _ اون که وظیفته خواهر
پرنیان_ پرووووو.امیر نگووووو کتاب سلام بر ابراهیمه
_ هست
پرنیان_ نههههههه
_ هست
پرنیان_ واااااای وااااای عااااشششششقتم داداشی,
پرنیان علاقه شدیدی به شهید هادی و من به شهید مشلب داشتم .
پرنیان بی معطلی رفت سمت کتاب. کتاب رو برداشت و برگشت نشست رو تخت و شروع به خوندن کرد.
_ خو بچه بذار من برم بعد بخون.
پرنیان_ خب پاشو برو پس
_ روتو برم
پرنیان_ برو داداشی.
متکا رو براشتم پرت کردم سمت پرنیان و بعد خودمم دوییدم بیرون و درو بستم که نتونه بزنه بهم.
.
.
.
داشتم نگاهی به کتابای خودم مینداختم که گوشیم زنگ خورد. با دیدن اسم محمد جواد شارژ شدم.
_ جونم داداش؟ سلام
محمدجواد _ سلام بچه بسیجی. خوبی ؟
_ ار یو اوکی؟
محمدجواد_ هیییییین امیرحسین خان کلمات خارجی به زبان میاوری؟ واقعا که. حالا بیخیال باید بروم عجله دارم فقط خواستم عارض بشم که شب تشریف بیاورید مسجد کارتان داروم.
_ نصفشو کتابی گفتی نصفشو با لهجه . افرین این پشتکار قابل تحسینه. باشه میام. فعلا یاعلی
محمدجواد_ علی یارت کاکو. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_چهل_و_هفتم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
اگرگلی
هدیه میدهی
یادت باشد
دل و احساست
به اندازه ی گل زیبا باشد
و گرنه
بولوار و خیابـان
پراز گلهاي رنگارنگیست
که احساس
زیادی به آن نداريم...
💕💕💕
اگر می خواهید "دروغی" نشنوید، اصرار بیش از حد برای شنیدن "حقیقت" نداشته باشید...
- به خاطر داشته باشید هرگاه به قله رسیدید همزمان در کنار دره ای عمیق ایستاده اید...
- با یک آدم نادان مجادله نکنید، تماشاگران ممکن است نتوانند تفاوت بین شما را تشخیص دهند.
#جیم_رایان
💕💕💕
خودباوری،
کلید شخصیت شماست.
در اصل همان احساسی که درباره ی خودتان دارید بیشتر از هر عامل دیگری،
میزان اثر گذاری شما بر روی دیگران را تعیین می کند.
خود باوری به بهترین نحو بدین گونه تعریف می شود که :
شما خود را چقدر دوست می دارید؟؟؟
معمار آینده خود باشید
#برایان_تریسی
💕💕💕
🔴 سه عمل که باعث طول عمر میشود!
🌺امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:
سه چيز است كه اگر مؤمن از آن ها مطلع شود، باعث طول عمر و دوام بهره مندى او از نعمت ها مى شود:
1⃣طول دادن ركوع و سجده
2⃣زياد نشستن بر سر سفره اى كه در
آن ديگران را اطعام مى كند
3⃣و خوش رفتارى اش با خانواده.
📚 کافی، ج ۴، ص ۴۹
💕💕💕
🎀 🎀
🌷تلاشـــــــــ کنیم
همان گونه باشیم که میگوییم.
🌷تلاشـــــــــ کنیم
همانگونه رفتار کنیم که ازدیگران انتظار داریم.
🌷تلاشـــــــــ کنیم
آنگونه رفتارکنیم که گرفتار عذاب وجدان نشویم.
🌷تلاشـــــــــ کنیم
وقتی به موفقیتی میرسیم، آنهایی که
دراین راه بما کمک کردهاند را فراموش نکنیم.
🌷تلاشـــــــــ کنیم
با پیدا کردن دوستان جدید دوستان قدیمی را
هم حفظ کنیم.
🌷تلاشـــــــــ کنیم
تا راست گویی و صداقت عادت ما شود.
🌷تلاشـــــــــ کنیم
همیشه دنبال یادگیری باشیم.
🌷تلاشـــــــــ کنیم
برای خوب کار کردن خوب هم استراحت کنیم.
🌷تلاشـــــــــ کنیم
اگر ازکسی رنجیدهایم، باخود او صحبت کنیم،
نه پشت سر او.
🌷تلاشـــــــــ کنیم
تا عهدی شکسته نشود و اگر هم میشکند،
ما شکننده آن نباشیم.
🌷تلاشـــــــــ کنیم
تا باور کنیم دیگران وظیفهای در قبال ما ندارند
وعامل سعادت یاشقاوت هرکس خود اوست.
🌷تلاشـــــــــ کنیم
قدردان لطف دیگران باشیم و با رفتار و گفتارمان
آنها را از محبت پشیمان نکنیم.
🌷تلاشـــــــــ کنیم
بهر چیز آنقدر بها بدهیم که استحقاقش را دارد.
🌷تلاشـــــــــ کنیم
دنیا را با زیباییهایش ببینیم.
🎀
▫️شب زنده دار و سحر خیز باشید▫️
حدیث داریم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : « اَشرافُ أُمَّتی أصحاب اللّیل » ؛ « اشراف امت من نـماز شب خـوان ها هستند . »
در دنـیا اشـراف چـه کـسانی هستند؟ آنهایی که خانه ی دو هزار متری دارند و ریاست و ماشین چه و چه ... به اینها می گویند اشراف مملکت ، اما در قیامت ، اشراف آن کسانی هستند که نماز شب خوان هستند. الان شب ها بلند است خودتان را عادت بدهید که شب ها زودتر استراحت کنید تا سحرها بلند شوید .
البته من به غیر طلبه ها مےگویم .
طلبه ها که بلند مےشوند.
مےگویند : در زمان قدیم استادی از شاگردش پرسید : « سحرها کی بلند می شوی ؟»
شاگرد گفت : « دوساعت مانده به اذان » استاد فرمود : « کم است ! » قدیم این طور بودند . حالا ما اگر نیم ساعت یا سه ربع پیش از اذان هم بلند شویم خوب است .《هر که سحر ندارد از خود خبر ندارد》
" از بیانات آیت الله مجتهدی (ره) "
#نماز_شب
⭐️⭐️⭐️