eitaa logo
《راز پلاک سوخته》
131 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
89 فایل
■کانال #راز_پلاک_سوخته صحیفه #شهید_مدافع_حرم_مهدی_طهماسبی است برگرفته از خاطرات،سبک زندگی و... فرهنگنامه ای از #مربی_شهید که در آسمان دمشق،مشق شهادت کرد ودر دفاع از حریم آل الله #پیکرش_سوخت و با #پلاکی_سوخته برگشت.
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ به نام خدا 🔰 روز مقاومت و سرافرازی مردم کلگه مسجدسلیمان ساعت 4:30 بعد از ظهر 14 آبان 1362 صدای مهیب و دلخراشی همه شهر را فرا گرفت ،موشک به صد الی دویست متری حسینیه قمر بنی‌هاشم کلگه، وسط منازل مسکونی و محل عبور عابرین پیاده برخورد کرد و باعث شهادت و مجروح شدن تعداد زیادی از مردم این منطقه ‌گردید. من مشغول باز کردن قفل درب کرکره‌ای مغازه جلوی منزل پدریم واقع در کوی شهید داریوش محمدی بودم که ناگهان صدای مهیب و موج انفجار شدیدی فضا را در بر گرفت، سرعت حادثه بحدی بود که فرصت باز کردن قفل مغازه پیدا نشد، با نگاه به درب کرکره‌ای متوجه شدم، در بعضی قسمت‌ها درب دولا و از ریل‌ها خارج شده است، چند دقیقه نگذشت که دود و غبار غلیظ آن انفجار؛ محله ما را که چند صد متر با محل حادثه فاصله داشت را فراگرفت، بوی خاک و باروت همه فضا را پرکرده بود، بلافاصله برای کمک به مصدومان، خودم را به مسجد صاحب‌الزمان رساندم، با مشخص‌شدن علت و محل انفجار، از مسجد صاحب‌الزمان عج حرکت کردیم، از کوچه‌پس‌کوچه‌های محل و جاده پشت اداره دارایی سابق به جلوی حسینیه قمر بنی‌هاشم رسیدیم، سپس از راه باریکی که بین منازل بود خودمان را به محل حادثه رساندیم، عمق فاجعه بسیار زیادتر از آن بود که تصور می‌شد، گودال عمیقی در وسط محل ایجاد شده بود، موشک به پشت منزل خانواده شاغولیان که در حمله موشکی 30 مهر، فرزندشان به شهادت رسیده بود، برخورد کرده است و قسمتی از منزل آنان و منازل اطراف را به تلی از خاک بدل کرد، برای کمک به همنوعان خود شتافتیم و بر بلندای دیواری از خاک که دورتادور گودال را گرفته بود رفتیم، خانه‌های بسیاری تخریب شده بود، سنگ و بیم و آجر و تکه‌های بتن یا تیرهای چوبی و فلزی و سایر مصالح ساختمانی تخریب شده و بر سر مردم آوار شده بودند حجم آوارهای بجای مانده حاکی از خسارات و تلفات زیاد این حمله بود، هرکس با هر وسیله و توانی که داشت برای کمک به مصدومان تلاش می‌کرد، مردم با زوربازوی خود، آوارها را جابه‌جا می‌کردند، لودرها و بیل مکانیکی هم آمده بود، آواربرداری به‌سختی انجام می‌شد گاهی فریاد کسی در جلوی بیل مکانیکی یا لودر، پیداشدن مجروح یا شهیدی را با نگرانی، هیجان و اضطراب اعلام می‌کرد و چه صحنه‌هایی آنجا رقم می‌خورد، مصدومان و شهدای عزیزی که تا دقایقی قبل در کنار خانواده زندگی عادی و روزمره خود را سپری می‌کردند. شلوغی جمعیت و تعداد زیاد مردمی که قصد امدادرسانانی داشتند، بر شدت مسئله می‌افزود، و ترس و اضطراب از موشک یا موشک‌های بعدی فضا را هولناک کرده بود، آواربرداری تا چند ساعت ادامه داشت، هوا تاریک شده بود که مردم با چراغ‌قوه‌ها، چراغ خودروها، فانوس‌های دستی و یا به هر طریق ممکن فضا را برای ادامه فعالیت آواربرداری و کمک به امدادگران و مصدومان روشن می‌کردند. 📌ادامه 👇
. آقای علیرضا امینی یکی از ساکنین محل می‌گوید: در این حادثه تعداد زیادی از مردم مظلوم و بی‌دفاع کلگه شهید و مجروح شدند، خانواده شهید علیرضا شاه قلیان که در حمله موشکی سی مهرماه به شهادت رسیده بود، برای مراسم فرزندشان دور هم جمع بودند که با اصابت موشک در نزدیکی منزل آنها، پدر شهیدبنام علی شاه قلیان نیز به همراه خداداد ادیبی سده که شوهرخواهر آقای شاه قلیان بود و بقیه خانواده ایشان که شامل شهید خداداد ادیبی سده، پسر و شش دخترش بودند، یکجا به شهادت رسیدند، و شهدای دیگری همچون علی ضامن امینی، دکتر محمود امینی سده، و تعدادی دیگری از اهالی مجروح شده و به شهادت می‌رسند. آقای ایرج براتی یکی دیگر از ساکنین می‌گوید: من و شهید دکتر امینی در حال ورود به حسینیه بودیم که انگار کسی دکتر را صدا زد وبا برگشت دکتر به بیرون حسینیه، ترکشی به سر ایشان اصابت کرده و شهید می‌شود. وی ادامه می‌دهد: علاوه بر شهدایی که آقای امینی ذکر کردند، خانم کوچک شهبازی، کاظم مکوندی، نوروز دری سده، عبدالعلی ادیبی سده، سید بلال موسوی نیز در این حادثه آسیب‌دیده و به شهادت می‌رسند. ذکر این نکته قابل‌تأمل است که منطقه کلگه در هفته قبل نیز در نیمه‌شب ۸ آبان ۶۲ مورد حمله موشکی قرار گرفت؛ ولی موشک به منطقه غیرمسکونی و کوه‌های پشت کلگه و بیرون مال کریم اصابت کرد، صدای مهیب و دلخراش ناشی از اصابت و انفجار موشک همه شهر را فراگرفت؛ ولی شدت آن در محلات کلگه، مالکریم و سبز آباد بیشتر از سایر نقاط احساس می‌شد و دود، خاک و موج انفجار را برای اهالی این مناطق به همراه داشت، خوشبختانه این حمله شهید و مجروحی در پی نداشت. 📌ادامه 👇
. مردم مسجدسلیمان که وسعترین حمله موشکی خود را قبلاً و در ۳۰ مهر تجربه کرده بودند با قرارگرفتن در این تجربه موشکی، ظاهراً آمادگی بیشتری پیدا می‌کنند: استرس‌ها کمتر شده و روحیه شهادت‌طلبی بالا ‌رفته بود، حالا مردم کم‌کم خود را آماده می‌کنند تا در اردوگاه‌ها و یا چادرهایی که در بیابان‌ها بپا کرده‌اند، زندگی کنند. سه اردوگاه در نزدیکی پادگان قدس، در منطقه چیت شوری نزدیک رودخانه تمبی و در منطقه تنگ مو توسط مسئولین دایر شده بود و مردم برای در امان ماندن از موشک‌باران یا بمباران‌های هوایی در آنها سکونت یافتند، خیل کثیری از مردم و خانواده‌ها نیز چادر صحرایی تهیه کرده و در بیابان‌های اطراف شهر، کمپینگ‌های شخصی (چادرهای مسافرتی یا تجمعی) ایجاد کردند و در آنها زندگی می‌نمودند در آن زمان وقتی از شهر خارج می‌شدی چادرهای مختلف و متعدد را می‌دیدی که زندگی روزمره در آنها جریان داشت، ناگفته پیداست که تعدادی از خانواده‌ها نیز به روستاهای خود رفته و زندگی در آنجا را برگزیدند. به‌ هرحال روزگار سختی بود که با استرس، نگرانی، ترس و دلهره همراه شد و با زحمات و مشقات فراوان سپری گردید. 📌ادامه ...👇
«در عملیات بدر، ما برای اولین بار از موشکی که به طراحی شهید چمران و ابتکار خود بچه‌ها ساخته شده بود، استفاده کرده بودیم.اسم موشک، «رعد» بود. یکی از این موشک‌ها که روی آب  در حال حرکت بود. باید به خاکریز می‌رسید و منفجر می‌شد ولی عمل نکرد و گیر کرده بود. مصطفی بهادری شجاعانه به همراه آقای اسکندری رفته بودند برای منهدم کردن این موشک تا به دست عراقی‌ها نیفتد. آن‌ها پایین خاکریز بودند و عراقی‌ها بالای خاکریز. مصطفی  خودش می‌گفت: «مدام آیه وجعلنا ... را زیر لب زمزمه می‌کردم که ما را نبینند. جلو چشمم اردوگاه موصل را می‌دیدم.با دست خالی با حسین اسکندری دور موشک را گود کردیم تا بتوانیم c4 (ماده منفجره) را کار بگذاریم.» وقتی که برگشتند و مأموریت را انجام دادند، از سرانگشتان‌شان خون چکه می‌کرد. 🎙راوی : حیدر قطب‌الدین یکی از همرزمان شهید مصطفی بهادری ⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️⚘️ (عج) ♡ 🕊 شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman
🍂 ♦️♢ یکی از دانشجویان حرم_مهدی_طهماسبی می گفت: سال 93 ستاره شناسی و نقشه خوانی را زیر نظر در مرکز علویون آموزش می دیدیم. 🔸استاد طهماسبی واقعا بود؛ خیلی باصبر و حوصله و مهربان بود. 🔹یک شب که پیش ما آمده بود توی همان چندساعت آنچنان از همه دلبری کرده بود که تا آخرین روز دوره بچه ها سراغش را می گرفتند. ¤ بچه های دوره می گفتند این کجا بود⁉️ چرا از روز اول آموزش نیامد❗️ ➖ اخلاق در تدریس خیلی شبیه بود. بچه های دوره خیلی این دو مربی را دوست داشتند طهماسبی 🔸♦️🔹 💠 @pelak_sokhteh👈 〰〰〰〰〰〰〰〰
🍂 ♦️♢ یکی از دانشجویان می گفت: سال 93 ستاره شناسی و نقشه خوانی را زیر نظر در مرکز علویون آموزش می دیدیم. 🔸استاد طهماسبی واقعا بود؛ خیلی باصبر و حوصله و مهربان بود. 🔹یک شب که پیش ما آمده بود توی همان چندساعت آنچنان از همه دلبری کرده بود که تا آخرین روز دوره بچه ها سراغش را می گرفتند. ¤ بچه های دوره می گفتند این کجا بود⁉️ چرا از روز اول آموزش نیامد❗️ ➖ اخلاق در تدریس خیلی شبیه بود. بچه های دوره خیلی این دو مربی را دوست داشتند 🔸♦️🔹 💠 @pelak_sokhteh👈 〰〰〰〰〰〰〰〰
...🍂 ♦️♢ مشغول نگهبانی بودم که متوجه شدم یک نفر نزدیک می شود. گفتم: ایست❗️ توجه نکرد. دوباره بلند گفت:ایست! ایستاد! گفتم :رمز شب⁉️ خودش را معرفی کرد. گفتم: را بگو؟ گفت : من که خودم را معرفی کردم . گفتم نه! باید رمز شب را بگویی؟ را گفت و اجازه دادم برود. کنجکاو شدم که این وقت شب کجا دارد می رود. دیدم در گوشه ای برای ایستاده. او کسی نبود جز . ▪️▫️▪️ مهدی_طهماسبی 🍃🌺🍃 💠 @pelak_sokhteh👈 〰〰〰〰〰〰〰〰
...🍂 ♦️♢ آقا مهدی هم خود حافظ چند جزء قرآن بود و هم دیگران را تشویق به می کرد. 🔸 خیلی دوست داشت حافظ قرآن شوم . می گفت اگر قرآن حفظ کنی یک پیش من داری. ➖ درست همانطورکه توی از صحبت کرده بود. مهدی_طهماسبی 🍃🌺🍃 💠 @pelak_sokhteh👈 〰〰〰〰〰〰〰〰〰
♦️♢ مهدی در هم در خط مقدم بود. ، درعرصه هم در خط مقدم بود و تلاش زیادی می کرد، دغدغه مند بود شبهات وابهاماتی که در مطرح می شود،پاسخ بدهد. 🔸 روزی یکی ازدوستانش درپروفایلش کلمه «کلب الرقیه »رانوشته بود،به او گفت نام پروفایلت راعوض کن. مانباید باعث شویم وبهانه به دست بدهیم. 🌺🍂🌺 💠 @pelak_sokhteh👈 〰〰〰〰〰〰〰〰
✅ لحظات آخر....🍂 قرار بود برای بار دوم عازم شود و ما هم نگران بودیم چون یک ماه قبلش دوست مهدی( ) درسوریه شهید شده بود. 🔸مهدی برای خداحافظی به کاشان آمد ،دورهم نشسته بودیم و صحبت می کردیم. رو کردم و به مهدی گفتم، خانواده شهدا می گویند وقتی فرزندان مان یا همسرمان در لحظات آخر میخواهد به سوریه برود چهره شان خیلی نورانی می شود. با همان باخنده همیشگی اش گفت،به چهره من نگاه کنید ببینیدصورت من هم نورانی شده ؟ گفتم نه❗️ ولی یک لحظه تا نگاهش کردم دیدم چهره مهدی واقعا مثل قبل نیست و شده بود اما به کسی چیزی نگفتم❗️ 🍂🔸🍂 ... 🍃🌺🍃 💠 @pelak_sokhteh👈 〰〰〰〰〰〰〰〰
✅ دعای مستجاب 🍂 ♦️♢ چهارشنبه بود و وقت اذان صبح برای بيدار شدم. وضو گرفتم و با نماز خواندم . 🔸به یاد سال گذشته افتادم که به مهدی زنگ زده بودم و گفتم مهدی جان سر نماز برای من دعای ویژه بکن.🙏 و با خنده گفته بود، اگر دعایم میگرفت برای خودم دعا می کردم . 🔸به ياد اين موضوع که افتادم گریه امانم نداد. به گفتم؛ بي معرفت ديدي دعایت گرفت و به آرزویت رسيدي️ 🔸حالا نوبت من است كه برايم دعا كني. همان روز هنوز اذان ظهر را نگفته بودند ، توی خیابان بودم که تلفن زنگ زد و مشكلي كه داشتم حل شد . 🔸از اینکه شهید مهدی برایم دعا کرده بود تا مشکلم حل شود، زدم زیر گریه و گفتم معرفت تو قبلا به ما ثابت شده بود. 🍃🌺 💠 @pelak_sokhteh👈
... ♦️ در روزهای آخر گفته بود این روزها خیلی برایم شیرین شد. به ؛ بابا گفتن را یاد بده تا من برگردم،هرچند دل کندن سخت است،ولی برخودم واجب میدانم که فقط به فکر بچه های خودم نباشم،به فکر بچه شیعه های محاصره شده در هم باشم. 🔹🔸🔹 💠 @pelak_sokhteh👈